مردم چه کسی را بزرگترین تهدید تلقی میکنند؟
نظرسنجی مرکز تحقیقات پیو آوریل ۲۰۲۵
نه
در دهههای اخیر چند افسانهی بیپایه توسط روشنفکران لیبرال بهشدت تبلیغ شده است و متأسفانه برخی از چپگرایان نیز به آن باور کردند (دارند). یکی این که «دموکراسیها با یکدیگر نمیجنگند».[۱۰] این گفته بهمعنای کنار گذاشتن هر نوع تحلیلی از پیش در مورد علل جنگ است. در کلمات قصار مزبور، منظور از دموکراسی کشورهای پیشرفتهی صنعتی هستند که عموماً یا عضو ناتو هستند و یا آن که پیمانهای نظامی جداگانهای با ایالاتمتحده دارند. وظیفهی کنسرت اروپایی پس از ناپلئون که از سال ۱۸۱۵ تا ۱۹۱۴ دوام یافت، تقسیم جهان به شکل «دوستانه» و بر اساس اجماع بود. صلح بین آنها کموبیش دوام یافت،[۱۱] تا این که بزرگترین کشتار تاریخ تا قبل از جنگ دوم جهانی به وقوع پیوست. این وظیفه پس از آن به سازمان ملل منتقل شد. وظیفهی سازمان ملل ازجمله، جلوگیری از جنگ برای همهی اعضای خود اعم از «دموکرات» و «توتالیتر» بود، وظیفهای که متأسفانه بارها در اجرای آن شکست خورده است. باری، جملهی قصار مزبور همچنین خط بطلانی بر جملهی قصار اما دقیقتر «جنگ ادامهی سیاست است با ابزاری دیگر» میکشد.
یکی دیگر از افسانهها، «انسانیتر»شدن جنگها است. این «انسانیتر»شدن البته به «دقت بیشتر» سلاحها ارتباط داده میشود. زمانی که برشت در مورد جنگهای سیساله نوشت، حاکمان مجبور بودند از طرق مختلف ارتش خود را با تهدید و تطمیع تهیه کنند. بعد از انقلاب فرانسه و به هنگام جنگهای ناپلئونی تغییرات شگرفی در نحوهی جنگیدن و قوانین جنگی صورت گرفت. کلاوزویتس که در دوران پساناپلئون مینوشت این را بدیهی فرض میکرد که نیروهای مسلح اروپایی اسیران جنگی را نمیکشند و یا شهرها را نابود نمیکنند. این اصل که جنگ فقط برعلیه رزمندگان صورت میگیرد مورد توافق شورشیان و انقلابیون نیز بود و کسانی که از چنین قانونی تبعیت نمیکردند، بهشدت محکوم میشدند. درست به همین خاطر، انگلس که طرفدار انقلابیون ایرلندی بود، وقتی که آنها بمبی را در وستمینستر هال منفجر کردند و جان رهگذران را به خطر انداختند، این عمل آنان را بهشدت محکوم کرد.
هربرت کیچنر، یک سرباز کهنهکار که در جنگهای متعددی قبل از جنگ اول جهانی شرکت کرده بود، پس از شرکت در نبردهای جنگ اول جهانی نومیدانه نوشت هفتاد درصد تلفات ناشی از آتش توپخانه است. «نمیدانم چه باید کرد. این جنگ نیست» (فیولینگ، ۲۰۲۴). اریک هابسباوم شاید این سعادت را یافت که شاهد جنایت کنونی اسرائیل در غزه بهنام یهودیان نباشد. او در سال ۱۹۹۴ از جمله در مورد اجتناب از نابودی شهرها و کشتار اسیران جنگی نوشت: «جدیدترین جنگهایی که بریتانیا در آنها درگیر بود، یعنی جنگ فالکلند و جنگ خلیج فارس، نشان میدهد که این موضوع دیگر بدیهی تلقی نمیشود. باز هم به نقل از چاپ یازدهم دایرهالمعارف بریتانیکا، «جنگ متمدنانه، آن طور که کتابهای درسی به ما میگویند، تا حد امکان، به از کار انداختن نیروهای مسلح دشمن محدود میشود. در غیر این صورت، جنگ تا زمانی که یکی از طرفین نابود شود، ادامه خواهد یافت. به دلایل موجهی … این عمل به صورت رسم در میان کشورهای اروپایی رشد کرده است» (هابسباوم، ۱۹۹۴). امروز همه ما معنی «تا حد امکان» را میدانیم. همه چیز جایز است، حتی حمله به زندان اوین، نیز به عنوان «اقدامی رهاییبخش » ستوده میشود.
یکی از مهمترین آموزهها در دوران مدرن این است که با پیشرفت «فناوری مرگ» – در ورای همهی تبلیغات «اسلحههای دقیق» که تنها وظیفهشان کشتار و خرابی بیشتر است – لزوم مبارزه با گسترش جنگها بیش از پیش شده است. متأسفانه جنبش ضدجنگ در عرض نیم قرن گذشته بهتدریج ضعیفتر و در حال حاضر تقریباً مضمحل شده است. بهطور قطع، جنبشهای ضدجنگ در گذشته دچار اشتباهات فراوانی شدند، اما نادیده گرفتن خدمات آنها چیزی جز تنگنظری و زیادهگویی مرسوم امروز برخی، که فقط خط بطلان بر بسیاری از تلاشهای ترقیخواهانه گذشتگان با استدلالهای سست وبیپایه میکشند، نیست.
یکی از دستاوردهای مهم انقلابیون یک قرن پیش تأکید بر داشتن استراتژی و تاکتیکهای رادیکال بود. امروز عمر متوسط پیشنهادها در اپوزیسیون چپ ایران، شاید بین یکهفته تا یک ماه است. برخی از پیشنهادهای خیلی خوب، قبل از آن که مرکبشان خشک شوند، به طاق نسیان، سپرده شدهاند. برخی مجدداً احیا میشوند تا باز بهسرعت برق و باد فراموش شوند. تنها چیزی که تداوم دارد، عدم تداوم است. مثلاً، بیانیهی ضدجنگ «هنگام تفکیک قطعی صفهاست» که در بحبوبهی جنگ داده شد. بیش از ۱۵۰ نفر آن را امضا کردند، در حدود ۶۰ درصد از داخل و ۴۰ درصد از خارج. در بیانیه بهدرستی از غفلت و کمکاری نیروهای دموکراتیک از «ضعف حساسیت نسبت به موضوع نظامیگری هستهای، به موضوع محیطزیست، به موضوع جنگ به طور کلی…» انتقاد میشود و تأکید میشود «اکنون باید این غفلت را جبران کنیم.» (بیانیهی جمعی، ۱۴۰۴) پس از آن چه شد؟ گفته شد «افسوس که در فضای همگانی موضوع برنامهی هستهای به یک موضوع عمده تبدیل نشد…میبایست از ابتدا برنامهی هستهای را به موضوع بحث و روشنگری در پهنهی همگانی تبدیل میکردیم…» (همانجا) اگر منظور از برجسته کردن فقط نوشتن مقالاتی مانند مقالهی حاضر باشد، متأسفانه، اتفاق زیادی در این عرصه رخ نخواهد داد. زمانی راجر ایبرت منتقد معروف آمریکایی فیلم در مورد فیلمهای ضد جنگ نوشت که این نوع فیلمها را دوست ندارد زیرا هیچگاه مانع هیچ جنگی نمیشوند (هر چند که ارزش هنری خود را دارند). در مورد بیانیههای امروز نیز متأسفانه میتوان چنین گفت. بهترین آنها نمیتوانند جلوی هیچ جنگی را بگیرند، مگر آن که بتوانند موجب ایجاد یک جنبش ضدجنگ قوی شوند. و این امکانپذیر نیست، مگر آن که سازمانها و نهادهای مختلف ضدجنگ ایجاد و یا گسترش یافته و به همکاری با یکدیگر بپردازند. وگرنه متأسفانه ما باید خود را برای نوشتن بیانیههای بعدی آماده سازیم.
علت آن که در اوایل قرن حاضر جنبش ضدجنگ توانست بهسرعت خود را برعلیه اشغال عراق آماده سازد، همپوشانی سازمانهای مختلف ضدجهانیسازی با فعالیتهای ضدجنگ بود. شبکههای مبارزه با سیاستهای نولیبرالی با تظاهرات علیه سازمان تجارت جهانی در سیاتل در دههی ۱۹۹۰ توانست شبکهی بزرگی از فعالان را گرد هم آورد. «ائتلاف توقف جنگ» در بریتانیا، «اتحاد برای صلح و عدالت» در آمریکا و بسیاری از نهادهای مشابه در اروپا وجود داشتند. همکاری این شبکههای بسیار متفاوت و نیز تجربهی آنها در سازماندهی تظاهراتهای بزرگ بر علیه جهانیسازی – مثلاً تظاهرات چندصدهزار نفری در بارسلونا – امکان برگزاری تظاهراتهای ضدجنگ را فراهم کرد. این موضوع یعنی حضور سازمانهای متنوع و همکاری گستردهی آنها در عرصههای مختلف به دلایل کاملاً طبیعی – مثلاً اینکه بسیاری از نهادها و یا فعالان ضدجهانیسازی، فعال ضدجنگ نیز بودند، باعث همافزایی و تقویت نیروها در فعالیتهای ضدجنگ شد. بدون حضور این نهادهای دموکراتیک با برنامه و شعارهای محدود و عام که بتواند نیروهای بسیار متنوعی را به خیابان بکشد، در بر همان پاشنهی گذشته خواهد چرخید.
ده
برای جمعبندی چند نکته را باید افزود.
اول، جدایی علل و ماهیت جنگ، لازمهی «تفکیک قطعی صفهاست». مسلماً نیروهای دموکرات (چه رسد به سوسیالیستی) نباید ابهامی در مورد علل جنگ ایجاد کنند اما ماهیت جنگ و خشونت گستردهی آن لزوم همکاری گستردهی نیروهای ضدجنگ را میطلبد. بهترین راه برای بسیج گسترده برعلیه جنگ ایجاد یک تشکیلات مدنی و یا مجموعهای از نهادهای ضدجنگ تحت یک رهبری دموکراتیک است. وظیفهی چنین نهادی که باید همکاری با نهادهای بینالمللی را یکی از وظایف اصلی و مهم خود قرار دهد، در قبل، میانه و پس از جنگ اتخاذ یک مشی منفعلانه نیست بلکه نهاد مزبور وظایف پیشگیرانه – مثلاً به چالش کشیدن برنامهی هستهای، چگونگی مشارکت در مذاکرات صلح و هر آنچه که بهطور مستقیم صلح را به خطر میاندازد- را نیز به عهده دارد.
دوم، آیا جداکردن مبارزه برعلیه جنگ از مبارزه برای راه سوم – که هم خواهان پایان دادن به استبداد سیاسی و هم نه به جنگ است – به معنی منحرف کردن افکار عمومی نیست؟ قطعاً نه. یک سازمان ضدجنگ مانند هر نهاد مدنی دیگری عمل میکند. نیروهای بسیار متفاوتی در اتحادیههای کارگری جمع میشوند و سوسیالیستها هم هیچ خواستهای به جز گسترش اتحادیههای کارگری بر پایهی اصول دموکراتیک را ندارند. اتحادیههای کارگری وظیفهى خود را بهبود حقوق و شرایط کار کارگران میدانند. این شامل هم مبارزه در محل کار و هم در مورد تصمیمات سیاسی مشخصی چون بازنشستگی، بیمههای عمومی، قانون کار… میشود. در مقابل، حوزهی عمل سازمانهای ضدجنگ کاملاً سیاسی است و سیاستهای دولتها در عرصههای مختلف که صلح و امنیت مردم را به خطر میاندازد را به چالش میکشد. فعالیت در چنین نهادی لزوماً به معنی اعتقاد به راه سوم نیست، چنانکه همهی کارگران عضو اتحادیههای کارگری سوسیالیست نیستند. مسئلهی اصلی آن است که فعالیت در یک عرصه به معنی کنار گذاشتن فعالیتهای سیاسی در عرصههای دیگر نیست. این یک نهاد دموکراتیک مانند همهی نهادهای مدنی دیگر است.
چهارم، باید بین ائتلاف (alliance) و اتحاد (union) فرق گذاشت. اتحاد، یک همکاری استراتژیک و عمیق بین نیروهای دوست است که دارای ارزشها و منافع مشترک بلندمدتی هستند. این نوع رابطه به معنای یکپارچگی عمیق بر اساس اعتماد و دوستی برای ایجاد یک برنامهی طولانی مدت است. در مقابل، ائتلاف، یک پیمان و همکاری بین نیروهای متفاوتی است که لزوماً دوست نیستند ؛ اگرچه همکاری میتواند گاه کمی طولانیمدت شود اما برای دستیابی به یک هدف مشخص و محدود است. این نیروها برای پاسخگویی به یک تهدید مشترک و یا منفعت متقابل همکاری میکنند. رابطهی نیروها یک رابطهی پراگماتیستی در چارچوب هدف ائتلاف است. نمونهی اولی انواع جبهههای متحد سیاسی در کشورهای مختلف برای پیشبرد یک برنامهی مشترک طولانیمدت است. نمونهی دومی نیز همکاری اتحاد شوروی و ایالات متحده و سایر کشورهای عضو متفقیق در جنگ با فاشیسم بود که پس از یک دوره همکاری به جنگ سرد ختم شد. به همین ترتیب، در یک جنبش ضدجنگ، نیروهای کاملا متفاوت میتوانند برای رفع خطر جنگ با یکدیگر همکاری کنند.
پنجم، آیا «هنگام تفکیک قطعی صفهاست»؟ در عرصهی برنامههای سیاسی بهویژه در شرایط بحرانی که نیروهای سیاسی مسیرهای گوناگونی را اتخاذ میکنند، لازم است تا صف خود را از دیگران جدا کنند. اصولاً تأکید بر دیدگاهها و برنامههای سیاسی امری بسیار نکوست. اما در مبارزه با جنگ، جدا کردن صف به معنی جدا کردن طرفداران جنگ در هر لباسی از مخالفان جنگ است. باید بتوان در شرایط جنگی، برای پایان دادن به جنگ و رسیدن به یک هدف محدود در لحظات بحرانی جنگ و یا خطر آن، به ائتلافهای وسیع دست زد.
ششم، در جنگهای امروز، نه فقط بهخاطر پیشرفتهای زیاد در عرصهی فناوریهای جنگی، بلکه به دلیل تغییر «رسم» در نحوهی پیشبرد جنگ، مردم عادی در معرض خطر بیشتری قرار دارند. در زمانی که نیروهای دستراستی هر چه بیشتر به قدرت میرسند و علاوه بر ان در شرایط عدم وجود یک جنبش ضدجنگ قوی – حتی در شرایط فاجعهبار جنگ غزه –گسترش همکاری بینالمللی بین همه نیروهای ضد جنگ بیش از پیش ضرورت مییابد.
هفتم، متأسفانه، مشکل اصلی سازمانهای سیاسی و مدنی ایرانی فقط پراکندگی نیست، بلکه نداشتن استراتژی و تاکتیکهای مناسب و یا در صورت داشتن، دنبال نکردن آنهاست.
هشتم، جنگ ادامهی سیاست است و نه برعکس. ما نباید خشونت فیزیکی جنگ را که موجب مصایب فراوانی برای مردم عادی میشوند، با انواع دیگر خشونت همسنگ کنیم. متأسفانه رواج چنین تئوریهایی تاکنون به جز ضربه به چپ دستاورد دیگری نداشته است.[۱۲]
نهم، آیا جنبشهای ضد جنگ میتوانند مانع جنگ شوند؟ جنگها همیشه نقاط بحرانی برای جنبشهای دموکراتیک بوده و خواهند بود. انترناسیونال دوم نه فقط مانع بروز جنگ اول جهانی نشد بلکه برعکس، جنگ موجبات انشعاب در جنبش کارگری را فراهم ساخت. مسلماً سرکوب یکی از عوامل عدم رشد جنبش ضدجنگ در لحظات بحرانی است. در شرایط جنگی، معمولاً مبارزه بر علیه جنگ میتواند حتی خطر مرگ را به همراه داشته باشد. در جنگ ویتنام، اگرچه عامل اصلی مبارزه ویتنامیهای در صحنهی جنگ بودند، اما جنبش صلح یکی از عوامل پایان جنگ از طریق فشار بر مقامات امریکایی محسوب میشد. در جنگ عراق، هدف جنبش جلوگیری از وقوع جنگ بود، چیزی که جنبش در آن شکست خورد. مسئلهی اصلی این است که دولتها مجبور به محاسبهی هزینههای هر جنگی هستند. این هزینهها فقط شامل هزینههای انسانی و اقتصادی نیستند بلکه هزینههای سیاسی را نیز دربر میگیرند. جنبش ضدجنگ فقط میتواند موجب افزایش هزینههای سیاسی شود. هرچه جنبشی قویتر، باثباتتر و بینالمللیتر باشد، هزینههای سیاسی جنگ بیشتر میشود. حضور یک جنبش قوی در کشوری که سیاستهای توسعهطلبانه طبقهی حاکم آن کشور را به سمت جنگ سوق میدهد، میتواند باعث تعدیل سیاستهای مخرب جنگی شود. مشکل جنبشهای ضدجنگ، تداوم آن است. میتوان مردم را برای مبارزه با یک جنگ مشخص و کوتاهمدت به خیابان کشید اما به مجرد نزدیکی به اهداف جنبش، بسیاری به خانه باز خواهند گشت. ازاینرو، بنا بر تجربههای موجود، وجود یک تشکیلات منسجم با فعالان کارآزموده، راز موفقیتهای نسبی بوده که جنبشهای متفاوت ضدجنگ در اوج خود کسب کردهاند. جنبش ضدجنگ نیز مانند هر جنبش دیگری هیچ ضمانتی برای موفقیت ندارد. در بهترین حالت، اگر بتواند بهدرستی عمل کند، به اهداف خود میرسد و یا به آنها نزدیک میشود، در بدترین حالت میتواند تجربهای برای تربیت کادرهای ورزیده برای مبارزات بعدی باشد. آیا ما چارهی بهتری داریم؟
____________________________
[۱] متأسفانه کلاوس پایمن از معروفترین و شاید جنجالیترین چهرههای تئاتر آلمان اخیراً در سن ۸۸ سالگی درگذشت. او دو دهه کارگردان و مدیر برلینر آنسامبل بود که توسط برتولت برشت بنیانگذاری شده بود.
[۲] یکی از اجراهای پرطرفدار ننه دلاور در ایران به کارگردانی امیر دژاکام در تئاتر شهر در سال ۱۳۹۵ به روی صحنه رفت (دژاکام، ۲۰۲۵). دژاکام تفسیر جدیدی از نمایشنامه ننه دلاور را ارائه میدهد. برشت در نمایشنامههای خود فن فاصلهگذاری – به این معنی که تماشاچی باید احساس کند که بین آنچه که در صحنه میگذرد و واقعیت تفاوت وجود دارد و تماشاچی قادر شود به دیده انتقادی به اثر بنگرد- استفاده میکرد. من به عنوان یک تماشاچی عادی تئاتر بهسرعت به تفاوت واقعیت و تفسیر دژاکام رسیدم زیرا جنگ به یک کمدی بدل شده بود. بسیار متفاوت از واقعیت. اما حقیقت تلخ در این نهفته است که، یک اثر معروف ضدجنگ به یک کمدی، بسیار دور از هدف اصلی نویسنده، تبدیل شده بود. چرا در منطقهای که مردم آن دههها با کابوسهای متفاوت و رنگارنگ جنگ زندگی کردهاند، یک اثر معروف ضد جنگ بهخاطر جلب تماشاچی بیشتر عملاً از محتوی اصلیش تهی میشود؟ کشوری که خود هزاران کشته را در یک جنگ طولانی هشتساله از دست داده است؟ آیا تقدم زندگی بر مرگ از طریق مبارزه با دلالان مرگ کسب میشود و یا از طریق مضحکه کردن و نادیده گرفتن آن؟ و سر را زیر برف کردن؟
ممکن است گفته شود روبرتو بنینی در فیلم «زندگی زیباست» (۱۹۹۷) نشان داد که میتوان پلیدیهای جنگ را در قالب کمدی نشان داد. یا این که «اولین نمایشنامه» صلح اثر آریستوفان که نزدیک به ۲۵۰۰ سال پیش در آتن بر روی صحنه رفت و به موضوع جنگ پلوپونز پرداخت نیز کمدی بود. مسلماً چنین است اما در هر دو مورد خالقان اثرهای مربوطه ژانر کمدی را انتخاب کرده بودند در حالی که برشت چنین انتخابی نکرده بود. ضمن آن که در «زندگی زیباست»، پلیدیهای جنگ لحظهای گریبان تماشاچی در نیمهی دوم فیلم را رها نمیکند، چیزی که این قلم متأسفانه در مورد اجرای دژاکام از اثر برشت نمیتواند بگوید.
[۳] وارد کردن داستانهای موازی برای تحریف تاریخ یکی از شیوههای فیلمهای متأخری است که عنوان بیوگرافی را به دوش میکشند اما تلاش دارند تا تاریخ به نفع طبقات حاکم و نهادهای سرکوب تحریف شوند. یکی از این موارد، فیلم جین سیبرگ، هنرپیشهی معروف آمریکایی است. سیبرگ که با بازی در فیلم «از نفس افتاده» اثر ژان لوک گدار به معروفیت رسید، به خاطر کمکهای مالی خود به حزب پلنگان سیاه به دستور مستقیم ادگار هوور تحت مراقبت شدید افبیآی قرار گرفت. افبیآی با استفاده رابطهی شخصی سیبرگ با یکی از فعالان جنبش سیاهپوستان از طریق روزنامههای آمریکایی به تبلیغات وسیعی بر علیه وی دست زد و او متأثر از تبلیغات دچار افسردگی شد که در نهایت منجر به مرگ کودک نوزادش شد و پس از چند سال سیبرگ نیز دست به خودکشی زد. در واقع افبیآی برای ترساندن دیگران او را به سمت مرگ سوق داد. در فیلم، برای آن که «توازن» در داستان برقرار شود یک داستان موازی تحریفشده ایجاد میشود. فردی در افبیآی ناراحت از بیعدالتی که نسبت به سیبرگ صورت گرفته، سعی میکند تا به او کمک کند. از این طریق آبرویی برای یک نهاد پلیسی که بدون داشتن دلایل محکمهپسند دست به اذیت و آزار یک هنرپیشهی معروف زده بود، خریده میشود. البته باید به خاطر داشت که ایجاد توازن فقط برای شرایط خاصی در نظر گرفته است.
[۴] باید در نظر داشت که در این زمان سرزمینهای آلمانینشین در حدود ۲۰-۱۵ میلیون جمعیت داشتند، یعنی در حدود نیمی از جمعیت آلمانی زبانها به قتل رسیدند. برای مقایسه، از آنجا که بسیاری دوران وحشتناک جنگ ایران و عراق را به یاد دارند، میتوان به آمار کشتهشدگان ایرانی جنگ اشاره کرد.. تعداد کشتهشدگان ایرانی را بین ۲۰۰ تا ۶۰۰ هزار تخمین میزنند که در حدود ۱.۵-۰.۵ درصد جمعیت ایران در آن زمان است.
[۵] لازم است چند مفهوم و شاخص در مورد دادهها و نمودارهای دانشگاه اوپسالا توضیح داده شود.
– منازعه میتواند دولتی، غیردولتی و یکجانبه باشد. برای آن که منازعه در آمار نشان داده شود باید حداقل ۲۵ نفر در عرض سال کشته شده باشند.
-منازعه بین دو دولت در حال جنگ که حداقل ۲۵ کشته در طی یک سال داشته باشد، منازعهی دولتی محسوب میشود.
-در منازعات غیردولتی هیچیک از طرفین درگیر، دولتها نیستند. حداقل کشتهشدگان ۲۵ نفر در سال است.
-خشونت یکجانبه، خشونتی است که از سوی یک نهاد دولتی یا نهاد رسمی سازمانداده شده است که افراد غیرنظامی را هدف قرار میدهد و تعداد کشتهشدگان بیش از ۲۵ نفر در سال است.
-جنگی که بین ۲۵ تا یکهزارنفر کشته داشته باشد منازعهی کوچک محسوب میشود. ازاینرو، براساس آمار رسمی «جنگ دوازدهروزه» ایران و اسرائیل ، منازعهی کوچک تلقی میگردد و نه جنگ. اگر تعداد کشتهشدگان بیش از هزار نفر اعلام شود، انگاه منازعه مزبور جنگ خوانده میشود.
-منازعات میتواند چند طرفه باشد و کشورهای مختلف را در برگیرد.
[۶] لازم به تأکید است که لنین برخلاف گفتهی اشمیت متخصص کلاوزویتس نبود. همین قدر کافیست گفته شود که لنین او را شاگرد هگل قلمداد میکرد. کلاوزویتس و هگل همعصر بودند و حتی زمانی در یک شهر زندگی میکردند اما کمتر منبعی هگلی بودن کلاوزویتس را تأیید میکند. لنین مانند مارکس، انگلس و بعدها فرانتس مرینگ نبود که به مسائل نظامی علاقه ویژهای داشته باشد. او پس از جنگ اول جهانی بهشدت خود را ایزوله کرد و به مطالعهی از جمله فلسفه و آثار کلاوزویتس پرداخت. او به مطالعهی کلاوزویتس و درک رابطهی جنگ و سیاست بر حسب ضرورت زمانه و برای تعدیل برخی از نظرات گذشته خود دست زد.
[۷] بنا به نوشتهی هال دریپر این چهار شعار عبارت بودند از: اول، «شکست روسیه توسط آلمان “شر کمتر” است» دوم، «شکست، انقلاب را تسهیل میکند» سوم، «آرزوی شکست در هر کشوری را داشته باشید» چهارم «در مقابل خطر شکست، متوقف نشوید». او پس از بازگشت به روسیه در سکوت، شعارهای شکستگرایانه را کنار گذاشت و پس از انقلاب اکتبر در جدلی با یکی از اس.آرهای انقلابی در کنگرهی ویژهی شوراها گفت که «ما در زمان تزار شکستگرا اما در زمان تسرتلی و چرنوف (یعنی در زمان کرنسکی) شکستگرا نبودیم» (نک به دریپر، ۱۹۵۳)
[۸] فریتز فیشر، مورخ آلمانی که نظرات او بیشترین بازتاب و محبوبیت را در دوران جنگ سرد داشت (و دارد). او از هواداران نازیها در جنگ دوم جهانی بود. میزان همکاری او با نازیها پس از مرگش در سال ۱۹۹۹ همچنان مورد مناقشه است. به گفتهی برخی، او پس از جنگ دوم جهانی نظرات خود را کاملاً عوض کرد و با توجه به اجماع عمومی در غرب (منهای آلمان) در مورد نقش آلمان در جنگ دوم جهانی، آلمان را نیز مسئول جنگ اول جهانی دانست. در ابتدا این نظر با مخالفت روشنفکران آلمانی مواجه شد اما در نهایت حتی دولت آلمان نیز نظرات فیشر را پذیرفت، زیرا این نظر با فلسفهی وجودی تشکیل ناتو نیز هماهنگی داشت.
[۹] کنسرت اروپا متشکل از کشورهای بریتانیا، اتریش، روسیه و پروس بود که بر ناپلئون پیروز شدند. این کشورها (و بعدها فرانسه) جلسات منظمی برای تصمیمگیری در مورد سیاستها و حفظ وضع موجود، مقابله با انقلابها، اعلام جنگ… برگزار میکردند و یک قرن ۱۹۱۴-۱۸۱۵ پابرجا بود.
[۱۰] مایکل دویل در بحبوبهی جنگ سرد اعلام کرد «اگرچه دولتهای لیبرال درگیر جنگهای متعددی با دولتهای غیرلیبرال شدهاند، اما دولتهای لیبرال دارای امنیت قانونی هنوز با یکدیگر وارد جنگ نشدهاند.» (دویل، ۲۰۱۲:۱۸). این نظر دویل و محبوبیت آن باعث شد که جملهی قصار «دموکراسیها با هم نمیجنگند» ساخته شود. در گفتهی مزبور مشکل از جنگ و علل آن به دموکراسی لیبرال و تعیین آن تغییر یافت. در نتیجه باید اول میزان دموکراسی در کشورها را تعیین کرد: کدام کشورها به اندازهی کافی دموکرات هستند، تا بر اساس گفتهی دویل وارد جنگ با یکدیگر نشوند؟
[۱۱] در اینجا منظور این است که جنگ بهطور نسبی در مقایسه با دوران ناپلئون تحت کنترل قرار گرفت، و به همین خاطر عدهای از واژهی «صلح نسبی» برای دوران مزبور استفاده میکنند. در طی این دوران اروپا از جمله شاهد این جنگها بود:
* جنگ کریمه (۱۸۵۶-۱۸۵۳) – روسیه در برابر امپراتوری عثمانی، بریتانیا، فرانسه و پادشاهی ساردینیا قرار گرفت. جنگ اگرچه محدود به منطقهی کریمه بود اما به دلیل شیوع بیماری تلفات بالایی داشت.
* جنگ فرانسه و پروس (۱۸۷۱-۱۸۷۰) بین فرانسه و پروس بر سر برتری در اروپا و وحدت آلمان که تلفات نسبتاً بالایی داشت.
* جنگ اتریش-پروس (۱۸۶۶) – جنگ بر سر رهبری کنفدراسیون آلمان بود. به نسبت دو جنگ یادشده در بالا تلفات کمتری داشت.
* جنگ دوم استقلال ایتالیا (۱۸۵۹) که امپراتوری اتریش در برابر امپراتوری فرانسه قرار گرفت.
منظور این است که اعضای کنسرت اروپایی به دیپلماسی و مذاکره تا وقتی که منافع مهم سیاسی آنها به خطر نمیافتاد، اعتقاد داشتند. زمانی که در جنگ فرانسه و پروس، پروس بر فرانسه غلبه کرد و وحدت آلمان کامل شد، توازن قدرت در اروپا به هم خورد، و در نیجه فروپاشی کنسرت اروپا اجتنابناپذیر گشت.
[۱۲] کریستوفر نولان بر اساس کتاب «پرومتهی آمریکایی» نوشته کای برد و مارتین شرین فیلم «اوپنهایمر» را ساخت که فیلمی دیدنی به خاطر بازیگران، صحنهپردازی، کارگردانی… است اما نه برای درک جنایتِ انداختن بمبهای هستهای بر ژاپن. دربارهی این نوشته، و نه فیلم بهطور کلی، به چند نکته میتوان اشاره کرد. اول، در فیلم بخشهایی از زندگی اوپنهایمر بازسازی میشود که فروش فیلم را تضمین کند. مثلاً هنگام انداختن بمب، صحنههای هراسناک کشتار و تخریب در ژاپن نمایش داده نمیشوند بلکه تخریب در ذهن اوپنهایمر به تصویر کشیده میشود تا بیننده در انتهای یک فیلم بزرگ همچنان همراه قهرمان داستان باشد. جاهطلبیهای اوپنهایمر، با خصوصیات اخلاقی او، ناامیدی عمیق و درگیریهای درونی که داشت مرتبط میشود. زمانی که یکی از فیزیکدانان معروف، لئو زیلارد با استفاده از بمب بر روی مناطق مسکونی مخالفت کرد و عریضهای خطاب به رئیسجمهور نوشت و امضا جمع میکرد، اوپنهایمر با جمع کردن امضا مخالفت کرد.
دوم، در زمینهی درک اولویت سیاست و درک غلط فوکو از رابطهی جنگ و سیاست، مطالعهی زندگی اوپنهایمر ضروری است. هنگامی که لئو زیلارد مشغول جمعکردن امضا برای عریضهی خود بود، اوپنهایمر استدلال میکرد که دانشمندان نباید در مورد مسائل سیاسی تصمیم بگیرند و این وظیفهى سیاستمداران در واشینگتن است. هنگامی که پس از فاجعهی هیروشیما و ناکازاکی، اوپنهایمر این استدلال را فراموش کرد و در ملاقات با ترومن گفت «من احساس میکنم دستهایم به خون آلوده است»، ترومن بسیار خشمگین شد. ترومن در خاطرات خود نوشت که او از مسئولان خواسته بود که «دیگر آن دانشمند گریان را به اینجا راه ندهید». علت: زیرا ترومن معتقد بود دانشمندان بمب را ساختهاند اما او تصمیم نهایی در مورد استفاده، زمان و مکان را گرفته بود.
سوم، مسلماً اوپنهایمر پس از جنگ به خاطر ارتباطاتی که با کمونیستها داشت – برادر، زن و دوست دخترش- ناعادلانه محکوم و از خدمات دولتی محروم شد اما بهگونهای که نولان داستان را روایت میکند، این امر از او یک «قدیس» نمیسازد. او بهخوبی از میزان کشتار و خرابی یک بمب هستهای آگاه بود. مسلماً این به معنی آن نیست که اگر اوپنهایمر این کار را نمیکرد هیچگاه بمبی ساخته نمیشد.
منابع
امیر دژاکام، ۲۰۲۵، فیلم تئاتر ننه دلاور و فرزندانش به کارگردانی امیر دژاکام و بازی مهلقا باقری و امیر کربلاییزاده، یوتیوب
جواد ظریف، ۱۴۰۰، ویدئوی کامل گفتگوی افشا شده محمد جواد ظریف، یوتیوب
سید عباس عراقچی، ۲۰۲۵، ماجرای جنگ به روایت جواد موگویی، یوتیوب
اسفندیار طبری، ۲۰۱۸، توده و نخبه از منظر انقلاب اکتبر، نشریهی آزادی اندیشه
رضا جاسکی، ۱۴۰۳، جنگ در جنگ، سایت نقد اقتصاد سیاسی
اتین بالیبار، ۱۴۰۱، لنین ۱۹۱۶-۱۹۱۴، سایت نقد اقتصاد سیاسی
اتین بالیبار، ۱۴۰۴، مارکسیسم و جنگ، سایت نقد اقتصاد سیاسی
رضا جاسکی، ۲۰۱۷، انقلاب اکتبر، تراژدی یا امید؟، سایت عصر نو
پری اندرسون، ۱۴۰۱، در مسیر ماتریالیسم تاریخی، نشر چرخ
بیانیه جمعی، ۱۴۰۴، هنگام تفکیک قطعی صفهاست»، سایت عصر نو
Jacob W. Kipp, 1985, Lenin and Clausewitz: the militarization of Marxism 1921-1914
Michael Kazin, 2015, Why is there no antiwar movement? Dissent magazine
Wikipedia, 2025, List of wars by death toll
Amir Khoram-Manesh er al, 2021, Estimating the number of civilian causalities in modern armed conflicts, Frontiers in public health
Ernesto Laclau, Chantal Mouffe, 2001, Hegemony and socialist strategy, Verso
Carl Schmitt, 2007, Theory of the partisan, Telos press publishing
Sheri Berman, 2006, The primacy of politics, Cambridge university press
Micheal Howard, 2002, Clausewitz, Oxford university press
Hal Dreper, 1953, The myth of Lenin’s “revolutionary defeatism”, Marxist.org
Lars T. Lih, 2023, An interview with Lars T. Lih on Kautesky, Lenin and Trotsky, Platypus Review
Perry Anderson, 2024, Disputing disaster, verso
Mathias Fuelling, 2024, The meaning of the first world war, jacobin.com
Howard Caygill, 2011, Also sprach Zapata, Radical philosophy 171
Marias Maiello and Emilio Albamonte, 2018, Marxism and military strategy, Leftvoice
Eric Hobsbawm, 1994, Barbarism: A user’s guide, New left review
Michael Doyle, 2012, Liberal peace, Routledge
Wikipedia,-, List of wars by death toll, Wikipedia.org