عصر نو
www.asre-nou.net

از جستجوی خدا در خاوران تا مرگ خدا در ایران


Sat 20 09 2025

حمید شیرازی

ماه شهریور رو به پایان است و مهرماه در راه، ماه هایی که همواره خاطرات تلخ اعدام‌های ۶۷ و جنبش مهسا را دوباره زنده می‌کند. گفتنی است که ماشین اعدام در ایران پسا انقلابی در سال های قبل از ۶۷ نیز بسیار فعال بود و قربانی می‌گرفت. بهار سال ۶۲ یکی از مقاطع زمانی اوج گیری میزان اعدام‌ها در کشور بود در آن زمان تعداد زیادی از فعالین چپ اعدام شدند.

در یکی از روز های اواخر بهار آن سال برای بزرگ داشت پرواز یکی از بستگان که به جرم ضدانقلاب و چپ بودن به جوخه های اعدام سپرده شده بود، به آرامگاه خاوران رفتم. حضور در خاوران که سیاسی ترین آرامگاه ایران بود و هست و خواهد بود و همچنان یکی از سیاه ترین فصل های کتاب ج.ا است ، بی تردید یکی از خاطرات دردناکی است که از ذهن من پاک شدنی نیست، حتی امروز که بیش از چهار دهه از آن روز میگذرد.

در ان جا بود که برای اولین بار توانستم معنی دقیق مادر بودن و عمق رابطه مادر و فرزند را درک کنم. ارامگاه بی در و پیکر مملو از ماموران حکومتی و کسانی بود که در سوگ فرزندان ویا عزیزانشان گرد آمده بودند. در آن هنگامه اندوه، حضور چشمگیر مادران و ضجه هایی که از ته دل در داغ فرزند میزدند، درک معنی مادر بودن را برای هر بیننده ای آسان می‌کرد .

گروهی از آن مادران دست در دست، سرود " خاوران ای خاوران ای سرزمین عاشقان" را میخواندند. برخی از مادران مرثیه های فولکلور شهر های خود را میخواندند و با فرزندان خود راز ونیاز می‌کردند و از آرزوهای خود برای آینده آن‌ها می‌گفتند. یکی از این مادران با صدایی حزن انگیز با فرزند خود راز و نیاز میکرد و ندا سر داده بود " دلمو لونه زنبور کردی".

در این میان مادری که فکر میکنم از لرستان بود بیش از همه به این سو وان سو می‌دوید و سراغ خدا را می‌گرفت و در جستجوی خدا بود که چرا اجازه چنین بی عدالتی را داده. ایمان اوبه خدا چنان بی غل و غش بود که هر شنونده‌ای را صرف نظر از این که خدا باور بود و یا نبود را تحت تاثیر قرار میداد. ایمان او از سنخ ایمانی بود که امام الحرمین جوینی در هنگام مرگ آرزوی داشتن آن را داشت. جوینی استاد مسلم زمانه خود، در هنگام مرگ گفته بود که " من میمیرم و نمی‌دانم به چه چیزی باور دارم. کاش مثل پیرزنان نیشابور میمردم که دست کم می‌دانند به چه چیزی باور دارند". ان مادر داغ دیده لرستانی هم به خوبی می‌دانست به چه چیزی ایمان دارد و چه محکم هم ایمان دارد. او به خدایی باور داشت که طبق عقاید شیعیان که در آن زمان بر ایران حاکم شده بودند عادل است و از او انتظار عدالت داشت نه آن که او را در آرامگاهی مظهر توهین به کرامت انسانی بود رها کند تا دنبال مدفن فرزندش بگردد. بسیاری از باورمندترین باورمندان در مواقع سختی در ایمان خود شک کرده اند مثل عیسی مسیح. در انجیل متی آمده "در‌ ساعت نهم عیسی به آواز بلند فریاد برآورد و گفت خدای من چرا مرا رها کردی" . جستجوی خدا، بی شک برای ان مادر معنی واقعی داشت او از خدا شکوه نمیکرد بلکه او را جستجو میکرد تا نظری بر او کرده و تسکینی بر غم از دست دادن فرزندش باشد.

دیدن ان مادرداغ دیده غم انگیزترین و تفکر برانگیز خاطره من از آن روز است. با وجود آن که دیدن او با آن حال پریشان برایم بسیار متاثر کننده بود ولی محملی شد برای فکر کردن در مورد پدیده ایمان به خدا در جامعه پسا انقلابی کشور. آیا آن مادر داغ دیده بدون آن که چیزی از فلسفه و یا جامعه شناسی و این گونه بحث های نظری بداند با جستجوی خدا ناخودآگاه به ما پیام نمی‌داد که چیزی در جامعه ایران در حال ناپدید شدن است و آن ایمان واقعی به خداست، آن هم بدست حاکمیتی که قصد بر کشیدن خدا به عرش را داشت؟ از آن زمان به بعد بسیار در مورد ایمان به خدا در جامعه ای که برای خدا و احیا ایمان انقلاب کرده بود اندیشیدم. ایمانی که تبلیغ می‌شد در حال نابودی است و رسالت انقلاب آن است که روند آن را در دنیای دو قطبی آن روز تغییر دهد. مطهری معتقد بود که "کمونیسم و امپریالیزم مانند دو تیغه یک قیچی هستند که گر چه در ظاهر با هم تضاد دارند، اما در واقع هر دو برای برای قطع یک ریشه به حرکت در می آیند، ریشه توحید". او اسلام و انقلاب را پاد زهری برای کند کردن این دو تیغه میدید. سوال این‌جاست که آیا انقلاب اسلامی شده در رسیدن به این هدف موفق بوده و یا مثل بسیاری از انقلاب های دیگر که در دستیابی به اهداف خود ناموفق بوده اند نه تنها در این راه موفق نبود بلکه باعث سستی ایمان در جامعه شده.

برای نمونه از قدرت ایمان در ابتدای انقلاب می‌توان به فتح خرمشهر اشاره کرد. در زمان فتح خرمشهر که هزاران تن در آن شهید شدند، بسیجیان می‌گفتند که خرمشهر را خدا آزاد کرد که نشان از حضور بسیار پررنگ خدا در زندگی روزمره داشت. به عنوان نمونه ای دیگر، کلیپی از یک بسیجی وجود دارد که با استناد به وصیت شهید باکری میگوید " بعد از جنگ رزمندگان به سه دسته تقسیم میشوند. بخشی در ناز و نعمت غرق میشوند که امروز شاهدیم، بخشی به دنبال کار خود میروند، و بخشی هم که به آرمان ها پایبند می‌مانند از غصه دق میکنند". بی شک این یکی از هوشمندانه ترین پیش بینی برای آینده انقلاب و افول ایمان درایران است که در‌عمل درستی آن اثبات شد. به مرجع شماره ۱ رجوع کنید.

هر چند از اولین روز های بعد انقلاب، ده ها موسسه با بودجه های کلان و ساختمان های پر زرق برق و سر به آسمان کشیده برای بزرگ داشت خدا ایجاد شدند، ولی به همان اندازه غیبت خدا در زندگی مردم روز به روز آشکارتر می‌شد. رهبران جدید، با سیاسی کردن خدا به جای او نقش خدایی کردن را به عهده گرفتند. دقیقا راهی که رهبران حکومت های توتالیتر قرن بیستم مثل استالین قبل از آن ها رفته بودند، هر چند که ان ها با صداقت بیشتری خود را خدای زمینی میدانستند و ازاسمان مایه نمیگذاشتند.

امروز بیشتر آن چه در جامعه ایران اتفاق می‌افتد نشان از ان دارد که خدا جایی در زندگی روزمره و به‌خصوص در سیاست های نظام ندارد و انقلابی که به اسم او برپا شد خودآگاه یا ناخودآگاه کمر به حذف و یا حتی قتل او بسته و خدایی سیاسی را جایگزین او کرده. خشونت بالا در اجتماع، افزایش گناهان ومعاصی در بین سردمداران نظام، دنیا طلبی بسیاری از روحانیون معتقد به ارزش های الهی، عفو تجاوز کننده به دانش آموزان درس قرائت قرآن، ثبت بالاترین تعداد شکایت در مراجع قضایی به نسبت جمعیت در جهان، تجاوز بی حد وحصر به محیط زیست، فساد وحشتناک، غارت منابع ملی به نفع عده ای معدود، زمین خواری امامان جمعه، امام‌زاده سازی و ایجاد امام‌زاده های سیار برای کسب درآمد، ظهور سلاطین گوناگون در عرصه اقتصاد که فقط به قدرت و پول می اندیشند، خالی شدن نمازهای جمعه و مساجد، خانه های عفاف در مشهد و... هزاران مورد دیگر همه و همه نشان از حذف و یا کشتن بی‌ سر وصدای خدای معنوی و ایمانی به معنی متعارف آن در جامعه ما دارد. تا حدی که اکنون جامعه به جایی رسیده که باید به پیش بینی معروف فلسفی نیچه بلند بلند فکر کرد و سوال کنیم آیا در جامعه ما هم " خدا مرده است"؟ که این چنین هر عمل غیر اخلاقی مجاز شده، این میتواند برداشت و یا نسخه ایرانی شده از مفهوم "خدا مرده است" نیچه باشد.

برای درک بهتر از مفهوم "مرگ خدای" نیچه بهتر است مروری کنیم بر بخشی از کتاب او "حکمت شادان" که در قالب داستان تنظیم شده است و مرثیه ای است بر پیش بینی مرگ خدا. " آیا ماجرای آن شوریده سری را نشنیده اید که در روز روشن فانوس برافروخت و پیرامون بازار می‌دوید و بی وقفه فریاد میزد که خدا را میجویم. اما از آن‌جا که بسیاری از کسانی که آن‌جا جمع شده بودند باوری به خدا نداشتند سخنان او موجب خنده شان شد. یکی می‌پرسید که او گم شده است؟ و یا راهش را گم کرده است؟ ایا مخفی شده است؟ آیا از ما می‌هراسد؟ آیا به دریا رفته است؟ ایا آواره شده است؟ و به این ترتیب فریاد می‌زدند و می‌خندیدند. شوریده سر به میان آن ها دوید و با چشمان نافذش آنان را شکافت و فریاد زد خدا کجاست من به شما می‌گویم شما ومن او را کشته ایم ما همه قاتلان او هستیم. اما چگونه چنین کردیم؟ چگونه این توانایی را یافتیم که دریا را بنوشیم. آن‌گاه که این زمین را از زنجیر خورشیدش رها کردیم واقعا چه کردیم. آیا هوا سردتر نشده است؟ آیا آن چه بار ها و بارها میاید شب و شب تر نیست آیا ..." این بخشی از داستان نیچه بود که نه تنها دارای ارزش فلسفی بالایی است بلکه از نظر ادبی نیز شاهکار است. در پایان اومی‌گوید "من زود آمده‌ام هنوز زمان من نیست". داستان با این جملات پایان می پذیرد، " آدم شوریده سر همان روز به کلیسا های مختلف میرود و برای خدا نماز میت میخواند و به همین سبب از کلیسا ها رانده میشود و مورد بازخواست قرار میگیرد. در جواب این بازخواست ها می‌گوید پس این کلیسا ها چیستند اگر سنگ گور خدا نیستند". برای شنیدن بحثی جامع در مورد ایده مرگ خدا به مرجع شماره ۲ تحت عنوان " بازخوانی انتقادی ایده مرگ خدا" از دکتر محمد مهدی اردبیلی مراجعه کنید.

بعد ها که در مورد شخصیت شوریده سر این داستان و ان مادر داغ دیده بیشتر دقیق شدم همانندی های بین این دو شخصیت یافتم که به معنای این همانی نیست. شوریده سر شخصیت واقعی نیست ولی مادر داغدیده شخصیتی واقعی است که از متن زندگی پر آشوب پسا انقلابی در ایران فریاد برمی‌آورد. این دو شخصیت تخیلی و واقعی هر دو در جستجوی خدا هستند یکی در دنیای مسیحیت که تحت تاثیر مدرنیته و عقلانیت است که نیچه فروپاشی ایمان در بطن آن را پیش بینی می‌کند، و دیگری در کشوری اسلامی – شیعه که معتقد است خدا عادل است و هشت دهه بعد از مرگ نیچه سر آن دارد که ایمان را احیا کند. اما در این راه پا در جاده توتالیتاریزم میگذارد و چهره ای از خدا را ارائه میدهد که قاصم الجبارین است و می کشد. نیچه شاید پیش بینی می‌کرد که در قرن بیستم حکومت های توتالیتر از پس مرگ خدا ظهور کنند و خدایان زمینی در در عرصه سیاست جای خدای مسیحی را بگیرند ولی تبلور واقعی آن را ندید. شوریده سر نیچه با قاطعیت حکم داد که ما خدا را کشته ایم ولی مادر داغ دیده سرگردان در آرامگاه هنوز به این نتیجه نرسیده بود که خدا مرده است و به دنبال خدا میگشت. همانطور که نیچه گفته، شوریده سر زود آمده بود و هنوز زمان او فرا نرسیده بود. مادر داغ دیده خاوران هم کمی زود آمده و باید زمانی می‌گذشت تا حرف او مفهوم تر شود. چند سال بعد در جریان اعدام های ۶۷ صد ها مادر دیگر به همان نتیجه رسیدند.

هر چند از مادران آن روز خاوران اکنون کسی با ما نیست و یا تعداد کمی باقی مانده اند، ولی تا امروز در جریان سرکوب های سیاسی بعدی نسل های جدیدی از مادران داغدار در ایران ظهور کرده اند. این نسل از مادران هرچند داغ دارند ولی ضجه های نظام خوشحال کن مادران نسل قبل را نمیزنند وعدالت را از راه های دیگر بدون توسل به خدا جستجو میکنند. تفاوتی بسیار معنی دار با مادران داغ دیده خاوران. مادر نیکا شاکرمی از کشته شدگان جنبش مهسا نمونه ای از این مادران است. در مرجع شماره 3 میتوانید صحبت های او را بشنوید. بی شک اکنون بسیاری دیگر از مردم ایران هم به این نتیجه رسیده اند که حداقل خدا در صحنه عمل اجتماعی مرده است و نمیتوان از او امید عدالت داشت.

امروز مراسم مذهبی مثل بزرگ داشت عاشورا و اربعین با تمام خرجی که برای آن‌ها می‌شود، بازسازی بقاع امامان و امام‌زادگان، و زر اندود کردن گنبد ها و غیره، برای هر ایرانی میتواند یاد آور این جمله نیچه باشد " این کلیسا ها اگر گور خدا نیستند پس چیستند". داستایوفسکی در برادران کارامازوف از منظر دیگری مرگ باورها را به تصویر میکشد. او می‌گوید وقتی که مسیح ظهور کرد و به کلیسا رفت که به مومنان بشارت ظهور را دهد و انتظار استقبالی در خور داشت، ناگهان با برخورد سرد نگهبانان مذهب روبرو شد که به او گفتند که نیازی به وجود شما نیست. شما وظیفه خود را انجام داده اید و این سفره را برای ما پهن کرده اید، حال تشریف ببرید از این به بعد ما اداره و یا خدایی میکنیم. تمام این ها به نوعی ما را به فکر فرو میبرد که آیا می‌توان نسخه ایرانی شده گفته نیچه " خدا در ایران مرده و مرده باقی خواهد ماند" را قبول کنیم که نقشی در زندگی ندارد و خدای سیاسی ج.ا جای آن را گرفته و خدای معنوی صرفا درقلب مومنان و یا مادران داغ دیده جای دارد.

در خاتمه جا دارد به این نکته اشاره شود که در غرب هنگامی‌که ایمان به خدا به عنوان معیاری برای ارزش ها فرو ریخت، جایگزین آن سیستمی حقوق – اخلاقی شد که تا حدودی در خود آن کشورها کار میکند. ولی در کشور ما فروپاشی ایمان تحت یک سیستم سیاسی توتالیتر انجام گرفت، سیستمی که به هیچ وجه قادر نبود نظم حقوقی مدنی جدیدی را جایگزین ان کند و چنان از خدا سو استفاده کرد که شاید در تاریخ بی نظیر باشد. هزاران کاخ سر به فلک کشیده مقامات و سلاطین اقتصادی و خروج میلیارد ها دلار از کشور نشان این سو استفاده است. بی شک آینده به این ترتیب نخواهد بود و عذاب وجدان ناشی از این همه کج روی که بر شانه ایرانیان سنگینی میکند در نهایت خواهد توانست کشور را به جهتی بهتر رهنمون شود و خدای سیاسی و سو استفاده بی شرمانه از او را متوقف کند و سیستم حقوقی سکولار و عادلانه ای را جانشین آن کند. سیستمی که خدا در جایگاه واقعی خودش باشد و نه مستمسکی برای رهبران زمینی که به جای او خدایی کنند.

مراجع: