عصر نو
www.asre-nou.net

جبران حقارت‌های حکومت با مجسمه‌ی شاهپور


Wed 12 11 2025

س. حمیدی



مدیران اندرونی جمهوری اسلامی چهل و هفت سال است که در میدان انقلاب تهران برای نصب نمادی شهری با هم اختلاف دارند. تا کنون بیش از سه بار چنین نمادی را نصب نمود‌ه‌اند اما همواره رد پایی از نشانه‌های صهیونیستی را در فضای آن می‌یابند. در واقع خیال ورشان می‌دارد تا در نقش هر طرحی نشانه‌ای از صهیونیسم را بجویند. ولی اکنون با نصب مجسمه‌ای از شاهپور اول ساسانی خواسته‌اند به چنین ماجرایی پایان ببخشند. مجسمه‌ای که در فضای آن والریانوس امپراتور روم مقابل شاه ایران زانو می‌زند تا واگویه‌ای عوامانه باشد برای پیروزی شاه ساسانی.

جمهوری اسلامی قصد دارد که حقارت ضعف‌ها و شکست‌هایش را در قبال اسرائیل، آمریکا و کشورهای اروپایی با نصب و نمایش چنین مجسمه‌ای جبران نماید. گویا در وهم خویش روزی را بشارت میدهد که سر‌آخر رهبران این کشورها در مقابل رهبر نظام به زانو درخواهند آمد. اما جالب آن است که علیرغم تبلیغات مخالف و پردامنه‌ی دولتی در خصوص شاهان ایرانی، اکنون متوسل به شاهی از ساسانیان شده‌اند. تقابل آشکار با چنین تبلیغی را حتا به کتاب‌های آموزشی خود کشانده‌اند تا بر خلاف شاهان ایرانی خود را مدافع عدل و داد معرفی نمایند. نمونه‌هایی پر شمار از همین شاهان پس از پیدایی اسلام نیز بر ایران حکم رانده‌اند. آنان همگی بدون استثنا با حربه‌ای از اسلام اقتدار خویش را به پیش می‌بردند. ولی موضوع شاهپور اول بیش از همه، شوق مدیران فرهنگی جمهوری اسلامی را برانگیخته است. انگار در این ماجرا آمریکا نقشمایه‌ای از همان روم را پر خواهد کرد تا خامنه‌ای نیز جایگاهی از همان شاهپور اول را در تاریخ پر نماید.

پیش از این هم مجسمه‌ی آرش کمانگیر را در میدان ونک تهران رونمایی نموده‌اند. اما تمامی مجسمه‌هایی از این دست به همان پیمانکاران شهرداری تهران سفارش داده می‌شوند، بدون آن‌که بخواهند هنری ماندگار را در آفرینش آن به کار گیرند. در نتیجه همراه با ساخت و نصب چنین مجسمه‌هایی عوامگرایی دولتی را هم در سطح جامعه رواج می‌بخشند. چنانکه مجسمه‌ی نصب شده در میدان انقلاب هرگز نمی‌تواند حس هنری اثرگذاری را به رهگذران منتقل نماید.

مبتکر چنین ماجرایی نیز کسی جز علیرضا زاکانی شهردار لکنته‌ی تهران نیست که سایت شهرداری از همان فردای جنگ دوازده روزه از او به عنوان "فرزند ایران" نام می‌برد. در واقع همین فرزند دیروزی فاطمه‌ی زهرا، امروزه به فرزند ایران تبدیل می‌شود. فرزند چند چهره‌ای که در مراسم مذهبی دولتیان، از راه انداختن ایستگاه‌های صلواتی قیمه پلو و آش نذری چیزی نمی‌کاهد. او هم‌چنان ساخت پنجاه و دو مسجد در پارک‌های تهران را در برنامه‌اش دارد. فرزند ساختگی ایران در شهرداری تهران همچنین زینب، معصومه، علی‌اکبر، فاطمه و ابوالفضل را بر بسیاری از فرزندان تاریخی کشور رجحان می‌بخشد. چون از همه‌ی آنان به بهانه‌ی روز پرستار، روز دختر، روز جوان، روز زن و روز جانباز تقدیر به عمل میآید. پدیده‌ای که علیرغم تبلیغات فراوان دولتی تنها به نمونه‌هایی از خرافه راه می‌برد.

گفته می‌شود که شهردار تهران در این جشن حکومتی چیزی قریب صد میلیارد تومان هزینه نموده است تا پنج نفر از خوانندگان همسوی دولت برای رهگذران میدان انقلاب برنامه اجرا کنند. انتخاب این میدان برای جشن نیز با همین بهانه صورت گرفته است تا رهگذران خیابان‌های اطراف را به عنوان مخاطبان خویش جا بزنند. پیداست که مدیران خودفرموده‌ی شهرداری تهران برای تأمین چنین هزینه‌هایی ردیفهای بودجه‌ی سالانه را دستکاری می‌کنند تا ضمن سندسازی لازم از پرداخت این هزینه‌های کلان جا نمانند. بی‌دلیل نیست که مردم شورای شهر تهران را، شورای شهرداری تهران نام نهاده‌اند. چون شورای شهر ضمن سکوت خویش رضایت کامل خود را از شهردار و مجموعه‌ی بسیجی او به نمایش می‌گذارد. آ‌ن‌وقت صد میلیارد تومان از بودجه‌ی سالانه‌ی شهرداری را برمی‌دارند، بدون این‌که در متن بودجه‌ی مصوب آن، نام و نشانی از این هزینه‌کرد میلیاردی دیده شود.

در حاشیه‌ی همین مجسمه و در بنرهای اطراف میدان شعاری به چشم می‌آمد که ضمن آن گفته می‌شد: در مقابل ایرانیان زانو بزنید. اما جایی گفته نمی‌شود که این ایرانیانِ شهرداری تهران چه کسانی هستند. حتا گفته نمی‌شود که چه کسانی باید در مقابل ایرانیان زانو بزنند. در‌نتیجه موضوع ایرانیان این شعار توخالی در هاله‌ای از ابهام باقی می‌ماند.

اِلمان‌های شهری تهران به هیچ عنوان به هنر مدرن و دنیای امروزی راه نمی‌برد. چنین المان‌هایی به طور طبیعی به آلودگی بصری شهر دامن میزند. چون در هر گوشه‌ای از خیابان‌ها یا بزرگراه‌های تهران که بگویی سردیس‌هایی بی‌قواره از مطهری، مدرس، آیت‌الله کاشانی، بهشتی، رفسنجانی، صدر و حکیم را نصب کرده‌اند. جدای از این، بزرگترین بزرگراه‌های درون شهری را نیز به نام همین افراد بی‌هویت به ثبت رسانده‌اند. افرادی که در بین مردم عادی از هیچ جایگاه و اعتباری بهره ندارند. همراه با سیاست‌هایی از این دست است که حکومت قصد دارد تا هویت تاریخی مردم ایران را از ایشان پس بگیرد و هویتی دروغین و ساختگی بر جای آن بنشاند. ناگفته نماند این جعل هویت از سوی همان‌هایی صورت می‌پذیرد که کرسیهای مدیریتی شهرداری تهران را اشغال نموده‌اند.

بخش‌های دیگری از نصب اِلمان‌های شهری تهران به جانمایی انواع و اقسام گاو و گوسفند بازمی‌گردد. حتا آن‌جاها که کم می‌آورند از نمایش چشمه‌های خالی و کوزه‌های تهی از آب چیزی فرونمی‌گذارند. پدیده‌ای که تنها تعلق اجتماعی روستاییان کشور را برم‌یانگیزد. همان روستاییانی که اکنون شهرنشین شده‌اند، بدون آن‌که از حقوق شهروندی خود چندان آگاه باشند. مدیران شهری تهران هم بدون استثنا از همین روستاییان انتخاب می‌شوند تا در شهری چون تهران همان فرهنگ روستایی گذشته‌ی خود را قدر بشناسند. گفتنی است که در تهران جمهوری اسلامی تحجر فرهنگی و مدرنیسم ناپخته و اجق وجق در کنار هم به سر می‌برند. تا آن‌جا که هنر مدرن امروزی با اِلمان شهری تهران بیگانه باقی می‌ماند. شکی نیست که این مدیران شهری هرگز به پدیده‌های هنر مدرن علاقه نشان نمی‌دهند تا نمونه‌هایی از شخصیت‌های حکومت یا گاوها و گوساله‌های روستاییان را به تماشا بگذارند.

شهرداری‌ها در همه‌ی شهرهای دنیا در خصوص هزینه‌کرد منابع خود از شهروندان نیازسنجی به عمل می‌آورند تا درآمدهای شهرداری به خواست و اراده‌ی مردمان همان شهر هزینه گردد. به طور طبیعی شهروندان در سیاستگذاری شهر خود فعالانه مشارکت می‌نمایند. اما شهردار فکسنی شهر تهران نه تنها شهروندان را از مشارکت در برنامه‌ریزی شهری بازمیدارد بلکه پول‌های انواع و اقسام عوارض ایشان را در هر جایی که خود می‌پسندد خرج میکند. تصمیم‌گیری در خصوص جشن یاد شده نیز به همان مدیران بالادستی نظام اختصاص می‌یابد. تا جایی که بدون دخالت مردم پولهای مالیات و عوارض ایشان، در جاهای خودمانی و حیاط خلوت حکومت هزینه می‌گردد. شهروندان تهرانی هرچند مخالفت آشکار خود را از این ماجرای فضاحت‌بار در شبکه‌های اجتماعی به نمایش گذاشته‌اند، ولی حکومت مثل همیشه اعتنایی به این مخالفت‌ها و اعتراض‌ها نشان نمی‌دهد.

با این همه، زانو زدن پیش این و آن کار درستی نمی‌تواند باشد. وادار کردن دیگران به چنین کاری را هم نمی‌توان ستود. چنان‌که اخلاق عمومی و تمامی کنوانسیون‌های دنیای امروز به تقابل با چنین رفتارهای حقیرانهای برمی‌خیزند. رفتاری که گروه‌هایی از آدم‌ها ضمن آن همنوعان خود را خوار بشمارند. ایرانیان نیز در گذشته‌ای پیش از این، والریانوس را به زانو زدن در مقابل پادشاه خویش مجبور نموده‌اند تا شاید از حقارت‌های خود در مقابل سرداران اسکندر مقدونی اندکی بکاهند. بدون تردید چنین دیدگاه‌های کهنه‌ای به همان دوران حقارت‌بار شاهان پیشین بازمیگردد. حقارت‌هایی آسیب‌زا که تنها شاهان زمانه از فرآیند ناصواب آن سهم می‌برند. اما همین شاهان همواره حقارت‌های شکست خود را از بیگانگان به پای مردم عادی می‌نویسند. در حالی که جنگ‌ها را خودشان راه می‌اندازند. پس شکست آن را نیز باید به پای آفرینندگان اصلی آن نوشت. همان ماجرایی که در جنگ دوازده روزه‌ی ایران و اسرائیل نیز به پای رهبر نظام و مدیران پخمه‌ی نظامی و اجرایی او نوشته شد.