ادای احترام به رزمندگان جنبش مهسا
Tue 16 09 2025
عباس هاشمی
خبر نگار : مهمترین ویژگی لازم برای یک انقلابی چه هست؟
چه گوارا : عشق
خبرنگار : عشق؟!
چه گوارا : بله ، یک انقلابی واقعی از عشق نیرو میگیرد…
اکثر انقلابیان این عشق را میشناسند و اینجا و آنجا آنرا در جان شیفته ی بسیاری از انسان های دور و نزدیک خود ، به اشکال گوناگون مشاهده کرده اند، و در جنبش زن زندگی آزادی ، بویژه شاهد فوران آن بودیم .
میخواهم به رزمندگان جنبش انقلابی مهسا در سومین سال آغاز این رنسانس ، از این منظر ادای احترام کنم .
برای غربی ها بویژه فرانسوی ها «عشق» یا Amour ، هم به رابطه ی عشقی ( سکسی) گفته میشود و هم به معشوق ؛ در کشور ما بویژه برای نسل های گذشته «عشق»همواره باری عارفانه و پیچیده و راز آلود داشت و رابطه سکسی به شکل مبهمی مذموم و نامقدس شمرده میشد، مگر در شکل زن و شوهر و خانواده.
در جنبش مهسا اما جلوهی دیگری از عشق به نمایش در آمد که تحولی به جلو را نشان میدهد.
حال اگر این عشق مورد نظر «چه گوارا» حتی به رابطه ی عاشقانه ی دو نفر هم تعبیر شود ، برای نسل امروزی، اصل موضوع تغییری نمیکند. زیرا آنها هم تجربه کردهاند که عشق بین دوانسان ، اگر چه اساسا فردی ست ، اما در همان هم به دلیل خروج از لاک شخصی خویش و وارد شدن یکباره در دنیای «دیگر» ی ، اتفاق با شکوهی رخ میدهد که علاوه بر میلیون ها داستان و افسانه ی عشقی که تا کنون آفریده است ، امکان ورود انسان را به دنیای کامل و همگانی آدمیان نیز فراهم میکند و این معجزه طبیعی میتواند نگاه آدمی را دچار تغییری کیفی کرده و چشم اش را بر دیگری و انسانیت بگشاید و به «عشقی عمومی» فرا روید و به مظهر مهر و دوستی ، تلاش آگاهانه ، همبستگی و فداکاری بی چشمداشت برای دیگری و رهایی انسان بدل گردد .
و این عشق همان عشقی ست که «چه» میگوید و همان است که شاملو از آن به نام «عشق عمومی» یاد کرده. و همانی ست که شخصیت های بسیاری بر بام اش ایستاده و انسانیت را فریاد کرده اند و جاودانه شده اند . این عشق نه ملیت دارد ، نه جنسیت ، نه جغرافیا میشناسد و نه به دین و مسلک و مرامی وابسته است . شاید بتوان آنرا «وجدان بیدار و حساس شده ی بشری» نامید که اینجا و آنجا ، در این زن و آن مرد و بویژه در بستر رویدادهای سیاسی و اجتماعی رخ مینماید و چونان مشعلی فرا راه تعالی فردی و پیشرفت اجتماعی قرار میگیرد .
پس بی جهت نیست که مناسبات حاکم کاپیتالیستی ، همزمان، با محبوس کردن و کشتن این وجدان های بیدار و در افکندن عاشقان و «قهرمانان»به زندان ، کوشیده سلیبریتی ها و ورزشکاران دست ساخت و صاحب نام را جایگزین آنها کند و راه عشق و اثر گذاری «عاشقان» را به راه سرگرمی و به چرخه بازار کالا و مصرف بکشاند .
بیایید بر این عشق که در طول تاریخ ، به اشکال مختلف و گاه بصورت انقلابی از آزادگی و ارزشها و حریم و حقوق انسانی دفاع کرده ؛ و به نام های اسپارتاکوس ، سربداران ، عیاران ، قلندریان ، نیروهای جبهه های مقاومت در فرانسه ، در آمریکای لاتین ، در فلسطین ، در مشروطه خواهان ، فداییان و بسیاران وبسیاران دیگر ، تاریخ را در متن یک مبارزه ی طبقاتی به پیش برده و تا به امروز در کف خیابان های ایران و یا هر کجا ، بوسیله جوانان و حتی نو جوانان به چشم خورده ومیخورد ، کمی تامل کنیم :
این تامل بایسته است، چرا که این عشق نه تنها از سوی کاپیتالیسم برای داشتن بازار مصرف هر چه وسیع تر ، مورد تهدید جدی بوده، بلکه به طور ویژه ای در ایران و جمهوری اسلامی شیعه مورد سرکوب وحشیانه قرار دارد: جمهوری اسلامی نه فقط از جنبه ی فراروییدن عشق به آگاهی و اتحاد جمعی و انقلاب ، از آن میترسد ، بلکه آشکارا ، تن زنان را ابژه ی تجارت خویش میداند ، تا در هر کوی برزنی در «دفاتر عقد و نکاح موقت» به قوادی سیستماتیک بپردازد!
لذا در ایران امروز بسی بیشتر از هر کجای دنیا ، برای کشتن عشق از هر سو ؛
«ز منجنیق فلک سنگ فتنه میبارد»
و یکی از زمینه های مهم بر آمد جنبش «زن زندگی آزادی» همین جنایت مستمری ست که از سوی رژیم ضد بشری بر زنان ایران روا میدارند.
<7b>
عشق امکان دیدن و شناخت غیر، و شناخت از خود و دیگران، و دیگر چیزها را به نحو ویژه ای میسر میکند. و در حالیکه مارا درگیر شناخت و بازشناخت مداوم از خود، دیگری و اطرافمان («عالم و دنیا»)میکند ، چنانچه با بالا بردن آگاهی توام شود ، نوعی وارستگی و رهایی را نیز تجربه میکنیم ، و این عشق «غروری شایسته» را نیز در ما ایجاد میکند . این غرور شایسته در روند فعالیت و زندگی در مناسبات نا عادلانه و غیر انسانی جانب انسانیت و اجتماعیت و حقیقت می ایستد . و این انسان آگاه و فرهیخته در نقطه خاصی که برای هرکس متفاوت است ، دچار تغییری کیفی میشود ؛ گاه بهنگام تحقیر و توهینی شدید ، کاه در ملاحظه مناسبات دیکتاتوری ، یا در جنگ و بی عدالتی ، و یا در زیر شکنجه و تهدید …، از این نقطه به بعد، تغییری کیفی در رفتار او ایجاد میگردد و میتواند او را به یک انقلابی تمام عیار بدل کند و جان و شرف و وجدان او را به دفاع از حق و حقوق و حریم انسانی و عدالت وا دارد و او را بویژه در بزنگاه ها به میدان بکشاند .
(عشق شاید تنها در نوع عرفانی اش باشد که از ابتدا تا انتها ، اساسا معطوف به خود و خدا ست . اما چون هر کجا که عشق وجود دارد ، امکان شناخت ، عمیق تر است ؛ پس «فی سبیل الله» مورد هدف تیر و سنان اشقیا ست . )
مسئله به این ها هم خلاصه نمیشود ؛جمهوری اسلامی علاوه بر اینکه تن زنان را که منبع عشق میتواند باشد، به تسخیر دین در می آورد ، و چون کالایی ، در انحصار قوادان و مراکز تن فروشی ، یعنی به دست ملایان و برادران سپاهی اش میسپارد ، مردان را هم همدست خودش کرده و به مصرف یک کالای انحصاری می کشاند تا عشق را سلاخی کند!
باری عشق طبیعی، با گشودن چشم بر انسانی دیگر و سپس میل به «کشف» او، خود را در او یافته و او را در خویشتن می یابد. و این کشف میتواند متکثر شود و چشم انسان را بر سپهری یگانه از انسان های گوناگون، و برابر ، اما اسیر مناسباتی ستمگرانه و غیر انسانی ، بگشاید و همین نگاه ، چونان نیروی محرکه و اثر گذار ، به اشکال گوناگون ، در این و آن اثر کند همدردی بر انگیزد و باز به دیگران راه یابد و تکثیر شود و به واکنش های غرور آمیز فردی و به اتحادی جمعی برای دفاع از حقوق انسانی بدل گردد. چنانکه در زیر شکنجه و در زندان، و بویژه در جنبش زن زندگی آزادی آنرا دیده ایم .
گفتیم که عشق با گشودن چشم بر دیگری آغاز میشود و انسان را از تنهایی و حباب محیط بسته ی خویش وخانواده و سنت ، بیرون میکشد و بدان استقلال میبخشد .
انسان در مقابل دیگری و رابطه ای جدید، ضمن کشف دیگری و خود، به دیگران همچو خویش می اندیشد ،عشق کنجکاوی بر می انگیزد و سوال طرح میکند ، سوال تامل و دیالوگ به دنبال دارد ، دیالوگ بسط می یابد و چون و چرا میکند و تا بحث جمعی بر سر شهر و شهرگردانی ( سیاست) و جستن ریشه ی اقتصادی و «اسرار سر به مُهر » حاکمین ، درهر رنگ و هر زمان پیش میرود و چون « عشق عشق می آفریند » پس اعتماد می بخشد و اعتماد ، اتحاد بوجود می آورد و اتحاد قدرت میسازد …بهمین خاطر «عشق» برای صاحبان قدرت «خطرناک» است و مارکس بیهوده نگفته است : «عشق عالیترین محصول تکامل تاریخی بشر است» (مسائل زیبایی شناسی نوین)
سنت و دستگاه های ایدئولوژیک حاکم بر جوامع اما، هر رنگ و تفاوتی که داشته باشند، جملگی کوشش میکنند، با تفسیر ها و احادیث مذهبی و سنتی و یا سکتی ، با خرافهها و یا با ادبیات بازاری و سرگرمی به کمک اصحاب کلیسا و ملایان و برخی روشنفکران دستگاهی و بوسیله نظام فرهنگی و مدیای تبلیغاتی قدرتمندشان، این استقلال و میل رهایی را به صور گوناگون «مدیریت» کرده و آن را در سطح غریزه و آداب سنتی مثل میهن پرستی دروغین، هنرهای مبتذل و نمایشی ، تشکیل خانواده و پذیرش اخلاق پدرسالار و قوانین خاص خود، و با سرگرمی های رنگارنگ مهار کنند و یا به کجراهه ببرند. بویژه آنگاه که این میل و کنجکاوی دست به افشاء «اسرار سر به مهر» سیستم سیاسی حاکم میزند ، این افراد «واجب القتل» میشوند. و بدین سبب ، این عاشقان در درازای تاریخ به خون قلتیده اند : از عین القضات و حلاج بگیرید ، تا عارف و عشقی و یزدی و چه گوارا و جزنی و پویان و مسعود احمدزاده و سعید سلطانپور و هزاران دیگر و حالا هم توماج ها را هدف گرفته اند …
از عشق سر مویی در هرکه شود پیدا
نه مُسلِم و مُغ ماند، نه گَبر و نه ترسا
عمر که بی عشق رفت ، هیچ حسابش مگیر
آب حیات است عشق، در دل و جانش پذیر
۱۴ سپتامبر ۲۰۲۵
پاریس