گفتگویی با آکسل هونت، فیلسوف آلمانی زبان
و یکی از مهمترین نمایندگان امروزی "مکتب فرانکفورت"
اهمیت به رسمیت شناسی دیگری
برگردان: مهدی استعدادی شاد
Sat 16 01 2010
متن زیر، گفتگویی با آکسل هونت، فیلسوف آلمانی زبان و یکی از مهمترین نمایندگان امروزی "مکتب فرانکفورت"، دربارهء معنای احترام و حرمتگزاری است. این گفتگو در روزنامه ی "فرانکفورتر روندشاو" به تاریخ 11ژانویه 2010به چاپ رسیده است
پرسش: بیست سال پیش شما در سخنرانی نخست خود بعنوان مُدرس فلسفه در دانشگاه فرانکفورت به موضوع زیر پرداختید: "ازهمزیستی همدلانه تا بی احترامی یا اخلاق به رسمیت شناسی دیگران". دو سال پس از این سخنرانی کتابتان با عنوان " پیکار در راه به رسمیت شناسی" توسط انتشارات "زورکامپ" منتشر شد. آنوقتها من با شک و تردید به تلاش شما در این راه مینگریستم. گمان میکردم که در معاملات اجتماعی میخواهید ارز متزلزل به رسمیت شناسی را معادل ارز مُحکم افزایش حقوق و کاهش زمان کار قرار دهید. در این میانه اوضاع تغییر کرده و موضوع مورد علاقه شما عجیب رونق یافته است زیرا کمتر جوان ترک تباری در آلمان پیدا میشود که نخواهد به وی احترام گذاشته شود.
پاسخ: من همواره پیکار برای افزایش حقوق و کاهش زمان و حفظ محل کار را همزاد کوشش در راه به رسمیت شناسی اجتماعی دیده ام. هرگز در پی این نبودم که بخشی را فدای بخش دیگری بکنم. در سخن شما گرایشی وجود دارد که بین ارزشهای به اصطلاح نمادین با ارزشهای مادی تمایز قائل شود. در حالی که آنچه برای من اهمیت دارد رابطه و نسبت این دو نوع ارزش است. در واقع سکوی پرش ایده من در راه نظریه پردازی برای به رسمیت شناسی دیگری نه تاثیر گیری از اندیشه هگل در این مورد که نتایج بررسی تاریخ جنبش کارگری بوده است. کتاب ادوارد پالمر تامپسون با نام "شکلگیری طبقه کارگر انگلیس" در سال 1963بر من تاثیر فراوانی داشت و مرا متوجه موضوع نامبرده ساخت. چرا که فهمیدم جنبش کارگری نه فقط در پی خواسته بهبودی وضعیت مادی خود بلکه همچنین دنبال احترام و به رسمیت شناخته شدن اعضای خود در جامعه بوده است. بنابراین همان قدری که دنبال کاهش زمان کار میرفتند حرمتگزاری و احترام را نیز طلب میکردند. البته یک انگیزه دیگر نیز در آن میان وجود داشت که به مفهوم پیکار روزمره معنایی تازه بدهد. میشل فوکو هم این گرایش معنا بخشی تازه را دیده بود. بی آن که در آن زمانها بدین جمعبندی رسیده باشیم که نبرد تک تک افراد چگونه به سمت اهداف جمعی پیکار میرود.
پرسش: در دورانی که ما بالغ میشدیم اغلب کلمه به رسمیت شناسی به گوشمان میخورد؛ به ویژه در رابطه با به رسمیت شناسی جمهوری دمکراتیک آلمان توسط آلمان فدرال و این حرف خیلی بیشتر از این عبارت شنیده میشد که " تو این نکته را بایستی به رسمیت بشناسی!"
پاسخ: شما دارید معناهای متفاوتی از به رسمیت شناسی را مطرح میکنید. یکی از این ها به رسمیت شناسی حقوقی است که بین کشورها جریان مییابد. در معنای دومی مسئله بر سر این است که آدمی چیزی را همچون واقعیت به رسمیت بشناسد. نزد فروید این امر اهمیت بسزایی داشت که مراجعه کننده برای روانکاوی، نخست واقعیتهایی را در یابد که آنها را میخواهد انکار کند. اما آنچه منظور من از مفهوم به رسمیت شناسی است نه ربطی به رابطه کشورها دارد و نه بازشناسی واقعیتها. مسئله بر سر به رسمیت شناسی افراد است با خواسته های هنجارمند مشخص.
پرسش: این حرف به چه معنایی است؟
پاسخ: به رسمیت شناسی یعنی این که دیگری حق دارد از من خواسته داشته باشد. من بایستی بپذیرم که وی حق دارد مورد توجه قرار گیرد. من نمیتوان به راحتی و بی ملاحظه از کنار دیگری بگذرم و هر چه را میخواهم انجام دهم. این درک و دریافت هسته معنایی به رسمیت شناسی از نظر من است. بیرون از من، دیگری وجود دارد که بایستی رعایت حالش را بکنم. رعایتی که البته فرای قاعده های حقوقی میرود. هگل درک و دریافت حضور دیگری را مدیون هولدرلین است که به روزگار جوانی شان این کشف برجسته را کردند که عشق را همچون شکل به رسمیت شناسی متقابل بفهمند. کشفی که برای هگل تجربه اساسی بود.
پرسش: آیا دستاورد واقعی در دوری از این تجربه اساسی نیست؟ این که من بدون شیفته دیگری بودن، وی را به رسمیت شناسم؟
پاسخ: آری، درست است. این را امروزه ما به رسمیت شناسی یعنی حرمت حقوقی مینامیم. آن به رسمیت شناسی بی قید و شرط خود بنیادی دیگری. درست و حتا بدون پیش شرط تمایل به دیگری یا عاشقش بودن. بنظرم نادرست است که اشکال دیگر به رسمیت شناسی بخاطر مسئله تمایل و کشش بین دو نفر نادیده گرفته شوند. بخاطر بدیهیات معمول، بخاطر زندگانی در جمع و نیز بخاطر همزیستی اجتماعی، دیگر اشکال به رسمیت شناسی به اندازه جنبه صرفا حقوقی قضیه مُهم هستند. چرا که بدون مهر و نیز بدون ارزشگذاشتن به دیگری یک پای همزیستی برای اعضاء جامعه خواهد لنگید. در ضمن با عمل ارزشگذاری، امری میان همسانان انجام نمیگرد بلکه به ویژگی یک شخص خاص توجه داده میشود. زیرا ما با ارزش گذاشتن به دیگری به یک فاعل شناسا که خاصیت یا توانایی چشمگیری دارد ارزش بیشتری داده ایم.
پرسش: در تلویزیون وقتی جوانان تحریک شده را میبینم که از آدم انتظار احترام دارند، از خود دلیل احترام گذاشتن را میپرسم. برای چه باید احترام بگذاریم؟ از ایشان باید پرسید که چه کرده اند که باید به آنها احترام گذاشت؟ گرچه من در دنیایی بزرگ شده ام که در آن بالایی ها از فرودستان خود انتظار احترام گذاشتن داشته اند.
پاسخ: آنچه شما منظورتان هست، یعنی انتظار احترام بالایی ها از فرودستان، به دوران پیشا بورژوازی تعلق دارد. همان اجبار احترام بی قید و شرط بالایی ها. اما از زمان کانت به این سو- در زبان آلمانی- احترام همواره با الزام حرمت و ملاحظه حال انسانها نسبت به یکدیگر همراه بوده است. در هر صورت جوانان حق دارند که طلب احترام و ملاحظه حال خود را بکنند و در این حالت خواسته شان متکی به نثر صریح قانون اساسی است.
پرسش: احتمالا ایشان به جای رجوع به قانون اساسی بیشتر به تجربه های تحقیر شدن خودشان ارجاع میکنند؟
پاسخ: در تاریخ همواره اینطور بوده است. انسانها بندرت در اول کار خواهان چیزهای مثبت میشوند. در بیشتر اوقات رد و نیز عدم پذیرش شرایط غیر قابل تحمل، ایشان را به اعتراض وا میدارد. هر کسی تحقیر شدگی را تجربه کند، و مدام ببیند که بالای سرش تصمیمها گرفته شده و به وی توجهی نمیشود، واکنش نشان میدهد و خواهان تغییر اوضاع خواهد شد. از این رو است که خواسته حرمت گذاری، احترام و به حساب آمدن مطرح میشود. سال 1952رُمان تحسین بر انگیز رالف الیسون به آلمانی ترجمه و منتشر شد. نویسنده در این روایت از تجربه به حساب نیامدن، انکار شدن و بنابراین به رسمیت شناخته نشدن میگوید. رُمانی در چهار صد صفحه که نمونه ی برجسته گزارش فرایند تحقیر شدن است. در ضمن حرمت یکی از محوری ترین خواسته های جنبش سیاه پوستان در امریکا بود. خواسته ای که مدام به قانون اساسی امریکا رجوع میداد.
پرسش: در آغاز اما چنین نبود زیرا اعلامیه استقلال امریکا از تساوی حقوق مردان سفید پوست سخن به میان میآورد و نه از زنان و بردگانی که حق انتخاب نداشتند.
پاسخ: آری. ایشان(مردان سفید پوست) دیگران را واقعا به حساب نمی آوردند. برای همین میگفتند که تمام مردان یکسان آفریده شده اند. همین جمله البته کافی بود تا مطرودان را به طرح خواسته های خود بکشاند. این را باید پویایی جنبش شهروندان امریکا خواند؛ وصد البته پویایی جنبش زنان. مولفان قانون اساسی در امریکا متوجه نبودند که دارند افرادی را از رده خارج و از داشتن حقوق محروم میکنند. برای همین به فرمولبندی پیمانی کلی و عام پرداختند.
پرسش: من که الان با دیدن این جوانان از خود متشکر و رجزخوان عصبانی میشوم زیرا فقط طلب احترام از دیگری دارند، از یاد میبرم که به دورانی هوادار شعار "دمکراسی، هر چه بیشتر بهتر" بودم.
پاسخ: اما ایشان حق دارند که خواسته خود را عنوان کنند. دلایل کافی و فراوانی داریم که به همین قانون خود پایبند باشیم. اما این پایبندی ما آنوقتی معنا دارد که قانون برای همه جاری باشد.
پرسش: بنابراین پیش از هر چیزی باید بدین فکر باشیم که انسانهایی که اینجا زندگی میکنند و سکونت دارند از حقوق برابر برخوردار باشند؟
پاسخ: کاملا چنین است. بایستی فرای این جنبه حقوقی متوجه باشیم که جنبه های دیگر به رسمیت شناسی را از نظر دور نداریم. مثلا باید متوجه پیکار زنان باشیم که در پی پذیرش و به رسمیت شناسی اجتماعی کار خانگی هستند. در این رابطه فکر میکنم که مسئله ی ایشان بیشتر تامین ارزشگذاری اجتماعی است تا اینکه دستیابی صرفا به موقعیت بهتر حقوقی باشد.
پرسش: بنابراین پیکار برای به رسمیت شناسی به تعریف جدیدی میرسد و در بر گیرنده کار با دستمزد و بی دستمزد هم میشود؟
پاسخ: بخش بزرگی از نبرد جنبش کارگری در سه سده پیش بخاطر مسئله نامبرده بوده است. اینکه جامعه ارزش داشتن اجتماعی کار را دریابد. امروزه بطور مثال معلمان مدارس ابتدایی از درآمد کافی برخوردار نیستند اما وضع شان بهتر از همکاران خود در دو سده پیش شده است. این امر نشانه از آن دارد که جامعه وضع اسفناک قبلی را شناخته و در صدد بهبودی بوده است. همچنین در زمینه عشق میشود به اشکال بهتر به رسمیت شناسی تمایل و کشش فکر کرد. در سی صد سال پیش پیکار برای به رسمیت شناخته شدن فقط در خیابان و دادگاهها جریان نداشته است بلکه در تربیت خانگی و اتاق خوابها نیز وجود داشته است.
پرسش: آیا امروزه بیشتر از پیش برای به رسمیت شناخته شدن مبارزه میشود؟
پاسخ: بصورت فله ای نمیتوانم با نه یا آری جواب دهم. پیکار برای به رسمیت شناخته شدن در روند تاریخ همواره جریان داشته است. فقط بخشی از آن در کتاب تاریخ ما ثبت شده است. آنچه در این میان بنظرم جدید است نقش رسانه ها است. ما شبانروز با تصویر افرادی مجروح و صدمه دیده روبرو هستیم که در طلب حرمت و احترام و توجه هستند. طرح این خواسته ها بنظرم از کیفیت تازه ای برخوردارند.
پرسش: آیا ربطی به این واقعیت ندارد که اکنون، به هنگام تساوی حقوق همگانی، یکی از دستاوردهای قبلی مان نا روشن شده است. آیا در حال حاضر مسئله بیش از آن که بر سر به رسمیت شناسی باشد دور به دست دادن تعریف جدیدی از انسان است؟
پاسخ: آیا در حال حاضر گرایشی موجود نیست که وضعیت به رسمیت شناسی را مبهم سازیم؟ امروزه دستاورد و راندمان کار چه نشانه ای دارد؟ آیا نیستند کسانی که خود را میلیونر میخوانند بی آنکه راندمان خود را آشکار کرده باشند؟ جدل مسخره ای بر سر اینکه راندمان و بازدهی چیست در گرفته است. با اینحال از آن ثروتمندانی که بازده ای خود را روشن نساخته اند بسیاری مدام این خواسته را مطرح میکنند که دولت دست به ثروت ایشان نزند. در ضمن اینکه از همه طلب به رسمیت شناخته شدن و احترام دارند. در این میان اما آنچه ناروشن میماند همانا راندمان و بازده ای است.
پرسش: آیا این نشانه بحران یا مرحله گذار است؟
پاسخ: مسلما یکی از دلایل رفتن از جامعه صنعتی به جامعه خدمات است. زیرا معیارهای قبلی کارایی دیگر اعتبار ندارند. در قبل مسئله برسر ورزیدگی بود؛ ورزیدگی و توانایی چیزی را ساختن و تولید کردن. امروزه توانایی های ارتباطی و مدیریت بیشتر از علم و چیره دستی نقش بازی میکنند. آنچه در این دوره گذار راندمان و بازدهی بشمار میآید هنوز بطور کامل شناخته نشده است. با اینحال این مسلم است که ما بدون مقوله بازدهی و راندمان کار نمیتوانیم به جایی برسیم. بازدهی که باید رتبه بندی اجتماعی را تعین و توجیه کند. ما نمیتوانیم با زور و تصادف کنار بیائیم. در واقع باید نظمی قانونمند و با هنجارهای قابل قبول بر پا باشد. بنابراین ما به داشتن معیار نیازمندیم و از پرنسیپ راندمان کار دفاع میکنیم.
|
|