از چه رو فرهنگ و تمدن چندین هزار ساله به زبالهدانی رفت؟
Wed 23 07 2025
سرور علی محمدی
همزمان با آغاز حمله ی وحشیانه ی اسرائیل و حامی دیرینه اش آمریکا به ایران موج افغان ستیزی سراسر ایران را فرا گرفت، تو گویی پناهندگان افغانستان عامل و بانی آن شبیخون ددمنشانه بودند. رژیم آخوندی بی آنکه نام و عنوان افراد رده بالای نظامی و غیر نظامی اش ، که جاسوس و عامل موساد در ایران بوده و هستند، برملا سازد و آنان را به پاسخگویی وادارد به بهانه ی خبرچینی چند نفر از اتباع افغانستان خفاش وار به جان پناهندگان و مهاجرین افغانستانی افتاد و آتش خشم اهمالکاریهای چند دهه ی سپاه و مقامات دولتی را بر سر اتباع مهاجر و پناهنده افغانی فرو ریخت. تعداد اسیران دستگیری های این مدت بر ما پوشیده است .، آن چه که مثل روز عیان است کارنامه ی سیاه یورش و دستگیری های گسترده ی چهل و شش سالهی رژیم جمهوری اسلامی در مقاطع مختلف و در بسیاری موارد به بهانههای واهی در برابر دیدگان ما است. اما پرسشی که دست اندرکاران رژیم خوف و مرگ برای آن پاسخی باید بیابند این است که دامنه ی اطلاعات یک کارگر ، معلم یا دانشجوی اهل افغانستان از اقامتگاههای دانشمندان اتمی، سران سپاه و حتی جلسات سری آنان تا بدین حد است که اسرائیل توانسته در ظرف چند ساعت چنین ضربهای به ساختار اقتصادی و نظامی رژیم بزند؟ آیا پناهندگان افغان امکانات را فراهم کردند تا اسرائیل در خاک ایران پهپاد بسازد و خانههای مردم را ویران و جان صدها انسان را بگیرد؟ نمیخواهم از مسئولین جلاد جمهوری اسلامی بپرسم آیا در آئین شما رافت و انسانیت محلی از اعراب دارد؟ نه من این رژیم را خوب میشناسم و هنوز با خطای دوران جوانی به خاطر سکوت و همراهی ام دست و پنجه نرم می کنم و عذاب می کشم . من این خونخواران را به هنگام کشتار وحشیانه ی رفقایم شناختم و هرگز دل به اصلاحات آبکیشان خوش نکردم ، نه من در این دردنامه نمی خواهم پاسخی به چرایی بی کفایتی و ددمنشی رژیم جمهوری اسلامی بیابم. آن چه دل و جان مرا می آزارد، یافتن پاسخی بر چراهای رفتار غیر انسانی و در بسیاری موارد وحشیانهی هموطنانم در ایران است. دیدهها و شنیدهها این چند روزه به حدی آزاردهنده است که گاه از ایرانی بودنم شرم دارم . بارها از خودم میپرسم چگونه میتوان سال ها زیر سایه ی شمشیرهای به خون آغشتهی جمهوری اسلامی سرافرازانه مبارزه کرد و درست در مقطعی که میتوانی افکار عمومی جهان را از رفتار انسانیات به تحسین واداری این چنین بیشرمانه پشت پا به همه ی موازین و حقوق یک انسان می زنی که بنا به ضرب المثل معروف:" از ترس عقرب به مار غاشیه پناه برده" را زیر پا می گذاری؟ از خودت نپرسیدی که این همه شعار مهمان نوازی ایرانیان را چگونه از یاد بردی؟ چه شد که درهای خانه ات به روی توریست غربی باز است! اما انسانی را که به سرزمینت پناه آورده این چنین به پستی با لگد از خود می رانی؟ از دیدن و شنیدن رنج های این بی پناهان شرم نمی کنی؟ مگر نمی بینی که طالبان چه سان زنان و دختران را در خانه حبس میکنند؟ اگر تاریخ را فقط برای نمره نخوانده بودی، باید در همین روزها همانند اندک خانوادههای آلمانی که به یهودیان پناه دادند، حداقل این دل شکستگان را با لبخند بدرقه می کردی! چه میشد اگر عکسی با یکی دو نفر به یادگار میگرفتی و میگفتی از خودتان برایم بنویسید. یا حداقل بهجای شکلک درآوردن با قطره اشکی به آن ها می گفتی که من انسانم اما کاری از دستم برنمی آید. چرا من باید فرسنگها بهدور از وطن ، با دیدن تصاویر و شنیدن دردهای این بی پناهان دلم آنقدر بگیرد که ساعتها بگریم؟ چرا در محرومترین استان ایران در بلوچستان با دیدن این همه درد و رنج انسانهای بی پناه، انسانیت را ملاک رفتارشان دانستند و آنچه را که داشتند در طبق اخلاص نهادند تا برای ساعتی هم که شده، مرهمی باشد بر زخم هایی که در تهران و شهرهای دیگر بر جان شان نشسته از خاطر ببرند. دلم می خواهد بدانم این نوجوانانی که یک نوجوان متولد ایران را، از بالای پل به پائین پرت می کنند، این چنین بی شرمانه حق زیستن را از او می گیرند؟ نوجوانی که تنها آرزوش تحصیل و کار در کشوری همسایه و هم زبان است تا بتواند عصای دست پدر و مادر باشد، می گیرند، آیا غم و اندوه خانواده و دوستانش هم برای شان بی تفاوت است؟ می خواهم بدانم که اینان در آغوش کدام مادر بالیده واز رفتار پدر چه توشه ای برگرفته اند؟ آیا آموزگارانی که الفبای خواندن را به آن ها آموخته اند، اصول اولیهی انسانی زیستن را هم به آنها گوشزد کرده اند؟ می خواهم آینه ای در برابر آنان بگذارم و بپرسم این گرگهای درنده در لباس آدمی را می شناسید؟ دلم می خواهد بدانم چگونه با دست های به خون اغشته شان نان در دهان می گذارند؟ چه هوائی در سر دارند؟ چگونه روزهای شان را به شب وا می نهند؟ در آن دم که سر به بالین می نهند چهسان میتوانند چهرهی هراسان این نوجوان از یاد ببرند و دیده برهم نهند؟ من نمی دانم ملاک و معیار کسانی که در خیابان با دیدن یک افغانستانی همچون بربرها لباس برتنش میدرانند برای زیستن چیست؟ اما خوب می دانم که در تاریخ فقط کارگزاران جمهوری نیستند که باید ننگ این رفتار غیرانسانی را پاسخگو باشند. همهی ما مسئول و شریک این رفتار بی رحمانه هستیم: کارفرمایی که با رذالت مزد کارگر درمانده را نان شب خود و فرزندانش کرد. معلمی که با نخوت شاگرد سخت کوشش را از کلاس بیرون راند. استادی که حتی از گذاشتن امضایش پای پایان نامهی او دریغ کرد. صاحبخانهای که برق شادی در چشمش درخشید. به زبانی ساده همهی ما ایرانیان باید روزی در برابر وجدان خود شرمسار باشیم.