عصر نو
www.asre-nou.net

جهل و جبر


Wed 9 07 2025

اسماعیل رضایی

جامعه مجموعه ای از افراد با گرایشات فکری و منفعتی متفاوت برای زیست متعامل و متعادل تشکیل شده است. روندی که با ایجاد تضاد و تقابل مصلحتی و منفعتی خاص خود، انسان ها را در مازهای پیچ در پیچ حیات متلاطم خود بسوی بیگانگی از منافع فرد و جمع هدایت کرده است. در روند تکامل تاریخی بر بستر رشد و پویایی بنیان های مادی و به تبع آن افزایش درک و درایت انسانی بسیاری از موانع رشد و کمال عمومی جبراً از دایره جهل و خرافه گذشته رهایی یافته است. بنابراین جبر تاریخی روندی فعال و پویای انسانی را نشان می دهد؛ که با غلبه بر فهم ناقص و توهمات ایده ای نهادین خود، ثبات و پایداری رشد و توسعه جامعه های انسانی را ممکن نموده است. در حالی که جبر ایدئولوژیکی با تحجر و ایستایی خویش، انفعال و تکرار روایت های ایدئولوژیکی را با خود دارد. در جبر ایدئولوژیکی فضای بسته ای حاکم است که جامعه و انسان را به تابعیت یک اراده بیرونی متصل کرده و از پویایی و خلاقیت برای آفرینش های فکری و گذر از ضرورت های اجتماعی و تاریخی باز می دارد.

فاصله بین درک و فهم جبر تاریخی و جبر ایدئولوژیکی، در حقیقت فاصله بین تحرک و تحول در برابر ایستایی و جمود است. بدین مضمون که در تحرک و تحول یقینا انسان با پویایی و ساختن و شدن همراه است؛ در حالی که در ایستایی و جمود ایده ای، انسان ها با رجعت به گذشته و قیاس های مع الفارق تلاش می کنند بدفهمی ها و جهالت خود را توجیه و تاویل نمایند. جبر ایدئولوژیکی سد محکم و مانع سدیدی در درک دیالکتیکی روند های تحول و تکامل، و توسعه دامنه انتزاع اندیشی و واقع گریزی می باشد. انسان ایدئولوژیک مصداق های زندگی کنونی را در رویدادهای تاریخی گذشته جستجو کرده؛ و از درک تکامل تاریخی و نیاز و الزامات آن ها متناسب با ضرورت ها فاصله می گیرد. چرا که انسان ایدئولوژیک ماهیت پدیده های تاریخی را با نگاه انتزاعی و ارتجاعی در انفعال اندیشه و تکرار مکررات اجتماعی و تاریخی فرو برده؛ و به تبیین و تحلیل های مقلوب کنش های نامتعارف محیطی روی می آورد. انسان ایدئولوژی زده چرایی رخدادهای محیطی را با روندهای کنونی رشد و بالندگی جامعه و انسان جستجو نمی کند؛ بلکه با رجعت به آثار و رخدادهای گذشته به توجیه و تاویل می نشیند. چرا که اصولا اگر چه با دستاوردهای توسعه یافته دانش و فناوری همراه می شود و آن ها را دستمایه فریب و اوهام خودش می سازد؛ ولی دگم های نهادین و باورهای انجمادی مانع از درک چرایی و علّی رشد و توسعه ابعاد نوین اجتماعی و انسانی بوده؛ و از قدرت درک نیازها و الزامات و مطالبات متعارف آن بدور می باشند. براین محور و مصداق است که بسیاری از متحجرین برای توجیه انحراف خودشان و با درک معیوب جبر تاریخی، دو جنگ ارتجاعی و امپریالیستی جهانی و جنگ کنونی اسرائیل و آمریکا با ایران را برای نتیجه گیری های مضحک و ارضای تمایلات شخصی و گروهی به هم ربط می دهند.

عوام گرایی و عامیانه اندیشی بن مایه اصلی جبر ایدئولوژیکی می باشند. براین اساس از عقلانیت انتقادی به دور بوده، و با تکیه بر عقلانیت ابزاری و ساده سازی های عامیانه مفاهیم، گفتمان اجتماعی را با پوپولیسم در آمیخته و با نگاه سطحی و شعاری روند مبارزات اجتماعی را از مسیر اصولی و واقعی خود دور می سازد. جبر ایدئولوژیکی منبع و منشاء آگاهی های کاذب بوده، و بر وفاداری و فهم بدون اندیشه متکی می باشد. کوته بینی های روشنفکرانه با عامیانه انگاری اندیشه، نقد و تفکر انتقادی را در توهمات تاریخی مسموم و مشحون از بیهوده گویی ها و یاوه سرایی های فاقد عمق و محتوا فرو برده است. براین اساس با درآمیختگی جبر ایدئولوژیک با جهل تاریخی ترکیب مرگباری شکل گرفته که انسان ها به ویژه روشنفکران را از درک و فهم لازم برای شناخت بهینه گذشته و آینده دور ساخته است. در این جهل تاریخی است که اسطوره ها جان می گیرند؛ به تحریف تاریخ می نشینند؛ و با جعل تاریخی، آگاهی ها با آموزه های تثبیت شده و تقدس یافته مفهوم می یابند. بنابراین با ترکیب جبر ایدئولوژیک با جهل تاریخی، رهایی فرد و جامعه در بد فهمی ها یا نفهمی های درک تکامل تاریخی با چالش های جدی و تعیین کننده ای روبرو شده؛ و جامعه و انسان را بسوی ناهنجاری های فاجعه باری هدایت کرده است. افسانه سازی های جبر ایدئولوژیک با جهل تاریخی اش، بستر های کنش های ناآگاهانه و توقف در بارزه های فکری گذشته را نهادینه ساخته است. روندی که در پیوند با عوام گرایی و عامیانه اندیشی، سطح سیاسی و اجتماعی اندیشه ورزی را در هیجانات احساسی و باورهای ساده انگارانه فرو برده و از تحلیل های پیچیده و عقلانیت انتقادی فاصله گرفته است.

در گرایشات جبر ایدئولوژیک که بسیاری از چپ ها را در دام خود به اسارت گرفته است؛ عموما تحلیل فرایندهای تاریخی در واکنش به رخداد های روزمره فرو خسبیده، و به توصیف سطحی پیرامون رخدادهای روزمره و غرق در گرایشات رسانه ای، از درک دیالکتیکی تاریخی برای کشف و شناخت قانونمندی های تحول تاریخی فاصله گرفته است. با دسترسی به تلویزیون و پلتفرم های اینترنتی بسیاری از روشنفکران به ویژه چپ تبدیل به کارشناسان و تحلیلگران لحظه ای رخدادهای بیرونی شده اند. گفتارهای کوتاه و فاقد ریشه یابی تاریخی همراه با واکنش های هیجانی و نقدهای سلبی همراه با تخریب، انکار و تمسخر جای نقد پویا و گویای درون اجتماعی و سازمانی را گرفته است. اکنون اگر چه طنین صداها و ادعاهای پر طمطراق تمامی فضاهای رسانه ای را انباشته است؛ ولی با یک دقت نظر جدی و عمیق می توان دریافت که همگی بی ریشه و فاقد درک دیالکتیکی روندهای تحولی و تکاملی کنونی بوده، و با سطحی نگری و واکنش های محض لحظه ای و غرق در محوریت رسانه ای از رسالت و تعهد تاریخی و روشنفکری خود باز مانده اند. با القای اینگونه از درک و فهم بی ریشه است که به تبیین و تحلیل های نارسا و معیوب پیرامون تجاوز و حمله فاقد هرگونه اصول عرفی و قانونی بین المللی و انسانی اسرائیل و آمریکا روی آورده اند. با بیان احساسی و هیجانی همراه با مفاهیم تاریخی تحقیر کننده و یا توصیفی تلاش دارند؛ افکار عمومی را ملتهب و از درک و فهم چرایی و علّی این روندهای ضد جبر تاریخی باز دارند. چرا که امر احساسی اصولا امر زود گذری است که به تعمیق آگاهی های کاذب مدد می رساند. این تجاوزات ددمنشانه امپریالیستی ریشه در استیصال و ضعف بنیادین ساختی دارد که در معرض آسیب های فروپاشنده به هدم و حد جامعه و انسان روی آورده است. ریشه یابی این معضلات ضد انسانی صرفا با فهم جبر تاریخی و غنای مبانی تئوریکی که با دیالکتیک تحول و تکامل تاریخی کنونی جامعه و انسان پیوند دارند؛ ممکن می باشند.

این بیراهه های تحلیلی و تبیینی، ریشه در جبر ایدئولوژیکی و جهل تاریخی دارد که از قدرت خلاقه لازم برای درک و فهم هویت های تاریخی و مصلحت های برآمده از دل تاریخ برای زدودن و پالایش ضایعات و پلشت های جبر ایدئولوژیکی برخوردار نیست. براین اساس است که نیروهای چپ در موضع گیری نسبت به حمله به ایران دچار پراکندگی گسترده و عمیق آرا و نظر بوده و بسیاری این جنایات امپریالیستی را تایید و برآن ابرام داشته؛ و قدرت عمق یابی این رخداد تاریخی را دارا نمی باشند. چرا که ایران را بایستی با هویت تاریخی واقعی آن شناخت و رخدادهای آن را تبیین و تحلیل کرد؛ نه با هویت های جعلی و مصلحتی تاریخی چون نظام مستبد دینی حاکم مورد ارزیابی و موضع سازی قرار داد. چونکه هویت تاریخی بیان هویت سرزمینی و اصالت جمعی ایرانیان را نشان می دهد؛ در حالی که هویت جعلی و مصلحتی تاریخی چون استبداد دینی،گذر مقطعی و تعامل جمعی برای آگاهی و انتخاب های بهتر و نوین جهت بازیابی هویت تاریخی را بشارت می دهد. اگر تبیین و تحلیل ها نتوانند هویت های اصیل را در یابند و هویت جعلی و مصلحتی را مبنای تحلیل تاریخی و موضع سازی های مبارزاتی قرار دهند؛ به بازتولید جبر ایدئولوژیک و امحای هویت سرزمینی و انسانی خود روی می آورند. اینکه برخی از نیروهای چپ و راست و راست افراطی بر حمله تجاوزکارانه اسرائیل و آمریکا مهر تایید می زنند؛بیانگر ناتوانی این جریان های بواقع مرتجع در درک و فهم لازم برای شناخت واقع مرز بین هویت تاریخی و هویت غالب ایدئولوژیک کنونی می باشد.

مخدوش شدن مرز بین هویت تاریخی یک ملت و هویت ایدئولوژیک و ارتجاعی، نه تنها بیان روشن یک ارتجاع نظری است؛ بلکه یک پروژه آگاهانه و تحمیلی برای انکار و خط بطلان کشیدن بر حافظه تاریخی و رد گذشتۀ واقعی یک ملت می باشد. ضمن اینکه بین هویت تاریخی و ملی گرایی یک تفاوت فاحش و بارز وجود دارد که مرز بین ارتجاع تاریخی و فرایند تحول و تکامل را با خود یدک می کشند. چرا که هویت تاریخی در بطن خود مجموعه تجارب زیسته مردم با حافظه تاریخی زنده و پویا برای ساخت آینده ای متعالی، بهتر و انسانی تر را دارد؛ در حالی که ملی گرایی، گذشته را نه برای فهم و شناخت نقادانه و دگرگونه تاریخی برای تغییرات مورد لزوم، بلکه برای تقدیس و تجدید مناسبات راکد و صامت به کار می گیرد.براین اساس ملی گرایی و هویت تاریخی دارای دو مفهوم متضاد می باشند؛ یکی در جوهر و اساس خود ارتجاعی می باشد و دیگری در پی اعتلای ارزش های متعالی و انسانی بر اساس آگاهی واقعی برای آزادی، عدالت و کرامت انسانی می باشد. در ملی گرایی اصولا و معمولا کلیشه های تکراری، وحدت صوری تحمیلی و همچنین مناسبات گذشته را برای توجیه سلطه گری و انسداد به کار می گیرد. ولی در هویت تاریخی انسان با روندی پوینده و رهایی خواه روبرو است که در جهت گیری ها و پیامدهای اجتماعی و سیاسی با ملی گرایی دارای اختلاف اساسی و بنیادین می باشد.

ضعف مبانی تئوریک یکی از عناصر بنیادین مخدوش کردن مرز بین جبر تاریخی و جبر ایدئولوژیک می باشد. روندی که عملا فهم تاریخی جهت دار و هدفمند را با درک و فهم مسائل روزمره و انفعالی در هم می آمیزد. چرا که در نبود مبانی نظری غنی و استوار است که رخدادها و تبیین و تأویل های مقطعی و مصلحت گرایانه به جای درک دیالکتیکی روندهای پویای اجتماعی می نشیند.این فرایند در برابر کنش های آگاهانه و خلاقانه مانع ایجاد کرده؛ و با تکرار عادات و سنت های فرسوده و ناکارآمد، روند دستیابی به اهداف مبارزاتی را با موانع جدی و انسدادی روبرو ساخته است. این ضعف مزمن مبانی تئوریکی در چپ، عملا گفتمان رهایی بخش در برابر بازتولید سلطه بورژوازی را دچار مشکلات اساسی نموده است. زیرا بورژوازی با بهره گیری از رشد و توسعه دامنه دانش و فناوری به ویژه تسلط رسانه ای خود نوعی فضای فریبنده به ظاهر عقلانی و مشروعیت بخش را برای خود فراهم ساخته که نیروهای چپ را به دلیل ضعف مبانی روزآمد و مترقی تحت تاثیر روندهای مخرب خود قرار داده است. بنابراین موفقیت چپ در گرو تقویت بنیان های تئوریکی برای شناخت دینامیسم کنونی جهان و فهم نو از تحولات ژئوپلتیکی و اهداف نیروهای ارتجاعی در بهره گیری از دگرگونی های در حال وقوع در سطح جهانی و همچنین کشف قانونمندی های کنونی تحول و تکامل جامعه و انسان، قرار دارد.

نتیجه اینکه: جبر و جهل بازتابی از دو نوع کنش انسانی و نگرش به تاریخ تحول و تکامل جامعه و انسان می باشند. جبر تاریخی در پیوند با درک دیالکتیکی جامعه و انسان اصولا تغییر و پویایی را در بطن خود نهفته دارد. در حالی که در جبر ایدئولوژیکی انسان با پدیده تکرار، انفعال و ایستایی و تحمیل دست به گریبان می باشد. در جبر ایدئولوژیکی سائقه های قدرت به سرکوب دانایی و نهادینه نمودن جهل و نادانی مبادرت می ورزند. جهلی که نظام مند بوده و برای حفظ قدرت و سلطه گری مورد نیاز است. در این میان آمیختگی جبر ایدئولوژیک با جهل تاریخی سامانه های مرگباری را در روابط و مناسبات اجتماعی برقرار ساخته است که انسان ها را در یک بی ریشگی مزمن رها ساخته که در تشدّد آشفتگی های فکری خود، نه گذشته خود را می فهمد و نه از آن برای ساختن آینده ای بهتر و انسانی تر درس های لازم را می گیرد. اینکه امروز بسیاری از جریانات راست و راست افراطی بر میهن پرستی ابرام ورزیده و با اسطوره سازی ها و قهرمان پروری های چهره های گذشته تاریخی بر تثبیت آگاهی های سترون ابرام ورزیده و با عدم فهم پویایی تاریخ همراه شده اند؛ اصولا قدرت گذر از جبر ایدئولوژیک را دارا نبوده؛ و در یک کنش ناآگاهانه مداوم از خلق ساختار های نوین متناسب با نیازهای تحول و تکامل کنونی ناتوان می باشند. همین دیدگاه است که هویت تاریخی را با هویت های جعلی و مصلحتی تاریخی درآمیخته و بسوی مشروع سازی سلطه و استبداد گام بر می دارد. کسانی که حمله تجاوز کارانه اسرائیل و آمریکا به ایران را می ستایند؛ از درک هویت تاریخی که ریشه در خاک و حافظه تاریخی دارد؛ عاجز بوده؛ و با تبیین و تحلیل های دروغین و ناآگاهانه در تلاش برای احیا و تحمیل هویت های جعلی و مصلحتی تاریخی، می خواهند راه هرگونه رهایی و انتخاب های بهتر و اصلح تر را سد نمایند. این جهل تاریخی، فاعلیت انسان ها را برای شدن و ساختن، در انفعال ناشی از تحریف و تقدیس گذشته تاریخی فرو برده؛ و با مخدوش کردن مرز بین هویت تاریخی و ملی گرایی، روند استحاله حافظه تاریخی و خاموش کردن صدای اصالت مردمی را در پیش گرفته است. چرا که ملی گرایی ذاتا ارتجاعی بوده و همواره به جای نقد گذشته برای دگرگونی های مورد لزوم، آن را دستمایه ابزار توجیه و تاویل سلطه و استبداد قرار داده است. حمله متجاوزانه اسرائیل و آمریکا نمود بخشی از تاثیرات تکامل تاریخی و ظهور دنیای نوینی است که منافع و هژمونی سلطه و استعمار را نشانه گرفته است. روندی که با بازاندیشی در نظم جهانی بنا به ضرورت تاریخی و عبور از جبرهای ایدئولوژیک و جعلی، قطعا از باز تولید الگوهای پیشین قدرت طلبی، شوونیسم و ایدئولوژی های بسته جلوگیری خواهد کرد. ضمن اینکه با این جنگ و عارضه های غیر منتظره آن، اکنون منطقه خاور میانه وارد مرحله جدیدی شده است که در باز تعریف نقش ها، بازتوزیع قدرت و بازنگری در اتحادهای اقتصادی، سیاسی و نظامی نقش بازی می کند. قطعا در این میان ملت ها و نیروهای مبارزی که از قدرت تحلیل بهینه، سازماندهی مطلوب و همچنین پیوند با اراده مردمی را داشته باشند؛ می توانند آینده خوبی را رقم بزنند.

اسماعیل رضایی
09:07:2025