عصر نو
www.asre-nou.net

پرهیز از گرد و غبار در میانه‌ی جنگ
یادداشت روزانه‌ای از غزه – نوشته‌ی عصام هانی حجاج


Fri 18 07 2025


در انتظار آتش‌بس: محمد ابو عوده. عکس: عصام هانی حجاج

پدر نویسنده‌ ما در بیمارستانی در نوار غزه بستری است. در همان‌جا، در راه‌پله‌های بیمارستان، او به مشاهده‌ای عجیب برمی‌خورد — و آن را پی‌ می‌گیرد.


۱ مه ۲۰۲۴، ساعت ۱۴:۵۳

ساعت هفت صبح است. به پشت دراز کشیده‌ام، میان خوابی سبک و بیداری سرگردانم، پس از شبی که چشم بر هم نگذاشتم. صداها آرامش را از من گرفته‌اند: صدای همیشگی هواپیماها، فریاد مردمی که سر هم داد می‌زنند، تنها از فرط بی‌کاری. داد می‌زنند، و اگر بپرسی چرا، می‌گویند نیش یک پشه اعصابشان را خرد کرده و دیگر تاب شنیدن صدای هیچ‌کس را ندارند.

دیشب، حدود ساعت سه صبح، مردی در چادرها بر سر مرد دیگری و پسر کوچکش فریاد زد، چون صدای آن‌ها از صبح تا شب قطع نمی‌شد و همه از بی‌خوابی کلافه بودند. فریاد زد: «اگر تو و پسرت ساکت نشوید، می‌آیم بالا و می‌زنمتان!» کودک از شدت خارش ناشی از نیش پشه‌ها نمی‌توانست بخوابد.

من در یکی از کلاس‌های مدرسه می‌خوابم. کنارم، تنها با یک پرده از من جدا، زن عموی من و دخترش می‌خوابند. زن عمویم بارها در شب از خواب پرید. می‌گفت: «بروید، بروید»، و منظورش پشه‌ها بود. وقتی بالاخره به خواب رفت، با صدای انفجارها بیدار شد و دیگر نتوانست بخوابد. من هم تا سپیده‌دم بیدار ماندم.

هر بار که برای مراقبت از پدرم — که در بیمارستان اروپایی نزدیک رفح بستری است — به آنجا می‌روم و از پله‌هایی عبور می‌کنم که به اتاق عمل می‌رسد، خانواده‌های آواره‌ای را می‌بینم که همان‌جا خوابیده‌اند. جایی نیافته‌اند، نه در چادرها، نه در خود بیمارستان. این روزها، همه پله‌های بیمارستان‌های غزه چنین منظره‌ای دارند.


محافظت از دیگران: محل خواب محمد. عکس: عصام هانی حجاج

در راه‌پله اغلب مردی خاموش را می‌بینم که با همسر و فرزندانش آنجاست و با خود فکر می‌کنم چگونه می‌توانند صدای گام‌های بی‌پایان را شب و روز تحمل کنند. چطور می‌خوابند؟ کی می‌خوابند؟ تصمیم می‌گیرم با آن‌ها صحبت کنم، چون سکوت آن مرد برایم گیج‌کننده‌تر از شش ماه گفت‌وگوهای شکست‌خورده درباره آتش‌بس است.

وقتی به آن‌ها می‌رسم، تنها همسرش را می‌بینم. بابت مزاحمت عذرخواهی می‌کنم و توضیح می‌دهم که نویسنده‌ام و می‌خواهم با شوهرش صحبت کنم. او می‌گوید مردش همین پنج دقیقه پیش اینجا بوده. می‌گویم دوباره باز خواهم گشت، اما حالا که اینجا هستم، می‌خواهم با خودش صحبت کنم. از او درباره زندگی و خوابیدن در راه‌پله می‌پرسم. چرا دقیقاً راه‌پله؟

می‌گوید جایی جز راه‌پله پیدا نکرده‌اند؛ بیمارستان پر از آوارگان است. می‌گوید که هنگام خواب باید صورتش را بپوشاند تا پاهای رهگذران را نبیند. می‌گوید: «ما خانه‌ای دو اتاقه با حمامی از پنل‌های آزبست داشتیم. قبلاً فکر می‌کردم این خانه کوچک و ناکافی است، اما حالا فقط می‌خواهم به آن بازگردم. اما نمی‌توانم به شهر مرزی عبسان بازگردم، چون اشغالگران همه‌چیز را آنجا نابود کرده‌اند.» ناوین و دخترش را ترک می‌کنم.

عصر دوباره بازمی‌گردم. مرد، محمد ابوعوده، اهل فلسطین است با مادری الجزایری و پدری فلسطینی. می‌گوید همسرش درباره من با او صحبت کرده. با هم قدم می‌زنیم و او از بیماری تنفسی‌اش می‌گوید. مجبور است از گرد و غبار دوری کند و در مکانی بدون رطوبت باشد — مانند همان راه‌پله‌ای که اکنون در آن می‌خوابند. از او می‌پرسم اگر امکانش را داشته باشد، آیا به جای دیگری خواهد رفت؟

می‌گوید نه، چون دچار حملات تنگی نفس می‌شود و راه‌پله نزدیک بخش اورژانس بیمارستان است؛ فقط یک دقیقه زمان می‌برد تا به آنجا برسد و درمان شود. اگر به جای دورتری برود، این امکان از بین می‌رود. محمد تلاش کرده با خانواده‌اش به الجزایر، جایی که گذرنامه‌اش را دارد، بگریزد — اما تاکنون موفق نشده.

او از پیاده‌روی در مسیرهای طولانی می‌ترسد، مبادا حمله‌ای به او دست دهد و کسی نتواند کمکش کند؛ چرا که دارو و بیمارستان کمیاب شده‌اند. گاهی در راهروهای بیمارستان قدم می‌زند، به امید آنکه خبری از آتش‌بس بشنود. می‌گوید: «به محض اینکه آتش‌بس اعلام شود، به خانه‌ام در خان‌یونس بازمی‌گردم — حتی اگر به قیمت خفگی باشد.»

ترجمه از انگلیسی: یودیت پُپه
عصام هانی حجاج (۲۷ ساله) اهل غزه است و نویسنده و مدرس نویسندگی خلاق برای کودکان. پس از آغاز جنگ، به منطقه الفُخاری در جنوب نوار غزه پناه برده است.


به نقل از روزنامه تاتس آلمان (Taz)