یلدای غزّه
Sun 27 07 2025
شهریار حاتمی
من همه آن دمم
که ذرّاتِ نمکینِ اشکت
به قطره بدل می شوند
تا در سراشیبِ شوره زارِ گونه ات
پوزخندی شود بر سر بلندی آدم.
من همه آن دمم
که دانه ی گندم
در رطوبت خانه ی تاریک زمین
برای هفتاد باره شدن،
پوست می ترکاند
تا در رقص باد و خاک
با زمزمههای موزونِ برزگری
به دستِ داسی سپرده شود
و در میانه ی دو سنگ
مهیای نانی گردد
که در لابلای انگشتان لرزانِ تو
جوع تو را فرو نشاند مگر.
من همه آن دمم
که در انتهای شبی فرسوده و مدهش
نفس بر نفس
می پاید سپیده دم را
و می بلعد با چشمانش
بارقه ی بامداد را،
آن سان که طفلی شیر از مادر
و در چشمخانه دارد تلألو آن را
تا بازتابش کند
در این هجوم شومِ تباهی
بر مسیرِ تو
که میپایی و میپیمایی
بی هیچ روشنه یی در افق.
من همه آن دمم،
آن دم
و باز می تابم
در یلداترین شبِ تو،
حتی به اندکی.
شهریار حاتمی
استکهلم ۵ امرداد ۱۴۰۴
|
|