عصر نو
www.asre-nou.net

صید آن کاکل شوریده‌ی جانانه مکن

مرور‌نویسی کتاب «چرا علیه حجاب شوریدم»، صدیقه وسمقی
Mon 29 09 2025

منصوره شجاعی



صید آن کاکل شوریده ی جانانه مکن [۱]
مرور‌نویسی کتاب «چرا علیه حجاب شوریدم»، صدیقه وسمقی
منصوره شجاعی

توضیح : دربخش مربوط به تصدی صدیقه وسمقی در شورای شهر به اشتباه نوشته ام «ریاست شورای شهر» حال آن که صدیقه وسمقی فقط عضو شورای شهر تهران بود. (در متن زیر اصلاح شده‌است).

مرور‌نویسی برخی از‌ کتاب‌ها سخت است این سختی گاه در ارتباط با محتوا، گاه با نویسنده و گاه با شرایط زمانیِ است که کتاب مطالعه و بررسی می‌شود. مرورنویسی گاه موجب تشویق خواننده به مطالعه‌ی اصل کتاب می‌شود و گاه برعکس. گاه نویسندگانی به شوخی و جدی می‌گویند وقتی منتقد همه چیز را درباره کتاب می‌نویسد دیگر خواننده ضرورتی برای خریدن و خواندن کتاب نمی‌بینید... سعی یک مرور نویس حرفه‌ای، رعایت این‌گونه ملاحظات است. اما درباره دسته‌ای از کتاب‌ها رعایت تمام این ملاحظات کمی دشوار است. مثل کتاب « چرا علیه حجاب شوریدم»![۲]

نوشتن از این کتاب خاص، یک مرور‌نویسی رایج نیست. نگاهی اجمالی و یادداشت‌های رایج، کم لطفی به این کتاب است و نوشتن مفصل درباره آن، ممکن است درازه گویی یک مرور نویس تلقی شود. مطالبی که در این متن می آید د راندازه‌ی قامت بالای این کتاب نیست. این کتاب را باید کلمه به کلمه خواند! صفحه به صفحه آن را باید به صفحات تاریخ زنان اندیشور اهل نظر و اهل عمل افزود.

صدیقه وسمقی پیش از این نیز در کنار آثار تحقیقی و علمی خود، بخش‌هایی از زندگی خود را نیز مکتوب کرده‌است. در کتاب «حتما راهی هست» ‌از چالش هایی می‌نویسد که هنگام عضویت در شورای شهر تهران با آن روبرو بود. در کتاب « تبعید یا زندان» بخش‌هایی از شرح زندگی در تبعید و چرایی انتخاب زندان به تبعید را می‌نویسد. کتاب حاضر نیز تصویری کامل از زندگی و تحول و تغییرات عمیقا شگفت‌انگیز در زندگی او به عنوان زنی اسلام‌پژوه است که نه تنها حجاب اجباری را قبول ندارد، بلکه اصولا مشروعیتی برای بایدها و نباید‌های دینی قائل نیست. این دست از کتاب‌های صدیقه وسمقی ، خواننده را با نوعی خاطره نویسی موضوعی آشنا می‌کند که کمتر به آن برخورده‌ایم. کتاب‌هایی که هم در رده موضوعی خاطرات می‌گنجد و هم در رده موضوعی که روایت‌های کتاب بر آن متمرکز است. در واقع،‌ کتاب‌های متاخر صدیقه وسمقی کم کم تبدیل به «اپیزودهایی» می‌شود که در هرکدام تکه‌هایی از دیگری هم پیدا می‌شود.

عالم چهار فصل است

این کتاب چهار فصل است. فصلی خلاف فصلی![۳] تقسیم‌بندی فصل‌ها براساس تاریخ وقایع تنظیم شده‌است. تفاوت و تنوعی که در هر فصل کتاب و طبعیتا در هر فصل از زندگی نویسنده کتاب دیده می‌شود یادآور غزلی از مولاناست که می‌گوید «با جنگ چار دشمن هرگز قرار ماند»! این بی‌قراری را خواننده با مطالعه چهار فصل کتاب، به جان درمی‌یابد. فصل‌های این کتاب نیز به رنگارنگی و تنوع چهار فصل عالم است. اما تاکید این مرورنویسی بر بخش‌هایی از کتاب است که ارتباط مستقیم با اعتراض به حجاب اجباری دارد.

روایتی از تجربه زیسته‌ی زنی شورمند و خردمند که در روایت زنانی که در طلب آزادی و حقیقت زندگی کرده‌اند تکرار می‌شود. هم‌چون تکرار فصل‌های عالم... شاید به همین سبب، سخن آغازین کتاب صدیقه وسمقی به درایتی زنانه، هم‌چون شهادت‌نامه‌ای جمعی آواز می‌شود: «این کتاب رامی‌نویسم تا همه بدانند که تحت حاکمیت جمهوری اسلامی زنان چگونه زیستند».

فصل نخست،«تا برداشتن روسری، راهی که پیمودم» شرح نوجوانی و جوانی و حضورش در جبهه‌های جنگ ایران و عراق است. این فصل با شهادت‌نامه تاریخی نویسنده آغاز می‌شود: « ما به‌دلیل یک اشتباه-شاید ناگزیر- تاریخی به روحانیت اعتماد کردیم و ندانستیم که خدعه‌ها در پیش است و بدین ترتیب در شکل‌گیری حکومتی سهیم شدیم که کشور مارا به وضع فلاکت‌بار کنونی رسانده‌است. و رنج‌های فراوانی را بر فرزندان ما به ویژه دخترانمان تحمیل کرده{...} ما می‌دانیم که برای تحصیح اشتباه خود باید بایستیم تا ایران را به سرزمینی تبدیل کنیم که فرزندانمان، زیستن در آن‌جا را به زیستن در هر جای دیگر ترجیح دهند» ص.۱۱

بعد از این شهادت‌نامه است که خواننده را در ضیافتی از واژه‌های روان و سلیس بر سر سفره دل خویش می‌نشاند.

خوراک این سفره با سه ویژگی اصلی شخصیت نویسنده مهیا شده‌است:‌ اراده‌مندی درا نتخاب شیوه زندگی، استقلال رای و تفکر انتقادی به اسلام و حجاب.

نگاه انتقادی او به تحصیلات حوزوی، ترک حوزه و روی آوردن به تحصیلات دانشگاهی، تدریس در دانشگاه، و تحقیقات گسترده و‌ ژرف او درم تون اسلامی د رکنار نقل تجربه‌های عینی از تبعیض به زنان به‌ویژه در حوزه علمیه و دانشگاه الهیات، نوعی آماده کردن ذهن خواننده است تا در فصل‌های بعدی کتاب با زنی آشنا شود که از جوانی «کفش‌های آهنین به پا می‌کند» و در میان سالی «درقامت دخترکان شورشی» می‌شکفد.

فصل دوم، «جنگ خونین با زنان» از لحظه پخش خبر کشته شدن مهسا امینی شروع می‌شود. کشته‌ی معصومی که صدیقه وسمقی، زنی در ردای اسلام‌شناسی و قرآن‌پژوهی را وامی‌دارد تا چنین بگوید: «‌آفریدن فاجعه به نام خدا بس است»!

فصل سوم، «در زندان استبداد» با توصیف لحظه‌ی حمله ماموران به خانه‌اش برای دستگیری و بازپرسی در دادسرا شروع می‌شود و تا ورود به زندان و ادامه مبارزه‌اش در چاردیوار محبس برعلیه حجاب اجباری ادامه می‌یابد. گفتنی‌هایش از تحصن‌های تک نفره و چند نفره، جلسات کتابخوانی، بحث و گفتگو در حوزه‌های سیاسی، اجتماعی، الهی و سازمانی،‌ بیماری‌های مرموز ناشی ازمحیط زندان، دلتنگی‌ها و اندوه‌ها، جشن و پایکوبی، آواز و رقص در بند زنان، سلوک دلپذیر بعضی از هم‌بندی‌ها و به طورکلی رخدادهای داخل زندان را به دقت توصیف می‌کند، آن‌چه میان زندانی و زندانبان می‌گذرد و نیز آن‌چه میان زندانی با زندانی ...

فصل چهارم «پیوست‌ها» شامل بندهایی از اشعار ناب صدیقه وسمقی است و نیز شامل احضاریه و احکامی که از قوه قضائیهِ دریافت کرده، نامه‌های اعتراضی که نوشته و امضا کرده، گاه گروهی و گاه دو نفره با نسرین ستوده،‌ بیانیه‌ها و اطلاعیه‌هایی در مبارزه با حجاب اجباری، برعلیه اعدام و در حمایت از جنبش «زن، زندگی، آزادی» است. این فصل با تصاویری از نویسنده در مقاطع گوناگون زندگی او به پایان می‌رسد. عکس‌های زیبایی از دوران تحصیل در دبیرستان خوارزمی تا حضور با مقنعه و کلاهخود در جبهه جنگ و نیز عکس‌هایی در کنار کسانی که تاثیر و اهمیت‌شان در زندکی نویسنده، در فصل فصل کتاب دیده می‌شود. عکس‌هایی از دانیال، نوه‌ی محبوبش، همسرش محمد، پدر و مادرش و هم‌بندی بهایی‌اش مهوش شهریاری! این تصویر آخر از صدیقه و مهوش در کنار هم را شاید بتوان پیام آخرین این کتاب و آغاز راهی نو در تغییرنگرش نسبت به احکام دینی تبعیض آمیزو بازدارنده به ویژه نسبت به زنان دانست. راهی که از طریق تحقیق و تفکر نقادانه از سوی دین‌باوران و نیز دین‌ناباوران به مقصد می‌رسد.

چرا این کتاب را باید خواند

«بعد از خداحافظی از همبندیان و قبل از خروج از بند، ریحانه با صدای بلند گفت:‌ صدای ما باش. حرف او تکانم داد و هنوز مثل صدای یک ناقوس در گوشم تکرار می‌شود. چگونه می‌توانم صدای زنانی باشم که به دلیل اعتراض به استبداد سال‌ها در زندان به سر می‌برند و چگونه می‌توانم صدای زنانی باشم که فقط به دلیل انتخاب پوشش خود و نداشتن روسری مستحق هرگونه توهین، آزار و محرومیت دانسته می‌شوند؟{...}نهایتا صدای رسای قلم که می‌گفت مرا بردار و بنویس، قانعم کرد و کتاب حاضر را با همکاری محمد نگاشتم. من دیکته کردم و او نوشت.{...} مطمئنم که نتوانسته‌ام صدای ریحانه عزیز که گرایش‌های سوسیالیستی دارد و مدافع حقوق کارگران است،‌ باشم، اما کوشیده‌ام در حد توان خویش شرایط زنان را تحت حاکمیت جمهوری اسلام توضیح دهم» صص.۱۲-۱۳

بی‌فاصله‌ای از این صحنه، وارد صحنه‌ای از جوانی نویسنده می‌شویم که عازم جبهه جنگ است و پدرش که حریف «کله شقی‌های» او نمی‌شود به ناچار همراهش می‌رود. این دو تابلو کافی‌ست تا خواننده را با راه شیری که نویسنده تا به امروز در کهکشان آرمان‌هایش پیموده آشنا کند.

زن شاعر و قرآن‌پژوه و نویسنده‌ای که کاکل شوریده‌اش را به‌دست بادهای تغییر جنبش «زن، زندگی، آزادی» سپرد. کاکلی که از سال انقلاب اسلامی هم میل به رهایی داشت و نه مستوری: « .... نا آرامی‌های سال ۵۷ آِغاز شد. گاهی روسری سر می‌کردم و حس گذاشتن پارچه‌ای بر سر و بستن آن زیرگلو را تجربه می‌کردم و گاه از این کار خوشم نمی‌آمد و در نظرم بی‌معنا می‌کرد و در نتیجه روسری را کنار می‌نهادم»ص.۲۴

چنان که پیداست، موضوع حجاب از نوجوانی برای صدیقه وسمقی، نوعی چالش فردی بین انتخاب یا اجبار در چارچوب تفکر دینی بوده‌است. در حقیقت، اجرای بی چون و چرای احکام آسمانی یا زمینی مناقشه اصلی او با خودش و سپپس با وقوع انقلاب اسلامی با نهادهای اجبار حجاب بوده‌است. او که قصد ادامه تحصیل در رشته الهیات در دانشگاه را داشت پس از اخذ دیپلم دبیرستان با انقلاب فرهنگی و بستن دانشگاه‌ها مواجه می‌شود و تا باز شدن دانشگاه در روزنامه اطلاعات مشغول به کار می‌شود و ه‌مزمان در خلوت‌های شبانه خویش قرآن را بارها می‌خواندو ازحفظ می‌کند. پس بازگشت از سفر حج در سال ۱۳۶۱، و نامعلوم بودن بازگشایی دانشگاه‌ها، به قم می‌رود تا تحصیلات حوزوی را شروع کند اما آشنایی با مقررات سخت و تحقیرآمیز نسبت به زنان، به ویژه در مواجهه با صحنه‌هایی که مثل اساتید مرد از پشت پرده به زنان درس می‌دهند، آن‌جا را نه مدرسه که نوعی زندان می‌بیند و بی درنگ از قم برمی‌گردد. علیرغم استعداد فراوان و امکان ادامه تحصیل در دانشگاه‌های کشورهای غربی، اما به‌دلیل عشقش به تحصیل در الهیات در کنکور مدرسه شهید مطهری شرکت می‌کند و با رتبه خوبی در آزمون قبول می‌شود. اما داشتن چادر، شرط تحصیل در آن جا بود. و در این مقطع است که تجربه هزینه‌دادن برای رسیدن به مطالبات در یک جامعه ایدئولوژیک مذهبی را تجربه می‌کند. اما انتقاد او تنها به این موضوع نبود، بلکه از‌این هم بود که درم قابل ه رپرسشی فقط یک پاسخ وجود داشت: «اسلام چنین گفته و خدا چنان فرموده» درحالی‌که او به قصد حفاری در اسلام تحصیل الهیات را انتخاب کرده‌بود. و می‌خواست به عمق پرسش‌ها و پاسخ‌ها برسد. فضای آن مدرسه برایش خوشاینند نبود. بنابراین، بلافاصله پس از بازگشایی دانشگاه‌ها در سال ۶۲ در کنکور شرکت کر دو در رشته الهیات دانشگاه تهران پذیرفته شد. هر چند آن دانشکده هم بی‌شباهت به آن مدرسه نبود. به ویژه اجبار چادر برای دانشجو و مدرس و مراجعه کننده!

با اخذ مدرک دکترا در همان دانشکده به تدریس مشغول شد. اما هیچ‌گاه زبان به نقد بسته نکرد. و به اینکه چرا استادان زن بر خلاف استادان مرد اجازه تدریس در کلاس‌های مختلط ندارند ،به رئیس دانشکده اعتراض کرد و با این جواب روبرو شد «این دنیا تمام می‌شود. من نگران خودتان هستم. جهنم را به خاطر تدریس و این‌گونه امور برای خودتان نخرید {...} همین الان که دست شما از چادر بیرون است اشکال دارد» ص. ۳۲. ظاهرا این حرف از آستانه صبر صدیقه می‌گذرد و در پاسخ می‌گوید« شما جای پدر بزرگ من هستید. هنوز هم دیدن دست یک زن برایتان اشکال دارد؟ جهنم برای امثال شماست. من از حقوق خودم دفاع می‌کنم و اگر اجازه تدریس در کلاس‌های مورد نظرم را ندهید، از شما به مجامع بین‌المللی و حقوق‌بشری شکایت می‌کنم» ص..۳۲ تهدید صدیقه موثر افتاد اجازه تدریس در کلاس‌های مختلط را گرفت و در طی تدریس به نقد قوانین شریعت و تبعیض علیه زنان ادامه می‌داد و در نهابت هم زودتر از موعد تقاضای بازنشستگی کرد. اما مسیر دشوار پرسش‌گری را ادامه می‌دهد. «چرا می‌گویم دشوار؟ زیرا ادیان همواره مقدس معرفی شده‌اند و فقیهان اسلامی نیز همواره احکام فقهی را الهی خوانده و مخالفت با آن‌ها را مخالفت با خدا اعلام کرده‌اند، از همین رو نقد در حوزه‌ی دین به طور سنتی جایگاهی نداشته و پرسش‌گری نیز مذموم خوانده شده‌است» ص. ۳۵

با خواندن بخش‌های مختلف این کتاب، گاه به نظر می‌رسد زندگی صدیقه وسمقی انگار طوری برنامه‌ریزی شده که او شخصا با انواع و اقسام تبعیض‌هایی که بر زنان روا می‌شود، دست وپنجه نرم کند. برای مثال در اواسط دهه شصت خود به‌عنوان زن مطلقه‌ای که حق حضانت تنها دخترش از او سلب شده، در راهروهای دادگاه خانواده از این اتاق به آن اتاق می‌رفت، مشاهداتش از برخوردهای توهین‌آمیز قضات روحانی با زنان او و واکنش‌های او نسبت به این مشاهدات خواندنی است. برای مثال روزی که شاهد کتک خوردن یک زن به دست قاضی بوده و روز دیگر شاهد بوده که زنی در دادگاه خانواده به یک مقام قضایی می گوید «حاج آقا همسرم ما را رها کرده.. نفقه نمی‌دهد. چندبار به من چاقو زده. ه رروز می‌آید و به در مشت و لگد می‌کوبد. شما را به خدا کاری برایم بکنید» آن آخوند با خونسردی پاسخ می‌دهد «خب، او به در مشت و لگد می‌کوبد، نه به تو. چرا این قدر ناراحتی؟» اینجا طاقت صدیقه جوان طاق می‌شود و پیش از آ‌نکه نوبتش بشود بلافاصله آن جا را ترک می‌کند.

پس چرا خودت روسری سر میکنی؟

پس از واکاوی و جستجوی آیه به آیه‌ی قرآن به این نتبجه می‌رسد که حجابی که الگوی جمهوری اسلامی برای زنان است، جایگاهی در اسلام و متون دست اول دینی ندارد.

«واژه حجاب در ادبیات قرآنی به معنایی که امروز مصطلح شده به کار نرفته است. این واژه در قرآن به معنای پرده به کار رفته و نه پوشش» ص.۲۰.

با اتکا به نتایج قرآن پژوهی خویش، این الگوی حکومت ساخته‌ی حجاب را به اشکال گوناگون نقد می‌کند. «پس چرا هنوز خودت روسری سر می‌کنی؟» جواب به این پرسش هیچ‌گاه برایش آسان نبود. هر چند هنجارهای پیرامونی خویش را به سال‌ها شکسته بود، اما هنجارشکنی در عرصه عمومی در مورد حجاب را تا به قیمت محروم شدن از حقوق اجتماعی چنین توضیح می‌دهد: « هنجارها را قدرت‌ها تعیین می‌کنند. مانند جامعه (شهری روستایی قبیله عشیره)، دین، قانون، سنت، عرف حکومت و حتی افراد صاحب قدرت مانند پدر در خانواده{...} اگر د رآغاز تحصیل نمی‌پذیرفتم چادر سرکنم، پیامد آن محروم شدنم از تحصیل در این حوزه بود. اگر بعد از تحصیلات چادر سر نمی‌کردم پیامد آن محروم شدن از تدریس در دانشکده الهیات بود.... اگر ۲۰-۲۵ سال پیش روسری را نیز برمی‌داشتم پیامد این اقدام محروم شدن از همه حقوق اجتماعی بود، بدون آن‌که جامعه و یا حتی خانواده کار مرا تایید کرده، آن را اقدامی ارزنده بخواند» ص. ۴۳

با خواندن این جملات، بی اختیار عدد بیشمار زنانی که به دلیل «تمرد» از قوانین تبعیض‌آمیز چه در خانه و چه در جامعه از همه حقوق فردی و اجتماعی خویش محروم شدند، زندانی شدند، کشته شدند و نیز به خودکشی‌های اعتراضی دست زدند در ذهن خواننده ردیف می ‌شود. اما در جملات بعدی، صدیقه نگاه خواننده را از قضاوت شتابزده به نگاهی تامل‌ورزانه سوق می‌دهد: «من پس از سال‌ها تحصیل تدریس پژوهش و تامل در حوزه دین و فقه اسلامی و نگارش کتاب‌های متعدد د راین زمینه به عنوان فردی متخصص در حوزه‌ی فقه و اسلام شناخته شدم. حالا دیگر چگونگی رویارویی عملی من با موضوع حجاب به پیامدهای شخصی و خانوادگی محدود نمی‌شد، بلکه می‌توانست آثار اجتماعی داشته باشد». در این‌جا نویسنده ارزیابی خود از شیوه و مسیری که انتخاب کرده را روایت می‌کند اما نمی‌توان تاثیر اجتماعی سلوک مبارزاتی هزاران زنی که طی تمام این سال‌ها، هر روز در خیابان از گشت ارشاد کتک خوردند، مشاغل خود را از دست دادند، و در خانه هم مورد نکوهش قرار گرفتند را در فرایند «رنسانس» صدیقه وسمقی بی‌تاثیر دانست. در واقع روایت‌های نبرد برای آزادی زنان، هر یک سهم خود را در«آثار اجتماعی» این نبرد داشته‌اند. صدیقه خود می‌گوید:« هرگاه ماموری در خیابان به زنی توهین می‌کرد، هر گاه زنی به خاطر شکل لباسش مورد ضرب و شتم قرار می‌گرفت، هرگاه زنی کشان کشان به «ون گشت ارشاد» برده می‌شد، من صدای ترک خوردن‌ها و شکستن‌ها را می‌شیندم{...} حکومت دینی در این میان فاقد بیناییِ، شنوایی و هشیاری لازم بود و هنوز هم فاقد این ویژگی‌ هاست{...} من از دروازه قلعه اسلام وارد آن شدم و به همه‌ی عرصه‌ها و زوایای آن قدم گذاشتم و آخرالامر ار همان دروازه بیرون آمدم» ص.۴۶

از مهسا چه خبر؟

«روز ۲۵ شهریور بعد از ظهر از بیرون به خانه آمدم. به مجض ورود از همسرم پرسیدم از مهسا[۴] چه خبر؟ او پس از اندکی سکوت گفت : مرد!{....} تمام بدنم شروع به لرزیدن کرد. حس کردم این لرزه ناشی از همان لرزه‌ای است که بر تمام اندام ایران افتاده‌است. تنها من نبودم که از این حادثه می‌لرزیدم‌. جامعه ناگهان به تپش درآمد. روسری‌ام را از سرم برداشته به سویی پرتاب کردم و با فریاد به طرف در خروجی رفتم تا به خیابان بروم. محمد مرا گرفت و کوشید آرامم سازد. اما مگر می‌شد آرام بود؟ در صفحه اینستاگرام خود نوشتم: مرگ مهسا امینی، مرگ حجاب در جمهوری اسلامی.» ص ۵۳.

رسانه‌ها برای مصاحبه با او تماس گرفتند و او برای اولین بار بدون روسری الگوی جمهوری اسلامی با شالی که دو طرف آن بر روی شانه‌های استوارش رها شده بود، بخش زیادی از موهای پریشان شده‌ش را نمایان کرد. رسانه‌ها پشت سرهم برای مصاحبه به او یپام می دادند. حالا سوال این بود: جرا حجاب خود را تغییر دادی؟

جنبش در شکلی نوین آغاز شده‌بود هرچند قاتلان زیباترین دختران آن سال از خیابان‌ها «جمع شدند» اما آن‌چه در واقع «جمع شد» حجاب اجباری بود!

زندانی کردن، تجاوز، کشتن و کور کردن معترضان انگار پاسخی براشتهای سیری‌ناپذیر اهریمنان زمان نبود. حالا د رتمام سطح شهر دوربین نصب کرده بودند و از مرد و زن عکس و مدرک جمع می‌کردند. با این حال پلیس مسخره مردم شده‌بود و تهدیدات رهبری و فرماندهانش ادامه داشت. حالا با تصمیم به نامه‌نگاری با آقای خامنه‌ای روش «فشار از پایین و چانه زنی از بالا» را پی می‌گیرد. شخصا نامه‌ای به آقای خامنه‌ای می‌نویسد و تاکید می‌کند که در قرآن بر لزوم پوشاندن موی سر برای زنان تصریح نشده.(صص. ۶۶-۶۷)

آرمیتا گراوند در راه مدرسه یا گورستان؟

در مراسم ترحیم آرمیتا [۵]بیرون از مسجد دست در دست فیروزه صابر، فعال ملی مذهبی، منتظر همسرش بود که ماموران نیروی انتظامی به دلیل بدون حجاب بودنش به او تدکر می‌دهند و همان دم «مشت محکمی» به بازوی راستش می‌خورد که از جا کنده می‌شود. فیروزه مانع از به زمین خوردن او می‌شود اما تا به خود بیایید که چه اتفاقی افتاده چند نفر به سرش می‌ریزیند و ضرب و شتم آغاز می‌شود در همان حال فریادش می‌شود« همین الان در این‌جا مراسم ختم دختری است که او را کشته‌اید حالا همین جا می‌خواهید مرا بکشید؟»

این نخستین حضور او در یک مراسم عمومی پس از برداشتن حجابش بود «به طور ملموس و واقعی تجربه کردم که چگونه زنان در طول سالیان دراز در عمر جمهوری اسلامی به‌خاطر پوشش خود مورد ضرب و شتم و هتک حرمت قرار گرفته اند {...} من اعلام کردم مشتی که به بازوی من خورد، همان مشتی است که به سینه‌ی هاله سحابی خورد[۶] و او را کشت،‌ همان مشتی که ب رسر زهرا کاظمی[۷] خورد و او را کشت، همان مشتی است که بر سر مهسا خورد و و را کشت. آرمیتا هم شاید همین گونه کشته شده‌باشد. اگر فیروزه صابر در کنارم نبود، شاید من هم کشته می‌شدم» ص. ۷۶

صدیقه که بعد از مرگ مهسا با شالی رها برشانه‌های استوارش در رسانه‌ها ظاهر شده بود، یک سال بعد با مرگ آرمیتا، آن شال را نیز کنار می‌گذارد و با گیسوانی که از حلقه حلقه‌ی آن پریشانی و اندوه می‌ریخت در رسانه‌ها ظاهر شد. او د رپاسخ به برادرش که از او خواسته بود همان شال نصفه و نیمه را نگهدار تا وجهه خود را حفظ کند و اوضاع از سخت‌تر نشود، می‌گوید: «اگر وجهه‌ای داشته‌باشم، زمان هزینه کردنش همین الان است» ص.۷۱.

و در پاسخ به مردان دیگری که پس ازمراسم آرمیتا به او گفته بودند بهتر بود که با حجاب از بی حجابی دفاع می‌کردی گفته‌بود:

«‌ بهتر را چه کسی تشخیص می‌دهد؟‌ بهتر برای من آن است که خودم آن را بهتر می‌دانم نه شما. دیگر بس است که شما مردان «بهتر» را برای زنان تعیین کنید» ص ۷۷

همراهی جامعه مذهبی در اعتراض به حجاب اجباری

در آبان ۱۴۰۲ در چهارمین سالگرد اعظم طالقانی[۸]، قرار بود مراسمی در«کانون توحید» برگزار شود و خانواده طالقانی از صدیقه وسمقی برای سخنرانی در آن مراسم دعوت کرده‌بودند. مدیریت کانون توحید با حضور صدیقه وسمقی به عنوان سخنران مخالفت می‌کند. خانواده طالقانی به جای تغییر سخنران، محل برگزاری مراسم را تغییر دادند و برای حمایت از کشف حجاب صدیقه و آزادی ورود دیگران، مراسم در خانه‌ی اعظم طالقانی در نزدیکی خانه‌ی « فروهرهای ایران»[۹] برگزار می‌شود. این حمایت‌ها و نزدیکی‌های ارگانیک در بوم و زادگاه جنبش‌های اجتماعی، بشارت آن تحول عمیق و اما تدریجی است که صدیقه وسمقی خود در کتاب‌هایش به آن می‌پردازد.

برای مثال با اشاره و ارجاع به مطالب کتاب «مسیر پیامبری» که در سوئد منتشر شد، می‌گوید: « من نه تنها حجاب و پوشش، بلکه هیج‌یک از قوانین شریعت را مقدس و الهی نمی‌دانم {...} باورهای دینی گذشته‌ام در من رنگ می‌باختند. خود را از قید و بند آ‌ن‌ها آزاد می‌یافتم. چه احساس خوبی! زیستن در قلعه بسیار ناگوار است، به خصوص اگر قلعه از جنس باور و ادنیشه باشد. اشتباه نکنید، من منکر همه چیز نشده‌ام بلکه با محدود کردن فکر و اندیشه مخالفم. با ساختن دیوار و قلعه با هر نام و توجیهی مخالفم. اکنون دیگر الگوی زنی را که ملزم است موی سر خود را بپوشاند، قبول ندارم» ص. ۴۷ او در پاسخی عمومی به افراد مذهبی و معتقد به حجاب که درباره «کشف حجاب» خودخواسته‌ش می پرسند، می‌گوید: «به‌موازاتی که دانش من تغییر کرده، خودم هم زندگی‌ام را تغییر داده‌ام نمی‌خواهم دو چهره داشته‌باشم کاری که جمهوری اسلامی با مردم کرده، باعث شده که مردم چند چهره داشته‌باشند. من نمی‌خواهم این‌جوری زندگی کنم وقتی فهمیدم که حجاب در اسلام نیست، برداشتم»

یک‌بار دیگر زندان اوین، بند زنان

از پسِ اخطارهای پی در پی وزارات اطلاعات، سرانجام در بیست و ششم اسفند سال ۱۴۰۱ با حمله ماموران به خانه مسکونی‌اش روانه زندان اوین می‌شود. او که تازه از خواب بیدار شده بود، حیرت‌زده در آستانه اتاق خواب ایستاده‌بود. یکی از ماموران به مامور زنی که همراهشان بود، می‌گوید که چیزی سرش بینداز. زن جوان در «اطاعت امر» یک روسری از روی صندلی برم‌یداد و به طرف صدیقه می‌رود اما با ممانعت آرام صدیقه مواجه می‌شود«دستش را پایین کشیدم و گفتم: تو نباید این کار را بکنی،‌ تو یک زنی، این را خوب بفهم»! همین مامور که موظف بوده تا جمع کردن وسایل شخصی برای زندان تمام مدت همراه او باشد، در مقابل کمد لباس وقتی صدیقه از برداشتن بلوز جین صرفنظر می‌کند، می‌گوید:‌« همان خیلی قشنگ است. همان را بپوشید. گفتم: باشد، اگر قشنگ است همان را می‌پوشم...»ص.۹۲

بعد از طی مراحل بازداشت، بدون حجاب از در آهنی بزرگ اوین وارد می‌شود و به اتاق بازرسی می‌رود. از همان لحظه ورود در پاسخ به فریاد زندانبانان که «حجابت کو؟» با فریادی بلندتر پاسخ می‌دهد که :« بس کنید مرا به خاطر همین، این‌جا آورده‌اید»ص.۹۹

همه آن‌ها که تجربه دستگیری در خانه شخصی خود را دارند، با این قاعده آشنا هستند که سرپرست «تیم عملیاتی» گوشزد می‌کند که لوازم شخصی که د رزندان لازم دارید، همراه خود بردارید.

اما همه آن‌ها که این تجربه را ندارند، عموما نمیدانند چرا وقتی فرد دستگیر شده را به بند منتقل می‌کنند، به جز دو سه قلم از لوازمی که با خود آورده، همه را از او می‌گیرند و می‌گویند تحویل خانواده‌ات می‌دهیم. حالا تحویل می‌دهند یا نمی‌دهند یک چیز، اما تشخیص ضروری بودن همان دو سه قلم هم با زندانی نیست، بلکه زندانبان خودش تعیین می‌کند. این‌طوری بوده که «سنگ پای» نویی که صدیقه وسمقی برای زندان خریده بوده، از نگاه زندانبان ضروری تشخیص داده نمی‌شود!

« بگذار سنگ پا را برداردم. دفعه قبل که در اوین بودم پاهایم خیلی پوسته پوسته شده بود و مجبور شدم از همبندی‌ها سنگ پا قرض بگیرم{...} گفت نه نمی‌شود. گفتم فکر می‌کنی اگر با خودم ببرم، چه می‌شود؟» ص.۱۰۳.

ضرب‌المثل معروف که «رو نیست که سنگ پای قزوین است» اغلب برای کسانی است که میزان جسارت آن‌ها زبانزد است. درست مثل جسارت زنان ایران برای حفاظت از لطافت‌ها و زیبایی‌های زنانه حتی در زندان!

تفاوت ها و تشابهات زندان ۱۳۹۶ و زندان ۱۴۰۲

افزایش خطوط تلفن از یک خط به چهار خط در طول شش سال، د رفاصله شش سال میان دو زندان، هرچند نتیجه مطالبه‌گری زندانیان برای دستیابی به امکانات اولیه است، اما بیانگر افزایش تعداد زندانیان نیز هست. تعداد زندانی‌های بند زنان در آن سال ۶۵ نفر بودند. در سال ۱۳۹۶، جیره مرغ ماهانه هر زندانی در ماه یک عدد مرغ کامل بوده و حالا به یک ران و یا یک سینه تقلیل یافته‌بود.

تفاوت دیگر در تمرد از پوشیدن حجاب در ساعت ملاقات بوده که برای صدیقه به ممنوعیت دیدار خانواده‌اش منجر می‌شود.

ورود آقای محمدی رئیس حفاظت زندان به بند زنان برای دیدن صدیقه بدون «یاالله» گفتن! و بی تفاوتی زنان بند به تغییر پوشش به دلیل ورود یکی از بالاترین مقامات زندان، از دیگر روایت‌های جذاب کتاب است. وقتی آقای محمدی پیشنهاد کفالت برای آزادی صدیقه را طرح می‌کند و صدیقه آن را رد می‌کند. آقای محمدی بدون هیچ حرفی سرخود را پایین می‌اندازد و می‌رود.. «بچه‌ها شروع کردن به شعار دادن. ابتدا همراه با کف زدن، وسمقی وسمقی گفتند و بعد شعارهایی نیز علیه جمهوری اسلامی دادند»... این بچه‌ها شامل اکتیویست‌های جنبش زنان، زندانی‌های بهایی، سلطنت‌طلب ها، مجاهدین، فعالان کارگری، فعال حقوق اقوام،‌ فعال حقوق کودک، هنرمند، شاعر، نقاش و نویسنده بودند.... تابلویی از هم‌رایی و همگونی برای دستیابی به مطالبات مشترک! تابلویی از پلورالیسم ایرانی! تابلویی زنده از تکثری معنا‌دار بر سر سفره افطاری مشترک «بچه‌های سازمان مجاهدین» و بچه‌های بهایی که ایام روزه آن‌ها هم‌زمان شده‌بود.

تاناکورا در بند زنان

پیش از این در کتاب « تبعید یا زندان» خاطرات ایام اولین دوره زندان صدیقه وسمقی سال ۱۳۹۶ را به قلم خودش خوانده بودم. این بار نیز به دقت و صحت به جزئیات زندان می پردازد وقتی به عبارت «تاناکورا» می‌رسم، نمی‌توانم جلوی خنده‌ام را بگیرم. تاناکورا واژه‌ای ژاپنی است و از نام «آوشین تاناکورا» قهرمان سریال تلویزیونی «سال‌های دور از خانه» گرفته شده. این سریال در دهه شصت و سال‌های جنگ ایران و عراق بسیار محبوب بود. از دهه هفتاد این عبارت در بازار لباس و پوشاک به مغازه‌هایی گفته می‌شود که البسه دست دوم و گاه لباس‌های ته انبار کشورهای اروپایی و هندوستان و دیگر کشورها را با قیمت ارزان می‌فروشند. از جمله مشتریان اصلی این مغازه‌ها افرادی با بضاعت اندکِ خرید و نیز روشنفکران ضد مصرف‌زدگی طبقه متوسط هستند. اما ورود این عبارت به بند زنان زندان اوین یکی دیگر از ابداعات زندانیان دهه اخیر به‌ویژه بعد از جنبش «زن، زندگی، آزادی» است. ظاهرا به هر زندانی جدید بسته‌ای از وسایل ابتدایی مورد نیاز می‌دهند. اگر چیزی در این بسته مورد نیاز زندانی نباشد، آن را به مسئول تاناکورای بند، که یکی از زندانیان است، تحویل می‌دهد. برای زندانیانی که احیانا به آن وسایل نیاز دارند..

این‌گونه مبادلات همیشه در زندان وجود داشته، اما این نامگداری و وارد کردن واژه‌های روزمره بازار و کسب و کار غیررسمی زنان به زندان انگار فاصله زندان و جامعه را فقط یک دیوار می‌داند. هرآن‌چه آن‌سوی دیوار ممنوع است، این‌سو نیز همان است و هرآن‌چه آنسوی دیوار در جریان است این سو نیز همان است. نوعی آمیختگی زندگی و مبارزه نوعی زمینی‌‌شدن مبارزه والبته نوعی نقد قداست و «الیت محوری» از زندان و زندانی‌!

اشک زندانبان و حجابی که پذیرفته نشد

ملاقات‌های نوروزی از حال و هوای دیگری برخوردار است اندوهی ژرف که در سطحی از شادیِ زندانی و ملاقاتی هایش نو و کهنه می‌شود.

روز ملاقات نوروز ۱۴۰۳ صدیقه که تا آن روز به دلیل عدم پذیرفتن حجاب اجباری از ملاقات خانواده محروم شده‌بود، به دفتر بند می‌رود و به خانم میرزایی مامور بند زنان می‌وید که خانواده‌ام برای ملاقات آمده‌اند. مامور به او یادآوری می‌کند که بدون حجاب نمی‌تواند به ملاقت برود. صدیقه پس از بحث‌های همیشگی به حیاط بند می‌رود. ماشینی در بیرون حیاط برای انتقال زندانیان به سالن ملاقات ایستاده بوده،‌ صدیقه همراه اولین گروه به طرف ماشین حرکت می‌کند. خانم میرزایی به او می‌گوید شما نمی‌توانید بروید و او را به حیاط برمی‌گرداند. «بچه‌ها چیزی بر سر می‌انداختند و می‌رفتند. گاهی در ماشین یا سالن ملاقات روسری خود را بر می‌داشتند. برای زندانبان مهم آن بود که هنگام خروج از بند روسری سرت باشد و من حاضر نبودم به این خواسته بی‌معنا تن دهم{...} وقتی اسامی گروه دوم را خواندند، من دوباره با آنان حرکت کردم. خانم میرزایی دوباره مرا با دودست خود گرفت و آرام به داخل حیاط بازگرداند. نام گروه سوم را که خواندند، باز من به سوی در خروجی بند حرکت کردم. خانم میرزایی مرا گرفت. پیشانی‌ام را بوسید و گریه کرد و گفت:‌ من شرمنده‌ام. وقتی دیدم که او گریست گفتم باشد گریه نکنید دیگر نمی‌آیم و در همین حیاط تحصن می ‌کنم. به هم‌بندیانی که به ملاقات می‌رفتند با صدای بلند گفتم: اعلام کنید که من تحصن کرده‌ام{...}

بچه‌های بند شنیدند که من تحصن کرده‌ام. نرگس دوان‌دوان نزدم آمد. {...} او نیز اعلام کرد که در تحصن به من پیوسته‌است. او خود حتی ماه‌ها بود که اجازه‌ی تماس تلفنی نیز نداشت و مدت‌ها بود که صدای دو فرزندش را نشنیده بود.
» صص.۱۳۲-۱۳۳

چریک ها هم گریه می کنند

داستان اعزام به بیمارستان صدیقه داستان اشک‌ها و لبخندهاست. اشک‌هایی که می‌توان برای تمام کسانی که در زندان بیمار شدند و عامدانه از اعزام به بیمارستان و معاینه پزشک‌های معتمد محروم ماندند و عاقبت جان عزیزشان از دست رفت. یکی از روزهایی که از اعزامش به بیمارستان به دلیل بی‌حجابی ممانعت می‌کنند، با کمک هم‌بندی‌ها به اتاق پرستاری در طبقه‌ی پایین می‌رود. پایین آمدن از پله ان‌قدر برایش سخت و طاقت‌فرسا بوده که وقتی به اتاق دکتر می‌رسد و با خونسردی و بی‌تفاوتی عامدانه او روبرو می‌شود، وسیله اندازه‌گیری نبض و دستگاه فشار خون و بطری آب و عصایش را هر یک به طرفی پرت می‌کند، با آخرین قوا سرپا می‌ایستد و باصدای بلند می‌گوید: «من یک شاعر و نویسنده‌ام. من چریک نیستم. قلب من تحمل این همه ظلم و ستم را ندارد{...} من از این‌که آدم های پستی بر ما حکومت می‌کنند ناراحتم. چرا باید با این مردم، با این زنان این چنین رفتار کنند؟ {...} در حالی که می‌گریستم بچه‌ها مرا به سوی تخت بردند هیچ‌کس چیزی نمی‌گفت. مهوش شهریاری کنار تختم ایستاده‌بود. دستم را به زانوهای او بردم و گفتم؛ چرا باید به زانوهای این خانم صدمه بزنند{...} فریاد زدم و گفتم هم‌بندی‌ها و دوستانم را صدا بزنید به این‌جا بیایند. می‌خواهم وصیت کنم. {...}خیلی‌ها به اتاق پرستاری آمدند. وقتی می‌گفتم من یک شاعر و نویسنده‌ام و چریک نیستم، پخشان عزیزی [۱۰] مرا در آغوش گرفت و در حالی که می‌گریست گفت: چریک‌ها هم گریه می‌کنند» ص. ۱۵۶-۱۷۰

طنزپردازیِ رندان در زندان

طنز رندانه ی صدیقه وسمقی در ایجاد و توصیف موقعیت‌های تراژیک هم به تلطیف فضای زندان کمک می‌کند و هم خنده بر لبان خواننده‌ی همدرد می‌آورد. هرچند با تلخ خنده‌های این سال‌ها بیگانه نیسیتم، اما نمی‌توان به صدای بلند نخندید وقتی «قاضی افشاری» به وکیل صدیقه آقای علیزاده پیام می‌دهد که:« بگویید خانم وسمقی یک کلاه سرش کند و به دادگاه بیاید» و صدیقه در پاسخ به پیام قاضی می گوید:« به افشاری بگویید اگر به آن‌جا بیایم، کلاهی سرت می‌گذارم تا هیچ‌گاه به فکر کلاه گذاشتن بر سر من نیفتی»! ص.۱۷۵

و یا وقتی سراغ وسایل شخصی که از روز اول قرار بود به همسرش تحویل بدهند را می‌گیرد: «به خانم میرزایی گفتم که چرا هنوز گوشی و لپ‌تاپم به همسرم تحویل داده نشده{...} او مثل روزهای قبل گفت: آقای نوروزی، انباردار زندان، در مرخصی است. آخر خاله‌اش فوت کرده است. تا سه هفته او و دیگر مأموران همین جواب را به من می‌دادند. روزی گفتم: من هیچ کس را ندیده‌ام که خاله‌اش را به اندازه‌ی آقای نوروزی دوست داشته باشد و به خاطر فوت خاله‌اش این همه مرخصی بگیرد! مأموران به این حرف بسیار خندیدند.» ص. ۱۳۵

یا وقتی مامور زنی زندان که در اعزام صدیقه به بیمارستان «مراقب» او بوده وقتی در اورژانس تنها می‌شوند یواشکی و با عجله از او می‌پرسد:«خانم وسمقی خواهرم از شما سوالی دارد که آیا می‌تواند ناخن بکارد و لاک بزند و نماز بخواند... گفتم: بله می‌تواند تتو هم بکند و با همه‌ی این‌ها نماز بخواند» ص. ۱۶۰

این تماس از زندان اوین می باشد

این جمله‌ی تلخ آشنا برای همه زندانیان و خانواده‌هاشان در تمام این سال‌هاست. اما دانیال هشت‌ساله وقتی با مادربزرگش تلفنی حرف می‌زد، هرگز این جمله را نمی‌شنید. صدیقه به او گفته بود که در سفر است، این مادربزرگ زندانی با ذکاوت و دقت، فاصله‌ی کوتاه زمانی تکرار این جمله مهارمند و سلطه‌گر را به دقت حساب کرده‌بود و تنها در زمان کوتاه میان دو تکرار با او صبحت می‌کرد. زهی زبردستی و زهی بالا صدایی بر دمیدن در آن صور تو خالی... این هدیه همچون ستاره‌ای دنباله‌دار تا به امروز ادامه یافته و در قالب کتاب «چرا علیه حجاب شوریدم» به دانیال هدیه شده. تا وقتی دانیال بزرگ شد، بداند که تمام شعف صدای مادر بزرگ نه ازسفری دروغین بلکه از سهم‌خواهی از حقوقی بود که توسط راهزنان حق زندانی در هر مکالمه تلفنی ربوده می‌شد. «یک‌بار که با او تلفنی از زندان حرف می زدم، پرسید: مامانی در ایران هستی یا خارج؟ گفتم در ایران هستم. برای نوشتن یک کتاب دارم تحقیق می‌کنم. کلاس هم دارم به زودی برخواهم گشت. بعد از آزادی به من گفت: مامانی، دیگر به مسافرت نرو»

آی مردان جبهه‌های جنوب و غرب/ این‌جا زنی فریاد زندگی سر می‌دهد

صدیقه وسمقی شاعراست، نویسنده است، قرآن پژوه است، مدافع حقوق بش رو کنشگر جنبش زنان است. زهی سعادت به خواننده‌ای که همه صورت از توانمندی‌های این زن یگانه را در یک کتاب واحد می‌خواند:

آی مردان جبهه‌های جنوب و غرب!
زنان کفش‌های آهنین به پا کرده‌اند
پوتین‌های شما کجاست؟
چه نشسته‌اید
که هر آن‌چه به دست آورده‌بودید
به باد رفت
دشمن به خانه‌ها زده‌است
به مدرسه‌ها حمله کرده‌است
دختران و پسرانتان را دریده‌است
و چشمان زنانتان را نشانه رفته‌است
دشمن اموالتان را ربوده‌است
نگاه کنید
سیاه چال‌ها
بیشتر از حجم تمام تاریخ
پر است از جوانانتان
که زندگی را صدا می‌زنند
امروز روز جبهه است
امروز همه جا جبهه است
از جنوب تا شرق
از شمال تا غرب
تا قلب میهن
جوجه‌های شیطان
که هر روز سر از تخم ها درمی آورند
هوا را مسموم کرده اند
و بر چهره‌ی مادرتان لجن پراکنده‌اند
کو آن غرش‌هایی که رعد را می‌ترساند؟
کو آن گام‌هایی که زمین را می‌لرزاند؟
خانه را لجن گرفته‌است
آی مردان جبهه‌های جنوب و غرب!
برخیزید
باید زندگی را برای بچه‌هایمان پیدا کنیم
باید دریا را بیاوریم
و لجن‌ها را بشوییم
این‌جا نباید مرداب شود

« چرا برعلیه حجاب شوریدم» سفری است به یاد ماندنی، پرخاطره و مخاطره. سفری است در درون و نیز سفر یک زن از درون به بیرون، سفری پر دغدغه و پر لذت، سوغات این سفر ریختن جوهر رنگارنگ آن است به پای سپیدی کاغذ زنانگی یک زن!
____________________________________

[۱] خواجوی کرمانی . دیوان اشعار. غزل شماره ۲۸۹
https://www.radiofarda.com/a/iran-sedighehvasmaghi-mandatoryhijab/33383241.html ااین را حتما دوباره گوش کنم.
[۲] چرا علیه حجاب شوریدم. نویسنده صدیقه وسمقی. ناشر بنیاد تسلیمی، آسو. ۱۴۰۴. ۲۸۷ص.
[۳] برگرفته از غزل معروف مولانا :عالم چهار فصل‌ست فصلی خلاف فصلی/باجنگ چار دشمن هرگز قرار ماند
[۴] مهسا امینی دختر ۲۲ ساله اهل سقزکه در سال ۱۴۰۱ دربازداشت گشت ارشاد جمهوری اسلامی شهر تهران، در اثر ضربه‌ای که به سرش کوبیدند به کما رفت و بعد از یک هفته جان خود را از دست داد. کشته شدن مهسا رخداد آغازنده جنبش زن زندگی آزادی بود.
[۵] آرمیتا گراوند دختر هفده ساله‌ای که در راه مدرسه در اثر حمله نیروهای «حجاب‌بان» به کما رفت و بعد از یک هفته درکما،‌ جان باخت.
[۶] اشاره به قتل هاله در مراسم تشییع جنازه ددرش مهندس سحابی که در اثرمشت ماموران نیروی انتظامی برسینه و قلبش جان از دست داد.
[۷] زهرا کاظمی خبرنگار ایرانی/کانادایی که در سال ۲۰۰۳ به قصد تهیه گزارش به ایران سفر کرد وحین عکسبرداری درتجمع خانواده ها در مقابل زندان اوین دستگیر شد و ودرزندان دراثرضربه ای که به سرش خورد جان خود را ازدست داد.
[۸] اعظم طالقانی ازکنشگران ملی مذهبی َ نماینده تهران درمجلس و کنشگرحقوق زنان بود
[۹] داریوش فروهرو همسرش پروانه اسکندری/فروهر از چهره های معتبر مبارزات ملی از دوران پهلوی تا جمهوری اسلامی بودند آنها .درسال ۱۳۷۷ درخانه شخصی خودطی قتل های سیاسی موسوم به قتل های زنجیره ای با ضربات متعدد چاقو به دست ماموران امنیتی شکل کشته شدند
[۱۰] فعال مدنی کرد محکوم به اعدام

___________________

منبع اصلی: ژورنال آزادی اندیشه