کریس تاونسند
كارگر جوانی كه ماركسيسم را كشف كرد
ترجمهی: الف. کیوان
Sat 27 12 2025
فصل تعطیلات کریسمس كه می رسد، همیشه یاد مسیر خودم می افتم، مسیری كه مرا به جنبش های سوسیالیستی و كارگری رساند. این آشنایی یك دفعه ای نبود، آرام آرام شكل گرفت، مثل كشف كردن چیزی كه مرحله به مرحله روشن تر می شود و هر مرحله روی مرحله قبل می نشیند. اول از همه، از نظر ذهنی از ایده الیسم و مذهب فاصله گرفتم، بعد كم كم به یك فهم سیاسی رسیدم، اینكه نظام كار مزدی چه جور كار می كند، و زندگی یک کارگر معمولی در واقعیت مادی چه معنایی دارد. من در دهه های ١٩٦٠ و ١٩٧٠ در ایالت پنسیلوانیا بزرگ شدم و در آن سال ها تقریبا هیچ وقت از سلطه فراگیر مذهب دور نبودی، مذهبی كه سایه اش روی فرهنگ عمومی و اداره امور روزمره مردم افتاده بود. برای من، مارکسیسم و ماتریالیسم تبدیل شد به نقشۀ راهی برای بیرون آمدن از آن نادانی کرخت كننده ای كه متاسفانه در میان خیلی از كارگران ریشه داشت.
با اینكه مدرسه ام دولتی بود، تقریبا همه دانش آموزان آشكارا خودشان را مسیحی می دانستند. چند ده فرقه مختلف هم بینشان بود. بعضی ها به كلیساهای معروف و جریان اصلی تعلق داشتند، بعضی ها گروه های كم شناخته شده و عجیب تر بودند، بعضی ها هم انجیلی گرا، اما همه در همان منطقه ای كه عمدتا كشاورزی بود، كنار هم زندگی می كردند. خیلی ها هم ریشه خانواده شان را به پناهنده هایی می رساندند كه برای آزادی دینی به جهان نو آمده بودند، یعنی همان مستعمرۀ پنسیلوانیا كه ویلیام پن، یك كواكر(یك جریان مذهبی مسیحی است Quaker ) پایه گذاشته بود.
«مسیحیت» در تجربۀ من، با یك واكنش سیاسی ریشه دار هم همراه بود، یك مخالفت تقریبا بی قید و شرط و متعصبانه با هر چیزی كه مدرن، علمی، یا از نظر سیاسی لیبرال بود. در این معجونِ جزمیت مذهبی، مقدار كمی هم یهودستیزی و نگاه های متعصبانه ضد كاتولیك های رومی، آرام و بی سر و صدا قاطی شده بود. و اصلا نمی شد اسم «سوسیالیسم»، «كمونیسم» یا «ماركسیسم» را آورد، مگر اینكه بلافاصله آن برچسبِ همیشگی هم كنارش بیاید، اینكه همه اش «بی خدایی الحادی» است. خشم ویژه ای هم برای «بربرهای كمونیست» كنار گذاشته بودند. برای خیلی از این فرقه ها، همین نگاه یك توجیه آماده بود برای امپریالیسم امریكا و حمام خون ضد كمونیستی بی وقفه ای كه در ویتنام به راه افتاده بود. اینها آدم هایی نبودند كه فقط با ما اختلاف نظر داشته باشند. حتی از نظر آنها اصلا حق اختلاف نظر هم وجود نداشت، آنها «شر» بودند.
یك مجلۀ كوچك كه خشم مؤمنین را شعله ور كرد
كلیساها و سازمان های مسیحی در منطقه ما با انرژی زیاد و گاهی با حالتی عصبی و هراسان، با هم رقابت می كردند تا ثابت كنند باورهای خودشان، كه اغلب سنتی بود اما خیلی وقت ها هم از كنترل خارج و نامتعادل، برتر و «اصلی» است. جذب نیروهای تازه و «نجات دادن روح ها» یك صنعت كامل بود.
جایی كه من بزرگ شدم، تبلیغ دینی و «دعوت كردن» انگار افسار پاره كرده بود و من حتی در كودكی هم می دیدم كه این تبلیغ ها خیلی وقت ها به جاهایی می رسد كه واقعا گیج كننده یا حتی مضحك است. اگر میان اطرافیانم مؤمن های «معقول» یا «نرمال»ی هم بودند، تا جایی كه من می فهمیدم، خیلی كم خودشان را نشان می دادند. اواخر دهۀ١٩٦٠ و اوایل دهۀ ١٩٧٠ كه جنگ ویتنام و نسل كشی مورد حمایت امریكا ادامه پیدا می كرد، توجهِ این متعصب های مسیحی طرفدار جنگ یك دفعه روی كتابدار مدرسه ما قفل شد. معلوم شد او با وقاحتی «باورنکردنی» جرأت كرده بود چیزی را در معرض دید عمومی دانش آموزان بگذارد، «همان تنها و یگانه نسخه مجله “Soviet Life” را، كه كتابخانه مدرسه ما ماهی یك بار دریافت می كرد.»
این جنجال از مدرسه بیرون زد و به جلسه های هیئت امنای مدرسه هم كشیده شد. جمعیت زیادی از مسیحی های هیستریك و متعصب ، زوزه می كشیدند و فریاد می زدند كه آن كتابدار «خاطی» باید فورا اخراج شود. هیچ تحقیقی هم لازم نبود. و البته باید برای چنین «گناهی» در برابر خدا، از كار و حرفه اش هم محرومش می كردند.
این مجله براق و خوش رنگ و لعاب، كه از اول تا آخرش عكس های رنگی از زندگی عادی در اتحاد شوروی داشت، در چارچوب یك توافق دوجانبه میان كشور ما و اتحاد شوروی چاپ و پخش می شد. هر ماه، در هر دو كشور، تعداد معینی نسخه از مجله ای كه طرف دیگر نوشته و تهیه كرده بود، بدون سر و صدای خاصی توزیع می شد. ظاهرا آدم های خونسردتر این طور حساب كرده بودند كه اگر بتوانیم به هم نشان بدهیم آدم های معمولی هستیم و مجله های «همه چیز عالی است» همدیگر را بخوانیم، شاید خطر نابودی هسته ای كمتر شود.
در همین موج ضد كمونیستی، روحانیون خشمگین و پیروانشان فقط به این مجله بسنده نكردند. كتاب هایی را هم كه در كتابخانه مدرسه پیدا كرده بودند و مبنای علمی تكامل را توضیح می داد، جداگانه هدف گرفتند. كتاب هایی كه تاریخ طولانی زمین و تكامل شكل های حیات را شرح می داد، محكوم و تقبیح شد. انواع كتاب های درسی علمی كه از رشد روش شناسی علمی، فنون و داروها برای درمان بیماری های مرگبار حرف می زدند هم زیر تیغ رفتند. حتی كتاب های ریاضی، شیمی پایه و فیزیك را هم «دفترچه های شیطانی» می خواندند.
یك كارگر جوان به دنبال پاسخ می گردد
خوشبختانه این توفان ارتجاعی هم، بعد از مدتی، فروكش كرد و گذشت. اوج این تعصب مذهبی در یكی از چند جلسه هیئت امنای مدرسه رقم خورد، آنجا كه مجله Sports Illustrated را بالا گرفتند و به عنوان «مدرك» نشان دادند كه پایان تمدن مسیحی نزدیك است. چرا؟ چون چند عكس «لانگ شات» از زنان تیم شنای المپیك امریكا در آن چاپ شده بود، زنانی كه فقط لباس شنای ساده و پوشیده ای به تن داشتند. هیئت امنای منتخب ما زیر فشار شدید قرار گرفت، و همه شان هم بعدها حسرت خوردند كه اصلا چرا پایشان به این سطح ابتدایی از سیاست باز شده است، اما عقب ننشستند و حاضر نشدند آن نوشته «مساله دار» یا كتابدار ارشد ما را ممنوع كنند. دفاع محكم او از كار خودش، از حرفه اش، و از علم، فراموش نشدنی بود.
از آن به بعد در مدرسه ما، مجله Soviet Life فقط وقتی قابل دیدن بود كه دانش آموز پشت میز ویژه ای بنشیند، میزی كه درست جلوی میز كتابدار گذاشته بودند. بعضی دانش آموزان متدین عادت داشتند روی صفحه ها را خط خطی و حاشیه نویسی كنند، صفحه ها را پاره كنند، یا اگر حواس كسی نبود، كل یك شماره را بردارند و غیبشان بزند. من هم یك بار نوبتم شد و مجله را ورق زدم و دیدم در مجموع كمی بی مزه است. از جهاتی شبیه یك بروشور بزرگِ گردشگری بود. با خودم گفتم، این دیگر چه چیزی دارد كه چنین قشقرق مذهبی و نمایش های اغراق آمیز راه می اندازد؟ آن هم سر مجله ای كه اصلا خیلی ها نمی خواندند، و چند كتاب علمی كه تعداد كمی از آن سر در می آوردند.. این اتفاق ها باعث نشد نظر نوجوانانۀ من دربارۀ دین و دینداری بهتر شود. اما علاقه ام به علم و علوم سیاسی ده برابر شد.
هندوانه های سنگین و یك روز داغ
تابستان ها در یك بازار محلی كشاورزان كار می كردم، بازاری كه دستِ مسیحی های بنیادگرا بود و عملا هم آنها آن را می گرداندند. كارم این بود كه میوه و سبزی و كالاهای عمده را از كامیون ها و گاری ها خالی كنم. برای یك كارگر نوجوانی كه هنوز به سن كار رسمی نرسیده بود، از معدود كارهایی بود كه می شد ازش پول درآورد.
یك روز سوزان، چند نفرمان را گذاشته بودند كه از یك تریلی غول پیكر، پر از هندوانه های درشت و سنگین، دانه دانه خالی كنیم. صاحب كار، همان طور كه ایستاده بود و تقلای ما را تماشا می كرد، نظر «انگیزشی»اش را هم تحویلمان داد: « باید خدا را شكر كنی چون زمستان را بهت می دهد كه گناه هایت را جمع كنی، و تابستان را می دهد كه با عرق ریختن پاكشان كنی.» من اصلا تحت تاثیر قرار نگرفتم.
سه دلاری كه او برای یك روز دوازده ساعته و كمرشكنِ خالی كردن بار می داد، و بعد هم دوباره بار زدنِ آنچه فروش نرفته بود، هیچ علاقه ای در من ایجاد نكرد كه بنشینم و آن همه رساله و جزوه های مذهبی انجیلی را بخوانم كه مجانی بین ما پخش می كرد. خیلی از آن دفترچه های كوچك، مدام روی پایانی آتشین و جهنمی تاكید می كردند كه اگر به خدای او «تمام و كمال» ایمان نیاوری، آخرش دچارش می شوی. یكی از پسرهای بزرگتر به من گفت دلیل اینكه صاحب كار فقط سه دلار می دهد این است كه مردهای بزرگسال، حتی ولگردها، برای چنین كار كمرشكنی دست كم پنج دلار می خواهند. من در طول آن روزهای كشدار تابستان، بارها و بارها این «حساب و كتاب» را توی ذهنم بالا و پایین كردم.
كشف ماركسیسم و ماتریالیسم
با اینكه از آن شاگردهای «معمول» و نمونه نبودم، اما همیشه عاشق خواندن بودم. علوم را دوست داشتم و از همان اول فهمیدم روش علمی را ساخته اند تا آدم بتواند اطلاعات را جمع كند، در قالب یك روند، و در نهایت به حل مسئله ها و معماها برسد.
در همان مجموعه بزرگِ بازار كشاورزان كه من در آن جان می كندم، فقط یك كتابفروشی دست دوم بود. آنجا یك بخش كوچك و مرموز داشت با این عنوان: «نیاز به اجازه والدین». در همان بخش بود كه یك جلد خاك گرفته از نوشته های سیاسی گردآوری شده را پیدا كردم، نوشته هایی كه به نظر ناشر، هر كدامشان به شكلی «مسیر تاریخ را عوض كرده بودند». صاحب مغازه مرا می شناخت، چون گاهی یك كتاب می خریدم تا در فاصله بین كارها بخوانم. او هم كه نمی خواست فروش را از دست بدهد، با وظیفه شناسی آن كتاب كهنه را گذاشت توی یك كیسه كاغذی، طوری كه انگار دارد پورنوگرافی یا مشروب تحویلم می دهد، و من راه افتادم.
در همین مجموعۀ نخ نما بود كه برای اولین بار «مانیفست كمونیست» را خواندم، نوشتۀ كارل ماركس و فریدریش انگلس.
همچنین مقاله ای از ولادیمیر لنین هم داخلش بود، نوشته سال ١٩١٣، با عنوان «سه منبع و سه جزء تشكیل دهنده ماركسیسم1». این مقاله كوتاه را لنین برای یك دایره المعارف سوئیسی نوشته بود، احتمالا برای اینكه ماركسیسم را از طریق یك رسانه جریان اصلی معرفی كند، و شاید هم برای اینكه بتواند كمی درآمد لازم به دست بیاورد.
این مقاله را از وقتی بیش از ٥٠ سال پیش، برای نخستین بار در آن كتاب كهنه دیدم، آن قدر بارها خوانده ام كه دیگر شمردنش از دستم در رفته است. لنین رویدادها و تجربه های زندگی نوجوانی ام را از حالت رازآلود و مبهم بیرون آورد، و مثل اینكه چراغ قوه ای دست گرفته باشد، راهی را جلو پایم روشن كرد:
…«فلسفه ماركسیسم، ماتریالیسم است. در سراسر تاریخ مدرن اروپا، و به ویژه در پایان سده هجدهم در فرانسه، جایی كه مبارزه ای قاطع علیه هر نوع آشغال قرون وسطایی، علیه رعیت داری در نهادها و در ایده ها، پیش برده شد، ماتریالیسم تنها فلسفه ای بوده كه سازگار و منسجم است، به همه آموزه های علوم طبیعی وفادار می ماند، و با خرافه، ریاكاری مذهبی و از این دست چیزها سر سازگاری ندارد. به همین دلیل، دشمنان دموكراسی همواره تمام نیرویشان را به كار گرفته اند تا ماتریالیسم را “ابطال” كنند، تضعیف كنند و بدنام كنند، و در عوض، شكل های گوناگون ایده الیسم فلسفی را تبلیغ كرده اند، ایده الیسمی كه در نهایت، به شكلی یا شكلی دیگر، یعنی دفاع از دین یا پشتیبانی از آن.»…
…«وقتی فئودالیسم سرنگون شد و جامعه سرمایه داری “آزاد” در جهان پدید آمد، بلافاصله روشن شد كه این آزادی یعنی یك نظام تازه از ستم و استثمارِ مردم زحمتكش. در همان آغاز، آموزه های گوناگون سوسیالیستی به عنوان بازتاب و اعتراض به این ستم سر برآوردند. اما سوسیالیسمِ نخستین، سوسیالیسمِ اتوپیایی بود. جامعه سرمایه داری را نقد می كرد، محكومش می كرد و لعنتش می فرستاد، خواب نابودی اش را می دید، تصویری از نظمی بهتر در سر داشت و می كوشید ثروتمندان را قانع كند كه استثمار غیر اخلاقی است. اما سوسیالیسم اتوپیایی نمی توانست راه حل واقعی را نشان بدهد. نمی توانست ماهیت واقعی بردگی مزدی در سرمایه داری را توضیح بدهد، نمی توانست قوانین رشد سرمایه داری را آشكار كند، یا نشان بدهد كدام نیروی اجتماعی قادر است سازنده جامعه ای نو باشد»…
…«هیچ پیروزی ای از پیروزی های آزادی سیاسی بر طبقه فئودال، بدون مقاومت جانكاه و نومیدانه به دست نیامد. هیچ كشور سرمایه داری ای، كم و بیش بر پایه ای آزاد و دموكراتیك شكل نگرفت مگر از راه یك نبرد مرگ و زندگی میان طبقات گوناگون جامعۀ سرمایه داری. نبوغ ماركس در این است كه او نخستین كسی بود كه از این واقعیت، درسی را كه تاریخ جهان می آموزد، استخراج كرد و آن درس را به طور منسجم به كار بست. نتیجه ای كه او گرفت، آموزۀ مبارزۀ طبقاتی است2.»
بدون ماركسیسم، پیشرفتی در كار نیست
من هنوز هم این مقالۀ كوتاهِ لنین را به صدها كارگر جوان توصیه می كنم، و به بعضی ها كه دیگر آن قدرها هم جوان نیستند. و هر بار كه یادش می افتم لبخند می زنم، اینكه آن همه سال پیش، وسط آن دریای ضد كمونیست و ارتجاعی در اِفراتا، پنسیلوانیا، آن كتاب كوچك را پیدا كردم.
بعد از آن، مسیر زندگی ام مرا به یك حرفۀ كامل در جنبش كارگری رساند، درگیری با رئیس ها، شركت ها و سیاستمدارها در نیمی از این كشور عظیمِ ما، و حتی در كانادا. هزاران كارگر را در ده ها صنعت مختلف سازماندهی كرده ام، همیشه هم در برابر مخالفتِ خشمگینانۀ كارفرماها و نظم كهن. و می توانم شهادت بدهم، برخلاف كسانی كه هنوز ماتریالیسم را انكار می كنند یا آن را كنار گذاشته اند، كه مبارزۀ طبقاتی واقعا زنده است و نفس می كشد.
در این مسیر، چیزهای دیگری هم فهمیده ام، از جمله اینكه بعضی مؤمنین مذهبی می توانند، و واقعا هم می كنند، سهم های بزرگی در مبارزۀ كارگران داشته باشند. اینكه تجربه های نوجوانی من عین تجربۀ همه نبود. و اینكه در كار امروزم هر روز یادآوری می شوم رقابت میان روش های اتوپیایی و روش های علمی، اصلا رقابت نیست. اعتیاد جنبش ما به رویكردهای اتوپیایی، در حالی كه در برابر روش های ماركسیستی و علمی مقاومت می كند، هنوز هم تقریبا هر كاری را كه می كنیم تضعیف می كند و جلویش را می گیرد.
سال اولِ دورۀ دومِ ترامپ چنان پر شده كه هر روز، نشانه های تازه ای از آغوش باز او به سوی ارتجاعی ترین گونه های مسیحیت انجیلی امریكا می بینیم. مسیحی های راستگرا، فاشیست و نظامی گرا همچنان وفادارترین بخش پایگاه حمایت از جنبش بدبو و فاسدِ ماگا هستند. و با اینكه اصلا موضوع خنده داری نیست، من هر بار كه یاد مسیحی های محافظه كارِ دوران نوجوانی ام می افتم كه دشمنان تیپیك خودشان را با عنوان «مردان شریر» محكوم می كردند، ناخودآگاه ریز ریز می خندم.
گزارش های خبری حالا نشان می دهد بخش عمدۀ مسیحی های همان منطقه ای كه من در آن بزرگ شدم، با وفاداری به او رای داده اند، و حالا دسته جمعی صف كشیده اند تا حلقه به گوش شوند و انگشترِ «فرمانروای رومی» تازۀمان را ببوسند.
اما نزدیكی روزافزون ترامپ به ارزش های متعصبانه و ارتجاعی مسیحی، كه با فكرهای سمی و خودمحورِ خودش درهم آمیخته، فقط یك تكه از داستان بزرگ تر است. یك نظرسنجی تازه گالوپ از بزرگ ترین سقوط تاریخی در پایبندی دینی مردم امریكا خبر می دهد. این فقط یكی از نظرسنجی هاست، اما نتایجش تكان دهنده است. گالوپ می گوید: «كاهش ١٧ در صدی بزرگسالان امریكا كه می گویند دین بخش مهمی از زندگی روزمرۀشان است، از ٦٦ درصد در سال ٢٠١٥ به ٤٩ درصد امروز، در شمار بزرگ ترین افت هایی است كه گالوپ از سال ٢٠٠٧ تا امروز، در هر كشوری و در هر دورۀ ده ساله ای ثبت كرده است.»
چنین نظرسنجی ای می تواند معناهای مختلفی داشته باشد، اما وقتی جنبش ماركسیستی در امریكا در یك افتِ موقت قرار دارد، این نظرسنجی احتمالا دارد نیروهای دیگری را هم نشان می دهد كه باعث دور شدن مردم از كلیسا شده اند. این را تقریبا كسی گزارش نمی كند، اما همین نظرسنجی نشان می دهد پایگاه ایدئولوژیك ترامپ ممكن است به شكل چشمگیری در حال ضعیف شدن باشد.
مسئولیت ما
مسئله دفاع و ترویج ماتریالیسم فلسفی و ماركسیسم، فقط یك جدال برای مقابله با افراطی ترین، توهین آمیزترین یا خطرناك ترین شكل های نفوذِ افسارگسیخته دین نیست. فراتر از این است كه صرفا با اتحاد ریشه دارِ نیروهای ارتجاعی سیاسی، شركت ها، پلیس، ارتش و سازمان های مذهبی مخالفت كنیم. این یك دفاع و ترویجِ علم است، یعنی دوچندان كردن رویكردهای علمی در حل مسئله و تصمیم گیری، و پذیرفتن این واقعیت كه جنبش ما اگر قرار است شانسی برای پیشرفت داشته باشد، باید روش های علمی را به كار بگیرد و به آن پایبند بماند، نه روش های اتوپیایی، چه برسد به اینكه شانسی برای پیروزی داشته باشد. این نکته ار هم یادآوری می كند كه دستاوردهای علمی ای كه فقط به نفع نخبگان حاكم و خصوصی به كار می آید، و به طور انحصاری به دست همین عناصر انگل وار تصاحب می شود، به حق متعلق به جامعه ای وسیع تر است. اما تا وقتی ماشین سیاسی منسجمی برای تصاحب این غنایمی كه از راه غارت سرمایه دارانه به دست آمده وجود نداشته باشد، فقر و محرومیت ادامه پیدا می كند و عمیق تر هم می شود.
در سراسر جهان، منطقه های كامل از نیروها و نمودهای سكولار پاكسازی شده اند، و آن هایی كه نابود نشده اند را به زیرزمین رانده اند. این یكی از هدف های اصلی امپریالیسم امریكا و واحدهای نظامی مرگبارش بوده است. اینجا در امریكا، تعصب مذهبی، ضد كمونیسم، نظامی گری، و حمله مستقیم به تمام حقوق بشر، از دوران روشنگری به این سو، به شكل چشمگیری گسترش پیدا می كند و از نظر فلسفی هم تقریبا بی هیچ چالشی پیش می رود.
جا برای احیای ماتریالیسم و ماركسیسم باز است، برای اینكه این خلاءها را پر كند و شمار زیادی از پشتیبانان تازه را به دست آورد، اگر نیروهای آگاهِ طبقاتی واقعا اراده ای برای پر كردن این خلاء داشته باشند.
مسیر من به سوسیالیسم، وقتی یك كارگر جوان بودم، ساده و معمولی بود، اما به یك چیز وابسته بود: اینكه متن های پایه جنبش ما در دسترس بود، و من هم فقط با كنجكاوی خودم دنبالش رفتم. پرسیدن، رودررو شدن، و بعد كنار گذاشتنِ تفكر مذهبی، در من راه را باز كرد تا به ماتریالیسم و ماركسیسم رو بیاورم. دیگران ممكن است راه های دیگری بروند، اما در هر حال، این باید به معنای گسست از گذشته و پذیرفتن یك شیوه تازه اندیشیدن باشد. لنین در همان مقاله كوچك دایره المعارفی این طور توصیفش می كند: « آموزه ماركسیستی شكست ناپذیر است، چون بر واقعیت استوار است. جامع و هماهنگ است و به انسان یك جهان بینی یكپارچه می دهد كه با هر شكل از خرافه، ارتجاع، یا دفاع از ستم بورژوایی سازگار نیست. این آموزه، وارث برحق بهترین دستاوردهای انسان در سدۀ نوزدهم است، آن گونه كه در فلسفه آلمان، اقتصاد سیاسی انگلستان و سوسیالیسم فرانسه نمایان شد.»
برای همه خوانندگان ماركسیسم لنینیسم تودی، سال نویی بسیار شاد، و موفقیت در مبارزه های فراوانتان آرزو می كنم.
*****
توضیحات:
كریس تاونسند ( ChrisTownsend) ٤٦ سال است كه عضو اتحادیه و از فعالان و رهبران آن است. آخرین سمت او، مدیر سازماندهی اتحادیه بین المللی در اتحادیه حمل و نقل یكپارچه، ای تی یو، بوده است. پیش تر نیز نماینده بین المللی و مدیر اقدام سیاسی در اتحادیه كارگران برق متحده، یو ای، بوده و در هر دو اتحادیه سی ای ای یو و یو اف سی دبلیو هم مسئولیت هایی در سطح محلی داشته است.: cwtownsend52@gmail.com
1- سه منبع وسه جزء مارکسیسم
الف- سه منبع ماركسیسم
فلسفه كلاسیك آلمان
هگل، دیالكتیك را صورت بندی كرد، فوئرباخ نقد ماتریالیسم و نقد دین را تقویت كرد، ماركس و انگلس این میراث را دگرگون كردند و به ماتریالیسم دیالكتیكی رساندند.
اقتصاد سیاسی كلاسیك انگلستان
آدام اسمیت و ریكاردو و دیگران تحلیل ارزش، كار، سود و انباشت را پیش بردند، ماركس بر این پایه نقد اقتصاد سرمایه داری و نظریه ارزش اضافی را پرداخت.
سوسیالیسم فرانسه
سنت نقد رادیكال سرمایه داری و ایده رهایی اجتماعی، از سوسیالیسم های آغازین تا تجربه های انقلابی و جنبش كارگری، زمینه سیاسی و اجتماعی برای سوسیالیسم علمی را فراهم كرد.
ب- سه جزء تشكیل دهنده ماركسیسم
فلسفه
ماتریالیسم دیالكتیكی و ماتریالیسم تاریخی، یعنی فهم جامعه و طبیعت به مثابه فرایندهای مادی و در حال تغییر.
اقتصاد سیاسی
نقد شیوه تولید سرمایه داری، ارزش، ارزش اضافی، استثمار، انباشت و بحران.
سوسیالیسم علمی
نظریه مبارزه طبقاتی، نقش طبقه كارگر، دولت و انقلاب، و گذار تاریخی از سرمایه داری به سوسیالیسم بر پایه تحلیل علمی.
|
|