عصر نو
www.asre-nou.net

لائیسیته و سکولاریسم


Thu 8 05 2025

اسماعیل رضایی

تکثر اندیشه و باورهای متفاوت در پرتو درک متفاوت از هستی جامعه و انسان و جایگاه و پایگاه ناشی از اکتسابات محیطی، روندهای متفاوتی را در اداره امور اجتماعی در برابر انسانها قرار داده است. نوع نگاه آدمی به هستی اجتماعی بر اساس علم و یا اوهام و یا بر مبنای منافع و مصالح فردی و یا گروهی می تواند چگونگی هستی اجتماعی لائیسیته و سکولاریسم را ترسیم کند. لائیسیته و سکولاریسم هر دو حاصل هجمه دین به عقلانیت اجتماعی و ابزاری بوده است. بدین مضمون که دخالت دین در برآمدهای رشد و توسعه دامنه دانش و فن و همچنین عقلانیت انسانی برای بهره گیری از پتانسیل عقلانیت ابزاری بوده است. چرا که عقلانیت اجتماعی با نقد رویکردهای عقلانیت ابزاری روند بهینه سازی روابط و مناسبات اجتماعی را در پیش می گیرد.

دین ناسازگار با عقلانیت اجتماعی و سد سدیدی در برابر عقلانیت ابزاری عمل کرده است. براین اساس منافع و مصالح بورژوازی را در کوران تحول و تکامل دامنه دانش و فن برای انباشت و بهره وری بهینه از منابع انسانی و مادی مورد هجمه خود داشته است. فئودالیسم در پیوند با کلیسا در برابر برآمدهای نوین اجتماعی و انباشت و توسعه دامنه فن و تکنیک برای بهینه سازی گردش سود و سرمایه مانع ایجاد کرده بود. لائیسیته و سکولاریسم انتخاب بورژوازی برای تسهیل غلبۀ روابط و مناسبات تولید سرمایه داری بر انفعال و سقوط حتمی سازوکارهای فئودالیسم محسوب می شود. براین اساس اگرچه با انتخاب لائیسیته و سکولاریسم دخالت دین در ساختار دولت و حکومت حدود می پذیرد؛ ولی نیاز ساختار طبقاتی به دین تاثیرات آن ها را متناسب با روندهای متغییر ساختی سرمایه کاهش داده و حمایت آشکار و پنهان دولت ها از دین را تداوم بخشیده است. بنابراین لائیسیته و سکولاریسم به تنهایی نه مقّوم عدالت هستند و نه نوید دهنده برابری و بهینه سازی زیست انسانی را به همراه داشته اند.

در تبیین و تحلیل های ساختی-تاریخی، لائیسیته و سکولاریسم ذاتا نه رهایی بخش هستند و نه بی طرف، بلکه بر بستر تاریخی و طبقاتی غالب شکل گرفته و در بازتولید نظم اجتماعی موجود نقش ویژه خود را بازی می کنند. این روند اگر چه دین را از عرصه سیاسی جامعه به حاشیه می راند؛ ولی نه به منظور رهایی و آزادی انسان، بلکه به منظور جایگزینی نظم دینی با نظم سرمایه داری که در کنار دین، نوعی دیگر از سلطه گری را برای انباشت و تراکم لجام گسیخته اعمال می دارد. در اصل لائیسیته و سکولاریسم به حاشیه راندن تقدس دینی برای جایگزینی بازار جهت رهایی سرمایه از قید و بندهای محدود ساز دین در باروری سود و سرمایه می باشد. پس سکولاریسمی که با مشارکت واقعی توده ها در اداره امور اجتماعی، دموکراسی اقتصادی و اجتماعی و همچنین رهایی از مالکیت های کلان همراه نباشد صرفا پوسته ای است مدرن بر نظم کهن سلطه و به مفهوم تغییر فرم سلطه است. بنابراین به حاشیه راندن دین و شخصی کردن دین در زیست اجتماعی زمانی مفهوم واقعی خود را می یابد که با زیست خودآگاه و با فهم بهینه درک و درد مشترک و انسانی همراه گردد. چرا که خودآگاهی و درک متقابل انسانی، گریز از رنج و دردی است که عناصر نهادین نامتعارفی چون دین به همراه سلطه طبقاتی بر جامعه تحمیل کرده اند.

بسیاری از تئوریسین های لیبرال برای دین هویتی مستقل، خودکفا و فرازمانی قائل هستند. این افراد دین را جدای از مادیت حیات اجتماعی در نظر گرفته و برای آن جوهر ازلی و ذات گرایانه قائل هستند. چرا که دین در واکنش به موقعیت های تاریخی، طبقاتی و زیستی انسان ها شکل گرفته و بدون زمینه مادی و عینی، معنا و مفهومی ندارد. براین اساس است که دین در مراحل تحول و تکامل جامعه و انسان تغییر می کند و در پیوند با دگرگونی های ساختی جامعه دگرگونی می پذیرد. متاسفانه بسیاری از متفکرین چپ تحت تاثیر القائات تئوریسین های بورژوازی، برای دین مشروعیت، هویت مستقل و اخلاق جمعی در کنار عقلانیت مدرن کنونی قائل هستند. رواداری و مماشات با دین و هویت بخشی مستقل به دین، نوعی ذهنی گرایی نهادین دینی می باشد که پیوند دین را با بنیان های مادی و روندهای تحولی و تکاملی نادیده انگاشته و پدیده اخلاق را منتزع از پدیده های محیطی می پندارند. در حالی که دین بازتاب ساختارهای مادی جامعه بوده و اخلاق دینی نیز منبعث از روابط و مناسبات مسلط تولیدی و بارزه های خاص قدرت طبقاتی حاکم شکل می گیرد. بنابراین لیبرالیسم در مناسبات طبقاتی خویش، بدون دین، قدرت بازیابی و بازسازی هویت واقعی خود را دارا نبوده؛ و لیبرال ها نیز هویت دیالکتیکی دین را در پیوند با پدیده های محیطی نادیده انگاشته و با نتیجه گیری غلط خود رواداری و اخلاق اجتماعی را نه در پیوند با ساختار طبقاتی بلکه با هویت مستقل در نظر می گیرند.

منظور از به حاشیه راندن دین توسط لائیسیته و سکولاریسم و منفک کردن آن از دولت و حکومت، به مفهوم مبارزه و درگیر شدن با مردم برای حذف و ستردن دین نیست. چرا که کاهش نفوذ دین نیازمند آگاهی بخشی از طریق رفع نیازهای اجتماعی و انسانی و بکارگیری اشکال نوین آموزشی و استفاده بهینه و مطلوب از ابزارهای رسانه ای و ارتباطی می باشد. در این میان رفاه و امنیت اجتماعی و عمومی می تواند نقش برجسته ای برای درک خردمندانه و تعمیم اندیشه خردگرایی را بازی کند. در برخورد اجتماعی و سیاسی با دین نبایستی مانند لیبرالیسم که به عنوان تجلی فرهنگی و سیاسی اش در برابر بحران های هویتی و اخلاقی برای گریز از واقعیت های مادی تاریخی تضادهای طبقاتی موجود باشد؛ عمل کرد و یا مانند دین ستیزان به سرکوب و حذف دین مبادرت کرد. بلکه بایستی شرایط مادی و فرهنگی و شرایط زیستی که دین در آن کارکرد دارد و همچنین پناهگاه های کاذب و آسمانی آن را از طریق رفاه، عدالت و برابری و آموزش های بهینه برای خودآگاهی و مشارکت و همبستگی عمومی، روندهای تخریبی آن را مهار کرد. چرا که فرهنگ مسلط لیبرالی با استفاده از ابزارهای رسانه ای، آموزش، ادبیات و حتی هنر ساختار طبقاتی را مشروع جلوه داده و با ایجاد آگاهی های کاذب و وارونه گرایی واقعیت ها با استفاده از دین اصولا به توجیه و طبیعی جلوه دادن فقر و نابرابری و همچنین مقاومت در برابر هرگونه تغییر الزامی و مورد نیاز تحول و تکامل تاریخی گام برداشته و می دارد.

آشتی و سازش طبقاتی برای پوشش تضادهای طبقاتی و نشان دادن ثبات اقتصادی و اجتماعی صوری همواره ابزار بلامنازع لیبرالیسم بوده است. بنابراین دین به عنوان ابزار آشتی طبقاتی همواره نقش برجسته ای برای لیبرال ها بازی کرده است. براین اساس فرهنگ رواداری و اخلاق مداری دینی امری الزامی برای لیبرال ها بوده و هست. چرا که دین با آموزه هایی چون صبر، قناعت، تسلیم در برابر اراده الهی،پاداش اخروی و خیرخواهی میان فقیر و غنی نقش برجسته ای از لحاظ روانی و فرهنگی بین انسان ها برای تخفیف و آشتی تعارضات اجتماعی بازی کرده و می کند. براین اساس لیبرالیسم همراه با بحران ادواری نظام سرمایه داری با هویت بخشی مستقل برای دین در روابط و مناسبات اجتماعی ، از آن به عنوان پناهگاه محرومان و ستمدیدگان، توجیه گر فقر و نابرابری و در تعارضات حاد اجتماعی برای مهار خشم انسان ها در برابر ستم طبقاتی بهره برده است. روندی که رواداری و اخلاق مداری دینی را در جهت سازش و درهم ریزی طبقاتی برای حفظ تعادل ساختاری خود بکار گرفته و می گیرد. بنابراین نظام سلطه سرمایه همواره برای مشروعیت بخشی به تعدی و تجاوزات طبقاتی خویش بر دین تکیه کرده و با وجود اعلام لائیسیته و سکولاریسم، از دین برای تخفیف تعارضات اجتماعی و تحمیق توده ها برای تسلیم و پذیرش ستم طبقاتی بهره می برند. پس با سلطه ساختار طبقاتی بر زندگی انسان ها مفاهیمی چون لائیسیته و سکولاریسم برای به حاشیه راندن دین از حکومت و دولت نمی توانند نقش واقعی خود را بازی کرده و نیاز ساختار طبقاتی به دین برای کنترل و سازش طبقاتی، آن را به طور آشکار و پنهان در مدیریت امور اقتصادی و اجتماعی خود بکار می گیرد.

سرمایه داری با استفاده از دین روح محافظه کاری را در ابعاد متکاثر اجتماعی توسعه بخشیده است. بدین مضمون که از دین برای نهادینه کردن روح انفعال، پذیرش وضع موجود و مقاومت و مبارزه با بنیان های تغییر و دگرگونی نتیجه تحول و تکامل جامعه و انسان بهره گرفته و می گیرد. لیبرالیسم اگرچه به ظاهر جدایی دین از دولت و یا حکومت را مرئی می دارد؛ ولی دین را از لحاظ فرهنگی، اخلاقی یا نمادین با خود همراه می سازد. زیرا با حدود بخشی دامنه نقد از طریق سانسور نقد ریشه ای مقدسات دینی، فضای عمومی جامعه را برای پذیرش روندهای بحران زای ساختار طبقاتی فراهم می سازد. فرایندی که روح محافظه کاری را با دین و با بیان برخی از ضعف ذاتی و درونی شده ساختار طبقاتی چون فقر، بیماری، خلاء زندگی و سرانجام استیصال آدمی در برابر رویکردهای نامطلوب زندگی، توجیه شده و تداوم می یابد. روندی که به جای شناخت علت و ریشه های این عناصر نامطلوب اجتماعی و حذف و درمان آن ها، رواداری و مماشات با دین را توصیه کرده و روح محافظه کاری در برابر تعدیات و تجاوزات مداوم سرمایه داری را ترویج می کند. بسیاری از روشنفکران با داعیه چپ نیز با تاسی از الگوهای فکری لیبرالی به تبلیغ اخلاق سنتی دینی روی آورده و به نوعی با بارزه های ساختی دینی و به تبع آن نظم نظام سلطه سرمایه همراه شده اند. کسانی که با تاسی از الگوهای فکری لیبرالی هابرماسی، گادامری و دیگران، رواداری و مماشات با دین را در مواقع خلاء زیستی، فقر و بیماری تجویز می کنند؛ بدون اینکه به ریشه و علت های این مفاهیم نامتعارف زیستی بیاندیشند.

نتیجه اینکه: مبانی اندیشه مدرن تحت تاثیر روندهای بحران سازی مداوم ساختار طبقاتی، دچار روزمرگی حیات اجتماعی و عمومی شده که از دایره کاربردی و کارآمدی خود فاصله گرفته است.برعکس مبانی دینی در پروسۀ طولانی حیات خود نهادینه شده و در تمامی رویکردهای اجتماعی حضور عینی و تاثیرگذار دارد. روندی که تاثیر جدی بر کارآمدی بسیاری از مفاهیم اساسی و مهم حیات اجتماعی چون لائیسیته و سکولاریسم به جای گذاشته است. دلیل عمده آن را بایستی در نهادینگی دین در ضمیر ناخودآگاه انسان ها که امکان بازتولید آن در دگرگونی های تکامل تاریخی را ممکن ساخته است؛ دید. برعکس، مبانی مدرن زیستی با ادعای رهایی بخشی و عقلانیت خود، در بسیاری از موارد از زندگی عینی و نیازهای واقعی جامعه و انسان فاصله گرفته است. چرا که تغییرات سریع و بی ریشه ماندن آن در زندگی روزمره به راحتی از ذهن و عمل انسانی جدا شده و به همبستگی و معنای زیستی و هویت پایدار جمعی آسیب جدی وارد ساخته است. براین اساس حتی در جوامع سکولار دین با تمامی تناقضاتش به عنوان ابزار تخریبی در خدمت به قدرت های سلطه گر همچنان با بازتولید خود تحت هر شرایطی به عنوان پناهگاه و مامن عاطفی، هویتی و اخلاقی در برابر اندیشه و عمل مبانی مدرن قرار دارد. براین اساس لائیسیته و سکولاریسم در ساختار طبقاتی، به تنهایی قادر به حدود بخشی تاثیرات موثر دین در پیشبرد اهداف اجتماعی خود نیستند. محافظه کاری و سازش طبقاتی برآمده از لیبرالیسم و به مدد دین، همواره با تولید و باز تولید رنج و ستم طبقاتی همراه بوده اند. بنابراین هیچ مفهوم اخلاقی، ارزشی و یا ایمانی را نمی توان خارج از ساختار مسلط زیستی انسان ها جستجو کرد. کسانی که برای دین حقیقتی فرازمانی و فرا تاریخی قائلند؛ مروج رواداری و مماشات با دین در کنار ساختار طبقاتی متعدی به حقوق طبیعی و اجتماعی انسان ها می باشند. بنابراین لائیسیته و سکولاریسم با تمامی تفاوت ها و ادعاهای ظاهریشان، اگر نتوانند خود را از قید و بندهای ساختار معیوب طبقاتی برهانند؛ صرفا نقش ابزاری و کنترلی محض داشته و رهایی بخش نخواهند بود.
اسماعیل رضایی
08:05:2025