عصر نو
www.asre-nou.net

مکانیسم ماشه، و تدارک یک جنگ تمام عیار بین جناحهای رژیم اسلامی
(بخش ۱ و ۲)


Tue 28 10 2025

ایرج فرزاد

new/iraj-farzad2.jpg
شاید قدری عجیب به نظر برسد که جمهوری اسلامی درست پس از فعال شدن "مکانیسم ماشه"، پس از گذشت ۶سال از بلاتکلیفی، دو لایحه جنجالی موسوم به پیش‌شرط‌های FATF، لایحه الحاق ایران به کنوانسیون پالرمو در مجمع تشخیص مصلحت نظام تصویب شد.

این خبر، با موضوع دیگری یعنی "توقف"، و نه لغو، لایحه حجاب اجباری از جانب "شورایعالی امنیت ملی" تقریبا همزمان بود.

ظاهر قضیه بویژه در مورد حجاب این نیست که رژیم اسلام در برابر اعتراض های گسترده و مداوم به اختناق حجاب گویا پرچم سفید بلند کرده است. هم تصویب لایحه الحاق به کنوانسیون پالرمو و نیز توقف لایحه حجاب اجباری، ارائه یک تصویر از اسلام سیاسی است در تن دادن به ""تغییر رفتار".

از منظر ژورنالیسم و میدیاهای رسمی جهان بورژوازی، همان "پراگماتیسم" همیشگی این دوایر، یک تعبیر لحظه ای و بدون مراجعه به سیر یک تاریخ، چنان حرکاتی در جهت پذیرش میثاقهای بین المللی، "مثبت" ارزیابی شده اند. شاید هم از منظر برخی نیروها و "شخصیت" های سیاسی، که بهر حال خود را مدافع شیوه های "مسالمت آمیز" و "خشونت گریز"، معرفی و بازشناسائی میکنند، آن "تعامل"ها را دلیلی بر درستی خاستگاه خود تلقی کنند. بطور خلاصه رویکرد این دومی ها، ترجمه به فارسی موضع اولی هاست.
اما به باور من خطاب به مردم ایران، باید محتوای سطحی این پراگماتیسم را افشا کرد. شاید در این رابطه مناسب باشد که جنگ بین جناحهای رژیم را در رابطه با همین حجاب اجباری نگاه کنیم و به معضل بسیار عمیق تر ریشه های ناتوانی اسلام سیاسی در ایران در تبدیل شدن به یک رژیم متعارف سرمایه داری، به تاریخ تحولات این چند دهه، با تمرکز بر جنگ و ستیز جناحهای رژیم، که گاه خونین و با سر به نیست کردن چهره های "پراگماتیست"، مثل رفسنجانی، توام بوده است نقبی بزنیم.

در یکی از "تحلیل" های جناح خوش خیم چنین میخوانیم:

["اقدام توقف لایه حجاب که نه تنها پیش از فعال سازی مکانیسم ماشه، بلکه حتی پیش از آغاز جنگ ۱۲ روزه و جدی تر شدن احتمال وقوع جنگ دوباره در کشور رقم خورد، با عکس العمل "منتها الیه جناح راست" روبرو شد."]

و بعد "مصلحت نظام" را در برابر خیزش و مقاومت مردم، چنین توضیح میدهد:

"حتماً از یادمان نرفته، حوادث تلخ دی ماه ۹۶ را که درنهایت به مرگ شماری از هموطنانمان انجامید، اما در آغاز همین جریان تندرو بود که به رهبری احمد علم الهدی و با هدف ضربه زدن به دولت حسن روحانی، آن را کلید زد و تنها چند روز بعد، با توجه به انباشت نارضایتی عمومی، عنان کار از دست برگزارکنندگان تجمعهای اولیه خارج شد و اعتراضات مشهد به اعتراضاتی سراسری تبدیل شد که مخاطبش، نه دولت روحانی؛ بلکه مجموعه حاکمیت بود."(خظوط پر رنگ از من است)

براستی جنگ و ستیز بین جناحهای رژیم اسلام سیاسی، صرفا نزاعی بین جناحها و احزاب بورژوائی در یک رژیم متعارف است؟ اگر تفاوت محتوائی در این زمینه وجود دارد، خصائل ویژه "اسلامی" بودن رژیم و جناح های حاکم، از چه مبناء اجتماعی - مادی سرچشمه میگیرد؟

چگونه است که دستکم پس از دوره ختم جنگ ایران و عراق، معضل و مشکل، "تغییر رفتار" و "اصلاح" رژیم؛ با سربه نیست کردن مهره ای مثل رفسنجانی فیصله یافته است؟ چرا و به چه دلیل سیاسی معمول در همه جای دنیا، کسی مثل خاتمی، که در اوج نفوذ جریان دو خرداد ۱۳۷۶، جنایتکاری چون لاجوردی را "اسوه مقاومت" نامید، پس از دو دوره "رئیس جمهور" بودن، "ممنوع التصویر" شد؟ چرا کسی مثل حجاریان، بنیانگذار وزارت اطلاعات، پس از دستگیری در جریان خیزش های سال ۱۳۸۸، چنان تحت شکنجه روانی و "احتمالا" فیزیکی نیز قرار گرفت که ناچار شد در صحن دادگاه نمایشی "اظهار ندامت" کند و اعلام کند که تئوری "اصلاحات" و از جمله دکترین امثال "ماکس وبر" با فرهنگ اسلام در تناقض است؟ رفسنجانی که معمار عبور دادن رژیم از "بحران" بود و خود با تشکیل "اطاق بحران" بلافاصله پس از ختم جنگ با عراق، از جمله ترور قاسملو را هدایت کرد و در عملیات "مرصاد"، یا "فروغ جاویدان" مجاهدین، قسی القلب ترین سپاهی را روانه میدان قتل عام کرد. در جریان قتل عامهای سال ۶۰ و ۶۷ نیز، آیت اله گرامی که نورچشمی خمینی هم بود؟ آیا واقعا وقتی در رژیم جمهوری اسلامی کسی مثل خلخالی، اصلاح طلب ظاهر میشود و برای جَوری که به او رفته است خود را با زنجیر به قبر خمینی می بندد، به ما نمیگوید که معماران "فضای باز" چه دوایری اند؟ به جلاد و قاتل و حاکم شرع بد نام "موسوی تبریزی" که در کشتارهای خرداد ۶۰ نعره میزد دادگاه لازم نیست همانجا در خیابان اعدام کنید، هم گفتند اصلاح طلب!

باور من این است که هر گونه تلاش در جهت "تغییر رفتار" و یا عقب نشینی در مقابل مردم تحت عنوان "اصلاحات"، آنهم از جانب کسانی که برای نمونه ذکر کردم، نوعی پاسخ است به "پایه" جنبش اسلام سیاسی که با "انقلاب اسلامی" از حاشیه اقتصاد و سیاست، به قدرت دولتی دست یافتند. این پایه، در تمامی نهادهای نظامی، امنیتی و سپاه و نیز تمامی ارگانهای اداری در سراسر کشور، نفوذ دارند. از جمله در جنگ هشت ساله با عراق و سرکوب بیرحمانه مردم نقش داشته و کماکان دارند. من تصور میکنم جناح همسو با "تغییر رفتار"، تعدادی از افراد با نفوذ را مثل "سردار همدانی" در "ماموریت"ها به سوریه، عملا از سر راه حذف کرد. گمانه زنیهای زیادی حتی در درون رژیم وجود دارد که در گرا دادن برای قتل قاسم سلیمانی، عناصری از رژیم دخیل بوده اند. در هر حال یکی از "بادی گارد"های سلیمانی را بعدا به جرم همان گرا دادن، اعدام کردند که سرنخ ها را کسی تعقیب نکند. اکنون معلوم شده است که فرد اعدام شده در حین عملیات حذف قاسم سلیمانی، در زندان بوده است!؟

اما مشکل تغییر رفتار با چنین تصفیه های خونین و بسیار پیچیده، ساده نیست. معضل به گمان من این است که آیا اسلام سیاسی در ایران، و یا جناحی از این رژیم، توان و ظرفیت این را دارد که کل طیف پایه را به موقعیت قبل از "انقلاب اسلامی" عقب براند؟
تصور من این است که این جناح، با اتکاء بر قدرت و نفوذ خود در سرتاپای همه ارگانها و نهادهای اداری و نظامی و امنیتی و سپاهی، مقاومت سرسختانه ای خواهد کرد. از این نظر برخلاف برآوردهای سطحی و کم مایه، سیر اوضاع در صورت عقب نشینی های بیشتر، به سوی یک تحول "مسالمت آمیز" سیر نخواهد کرد. این پایه با توصیفی که از میزان نفوذ آن پس از "انقلاب" ۵۷ و دورانهای بعدی شد، به نظرم ایران را به سوی "هرج و مرج" و "بلبشو" می برد. هیچ تردیدی نیست که انواع نیروهای "سلفی" و جریاناتی چون "مکتب قرآن" احمد مفتی زاده در کردستان، و خرده سکتها و دارو دسته هائی از این قماش، از نیروی ذخیره فعلی به فعالان گستاخ در برابر هر روند آزادیخواهانه و سوسیالیستی، و هر حرکت "سکولار" قرار خواهند گرفت. امیدوارم و انتظار دارم که احزاب و جریانات ناسیونالیست کرد، گارد خود را در برابر انواع جک و جانورهای اسلامی که تحت نام "پیشمرگ مسلمان کرد" اکنون با سپاه پاسداران اند و در آن دوران زیر شعار قبل از انقلاب: "بژی کورد و کوردستان له ژیر ئالای ئیسلاما"(زنده باد کرد و کردستان زیر بیرق اسلام)، نفس کش طلب خواهند کرد، بسته نگهدارند.

در مورد کردستان یک تهدید جدی دیگری را باید با هوشیاری خنثی کرد:

در بحبوحه بحران انقلابی ماههای آخر دهه "انقلاب" ۵۷، سیر نیروهای مسلح احزاب ناسیونالیست کردستان عراق به این سوی "مرز" سرازیر شدند که تاثیرات بسیار مخربی بر مبارزات مردم کردستان بر جای گذاشتند. از جمله جنگ و رقابت دیرین بین "جلالی" و "ملائی"(خط بارزانی که آنزمان تحت نام "قیاده موقت" در کرج مستقر بود و خط "جلال طالبانی" که پیشینه آنها به خشونتهای مسلحانه، قتل عامها و تصفیه های خونین با حمایت متناوب رژیم بعث و شاه از هر کدام کشیده شد)

با توجه به تحکیم و رشد جریانات اسلامی تحت حکومت "اقلیم" کردستان عراق، در آن اوضاع بلبشو، این بار صراحتا با عنوان نیروهای "ملت مسلمان کرد" و زیر توجیه "همبستگی با کردستان چهار پارچه"، در تخریب و آلوده کردن فضای سیاسی نقش زیانباری خواهند داشت. به نظر من، این بار باید نیروهای سیاسی کردستان، اعم از ناسیونالیست و یا چپ ملی، و مهمتر از آنان خود مردم و تشکل های سیاسی و مدنی شان، از دخالت جریانات ناسیونالیست کردستان عراق در سیر رویدادهای جامعه ایران، قاطعانه جلوگیری کنند. فقط یک نمونه را مثال میزنم:

"جلال طالبانی" در زندگی نامه خود در مورد آن روزهای آشوب و هرج و مرج، "تاسف" میخورد که آنها یک فرصت "طلائی" را از دست دادند: "ما میتوانستیم سلاح و مهمات زیادی را از پادگانها و مراکز نظامی کردستان ایران مصادره کنیم". معنی این حرف یک "وصیت" است برای ورثه ها در ادامه "راه مام جلال" که در صورت تکرار چنان اوضاعی در ایران، از فکر غارت و مصادره اموال و اسلحه غافل نشوند. مردم ایران و کردستان باید خود را از معرض تالان و چپاول احزاب ناسیونالیستی "آنسوی مرز"، در آن شرایط و اوضاع نابسامان، بیمه کنند. وصیت مرحوم طالبانی باید به یک مرثیه و مناسک عزا ترجمه شود.

برعکس کردستان که ما با "مساله ملی" مواجهیم و کمونیسم برای حل آن راه حل متمدنانه ای ارائه داده است، از دیگر جریانات که ایران را "کثیر الملله" تعریف کرده و به "حق تعیین سرنوشت ملل تا حد جدائی" باور دارند، انتظار و توقعی ندارم. اینها باید تکلیف خود را با سرنوشت جامعه ایران، آنگاه که جریانات اسلامی مورد اشاره، به حمایت بی چون و چرا از "خلقهای مسلمان"، بلوچ، آذری، ترک و "الاحواز" عربی و اسلامی برخواهند خاست، روشن کنند. به همین روال "تکثر گرایان" فعلی و پرفسورهای مدافع "گفتمان اتنیسیته"، یا ناچارا باید به این روند سیاه ارتجاع اسلامی بپیوندند و یا متمدنانه، دستکم فکری برای "سکولاریسم" ادعائی خود بکنند. تردیدی نیست که در سیستان و بلوچستان، ثمره مجاهدتهای امثال "مولوی عبدالعزیز" و در آذربایجان تلاشهای "گرگ های خاکستری"، در نوستالژی ایام انقلاب و ماجرای "خلق مسلمان" ضرب؛ و در اشکالی صراحتا ارتجاعی فعال خواهند شد. جریان سلطنت طلب و راست ناسیونالیست ایرانی نیز در مواجهه با تصویری که آن جناح رژیم اسلامی از "اقوام ایرانی" و "فرهنگ" باستانی این اقوام بر صفحه سیاست خواهند گذاشت، باید در همان حال "تمامیت ارضی"، به نظر من حفظ شیرازه مدنی جامعه ایران، را بایگانی کنند.

به نظر من این لایه و جناح رژیم اسلامی تمامی دستاوردهای تحقیقاتی و نتایج "پژوهش"ها علیه هر پیشینه و سابقه "فکر" چپ در ایران و از جمله حزب توده، فدائی خلق و هر نوع دفاع از "کارگر" را چون "پلاتفرم" ضد کمونیستی از رژیم اسلامی به ارث خواهد برد و از آنِ خود خواهند کرد.از نظر من یک جهت گیری این جناح رژیم اسلامی و پایه انگیزه آنان برای دست زدن به هر جنایت غیر قابل تصور این است: اسلام سیاسی، به هر سرنوشتی دچار شود، در جریان سقط شدن، کوچکترین روزنه برای فعال شدن جریانات پیشرو و سوسیالیستی و کارگری، را با جنایت و کشتار کور خواهیم کرد.
من تلاش میکنم در بخش بعدی این نوشته، به اوضاع جامعه، جنبش های اجتماعی، نافرمانیهای مدنی، و کلا آرایش طبقات و بویژه موقعیت طبقه کارگر در قبال چنین اوضاعی بپردازم.

ایرج فرزاد
">iraj.farzad@gmail.com
۸ اکتبر ۲۰۲۵

در باره مکانیسم ماشه- ۲

در بخش اول این مقاله، توضیح دادم که مساله مکانیسم ماشه، سطح تضاد و کشمکش و دشمنی بین جناحهای رژیم اسلامی را وسیع تر و عمیق تر کرده است. این تضاد و کشمکش منتج از صعود پایه اسلام سیاسی در ایران از حاشیه تولید و سیاست به قدرت دولتی و تملک بر ایران است. مستقل و صرفنظر از اینکه هر تک نفر از این پایه از چه موقعیت سیاسی و اقتصادی پس از “انقلاب اسلامی” برخوردار است، اما هر کس از این لایه خود را صاحب ایران به حساب میآورد. توجه کنید که فلان آخوند که در دوره شاه از روضه خوانی و یا دعانویسی ارتزاق میکرد، در بحث تملک “ایران” بر جزایر “سه گانه”، خود را طرف حساب میداند. به نظر من از لحاظ روانشناسی اجتماعی. هر تک نفر از آن پایه چنین تلقی ای از منزلت خود دارد. در بخش پایانی بخش اول نوشتم که “تغییر رفتار” رژیم اسلامی از منظر این پایه وسیع اسلام سیاسی به معنی عقب نشاندن آنها به موقعیت دوره قبل از انقلاب ۵۷ است. در نتیجه در مواجهه با این سرنوشت، حتی اگر قادر به ایستادگی نباشد، جامعه را به خون میکشد.

اما اوضاع کنونی جامعه ایران با شرایط قبل از آن انقلاب دچار دگرگونیهای اساسی شده است. گرچه با انقلاب سیر انباشت سرمایه با ترمز اسلامیت رژیم مواجه شد، اما هیچکس تردیدی ندارد که جامعه ایران در سلطه تولید سرمایه داری و نتایج و عواقب سیاسی و “فرهنگی” این شیوه تولید بر تمام طبقات و اقشار، انکار ناپذیر است. من شخصا فکر نمیکنم که ایران تحت سلطه اسلام سیاسی به عهد “شترچرانی” عقب رانده شد. از این نظر، دستکم از نظر من، روشن است که مقاومت این پایه در برابر “تغییر رفتار” از زمینه های عینی و مادی و “فرهنگی” به مراتب محدودتر برخوردار است. در نتیجه مقاومت این پایه به ناچار ظاهر شدن در موقعیتی مشابه با احمد الشرع به منظور “کراواتی” شدن در دوران پسا تغییر رفتار است. به این معنی این پایه از قدرت نفوذ خود طی این چند دهه چون یک جریان ارتجاعی اسلامی، استفاده خواهد کرد تا بتواند در اوضاع پسا تغییر رفتار در قدرت حضور داشته باشد.

لاجرم در دوره “گذار” باید در دو میدان موقعیت خود را مستحکم کند. یک میدان در جدال جناحهاست. و میدان دوم، و این مهم تر است، در مواجهه با جامعه و مبارزه طبقات.
جنگ و جدل و منازعاتی که پیرامون “عاملان” فعال شدن مکانیسم ماشه[۱] ،”برجام” و دیگر معضلات اقتصادی از جمله گرانی، نرخ ارز[۲]، “فساد” های اقتصادی و از جمله فعال کردن “پرونده کرسنت”[۳]، در جریان است بسیار گویاست. اگر بر این موارد دقت کنید، که فقط نمونه هائی از میدان جنگ و تنازع وسیع بین جناحهای رژیم اند، چشم انداز سرنوشت و عاقبت جناح مقابل و عناصر آن دست نشان شده است: “مدعی العموم” باید عاملان و مسببان را “مورد بازخواست” قرار بدهد.

افشاء ماجرای عروسی لاکچری دختر شمخانی، که شایع است توسط دارو دسته حسن روحانی و پیرو مرحوم رفسنجانی انجام شده بود. با پاتک عناصر جناح مقام معظم روبرو شد. علاوه بر مساله فروش سکه و “خبر دار بودن روحانی از سقوط هواپیمای اوکراینی، “سردار رحیم صفوی”، در یک تعریض و طعنه به جناح مقابل که آنها هم به نوبه خود خفه شدن رفسنجانی در “استخر فرح” سر به نیست کردن او جار زدند، در پوشش یک “وصیت” چنین گفته است:

از خداوند میخواهم یک مرگ درست را نصیبم کند نه در رختخواب و یا “استخر”! مشاور عالی خامنه ای با این پاتک و عکس العمل نسبت به بازتاب عروسی دختر شمخانی در میان مردم، دارد قربانیان مورد خشم مردم را دستچین میکند.

یعنی جناح “تندرو”، از یک سو جای عناصر و مهره های “اصلاح طلب” و سران طیف پیرو “تغییر رفتار”، را پشت میز محاکمه و زندان تعیین کرده است؛ و از سوی دیگر به غرب و آمریکا رهنمود میدهد که “روی اسب بازنده” شرط بندی نکنند. به این ترتیب “پایه” اسلام سیاسی، در دوره انتقالی، علاوه بر اینکه روزنه ها را بروی جناح دیگر حاکمیت میبندند، بلکه اساسا از همه ظرفیت ها و تجارب سرشار از قتل و جنایت اسلامی استفاده خواهند کرد که مردم را چنان در رعب و وحشت و ترور و کشتار مورد تهدید قرار بدهند که از “ورود” آنها به صحنه سیاست و از جمله دخالت در سیر “تغییر رفتار” برکنار سازند.
اما باید توجه کرد که جنگ و تنازع جناح های رژیم، در متن یک جامعه با همه مکانیسم های آن در جریان است. و همین عوامل و فاکتورها، محدودیتها و سازشهای زیادی را خارج از صفوف “درونی” و خرده حسابها و توطئه گری ها و تصفیه های آن محدوده، ایجاد کرده است. به برخی از این میدانهای اصلی عرصه جدال اجتماعی، اشاره میکنم:

جنبش برابری طلبی زنان در ایران

حقیقت مساله این است که سطح مبارزه زنان در ایران چنان گسترده و عمیق شده است که نه تنها فی الحال و در زمان دایر بودن اختناق حجاب، میدان را از دست جمهوری اسلامی در آورده است، بلکه کار را بر انواع اپوزیسیون های راست و حتی “چپ ملی”، در فردای سقوط رژیم و در دوره “انتقالی” نیز بسیار دشوار کرده است. گستردگی حرکت زنان ایران بهیچوجه قابل مقایسه با دوره شاه نیست. این سطح از نفوذ فرهنگ اروپائی در میان زنان ایران، که برخلاف تصویر ظاهری گویا محدود به محله های اشراف نشین، مثل زعفرانیه و فرمانیه و مشتی انگل موسوم به “پورشه سوار” است، و این حد از شجاعت و حق به جانبی، نه تنها داد و فغان آخوند و طلبه را در آورده است، بلکه شالوده آن چه را که به فرهنگ باستانی “ایران زمین” تشبیه کرده اند، مورد یک تعرض جدی قرار داده است. نه فقط ارگانهای سرکوب رژیم اسلامی در برابر جنبش زنان پرچم سفید را بلند کرده اند، بلکه به نظر من یک خط روشن را در تصویری که اسلام و سنتهای آن طی صدها سال، چون “جایگاه و مقام زن در اسلام”، در همه زوایای زندگی زنان تحمیل و به شکل قانون و “عرف” در آورده بود، در مقیاس اجتماعی بر صفحه سیاسی جامعه ایران ترسیم و حک کرده است. گزارشات زیادی را میشنویم که مساله “مهریه” و مراسم از دواج به شیوه اسلامی، و آن پدیده ای که در اروپا با نام ” هم زی(Partner و co-habitant در انگیسی، partenaire و résidence séparée در فرانسه و sambo و särbo در سوئد) نامیده میشود، سالهاست که به عنوان “ازدواج سفید” وسیعا رایج شده است. این پدیده که “زوج”ها نیازی به ثبت روابط خود حتی در موسسات غیر مذهبی را ندارند و در بسیاری موارد زوج ها مجبور به زندگی زیر یک سقف نیستند و با اینحال از تمامی مزایای یک زوج برخوردارند، زنان در ایران عملا به رژیم اسلامی تحمیل کرده اند، بسیار شایع است که مقامات رژیم اسلامی به صاحب اختیار بودن دختران در ازداوج. از گسترش این پدیده اظهار نگرانی کرده اند که هر روز تعداد بیشتری از دختران از حیطه کنترل خانواده و “ولی و سرپرست” در امر ازدواج خارج میشوند. خود این پدیده به نظر من بسیار با شکوه است، چون در حقیقت یک زنجیر سنتهای هزاران سال، پدر سالاری و حکومت شرع را بر زندگی زنان، هم اکنون و قبل از سقوط اسلامی سیاسی، پاره کرده اند و آن هم نه به شکل مبارزه “قانونی”، که در نبردهای سهمگین و با شجاعت و جسارت انقلابی. در هم شکستن یوغ اسلامیت و مرد سالاری، با گسترش “غرب زدگی” در میان کل اقشار زنان، که حتی به دورافتاده ترین روستاها نیز سرایت کرده است، یک میدان مهم عرصه زندگی شهروندان را همزمان از ناسیونالیسم ایرانی نیز تصرف کرده است. جنبش برابری طلبی زنان ایران به این ترتیب فضائی برای رهائی فرهنگی باز کرده است. تعرض به میراث های “شاهنامه” و “نهج البلاغه”، فی الحال شروع شده است. پیشقراولان این رهائی فرهنگی زنان ایران اند. هر نیروی اپوزیسیون رژیم اسلامی، که در پلتفرم خود، بندهائی در اعاده آن تصاویر “تاریخی- فرهنگی- باستانی” از زن را گنجانده باشد، با این سنگر تسخیر شده توسط مبارزه زنان ایران مواجه خواهد شد. به باور من نیروهای “چپ”ی که “خلق” ها و قومیت ها و گروه های “اتنیک”ی جامعه ایران را به عبارت دوران اولیه سیر سرمایه داری ایران می بینند، اگر بطور جدی سیستم فکری نظری – سیاسی خود را اصلاح و دگرگون نکنند، کلاه شان پَسِ معرکه است. گسترش و عمق جنبش برابری طلبی زنان، به نظر من در ابعاد جهانی زمینه اجتماعی جنبش سوسیالیستی را بطرزی شگرف و پرشکوه گسترش داده است. من بر این باورم که فقط خود همین پدیده، زمینه های مادی را در صحت اصول انقلاب سوسیالیستی، از جمله آنها درستی احکام “منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت” را به روشنی اثبات کرده است. به باور من این پدیده ها، و دیگر تحولات اجتماعی در بافت جمعیت شهری، مثل شکاف نسلی، و بایگانی کردن نقش مذهب در زندگی اجتماعی، در دوره مارکس و انگلس و انقلاب اکتبر وجود نداشتند. لاجرم انقلاب کارگری و حکومت کارگری که دورنمای “آزادی کل جامعه” و “امحاء دولت و طبقات” را از سیطره کارمزدی و نظام طبقاتی ترسیم کرده بود، از پایه اجتماعی بسیار وسیعتری برخوردار می بود. از این نظر زمینه مادی برای اینکه انواع دیگر سوسیالیسم های محافظه کار و ارتجاعی و خرده بورژوائی تحت عنوان “تکثرگرائی”، “هویت طلبی قومی و اتنیکی” را در برابر کمونیسم کارگری مانیفست قرار بدهند همانوقتها روشن و بی ملاحظه چون نوعی دیگر از سوسیالیسم های ارتجاعی به مانیفست کمونیستها و احزاب کمونیست اضافه می شد. لاجرم دوایری که سوسیالیسم را بار دیگر از طبقه کارگر و مارکسیسم به حرکات ارتجاعی طبقات دیگر و “اتنیک” های دیگر “انتقال” میدهند، نیازی به شاهد آوردن فروپاشی “سوسیالیسم واقعا موجود” در چین و آلبانی و شوروی سابق نمیدیدند. چون آن سوسیالیسم ها نمونه بارز انتقال مارکسیسم و جنبش طبقه کارگر صنعتی، به “استقلال”، “جبهه متحد خلق” و ساختمان یک اردوگاه مسلح به زرادخانه اتمی و یک بلوک نظامی سرمایه داری دولتی بودند.

مبارزه علیه مذهب

دیگر نیازی به گفتن نیست که شهروندان ایران در پس زدن همه رسم و رسوم اسلامی، علیرغم سرکوب و کشتارهای این چند دهه، زمین نخوردند. و گفته میشود اگر کسی با ضربه ای هر اندازه سنگین از پای درآید، اما بتواند برخیزد، قوی تر خواهد بود. مصاف مردم ایران با رژیم اسلامی، داستان چنین برخاستنی است. پیشروی مردم کار را به جائی رسانده است، که آخوند و آدمک ملبوس به عمامه و عبا و پوشش اسلامی. جرات ندارند در ملا عام ظاهر شوند. گهگاه از زبان آیت الله های دست اندر کار میشنویم که میگویند با سقوط رژیم اسلامی: “همه ما را به دریا میریزند” و این نصیحت: “برادران معمم به فکر تهیه سیانور” برای چنان روزهائی باشند!

اما نگاهی قدری عمیقتر به مساله ما را با پدیده دیگری نیز روبرو میکند:

این فقط یک عکس العمل طبیعی در برابر فشار حکومت اسلام و قوانین و “عرف” اسلامی نیست. سطح گسترش ادبیات لائیک، ترجمه و انتشار بسیاری کتاب ها در باره اصول تکامل داروین، زیست شناسی و ستاره شناسی و انواع دستاوردهای جهان علم و دانش، از قبیل منشاء حیات، شکل گیری میلیاردها کهکشان و میلیاردها خورشید پس از “بیگ بنگ”، عمومی شدن آگاهی به “تئوری نسبیت انیشتین”، “حفره های سیاه” و… بهیچوجه قابل قیاس با سطح دانش و اطلاعات مردم دوران زمان شاه نیست. اگر “دیالکتیک طبیعت” انگلس چندان وسیع پخش نشد و در محدوده کوچکی از مدافعان تبیین ماتریالیستی جهان مورد مطالعه قرار گرفت، به باور من با این سطح از گستردگی علم و دانش، ملزومات تحلیل علمی و دیالکتیکی جهان و کل آنچه که “یونیورس” نامیده میشود، بسیار در دسترس تر از مراکز تحصصی و صرفا علمی و آکادمیک است. ابزار علمی مبارزه ریشه ای با مذهب به این معنی به شیوه گسترده ای در دسترس سهروندان است. اینجا هم علیرغم اینکه رژیم شاه پرو آمریکا بود و رژیم حاکم بر ایران اسلامی. تعداد تصحیلکرده ها در ایران آن دوره را با دوران کنونی مقایسه کنید. اگر تعداد دانشگاهها را میشد به اسم و محدود به چند شهر بزرگ نام برد، اکنون در اکثر شهرها، حتی مناطقی که در زمان قبل “شهرستان” و یا حتی “بخش” نامیده میشدند، دانشگاه وجود داد. تحصیلکرده و “نخبه” علمی از شمار خارج است و به همین ترتیب تعداد کسانی که آخرین کتابهای رمان و یا متون علمی را ترجمه میکنند، بی شمار است.

رشد جمعیت شهری با این ترکیب از جمعیت، چنان فضائی ایجاد کرده است که تقابل با رژیم اسلامی، به تقابل با هر گونه مذهب و مذهب بطور کلی سرایت کند. اینجا نیز شرایطی باز شده است که امکان شکل گیری هر حرکت به نام مذهب، با هر عنوان، از جمله “الهیات رهائیبخش”، “اسلام راستین”، و یا دفاع از “افسانه ها و اساطیر ملی”- که در مورد ایران با مدهب بطور کلی و اسلام بطور مشخص در هم تنیده است- در ایران بدون رژیم اسلامی، به حداقل ممکن برسد. از این نظر به باور من نیروهائی که بخواهند ناسیونالیسم خود را با یک سکولاریسم نیم بند و آغشته به “میراث ملی” و “اتنیسیته و اقوام ایرانی”، به جامعه تحمیل کنند شانس کمی دارند.

طبقات و مبارزه طبقاتی
وضعیت طبقه کارگر

اشتباه و خطای “استراتژیک” هر دو سوی جناح اسلام سیاسی و کل طیفها و دوائری که تعیین تکلیف سرنوشت جامعه ایران را در گرو تغییر و اصلاح فقط در میان بالائیها و جلب حمابت مردم در این راستا میدانند، گسل از یک پیوستگی متحول در اعماق جامعه است. توهم این است که گویا مردم باید “دمکراسی” را تمرین کنند و یاد بگیرند که چگونه تعامل بین “تکثر”ها- که شامل جناحهای رژیم اسلامی هم میشود- در جامعه کنونی ایران “ممکن” است. این لایه ها و دوائر، بخصوص که از فروپاشی اردوگاه شوروی سابق بسی “درس” ها آموخته اند، تصور ساده انگارانه ای از “خشونت”، “دیکتاتوری”، “تک صدائی” و…دارند. صرفنظر از اینکه یک برداشت بسیار سطحی از علل شکست انقلاب اکتبر و یک متدولوژی سطحی تر در بررسی این زلزله سیاسی و مقوله “دولت” و بحث مارکسیسم در باره ممکن بودن “زوال” هر نوع دولت و “امحاء طبقات” دارند، که از منظر آنان “اتوپی” است، نسخه ایرانی این آکادمیسم بی مایه، حتی از جمع بندی “درس” های تحولات ایران پس از “مشروطه” و بویژه درس های انقلاب ۵۷ عاجز و ناتوان اند. یادشان نیست که عناصری مثل “احمد بنی احمد” که در دولت آموزگار طرح استیضاح را به مجلس شورای ملی برد و سپس چند ماه بعد در راستای اجراء منویات اعلیحضرت در “اصول انقلاب سفید، “حزب آزادی” را در صحن مجلس مذکور اعلام کرد. در روزهای انقلاب حتی اسمی از احمد بنی احمد شنیده نمیشود و معلوم نشد چگونه خود را از مردم پنهان کرد. نمیخواهند به یاد خود بیاورند امثال”حاج سید جوادی” که در ماههای قبل از خیزشها در راستای فعالیت قانونی و "غیر خشونت آمیز" و باصطلاح شیوه مبارزه “مدنی” فقط یک نامه به شاه نوشته بود، - شاه به عنوان نماینده یک قشر در آن “تکثر” سیاسی- فرداى قیام بخاطر اینکه او به شاه نامه نوشته بود، مردم توى کوچه‌ها دنبالش میگشتند. اینها از تصویری که در اذهان مردم، و در یک اوضاع بحرانی، در رابطه با مواضع “اپوزیسیون” سازشکار و پرو رژیم بسرعت تغییر خواهد کرد. خواهند فهمید که چگونه جناحها و عناصر دخیل در چهل سال جنایت و خشونت و قتل عام را به عنوان یکی از گرایشات “متکثر” در “گفتمان”های مختلف آرایش کردند. متوجه نیستند که در اوضاع بحرانی، مردم دقیقا به خاطر همان تکثر گرائی گل و گشاد و دست و دل باز در برابر سازندگان دستگاه جنایت اسلامی، در “کوچه ها” دنبال شان خواهند بود. خوب است بدانند مواضع و رویکردهای فعلی آنها، برای آن روزهای پرتلاطم، در حافظه جامعه “بخاطر سپرده” شده اند.

واقعیات، سرسخت تر از این ساده لوحیهای سیاسی است. وضعیت طبقه کارگر را در نظر بگیریم. هیچ نیازی به مراجعه به حافظه نیست. خود روزنامه های رژیم اسلامی، روزی نیست که از اعتصاب، گردهمائی، تحصن و دیگر اشکال مقاومت برای دریافت “حقوق معوقه” اخباری منتشر نکنند. بیائیم انصافا نحوه و اشکال مبارزات دوره شاه را با دوره چندین ساله رژیم اسلامی مقایسه کنیم. قابل درک است که کارگران نفت به دلیل وضعیت اقتصادی بهر حال مناسبتر، چگونه حکومت نظامی را به شکست کشاندند. درست است که اوضاع فلاکتبار زندگی کارگران ایران، در متن بحران اقتصادی، رکود صنعت و فروپاشی شیرازه اقتصادی جامعه، “اوقات” فراغتی برای کارگران باقی نمیگذارد که فعال تر در صحنه سیاست وارد شوند. به باور من طبقه کارگر ایران به این معنی رویکرد پیشروان کارگران صنعت نفت، “سیاسی” نیستند، یعنی بر مطالبات اقتصادی خود و جایگاه طبقه خود در اقتصاد خودباوری بیشتری دارند و از “سیاست” به معنی دنباله روی از سیطره افکار جبهه ملی و جریان ملی اسلامی و خلقی وقت، فاصله گرفته اند. طبقه کارگر ایران، در شرایط دوران شاه، به این وسعت و عمق با مساله “دستمزد” روبرو نشد. به باور من درجه آگاهی طبقه کارگر به حقوق خود در نظام کاپیتالیستی بسیار بیشتر و عمیق تر از دوران شاه است. نه از این جهت که بقول مائو هر اندازه وضعیت اقتصادی فلاکت بارتر باشد، شرایط برای قیام و خیزش آماده تر است. برعکس است، فقر و فلاکت توام با سرکوب عریان، کارگر را محافظه کار میکند و در “خود” و به فکر خانواده خود محدود میکند. خیلی صریح میگویند و روزنامه ها و گاه دوایر کارگر دوست و “خیرخواه” خود رژیم فریاد میزنند این چه وضعی است که برای کارگر و زحمتکش درست کرده اید؟ کارخانه ها تعطیل و گاه سرمایه داران هم فقط تابلو کارخانه را با سر در “فعال” حفظ کرده اند که بتوانند “وام” بگیرند. تازه اگر موفق به دریافت شوند، قیمت وسائل وارداتی در تورم ضرب میشود[۴].
نزدیکترین راه برای آن صاحبکاران در این اوضاع اقتصادی، تعرض به دستمزد کارگر است و اخراج تعدادی و تحمیل شدت کار به تعداد کمتری کارگر. در این اوضاع چنین شده است که کارگر، حتی در مراکز بزرگ صنعتی و “هنوز” دایر، مجبور به کار دوم و سوم است صرفا برای تامین هزینه “سبد معیشت” خانواده. بسیاری از خانواده های کارگری از پرداخت شهریه فرزندان خود برای مدارس و دانشگاهها باز میمانند. اگر در پی شل شدن بندهای اختناق و سرکوب دوره شاه، ما شاهد فوران جنبش کارگری و رواج ادبیات کارگری بودیم، با این سطح از پیشینه مبارزه بر سر مطالبات اخص کارگری و وسعت طبقه کارگر به دورافتاده ترین نقاط کشور، آیا این نبض حیات اقتصادی جامعه، نظاره گر خواهد بود؟ هیچ تردیدی نیست که نه تنها طبقه کارگر ایران به اهرم های تعیین کننده زندگی خود یعنی دستمزد، و نه یارانه و “کالا برگ” که میتواند در مقوله بیمه های اجتماعی برای همه شهروندان، از این روپوش تحقیر آمیز اسلامی و ملی، به بیمه بیکاری تبدیل شود، و مبارزه بر سر آن بسیار خود آگاهتر است، بلکه به باور من، تصویر روشن تری از اتحادیه، سندیکا و “مجمع عمومی” به عنوان شکل پایدار سازمانیابی خود، دارد. از سوی دیگر ادبیات کارگری و سوسیالیستی به تمامی همه روایات ملی و خلقی را در هم شکسته است، و نمونه مجسم جمهوری اسلامی خط بطلان بر همه نسخه های آن کشیده است. و بنابر این فضا، بویژه در دوره بحران سیاسی، در سد کردن باورها و اندیشه طبقات بورژوا و خرده بورژوا، مهیا تر است. باورنکردنی است که در چنین اوضاع “عینی و ذهنی”، بتوان افکار و عقاید بورژوائی و توهمات نسبت به “دمکراسی” و “تکثر گرائی” را به صفوف طبقه کارگر رسوخ داد. تصور من این است که پرسوناژهای نوع حاج سید جوادی این دوران، همراه با همه “دکترین”ها و تکثرگرائی، باید راهی برای فرار از جامعه و بایگانی کردن موهومات روشنفکر مذبذب خرده بورژوا، و همه دوایر “نادم” از کمونیسم طبقه پیدا کنند. فضای چنین دورانی به احتمال زیاد دوره ای دیگر از ابراز پشیمانی دگر باره روشنفکر و “دگر اندیش” ایام “باد” خواهد بود.

شکاف نسلی

بعلاوه به نظر من “شکاف نسلی” در چنین دوره ای به اوج خود خواهد رسید و این اعتراضات و مقاومتها که در برابر اعدام، اختناق حجاب و تمامی قید و بندهای اسلامی شده است در یک جنبش برای رهائی شتاب خواهد گرفت. بر بستر این شکاف نسلی، و با ماتریال انسانی آن که تحصیلکرده تر، مدرن تر و “غرب زده” تر از ایام شاه است، میدان جولان جنگ جناح های رژیم در تحمیل اختناق و وحشت و ترور، بسیار تنگتر خواهد شد. و این بسیار طبیعی است. وقتی این نسل در دوران “دایر” بودن اسلام سیاسی کوتاه نیامده است، در دوره اضمحلال و فروپاشی و حتی در پروسه “تغییر رفتار”، غیر قابل حذف است. این نسل به تنهائی از پس دارو دسته های مسلح اسلامی برخواهد آمد و چه بسا، سازمانیافته و حتی مسلح از سقوط جامعه به سناریو سیاه توسط دوایر توحش اسلامی، جلوگیری کند. یادمان باشد اگر با سقوط رژیم شاه، اسلحه به دست مردم افتاد، و خرده بورژوازی هنوز گامی در اقتصاد “سنتی” و ریشه های فئودالی داشت، این نسل از خرده بورژوازی دیگر نه در حاشیه تولید سرمایه داری و در انتظار بازگشت به قهقرا، که در تولید و توزیع در پروسه تولید سرمایه داری ادغام شده است. در ایام تِرَک خوردن دیوار ارتجاع اسلامی، این نسل نیز نظاره گر نخواهد بود. شاید یک جنبه مثبت این باشد، که این بار اسلحه به دست انسانهای هوشیار و آگاه می افتد. بیم سرایت “کیش اسلحه” که در دوران پسا رژیم شاه، تا حدی با موج هیجانهای آنی قشر خرده بورژوای اسیر در باورهای سنتی؛ و پا منبری وعظ و خطابه در مساجد و “حسینیه ارشاد” و "مسجد هدایت" ، و در مناطق کمتر پیشرفته با ذهنیت حسابگرانه دهقانی خوانائی داشت، در برخورد به نسل به مراتب هشیارتر، با سوادتر، آگاهتر، غیر روستائی تر و مسئول تر، بسیار اندک خواهد بود.
به نظر من با توجه به رابطه تنگاتنگی که این نسل با طبقه کارگر دارد، میتوان به تشکل هائی مثل ایجاد شورای محلات و مناطق در شهرهای بزرگ و تشکل های جوانان در روستاها به صورت مسلح فکر کرد. هیچ حکمی نیست که اسلحه باید فقط در قبضه جریانات سکتی و ارتجاعی باشد. وقتی دارودسته های اسلامی و یا هر سکت ارتجاعی قوم و خاک پرست به ضرب اسلحه قصد دارند شیرازه مدنی جامعه را در سناریوهای جنگ قدرت به فروپاشی تهدید و یا در چنان فضائی “باج خواهی” کنند، چرا ارتش کارگری و یا شوراهای مسلح مردم، نتوانند به عنوان گردانهای ضامن امنیت مدنی جامعه، ظاهر شوند؟ به نظر من لایه انسانی این نسل جوان، میتواند محور تشکیل چنان شوراهائی باشد. باندهای وابسته به جناحهای رژیم اسلامی و یا بقایای مسلح اسلام سیاسی در حال فروپاشی و “تغییر رفتار”، باید بدانند که در دوره “بلبشو” نیز، در میدان تاخت و تاز و عرّ و تیز این جانوران اسلامی، سد مدنیت مسلح بنا شده است.

غرب و آمریکا

من فکر میکنم غرب و آمریکا- مراد دولتهای حاکم است- کماکان پراگماتیستی عمل خواهند کرد. هم زمان با تشدید تحریم ها و فعال شدن مکانیسم ماشه، رژیم اسلامی در مواجهه با انفجار ناشی از بحران اقتصادی و گرانی و تورم و بیکاری و بیکارسازیها، به ارعاب از طریق اعدام های بیشتر دست زده است. در همان حال سازمانهای امنیتی در کشورهای اروپائی به تحرکات رژیم اسلامی برای تهدید، ربودن و یا قتل مخالفان سیاسی اشاره کرده اند. تاکنون فقط MI5 یعنی اداره امنیت داخلی انگلیس صراحتا به این حرکات اشاره ای داشته است و دیگر کشورها، از جمله فرانسه، “بخاطر باز گذاشتن مسیر مذاکره” با رژیم اسلامی، چنان تهدیداتی را در قلمرو حاکمیت خود، مسکوت گذاشته اند. فقط این فکت، موضع این دولتها را در برابر سرنوشت مدنی جامعه ایران، توضیح میدهد. این دولتها طبعا هیچ علاقه ای به رفتن تا عمق مسائل ندارند. هدف زودرس آنان فراهم کردن مقدمات امنیت سرمایه گذاری و سپس صدور سرمایه صنعتی و تکنولوژی پیشرفته و پر هزینه در پوشش: کمک به بازسازی زیرساخت اقتصادی جامعه ایران است. هر جناحی از رژیم اسلامی، خواه مستقلا و یا با جذب لایه هائی از دیگر جناحها بتواند در سیر “تغییر رفتار”، تصویری نسبتا با ثبات از جمهوری اسلامی قدری رقیق، ارائه بدهد، غرب به استقبال آن میرود. به نظرم فعال شدن مکانیسم ماشه، نشان داد که رژیم اسلامی دست بر قضا بیشتر از سابق بر “تعامل” و “مذاکره” تاکید دارد. به این معنی غرب و آمریکا را متوجه “جنگ و کشمکش” بین جناحهای خود کرده اند و به زبان اسلامی و توریه و تقیه میگویند، داریم یک اقلیت کوچک را “شیرفهم” میکنیم.

سخن گفتن با صدای بلند از پرونده سازی برای امثال ظریف، روحانی و خاتمی و حملات “تندرو”ها به پزشکیان ظاهرا خطاب به اقلیت کوچک، اما در واقع رو به غرب و اروپاست. فوقا اشاره کردم که آن “اقلیت کوچک”، برعکس دارد عینا رو به اروپا و آمریکا میگوید: ”مواظب باشید روی اسب بازنده شرط بندی نکنید”. پیام این است: ما میتوانیم، اولا؛ در سرکوب بیرحمانه مردم و جلوگیری از هر گونه “هرج و مرج”- یعنی طغیان مردم- نقش داشته باشیم که آن جناح دیگر هم مردد است و هم بد سابقه و قدری هم دست و پا چلفت. ثانیا؛ به یک معنی ما “پوپولیست” نیستیم و در صورت یک سویه شدن تکلیف قدرت، به مراتب در سطح بالاتری از احمد الشرع قبلا القاعده و اکنون کراواتی، در “غرب شما” ریشه داریم. نمونه اش: بسیاری از تخم و ترکه “چاکر جنابان”، که با کمک خود دولتهای شما مدتها قبل به اروپا و آمریکا و کانادا مهاجرت کرده اند. بسیاری از عناصر دارای مدرک از مراکز نظامی و سیاسی و دانشگاهی غرب، در کمپ ما هستند. و نیز لابد دوائر امنیتی و جاسوسی غرب و اسرائیل “هم پیمان” آگاهند که سر به نیست کردن عناصر کله شق و “ناحالی”، توسط کدامین عناصر “نفوذی”، سازمانیافته و طبق آموزشها و هماهنگی با موازین امنیتی سیا، پنتاگون، موساد و … میسر شد؟

تصور من این است که فعال کردن مکانیسم ماشه، در همان حال نوعی آزمایش است که ببینند بالاخره تکلیف عادی شدن رابطه با آمریکا در برآیند جنگ جناحها به چه نتیجه ای میرسد.

اما مهمترین نگرانی غرب و آمریکا، آشوب و هرج و مرج و خطر تهدید “تمامیت ارضی” در صورت سقوط و فروپاشی رژیم اسلامی است. به این معنی به باور من یک مداخله نظامی از سوی آمریکا و اروپا، بعید به نظر میرسد. در هر حال خیزش مردم برای بزیر کشیدن رژیم اسلامی نیز، در همان چهارچوب “هرج و مرج” قرار میگیرد. البته با این تفاوت اساسی که در صورت سقوط رژیم اسلامی در یک قیام، این غرب و آمریکا خواهند بود که “دستپاچه” خواهند شد.

من احتمال این روند آخری را ضعیف میدانم، فکر میکنم مردم ایران این بار بی گدار به آب نمیزنند و از سوی دیگر غرب و آمریکا هم بسادگی پشت رژیم اسلامی را خالی نمیکند. چه، به روشنی میدانند که رژیم اسلامی هم قدرت کنترل اوضاع را دارد و هم مهمتر، خود آگاهی ضدکمونیستی جمهوری اسلامی به مراتب بیشتر از ساواک و “کمیته مشترک ضد خرابکاری”، به ادبیات دوران جنگ سرد مسلط تر و صاحب “دکترین” تر است. غرب و آمریکا به راحتی از این انبار و زرّاد خانه مجهز و بسیار سازمانیافته، چشم پوشی نمیکند. نیک آگاهند که از “مستشاران” و کارشناسان دوایر جاسوسی غرب ساختمان یک نهاد “داخلی” متبحر در ضد کمونیسم ممکن نیست. فقط کافی است منابع و پلافرمهای ساواک را با انبوه کتب، نشریات موسسه های “پژوهشی” دوایر امنیتی رژیم اسلامی مقایسه کنید. در دوره اول شروع فعالیت ساواک و در ایام ریاست تیمور بختیار میتوان فقط به یک سند اشاره کرد: “سیر کمونیسم در ایران” نوشته “سرهنگ زیبائی” از سربازجویان وقت و متخصص بازجوئی و شکنجه افراد حزب توده، سازمان نظامی حزب توده و “سردبیر غیر رسمی نشریه “عبرت” که توسط باصطلاح زندانیان سیاسی “نادم” در زندان قزل قلعه، تهیه میشد.

در دوره جمهوری اسلامی نه تنها “تواب سازی” از زندانی سیاسی به یک صنعت تبدیل شد که حتی همانها را هم اعدام کردند، بلکه در مورد ناممکن بودن هر نوع تشکل “سرنگونی طلب”، و جزئیات تاریخ تمامی جریانات چپ و “فدائی” و “توده ای” و نیز حزب دمکرات کردستان ایران و کومه له، و البته “تئوری”ها و موازین تشکیلاتی ناظر بر آنها، چندین جلد قطور کتاب “پژوهشی” منتشر ساخته اند. تحت نظارت و کنترل نهادهای امنیتی رژیم، "ماهنامه"، "گاهنامه" و نشریات "تحلیلی" منتشر میشود که هر پیشینه چپ، از فدائی و حزب توده تا هر جریان اپوزیسیون سرنگونی طلب، یا به "تروریسم" و توطئه" ها و تصفیه های "درونی" متصل میشود و یا سرسپردگی به شوروی سابق و "جاسوسی" برای آن بلوک. غرب و آمریکا به این راحتی از دستاورد “انقلاب اسلامی” علیه کمونیسم، بویژه حال که “دوران جنگ سرد” ظاهرا به پایان رسیده است، دست بر نمیدارد. غرب و آمریکا به خوبی آگاهند که بین جناحهای رژیم در این خاستگاه ضد کمونیستی، هیچ شکاف و جنگ و دعوائی وجود خارجی ندارد. و این را هم میدانند که علیرغم نداهای ضد آمریکائی و “غرب زدگان”، روابط سرّی و موازین کار مشترک بین دستگاههای اطلاعاتی رژیم با “همتایان” در موساد، سیا، میت و… سالهاست برقرار است. قتل و ترورهای بسیار دقیق مُهره های رژیم و سران حماس در تهران، فقط سر نخی به یک هماهنگی سازمانیافته بین شبکه های امنیتی است.

اما یک مساله واضح است: فکر میکنم هر اندازه رژیم ضعیف میشود و در مقابل مردم عقب مینشیند و در جهت همسوئی با موازین جهانی، ژست های غرب پسند از خود نشان میدهد، فضا برای صف آرائی شفاف طبقات و مبارزه طبقاتی فراهم میشود. اینجا دیگر صحنه سیاست کلا زیر و رو میشود و جامعه ایران و مبارزه طبقات و تئوریهای مبارزه طبقاتی در یک جامعه سرمایه داری، وارد یک پروسه مبارزه “کلاسیک” خواهد شد. و نهادهای امنیتی همان اندازه کارآئی خواهند داشت که در جریان سقوط و فروپاشی بلوک شوروی سابق و اقمار آن در اروپای شرقی، شاهد آن بودیم.


ایرج فرزاد
۱۸ اکتبر ۲۰۲۵
iraj.farzad@gmail.com
______________________

[۱] سرگئی الوروف، وزیر خارجه روسیه، روز سه شـنبه(۱۴ اکتبر ۲۰۲۵) در حاشیـه نشسـت عرب- روسیه گفت که در زمان انعقاد برجام از این که ایران مکانیسـم ماشه را پذیرفته، شـگفت زده شـده است.

او مدعی شـد کـه ایـن “تله حقـوقی” در توافـقی پنهانی میـان محمدجواد ظریـف و جـان کـری منعقد شـده و سـایر طرف هـا تنهـا نظاره گـر ابتکار عمـل وزرای خارجه ایران و آمریکا در ایـن مـورد بوده اند.

[۲] ولی الله سیف رئیس اسبق بانک مرکزی اخیرا نکات قابل تامل در باره نحوه تعیین ارز ۴۲۰۰ تومانی و فروش سکه در دولت روحانی بیان کرده است. او می گوید به رئیس جمهور گفتم، این دستور مشکلاتی ایجاد می کند و اگر ما ذخایر طلا را روانه بازار کنیم، در آینده به مشکل خواهیم خورد. پاسخ های روحانی اما به این نگرانی قابل تأمل است؛ “سکه ها را بدون محدویت بفروش!” رئیس کل بانک مرکزی در واکنش به این دستور و با طرح این سؤال که بعدش چه شد؟! دو سال دیگر خزانه ته می کشد، گفته من دو سال دیگه هستم! بعدش به من چه!

البته او در پیشگاه ملت خیلی سال پیش محاکمه و دادگاهی شده است، به گونه ای که در سال های پایانی دولتش، میزان مقبولیتش نزد افکار عمومی به پایین ترین سطح و به کمتر از ۱۰ درصد رسیده بود. اما این نافی مسئولیت مدعی العموم نیست و شایسته است، همه آنهایی که روزگاری در مصادر امور بودند و با تصمیمات خود به ملت و کشور آسیب رساندند، مورد بازخواست قرار گیرند.

[۳] قرارداد کرسنت در سال ۲۰۰۱ م. امضا شد و قرار بود سال ۲۰۰۵ عملیات فروش گاز به شرکت کرسنت انجام شود. قراردادی که با صادرات ۱۵۰ میلیون فوت مکعبی در روز آغاز می‌شد و تا سقف ۵۰۰ میلیون فوت مکعب ادامه می‌یافت. تاریخ آغاز قرارداد دی ماه ۸۴ بود و منبع صادرات گاز، میدان گازی سلمان.. به هر حال میدان گازی سلمان و بهره برداری از آن جهت انتقال گاز به شرکت کرسنت، انجام نشد که در نتیجه کرسنت، که اکنون توسط رسانه های جناح “تندرو”، یک شرکت غیر معتبر اماراتی توصیف شده است، به دو دادگاه بین المللی، یکی در انگلستان و دیگری در لاهه، از شرکت ملی نفت ایران شکایت کرد. دادگاه تجدید نظر انگلستان رای دادگاه بدوی را تایید و در نتیجه ساختمان متعلق به شرکت ملی نفت ایران در لندن به نفع شرکت کرسنت، برای تامین آن جریمه دو میلیارد و چهارصد میلیون دلاری. مصادره شد و دادگاه مالزی نیز در اجرای رای داوری لاهه معادل دو میلیارد و سیصد میلیون دلار از اموال شرکت ملی نفت ایران در مالزی را به نفع شرکت کرست مصادره کرد. بحث جناح مذکور این است: باید نامه “حسن روحانی”، دبیر وقت شورایعالی امنیت ملی به محمد خاتمی “رئیس جمهور وقت” بازخوانی شود تا “غبار از پرونده فسادآلود کرسنت زدوده و آدرس درست “متهمان” افشاء شود. روحانی که سال ۱۳۹۲ رئیس جمهور شد زنگنه را به عنوان وزیر نفت دوباره معرفی کرد که میدانست قرارداد کرسنت در دوره وزارت او منعقد و امضاء شده است.

[۴] بر لینک زیر کلیک کنید تا با گوشه ای از وضعیت اقتصاد در اوضاع تحت اسلام سیاسی بیشتر آشنا شوید:
www.iraj-farzad.com/file-ref/tablo.pdf