مایکل ساوگا
راز قدرت دیکتاتورهای مدرن
هفته نامه اشپیگل شماره ۳۹ سپتامبر ۲۰۲
Wed 24 09 2025

غرب مدتها بر این باور بود که تنها دموکراسیها میتوانند بهطور پایدار رفاه ایجاد کنند. اما به نظر میرسد خودکامگان مدرن مانند شی جینپینگ، پوتین یا اردوغان خلاف این باور را ثابت میکنند. آیا خودکامگی و اقتصاد میتوانند با هم سازگار باشند؟
این تصویری نمادین بود و بهخوبی حسابشده. اوایل این ماه، به رهبری رئیسجمهور چین، شی جینپینگ، حدود دوازده تن از حاکمان خودکامه به میدان تیانآنمن در پکن آمدند. در میان آنها ولادیمیر پوتین، رهبر کرملین، کیم جونگ اون، دیکتاتور کره شمالی و همچنین حاکمان قزاقستان، ازبکستان و آذربایجان حضور داشتند. همه آنها از رهبر چین پیروی کردند، کسی که در سخنرانی خویش خود را ضامن «صلح»، «گفتوگو» و «همکاری برد-برد» نامید.
پیام واضح بود: از این پس محور «خوبی» در جهان شامل چین و شرکای آن است، کشورهایی که همانند جمهوری خلق چین برای «پیشرفت» و «همزیستی» تلاش میکنند، «در سمت درست تاریخ» قرار دارند و اجازه نمیدهند «تهدیدهای پر سر و صدا» آنها را بترساند – و همه میدانستند که این اشاره به هیچکس جز دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکای منتقد چین، نیست.
۳۵ سال پس از پایان جنگ سرد، یک بلوک جدید دولتی غرب را به چالش میکشد. یک «بینالملل خودکامه» شکل گرفته است که به جای حکومت قانون لیبرال، به اصل رهبری مرد قدرتمند اعتماد دارد. هدف مشترک آنها، به گفته تاریخدان آمریکایی آن اپلبام، «مردم را از همه تصمیمگیریها محروم کردن» است و از این موضوع سود میبرد که غرب دیگر به ارزشها و اصول خود که دههها آنها را نمایندگی کرده بود، اعتماد ندارد.
رهبران این اتحادیه نوظهور دیکتاتورها با رضایت میبینند که رهبران غربی مانند رجب طیب اردوغان در ترکیه یا ویکتور اوربان در مجارستان از مدلهای حکومت اقتدارگرایانه آنها پیروی میکنند. آنها از شکافهای موجود در ائتلاف آتلانتیک خوشحالاند و وقتی به تغییرات غیرلیبرال در ایالات متحده تحت ترامپ نگاه میکنند، شگفتزده میشوند. ترامپ نه تنها سنتهای لیبرال یکی از قدیمیترین کشورهای دارای حکومت قانون را مورد حمله قرار میدهد، بلکه با سیاستهای ملیگرایانه گمرکی خود، کشورهای دموکراتیک مانند برزیل، هند و آفریقای جنوبی را به سوی چین سوق میدهد.
خطرناکترین نکته این وضعیت آن است که پیشروی دیکتاتورهای مدرن عمدتاً بر پایه قدرت اقتصادی استوار است. در درگیری شرق و غرب قرن گذشته، دموکراسیها پیروز شدند زیرا از لحاظ اقتصادی بر برنامهریزیهای اقتصادی کمونیستی برتری داشتند. اما در تضاد جدید میان حکومتهای قانونمدار و خودکامگان، دادههای آماری لزوماً نشان نمیدهند که این موفقیت دوباره تکرار خواهد شد.
از بحران مالی سال ۲۰۰۸، سهم کشورهای غربی عضو گروه ۷ از تولید ناخالص جهانی از حدود ۵۲ درصد به نزدیک ۴۵ درصد کاهش یافته است. در مقابل، چهار خودکامگی اقتصادی قدرتمند (چین، روسیه، ترکیه و عربستان سعودی) از حدود ۱۲ درصد به حدود ۲۱ درصد افزایش یافتهاند. کشورهای عمدتاً خودکامه سابق اتحاد جماهیر شوروی دارای منابع عظیم نفت و گاز بوده و بازارهای مهم مواد خام را کنترل میکنند. چین، قدرت فناوری بالا، آمریکا را در زمینه رایانش کوانتومی و هوش مصنوعی به چالش میکشد و اروپا را در خودروهای برقی و پنلهای خورشیدی پشت سر گذاشته است. از نظر اقتصادی، پاییز ۲۰۲۵ مانند بهار دیکتاتورها به نظر میرسد.
سؤال این است که آیا این روند ادامه خواهد یافت یا اقتصاددانانی درست میگویند که حکومت قانون لیبرال عمدتاً فرم برتر حکومت است؟
خودکامگیهای مدرن تحت رهبری شی، پوتین، اردوغان یا اوربان از ضعفهای معمول رژیمهای دیکتاتوری مصون نیستند. این موضوع با سیگنالهای بحران اخیر در اقتصاد جنگی گسترده روسیه، وامهای معوق و ظرفیتهای مازاد در چین و همچنین موجهای تورمی سالهای اخیر در مجارستان و ترکیه اثبات میشود.
آنها قربانی پدیدهای هستند که دانشمندان علوم سیاسی آن را «دام دیکتاتور» مینامند. این پدیده نشان میدهد که یک حاکم خودکامه در چه چیزی با همتایان دموکرات خود تفاوت دارد، بخش عمدهای از رفتار او را شکل میدهد و توضیح میدهد چرا حفظ قدرت برای او تنها یک هدف آرمانی نیست، بلکه مسئلهای حیاتی است.
هر کسی که بهعنوان دیکتاتور یک بار قانون و مقررات را نادیده گرفته باشد، باید بیم آن داشته باشد که با از دست دادن موقعیتش، پاسخگو شود و همه چیزش را از دست بدهد. زمانی که دیکتاتورها سقوط میکنند، بهطور خلاصه میتوان گفت، آنها تنها منصب خود را از دست نمیدهند. غالباً آنها «به تبعید، در یک سلول زندان یا مستقیماً در زیر خاک» میافتند، همانطور که مارسِل دیرسوس، دانشمند علوم سیاسی از کیل، نتیجهگیری میکند.
به همین دلیل، تضمین حکومت برای خودکامگان به اولویت اصلی تبدیل میشود و آنها علیه اپوزیسیون، رسانهها، دادگاهها و نهادهای مستقل اقدام میکنند. همزمان، این موضوع توضیح میدهد که چرا آنها با مشکلات بنیادی مواجه میشوند که همیشه سایه خود را بر رژیمهای حاکم منفرد افکنده است.
اولین مشکل، فقدان امنیت و اعتماد حقوقی است. در دموکراسی، شهروندان میتوانند رئیس دولت را برکنار کنند و کارآفرینان میتوانند در صورت تهدید سرمایهگذاریهایشان توسط مقررات دولتی، به دادگاه شکایت کنند. اما در دیکتاتوری، نهادهای مستقل که بتوانند تصمیمات دولت را اصلاح کنند، وجود ندارند. این شکاف در حاکمیت قانون باعث ایجاد عدم اطمینان میشود و بر اساس مطالعات، دلیل کاهش سرمایهگذاری در نظامهای خودکامه در مقایسه با دموکراسیها است.
دومین مشکل، معضل اطلاعات است. برای باقی ماندن در قدرت و محبوبیت نزد مردم، دیکتاتور باید حکومت خود را در نور مثبت نشان دهد. بنابراین رسانهها را سانسور میکند، با پوشش خبری مثبت آنها را پر میکند و انتقادها را سرکوب میکند. عیب این کار آن است که در چنین حکومتی، اطلاعات مهم یا جمعآوری نمیشود یا به دلیل ترس از خشم حاکم، منتقل نمیشود. از این رو، به گفته اقتصاددان مسکو، کنستانتین سونین، همه دیکتاتورها در نهایت در یک «خلأ اطلاعاتی» بیشتر یا کمتر کامل قرار میگیرند و توسط «زیرمجموعههای وفادار اما ناتوان» احاطه میشوند.
حاکمان مدرن مانند پوتین یا شی از این نقصهای اساسی نظام خود آگاهاند. زمانی که آنها به قدرت رسیدند، هدفشان دقیقاً فرار از «معضل دیکتاتور» بود. همانند حاکمان مطلقه گذشته، آنها میخواستند بالاتر از قانون قرار گیرند و در عین حال به شرکتها حس امنیت حقوقی بدهند. جریان اطلاعات در کشورشان باید کنترل میشد، اما مسدود نمیگردید. رسانههای انتقادی ممنوع نشدند، بلکه به کارآفرینان همسو با دولت فروخته شدند.
کنترل اطلاعات و رسانهها یکی از عوامل تثبیت موقعیت آنها بود و عامل دیگر، موفقیت اقتصادی. برای جلب وفاداری شهروندان، خودکامگان رفاه لایههای گسترده جامعه را به محور برنامههای حکومتی خود تبدیل کردند. همزمان روشهایی برای حمایت از سرمایهگذاریهای تجاری بدون نیاز به ایجاد یک حکومت قانون غربی توسعه دادند. برخلاف کشورهای کمونیستی قرن گذشته، آنها به برنامهریزی مرکزی دولت اتکا نکردند و بر نیروهای خلاقانه سرمایهداری و اقتصاد بازار تکیه کردند.
در روسیه، پوتین پیش از آغاز حکومتش در سال ۲۰۰۰ عناصر اصلی برنامه حکومتی خود را مشخص کرد: «قدرت دولتی قوی» برای امنیت و نظم از یک سو و دوری کامل از اقتصاد برنامهریزی شده از سوی دیگر. در زمینه اقتصاد، پوتین پیروی از مارکس نکرد، بلکه راه تاچر را در پیش گرفت.
او مالیات بر درآمد را تا ۱۳ درصد سقف گذاشت، یکی از کمترین نرخها در جهان. طی چند سال بدهیهای مسکو را کاهش داد و درآمدهای حاصل از منابع سودآور روسیه را بخش زیادی در یک صندوق ذخیره دولتی قرار داد تا از افزایش بیش از حد قیمتها جلوگیری شود.
با اولیگارشهای قدرتمند روسیه یک پیمان عدم تجاوز به سبک مافیایی بست: آنها میتوانستند از منابع کشور بهرهمند شوند و در عوض از سیاستهای او حمایت کردند.
پوتین قدرت خود را با «کنترلشده چشمپوشی از قدرت» تضمین کرد. بخشهای بزرگی از اقتصاد مانند تجارت، صنایع سنگین و دیجیتال را تا حدی به بازی آزاد نیروها سپرد. مدیریت چرخه اقتصادی و بودجه دولتی را به تیمی بسیار متخصص در بانک مرکزی و وزارت دارایی واگذار کرد. به این ترتیب، کارآفرینان روسیه مطمئن بودند که ثبات پول و ارز یکی از اولویتها در روسیه پوتین است.
در آن سالها، نخستوزیر تازهمنتخب ترکیه، رجب طیب اردوغان، برنامهای مشابه را دنبال میکرد. او به هواداران حزب عدالت و توسعه (AKP) پیش از ورود به قدرت در سال ۲۰۰۳ روشن کرده بود که رابطهاش با دولت قانونمدار لیبرال صرفاً ابزاری است. او دموکراسی را «قطاری» میدانست که باید سوار آن شد تا به مقصد رسید.
اردوغان، مشابه پوتین، به عنوان یک اصلاحگر اقتصادی قاطع شروع به کار کرد. او بازار کار را آزاد کرد، به ساخت و ساز در مقیاس وسیع مسکن، جاده و پل پرداخت و از طبقه متوسط حمایت نمود. هورست کهلر، رئیس وقت صندوق بینالمللی پول و بعدها رئیس جمهور آلمان، اردوغان را «لودویگ ارهارد ترکیه» خواند.
نخستوزیر مجارستان، ویکتور اوربان، که در سال ۲۰۱۰ به قدرت رسید، نیز خود را حامی سرسخت ثبات مالی معرفی کرد. او با پیروی از الگوی اتوکراسی مسکو، اقتصادی شبهمافیایی ایجاد کرد و قدرت خود را تثبیت نمود. اوربان دادگاه قانون اساسی و دستگاههای اجرایی را پاکسازی کرد، رسانههای انتقادی را از بازار خارج نمود و سیستم انتخاباتی کشورش را به نفع خود دستکاری کرد.
اوربان توانست با ابزارهای دموکراتیک، دموکراسی را کوچک کرده و برای مشکلات اقتصادی رژیمهای خودکامه راهحلهای جدید پیدا کند. او معضل اطلاعات را با نظرسنجیهای مستمر و استفاده از مدرنترین روشهای بازاریابی سیاسی کنترل نمود و خلأهای قانونی را به دو روش کاهش داد: ابتدا با «نشان قانونی» اتحادیه اروپا، خویشاوندسالاری خود را موجه جلوه داد و سپس سرمایهگذاران خارجی، به ویژه از صنعت خودروسازی آلمان، را به کشور جذب کرد.
بدین ترتیب، اوربان توانست کاری به ظاهر غیرممکن را ممکن کند: در یک باشگاه از دموکراسیهای قانونمدار، یک سیستم حکومتی اتوکراتیک کارآمد ایجاد کرد. نهادهایی که غرب به آنها میبالید، نه مانع، بلکه ابزار کمکی برای او بودند. اوربان به طور ماهرانه از منابع مالی اتحادیه اروپا برای تأمین نیازهای پیروانش بهره برد، از جمله با صدور مجوز برای فروشگاههای دولتی تحت حفاظت دولت.
در روسیه، مجارستان و ترکیه، دیکتاتورهای جدید دموکراسی را تضعیف کردند و با موفقیت اقتصادی، حمایت مردم را جلب نمودند. در روسیه، در چهار سال نخست حکومت پوتین، درآمد سرانه دو برابر شد و میلیونها نفر به طبقه متوسط راه یافتند. اوربان کشورش را به یکی از قطبهای خودروسازی اروپای شرقی تبدیل کرد و در ترکیه، رشد اقتصادی در دهه اول هزاره جدید گاهی به ده درصد در سال رسید. شمار فقرا کاهش یافت و مردم شهرها توانستند رفاه متوسط اروپای مرکزی را با یخچال، ماشین لباسشویی و خودرو تجربه کنند.
توانایی دیکتاتورهای جدید در ارائه معجزه اقتصادی تا حد زیادی به دلیل ضعف اقتصادی پیشینیانشان بود. مردم روسیه دموکراسی دوران یلتسین را با تورمهای سریالی، رکود صنعتی و بحرانهای ارزی تجربه کرده بودند. در مجارستان، صندوق بینالمللی پول مجبور به مداخله شد و در ترکیه، فساد نهادینهی حزب قدیم باعث بحران بانکی و ارزی شد که پساندازهای بسیاری از شهروندان را در ابتدای هزاره جدید بیارزش کرد.
هیچ چیزی به اندازه ناکامی اقتصادی دموکراسیهای ملی، صعود دیکتاتورهای جدید را تسریع نکرد. به ویژه اوربان با استدلالی سریع این شکستها را توجیه کرد: غرب لیبرال در حال سقوط است و آینده از آن سیستمهای اجتماعی اتوکراتیک است، همان دموکراسیهای غیرلیبرالی که او در ترکیه، روسیه و به ویژه چین میدید.
چین در دهههای پایانی قرن گذشته، پایدارترین و قدرتمندترین سیستم اتوکراتیک پس از جنگ جهانی دوم را ایجاد کرده بود. این کشور به شیوهای بسیار خلاقانه سلطه حزب را با اصول رقابت در اقتصاد بازار ترکیب کرد. در حالی که در سرمایهداری غرب، شرکتها به عنوان «ویرانگران خلاق» نوآوری و رشد ایجاد میکردند، وظایف اقتصادی در سیستم چین بین دولت و بازار تقسیم شده بود.
مرکز پکن جهتگیری کلی را تعیین میکرد، مثلاً با برنامه فناوری «ساخت چین ۲۰۲۵». اما در اجرا، رقابت شدیدی میان شرکتها و حتی بیشتر میان استانها جریان داشت. از روزگار اصلاحگر بزرگ دولتی، دنگ شیائوپینگ، مقامات محلی و رهبران حزب در چین استقلال زیادی داشتند و از آن استفاده میکردند تا همراه با شرکتهای دولتی و خصوصی منطقهشان، مدلهای جدید فناوری، کسبوکار و تأمین مالی ایجاد کنند. همزمان، آنان براساس موفقیت اقتصادی مورد سنجش قرار میگرفتند، و به همین دلیل رقابت داخلی شدیدی برای یافتن موفقترین و پیشرفتهترین طرحهای تجاری وجود داشت.
برanko میلانوویچ، اقتصاددان صربی-آمریکایی، از «سرمایهداری سیاسی» نوینی سخن گفت که به نظر میرسد شرایطی مشابه با نسخه لیبرال غرب برای پویایی و رشد فراهم میکرد. در اروپا و آمریکا، ایجاد طبقه متوسط توانمند ۱۵۰ سال طول کشیده بود، اما جمهوری خلق چین آن را در چهار دهه محقق ساخت.
آیا میتوان گفت شی، پوتین یا اردوغان راز موفقیت اقتصادی اتوکراسیها را کشف کردهاند؟ آیا رژیمهای آنها توانایی «تصحیح مستمر خود» را دارند، همانطور که تبلیغکنندگانشان ادعا میکنند؟ آیا دیکتاتورهای مدرن از «تلهٔ دیکتاتورها» گریختهاند؟
شکی نیست که باید محتاط بود. پس از آن که چین، روسیه و ترکیه در سالهای ابتدایی هزاره جدید رشد طولانیمدتی را تجربه کردند، این رشد در میانه دهه گذشته کاهش یافت. همزمان فساد گسترش یافت و شکاف بین فقیر و غنی در بسیاری مناطق از سطح غرب فراتر رفت.
در ترس از از دست دادن حمایت مردم، رژیمها کنترل بر اقتصاد و جامعه را افزایش دادند. سرکوب و سانسور شدت گرفت و در دولتهایشان مواردی از سوءمدیریت شگفتآور به چشم خورد. شی، که اکنون از رهبری حزبی به دیکتاتوری مطلق رسیده، کشورش را در طول بحران کرونا به تعطیلیهای سخت و غیرمنطقی واداشت. اردوغان و اوربان به خاطر مدیریت تورم به بدنامی رسیدند و پوتین در تلاش برای شکست نظامی اوکراین ناکام ماند.
چرخهٔ موفقیت و شکست این رقبای سیستمی، درس دوگانهای برای نخبگان سیاسی غرب دارد. خبر خوب این است که دیکتاتورهای مدرن، ضعفهای سنتی نظام خود را کاهش دادهاند اما برطرف نکردهاند. خبر بد این است که باور به برتری طبیعی مدل دموکراتیک غلط از آب درآمده است. در بسیاری موارد، شکست اقتصادی دموکراسیها، زمینهساز صعود مردان قدرتمند بود. و هنگامی که آنها حکومت کردند، استراتژیهایی کارآمد برای ایجاد پیشرفت و رشد موقت در جوامع اقتدارگرا طراحی کردند.
نتیجه آن است که نیروهای دموکراتیک غرب باید تفکر خود را بازسازی کنند تا در تضاد سیستمی قرن ۲۱ پیروز بمانند. طی دهههای گذشته، تمرکز اصلی آنها بر «دموکراتیکتر کردن دموکراسیها و لیبرالتر کردن دولتهای قانونمدار» بوده است. اما در مواجهه با دیکتاتوریهای نوین، اولویتها باید تغییر کند: آنها باید دفاع خود را تقویت کنند تا بتوانند اتوکراسیهای پرقدرت را از نظر نظامی مهار کنند و نشان دهند که اقتصادهایشان هنوز قادر به خلق نوآوری، پیشرفت و رفاه گسترده هستند.
در نهایت، همان راهبردی که در قرن گذشته به پیروزی غرب در رقابت سیستمها انجامید، هنوز معتبر است: «کسی که اقتصاد را تقویت کند، دموکراسی را تضمین میکند.»
به نقل از هفته نامه اشپیگل شماره ۳۹ سپتامبر ۲۰۲۵
از نویسنده این مقاله کتاب زیر منتشر شده است:
مایکل ساوگا: «بهار دیکتاتورها: چگونه به قدرت میرسند، چگونه حکومت میکنند و صعود آنها چه معنایی برای دموکراسی دارد».
انتشارات DVA
|
|