عصر نو
www.asre-nou.net |
داستان از زبان مومو روایت می شود، و همین بر جذابیتِ آن می افزاید. خواننده از نگاه او با محلههای فقر و خارجینشینِ پاریس آشنا می شود. مومو روایتگرِ درد و رنج و خشونتِ حاکم بر انسانهای این منطقه است. او بچهایست که همچون دیگران در این محله، بار غیر قابلِ تحملِ هستی را بر دوش می کشد، اما دنیا را به سان آنان نمی بیند. همهی زندگی برایش سئوال است، می خواهد از همهچیز بداند. عشقِ بزرگ او دانستن است و همین ذهن کنجکاو، راوی درون و بیرونِ خویش است. خواننده از نگاه او با پاریسی دیگر آشنا می شود، شهری که در ساختمان ششطبقهای، در خانه مادام رزا، خلاصه می گردد. پاریسِ مومو شهر فاحشگان، بچههای مادرجنده و یا بیپدر و مادر، آفریقاییها و عربهای مهاجر، همجنسگراها و سرانجام، مادام رزاست. در پاریسِ مومو "قانون برای حمایت از کسانی درست شده که چیزهایی داشته باشند و بخواهند در مقابل دیگران از این چیزها دفاع کنند." پاریسِ مومو شهر "بچههاییست که الکی بدنیا آمدهاند."، شهری که "مادران همیشه در آن مقصرند." زیرا "پدر کارش را می کند و می رود". در این شهر "آدمها با خاطراتشان زندگی می کنند" و مادام رُزا هنوز هم "وقتی زنگ در را می زنند فکر می کند نازیها آمدهاند." مومو روایتگر زندگی بچههای سقط نشده است. او بچهایست سراسر تجربه، پسری که شناخت او از جهان به همین آدمها و محلهای که ساکنِ آنند، محدود است. ![]() اگر مادرانِ بچههایی که نزد مادام رُزا زندگی می کنند، نتوانند به موقع هزینه نگهداری فرزندان خویش بپردازند، آنگاه زندگی شکل دیگری به خود می گیرد. مادام رُزا مجبور است بچهها را تحویل پرورشگاه دهد. این روند در مورد مومو اما رخ نمی دهد. مادام رُزا عاشقِ اوست و همین باعث شده تا چهاردهسال بی هیچ مزدی او را نزد خویش نگاه دارد. مومو اما از مادام رزا اطلاعات زیادی ندارد. می داند که یهودیست، از چیزی به نام گشتاپو می ترسد، نام هیتلر در او وحشت تولید می کند، مدارک هویت ندارد. مومو از مادر جز فاحشه و عرب بودنِ وی، چیزی نمی داند. از گذشتهی خود نیز چیزی نمیداند. از مادام رزا شنیده است که مسلمان است و نام واقعی او محمد. او در زندگی آشنایانِ زیادی ندارد. آقای هامیل، پیرمرد عربی که عاشق قرآن و بینوایان ویکتور هوگو است، پاسخگوی پرسشهای مذهبی اوست. در ساختمان کهنهای که به سر می برد، مهاجرین عرب و آفریقایی دیگر ساکنان آن هستند. از آنجمله "لولاخانم"، مرد تنفروشی که در آفریقا قهرمان بوکس بود. لولاخانم از زمانی که پی برده دوجنسه است، در پاریس به تنفروشی مشغول است. از دیگر شخصیتهای رمان، خانم "نادین" است، زنی که به طور اتفاقی با مومو آشنا می شود. دوبلور سینماست، از حرفهای مومو، سادگی و صداقت او، خوشش می آید. یکبار نیز او را به خانهاش می برد تا با دو فرزند و شوهر خویش آشنایش کند. هم اوست که در پایان داستان متوجه می شویم مخاطبِ موموست در روایتِ زندگی خویش. از دیگر ساکنان این محله باید از "دکتر کتنز" نیز نام برد که انسان مهربانیست و به مادام رزا و بچههای او کمک میکند. دکتر با اینکه پیر است و توان بالا رفتن از پلهها ندارد، اگر لازم باشد، بر دوش ساکنانِ خانه تا طبقه ششم حمل می شود. مادام رزا زنی چاق و مریض است. می داند که عمر درازی نخواهد داشت. دوست ندارد در بیمارستان بمیرد. نگران زندگی مومو بعد از مرگ خویش است. مومو در روزهای پایانی عمر تنها مونس اوست، مادام رزا را به جان دوست دارد. می کوشد زندگی آنسان ادامه یابد که او آرزوی آن در سر دارد. راوی از همان ابتدا خواننده را با روایتی متفاوت روبرو می گرداند. "زندگی در پیشرو" روزهای پایانی زندگی مادام رزا و آغازی دیگر در زندگی موموست. نسلی می میرد تا نسلی دیگر زندگی پیش گیرد. نویسنده دهها موقعیت از زندگی خلق می کند، در هر موقعیتی پرسشهایی برای راوی و به همراه او برای خواننده طرح می شود. شاید هم نویسنده از خلال آنها خواسته موقعیت خویش را دریابد. رمانهای رومان گاری همچون شخصیت نویسنده آنها چندوجهیست. می توان بخشی از وجود او را در مومو نیز یافت. پسر نویسنده نیز بر این نظر است. او معتقد است که مومو بخشی از رومن گاری است. گاری نیز پس از جدایی از همسر، تربیتِ وی را بر عهده زنی اسپانیایی واگذار کرده بود. در داستان، روزی مردی زنگِ درِ خانه را به صدا در می آورد، می گوید برای دیدار پسر خویش، محمد آمده است. کاغذی نیز در دست دارد که نشان میدهد، فرزند به مادام رزا سپرده است. مرد می گوید به اتهام قتل همسر به مدت چهارده سال در آسایشگاه روانی بستری بوده است و به همین علت نتوانسته به دیدار پسرش بیاید. در عشق به مومو، مادام رزا می گوید، چون ارسال هزینه از سوی آنان قطع شده بود، پسر را به خانوادهای یهود سپرده است، و پسری را نشان می دهد که در کنار مومو بازی می کند و موسی نام دارد. این خبر شوکی بود که مرد دچار سکته می شود و درجا می میرد. مومو اما حال می داند که نه ده بلکه چهاردهساله است و مادری داشته به نام عائشه که به دست پدر کشته شده است. از تمامی حوادث زندگی و دردهای آن، مومو همیشه صحنهای از فیلمی را به یاد می آورد که موقع صدابرداری نزد خانم نادین دیده بود. مومو بی آنکه از کار دوبله چیزی بداند، در برگرداندن فیلم به عقب، می بیند؛ "گلولهها از بدن بیرون می آمدند و به داخل مسلسلها بر می گشتند، و قاتلها عقب می رفتند و عقبعقبکی از پنجره پایین می پریدند. وقتی آبی ریخته می شد، دوباره بلند می شد و توی لیوان می رفت. خونی که ریخته شده بود، دوباره داخل بدن می شد و دیگر هیچکجا نشانی از خون نبود. زخمها بسته می شدند. آدمی که تُف کرده بود، تُفش به دهانش بر میگشت. اسبها عقبعقبکی میتاختند و آدمی که از طبقه هفتم افتاده بود، بلند می شد و از پنجره میرفت تو. یک دنیای وارونه راستکی بود، و این قشنگترین چیزی بود که توی این زندگی کوفتیام دیده بود." سرانجام زمانی فرا می رسد که زندگی بر مادام رزا مشکل می شود. دکتر به مومو می گوید که او سخت مریض است، اندکاندک به فراموشی دچار خواهد شد و بهتر است به بیمارستان انتقال یابد. مومو در عشقِ به مادام رزا، برای عدم انتقال او به بیمارستان، شایعه میپراکند که او عازم اورشلیم است. در خفا تنِ نیمهجانِ او را به زیرزمین خانه، به اتاق عبادتگاه مادام رزا، می کشاند، صورتش را که اندکاندک بیرنگ می شد، می آراید، با پاشیدنِ عطر به سر و رویش از پخش بوی عفونت می کاهد، خود در کنارش دراز میکشد و غرق رؤیا و کابوس، بیهوش میشود. همسایگان در جستوجوی بوی بدی که به مشام می رسد، آنان را مییابند. یکی مرده بود و آندیگر که مومو باشد به بیمارستان منتقل میشود. رمانهای رومان گاری عرصهای از زندگی خود وی هستند؛ سراسر پیکار با خویش. وجود تکهتکه شده او را میتوان در شخصیتهای داستانهایش بازشناخت. او انسانی بود که حتا نامی از خود نداشت. در ۱۹۱۴ در روسیه بهدنیا آمد، در یازدهسالگی به همراه مادری که هنرپیشه بود، به فرانسه کوچید. رومان نامیست که همسر مادرش بر وی گذاشت، گاری را اما خود انتخاب کرد. در پاریس حقوق خواند، خلبان ارتش شد، به نوشتن روی آورد، نخستین رومان او، "تربیت اروپایی" با استقبال روبرو شد، در سال ۱۹۵۶ رمان "ریشههای آسمان" را منتشر کرد که برنده جایزه کنگور شد. رومان گاری با چهار نام مستعار داستان نوشته است. در سال ۱۹۵۹ "زندگی در پیشرو" را با نام امیل آراژ منتشر نمود که تحسین همگان را برانگیخت. این رمان نیز برنده جایزه کنگور شد. از آنجا که این جایزه نمیتواند دوبار به نویسندهای تعلق گیرد، گاری هویت خویش آشکار نساخت و یکی از بستگان خویش را برای دریافت جایزه فرستاد. این راز پس از مرگ وی آشکار شد. او چهار رمان به این نام منتشر نمود. کتابی نیز با نام "زندگی و مرگ امیل آراژ" نوشت. رومان گاری حدود سی رمان به زبانهای فرانسه و انگلیسی نوشت. آثار او به بیش از سی زبان ترجمه شدند و تنها در فرانسه یکونیم میلیون به فروش رفت. او زمانی دیپلمات شد، چندین فیلم ساخت، از اجتماع برید، و در تنهایی خویش در دوم دسامبر ۱۹۸۰، در ۶۶ سالگی به ضرب گلولهای به زندگی خویش پایان داد. چندین اثر از رومان گاری به فارسی ترجمه شدهاند، از جمله؛ "تربیت اروپایی"، "لیدی ال"، "پرندگان می روند در پرو می میرند"، "کهنترین داستان جهان". زندگی در پیشرو در سال ۱۳۵۹ به عنوان اثری از امیل آراژ در ایران منتشر شد. سالها از انتشار آن جلوگیری میکردند. در سال ۱۳۸۰ لیلی گلستان آن را دوباره ترجمه و انتشارات بازتاب نگار در تهران منتشر کرد. در سال ۱۹۹۷ از این رمان فیلمی با نام "مادام رُزا" ساخته شد که به عنوان بهترین فیلم خارجی، برنده جایزه اسکار شد. در سال ۲۰۰۲ نیز فیلمی دیگر از این رمان توسط "نتفلیکس" ساخته شد که سوفیا لورن در آن نقش مادام رزا را بر عهده داشت. زندگی در پیشرو داستان ساده و جذابیست که اگر خواندنِ آن آغاز کنی، تا پایان آن را بر زمین نخواهی گذاشت. |