انحراف و اختلاف
Tue 4 02 2025
اسماعیل رضایی
درک و فهم منطقی و اصولی فعل و انفعالات محیطی منوط به تبیین دیالکتیکی رویکردهای اجتماعی و پیوندهای الزامی و درونی شده روابط و مناسبات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی دارند. گفتارها و نوشتارها اگر نتوانند در تبیین و تحلیل های خود از مبانی دیالکتیکی پیروی نمایند؛ قطعا به انحراف و تحریف روی آورده و از توان بالقوه برای دستیابی به اهداف باز می مانند. چرا که فاصله گرفتن از تبیین و تحلیل های دیالکتیکی، به بررسی های انتزاعی منجر شده و دامنه انحراف و اختلاف را در پیشبرد اهداف تعمیق می نماید.روندی که اکنون با درک انتزاعی روشنفکران، دامنه اختلاف و انحراف از مواضع اصولی بویژه در صفوف نیروهای چپ را فزونی بخشیده است.
پراکندگی و اختلاف در صفوف چپ یکی از عوارض سوء درک انتزاعی پدیده ها و همچنین به دو عامل عمده ای اتکا دارند که در بررسی های اجتماعی و تاریخی بدان ها توجهی نمی شوند. یکی نقش انسان به عنوان عنصر اصلی و پایه ای در روند تکامل و تحول، و دیگری نقش تکنولوژی در برآمدهای نوین الزام و نیاز بسترهای تحول و دگرگونی را با اتکای به نقش عامل انسانی آن نادیده می انگارند. این ویژگی دامنه بحث و تبادل نظر را محدود و عوامل اصلی و تعیین کننده را به زاویه و حاشیه می راند. پدیده انتزاع یک جانبه نگری را اشاعه داده و نقش عوامل تاثیر گذار بر یکدیگر را نادیده می گیرد. براین اساس نقش دستاوردهای کنونی تکامل تاریخی را عموما در پیوند با ساختار قالب طبقاتی و عناصر برآمده کلان سرمایه داران آن مد نظر قرار داده و به نتایج انحرافی و نادرست دست می یابند. فرایندی که تاثیر این روند تکاملی بر انسان و آگاهی های نسبی حاصل آن را در مبارزه با تعدیات ساختار غالب طبقاتی نادیده می انگارد. بدینسان با برجسته سازی نقش و تاثیر برآمدهای تکاملی دانش و فن در خدمت به منافع صاحبان قدرت و ثروت، تدریجا دامنه تردید و یاس در مبارزه با نیات و اهداف شوم قدرت های شیطانی سرمایه داری در صفوف انسان ها عمق می یابد.
اکنون یک تضاد آشکار و روزافزون بین درک عمومی و مردمی از تعدیات ساختار سرمایه داری و تبلیغات گسترده و همه جانبه عمال سرمایه از طریق مدیا و ابزارهای رسانه ای و ارتباطی برای توجیه و تحریف رویکردهای ناانسانی آن در جریان است.اینکه کلان سرمایه داران برای انحصاری کردن ابزارهای رسانه ای و ارتباطی بسیج شده اند؛ هراس از آگاهی های روز افزونی است که بر بستر رشد و توسعه دامنه تکنیک های نوین و نیازها و آگاهی های برآمده از آن ها می باشد. زمانی که رویکردهای محیطی منتزع از انسان و تحولات دانش و فناوری مورد بحث و بررسی قرار می گیرند؛ قطعا تأثیرات متقابل پدیده های محیطی بر یکدیگر و اثرات آن در پیشبرد اهداف و اتخاذ مشی اصولی گذر از بدسگالی های نظام سلطه سرمایه از نظر دور می مانند. این فرایند محدوده اندیشه و تفکر پیرامون رخدادهای محیطی را حد و حصار بخشیده و قدرت درک و درایت را در مفاهیم گذشته متوقف ساخته؛ و از قدرت فهم واقع گذر حیات کنونی جامعه انسانی فاصله می گیرد. براین اساس است که فاشیسم تنها مفهوم مصطلحی می باشد که برای تمامی نظام های توتالیتر و مستبد کنونی از جمله ترامپ رواج عام می یابد و قدرت تبیین و تحلیل با بیان متفاوت و متکاثر در پس این مفهوم تاریخی حدود می پذیرد. در حالی که نظام سرمایه داری وارد مرحله ای از تحولات تاریخی خود شده است که با قیاس های کهنه و فرتوت گذشته قابل تبیین نمی باشد. امپریالیسم نیز با چارچوب های صرف معینه لنینی قابل بررسی نبوده و دچار یک دگرگونی اساسی ماهیتی شده که نیاز به واکاوی نوین و درک دیالکتیکی عناصر متفاوت تحول و تکامل کنونی دارد.
فاشیسم دانستن ترامپ راحت ترین شیوه حل مساله است که از گذشته به ارث رسیده و قابل تعمیم و تنظیم با رویکردهای ارتجاعی و ضد بشری در عرصه های متکاثر اجتماعی و اقتصادی می باشد. روندی که تنفر درونی را تشفی می بخشد؛ ولی درمانی برای دردهای مزمن و ریشه دار جامعه های انسانی ارائه نمی دهد. ترامپ و ترامپ ها بر عکس برآمدهای فاشیسم و نازیسم در قرن بیستم که امکان گشایش راه های نوین از جمله رفرم و اصلاحات برای خروج از بن بست های حاد ساختار بحران ساز نظام سلطه سرمایه برایش مقدور بود؛ به دنبال فائق آمدن بر بحران بودند. فاشیسم محصول شوونیسم حاد و مزمنی بود که امروز با جهانی شدن بسیاری از روابط و مناسبات انسانی از قدرت گذشته برخوردار نیست.در حالی که برآمدن ترامپ و راست های افراطی محصول استیصال و ناتوانی های بنیادینی است که نه تنها امکان خروج از بحران های کنونی را نداشته؛ بلکه بر حجم بحران ها افزوده و جامعه را تا مرز اضمحلال و فروپاشی هدایت می کنند. چرا که خروج از بحران های شکننده کنونی صرفا با تغییر ساختاری امکان پذیر است. نظام سلطه سرمایه با تمامی جنایات تاریخی اش در دو جنگ جهانی با حفظ ساختار موجود و رفرم های لازم توانست بر بحران صعب دشوار فائق آید. ولی اکنون نه تفکر فاشیستی و نه بازگشت ارتجاعی به گذشته قادر به حل این بحران خرد کننده و فروپاشنده نیستند. چراکه جهان و انسان مطالبات نوینی دارند که با ساختار های کهنه و فرتوت مسلط کنونی امکان پاسخگویی به آنها وجود ندارد.
امپریالیسم دانستن چین نیز حکایت کلیشه ای دیگری است که برخی روشنفکران چپ آن را ابزار انحراف و اختلاف در صفوف مبارزاتی چپ مبدل ساخته اند.اینکه چین امکان انحراف از معیارهای سوسیالیستی را دارا می باشد قابل بحث و بررسی می باشد، ولی امپریالیسم دانستن آن با برخی از معیارهای معینه لنینی و یا اصول مارکسیستی، یک بدعت و انحراف از تبیین و تحلیل های کنونی گذر تکاملی جامعه و انسان می باشد. سوسیالیسم به یک بستر کمی نیازمند است که جامعه های مختلف می توانند متناسب با ویژگی های درونی خود بدان جامه عمل بپوشانند. در بطن ساختار جهانشمول سرمایه داری امکان تحقق کمیت مطلوب به آسانی میسر نیست و جامعه را به قهقرا و یا توتالیتاریسم حاد و مزمن هدایت می کند. جامعه و انسان بایستی تغییر کیفی را برای خود حل و هضم کنند تا امکان برقراری ساختار نوین اقتصادی و اجتماعی ممکن گردد. قطعا دستیابی به یک کمیت مطلوب و فراروییدن یک روند کیفی نوین در جوامع مختلف اشکال متفاوتی خواهند داشت. اینکه چین در بطن ساختار جهانشمول نظام سلطه سرمایه قرار دارد؛ امری بدیهی است؛ ولی اکنون به عنوان یک عامل تضاد در بطن ساختار سرمایه داری عمل کرده و در قطب بندی های نوین درون ساختاری در سطح جهانی نقش اساسی و بنیادین دارد.جدای از مکانیسم های درونی اقتصادی و اجتماعی چین که اشکال متفاوتی از سرمایه داری را در خود دارد؛ چین اکنون در ایجاد تغییرات و دگرگونی در سطح جهانی نقش اول را بازی می کند. این معیارها را نمی توان با امپریالیسم سنجید و نتیجه مطلوب گرفت. سرمایه داری با جهانشمولی خود در تمامی عرصه های حیات اقتصادی و اجتماعی انسان ها حضور عینی دارد، حذف و نفی آن دقیقا نیاز به کیفیت نوینی دارد که انسان ها در یک پروسه رشد و بالندگی خود بدان دست می یابند. براین اساس استقرار ساختارهای کیفی کمیت نیافته قطعا بسوی استبداد و توتالیتاریسم سوق می یابند. قطعا برای مقابله با تعدیات نظام سلطه سرمایه با بارزه های جهان شمولی آن، بایستی به دانش و تکنیک مدرن و سودبری سرمایه برای فراهم آمدن یک کمیت مطلوب جهت تغییر کیفی تکیه نمود.
برآمد الیگارشی مالی در اداره امور اجتماعی و تعیین سرنوشت حکومت ها، بیان واضح و پیام روشن گندیدگی و تباهی ساختار غالب کنونی می باشد. چرا که با غلبه سیاست های ایلگار های مالی بر سرنوشت جامعه و انسان، بسیاری از ره آوردهای مدنی حاصل تلاش و مبارزه انسان ها از جمله دموکراسی و مولفه های آن در هاله ای از ابهام و پیچیدگی های تحولات کنونی قرار گرفته و توتالیتاریسم با ابعاد نوین همراه با جهانشمولی سرمایه انسان ها را وارد فاز نوینی از مبارزه و مطالبه زیست اجتماعی می نماید. اکنون الیگارشی مالی با تعیین سیاست دولت ها و استقرار حاکمیت راست افراطی در اداره امور اجتماعی، بسوی تحکیم قطب بندی های نوین اقتصادی اجتماعی، با افزایش فقر و توسعه و تحکیم انباشت لجام گسیخته سود و سرمایه، جامعه و انسان را برای یک مبارزه تعیین کننده و سرنوشت ساز هدایت خواهد کرد. حاکمیت الیگارشی مالی آخرین تیر ترکش ساختار فرتوت و فرسوده ای است که برای تاخیر و وقفه در تغییرات و دگرگونی های الزامی بدان روی می آورد. در تمامی مراحل گذر تکامل تاریخی و در بزنگاه های تغییر و تحول، الیگارشی مالی به مدد ساختار فرتوت آمده تا آن را از اضمحلال و فروپاشی نجات دهد. اگر چه در گذشته به دلیل توانمندی های بالای ساختار غالب این دخالت ایلگار ها موفق عمل کرده و بر بحران های ساختی فائق آمده است؛ ولی اکنون با دگرگونی های بنیادی در دانش و فناوری و نیازهای برآمده از آن ها دیگر ساختار غالب و ایلگار های حامی آن قدرت غلبه بر بحران شکننده و فرو پاشنده کنونی را نداشته و الزاما و اجبارا بسوی یک تغییر ساختاری سوق می یابند.
تشدید تضادهای درون سیستمی ساختار سرمایه داری و حماقت های روزافزون صاحبان ثروت و قدرت در اوج گیری این تضادها و فروریزی مشروعیت ساختار غالب کنونی، روند تغییر و دگرگونی های الزامی را قطعی ساخته است. موفقیت روزافزون راست افراطی و گرایشات جریانات راست و راست میانه در ائتلاف با راست افراطی، بیانگر شکست تمام اهتمام و سیاست ورزی های تا کنون ساختار معیوب و فرتوت سرمایه در پاسخگویی به نیازهای برآمده از روندهای تحول و تکامل جامعه و انسان می باشد. راست افراطی آخرین سنگر و یکپارچگی بورژوازی و عمالش برای گذر از بحران های فروپاشنده کنونی می باشد. این وحدت و ادغام جریان های راست و راست افراطی پیام روشن و گویای هراس و بیم از رشد روزافزون دامنه جریان های چپ با تمامی تضییقات و تبلیغات دروغین و بی سابقه صاحبان قدرت و ثروت می باشد که حیات و ممات ساختار معیوب سرمایه را نشانه گرفته است. براین اساس، راست و راست میانه احساس قطعی دارند که اگر راست افراطی را تنها بگذارند؛ برنده شدن چپ در سازوکارهای اقتصادی و اجتماعی قطعی خواهد بود و خود را ناچار و ملزم به حمایت و ادغام در راست افراطی می یابند. روندی که نشان می دهد که ضرورت های تاریخی تمامی سنگرهای متعدیانه ساختار سرمایه داری را یک به یک فتح و به تجمع در سنگر نهایی یعنی راست افراطی با تجمع تمامی پتانسیل بورژوازی و عمالش وا نهاده است. بدین مضمون که راست و راست میانه به این نتیجه رسیده که اگر با راست افراطی در نیامیزد؛ بایستی عنان اداره امور اجتماعی را به چپ بسپارد.
بنابراین جریانات چپ بایستی با درک ضرورت های تاریخی بر علیه یکپارچگی جریانات راست بورژوازی بسیج شوند. از اختلافات کنونی که نتیجه انحرافات از مبانی ایده ای بوده و با تبیین و تحلیل های دیالکتیکی فاصله بعید دارند؛ بسوی یک وحدت درونی و یکپارچگی ایده و عمل روی آورند. از نگرش انتزاعی حاصل القائات کاذب ابزارهای تبلیغی و تهییجی بورژوازی فاصله گرفته و با عزمی راسخ و واثق یکپارچه در برابر اهتمام مخرب و ضدانسانی بورژوازی بسیج شوند. در غیر این صورت از رسالت تاریخی خود دور شده و عنان و زمام امور را به ساختار متجاوز و انهدامی غالب طبقاتی کنونی رها ساخته و در روند دگرگونی های تکاملی و تاریخی وقفه های طولانی را شاهد خواهند بود. وقفه هایی که آسیب های جدی و جبران ناپذیری را به بنیان های زیستی حیات جمعی انسان ها وارد خواهند ساخت. چپ یکبار و برای همیشه بایستی با گذشته خود مرزبندی نماید؛ و همراه با تحولات تاریخی و رشد و توسعه دامنه دانش و فناوری، با نیازهای برآمده از آن ها همراه شود تا بتواند به رسالت تاریخی خود در برابر جامعه و انسان عمل نماید. اکنون راس هرم چپ و بدنه آن از یک انحراف اختلاف برانگیز ریشه ای رنج می برد. انحراف و اختلافی که ریشه در تاثیرات روزمرگی رویدادهای محیطی عامل آن بوده و از بنیان های درک و درایت مبانی ایده ای کاملا تهی می باشد. چپ بایستی به اصل و اساس خود برگردد تا از القائات کاذب و درک وارونه و تک بعدی رویکردهای محیطی دور شده و به یک انسجام درونی و الزامی روندهای دگرگونه کنونی دست یابد. چپ باید بداند که بورژوازی به آخر مرحله ای از تحولات تاریخی خود رسیده و در این بن بست دوی ماراتن خود هارتر و مخرب تر از همیشه ظاهر خواهد شد.
نتیجه اینکه: انسان ها تحت تاثیر روندهای جاری و ساری محیطی، واکنشی متناسب با درک و دریافت های فکری از خود بروز می دهند. قطعا کسانی که تحت القائات مداوم ساختارهای غالب قرار داشته و انتزاع و تجرید را در تبیین و تحلیل خود بکار می گیرند؛ عموما در کجراهه های درک و دریافت ها محیطی دچار خطاهای فاحش شده و یا مفاهیم و یافته های فکری را از پویایی لازم باز داشته و یا محدود و محصور بکار می گیرند. فاشیسم دانستن ترامپ و یا امپریالیسم دانستن چین بدون توجه به روندهای تحولی و تکاملی جامعه و انسان، صرفا فقط برای تشفی و بیان نفرت به کار رفته و از بررسی و بحث محتوایی چرایی بکارگیری این مفاهیم سخنی به میان نمی آید. اگر بحثی هم باشد انتزاعی و فاقد محمل علمی و منطقی می باشد. برآمد راست افراطی که اکنون محور بحث های روشنفکری به ویژه در بین جریان های چپ می باشد؛ در تبیین و تحلیل های معلولی گرفتار آمده و علیت بسیاری از چرایی این روند نامطلوب در پرده ای از ابهام مانده است. راست افراطی همراه با ایلگار های مالی با تداوم فقر عمومی بر بستر انباشت لجام گسیخته الیگارشی مالی، بستر های یک تضاد و تعمیق روزافزون را در جامعه های انسانی فراهم کرده اند. اکنون راست و راست میانه نیز خسته و ناتوان از پاسخگویی به نیازهای انسانی به دلیل فرتوتی ساختار غالب سرمایه، و هراس از برآمدن چپ در پس این بن بست های حاد و فروپاشنده؛ در حال کوچ بسوی راست افراطی برای رفع خطر چپ می باشند. بنابراین چپ ها در مرحله سرنوشت سازی در برابر وحدت و یکپارچگی بورژوازی و عمالش قرار دارند. انحراف و اختلاف چپ ها عموما پیرامون رویدادهای روزمره حیات اجتماعی دور می زند و ریشه در اصول و مبانی ایده ای ندارد. اکنون که بورژوازی و عمالش متحد و یکپارچه در برابر منافع مردم صف آرایی می کنند؛ چپ ها بایستی برای رسالت تاریخی خود در یک صف متحد و یکپارچه برای مبارزه با هیولای خون و جنون، خود را بیش از پیش آماده دفاع از منافع مردم نمایند.
اسماعیل رضایی
03:02: 2025