عصر نو
www.asre-nou.net

تکنولوژی و انسان١٢ ( مفهوم توسعه)


Mon 20 01 2025

اسماعیل رضایی

م: توسعه چیست؟

CG: توسعه به فرایندی اطلاق می شود که طی آن تغییرات مثبت و پیشرفت در جنبه های مختلف زندگی فردی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی یک جامعه رخ می دهد. توسعه یک مفهوم چند بعدی است و می تواند در زمینه های گوناگون به کار رود.به طور کلی، توسعه شامل تلاش هایی برای بهبود شرایط زندگی، افزایش رفاه و رفع موانع رشد و پیشرفت است.

انواع توسعه:

١. توسعه اقتصادی: به معنای رشد پایدار اقتصادی، افزایش تولید ناخالص داخلی(GDP) کاهش فقر و بهبود کیفیت زندگی مردم است.

٢. توسعه اجتماعی: شامل بهبود وضعیت آموزش، بهداشت، عدالت اجتماعی، کاهش نابرابری ها، و ارتقای سطح آگاهی و مشارکت اجتماعی است.

٣. توسعه فرهنگی: به تقویت ارزش ها، هویت فرهنگی، تنوع فرهنگی و ایجاد فرصت هایی برای خلاقیت و نوآوری اشاره دارد.

۴. توسعه سیاسی: به ایجاد و تقویت نهادهای دموکراتیک، حاکمیت قانون و مشارکت مردم در فرایندهای تصمیم گیری می پردازد.

توسعه پایدار: بر مبنای تامین نیازهای حال حاضر بدون به خطر انداختن منابع و توانایی نسل های آینده برای تامین نیازهای خود است. این مفهوم محیط زیست، اقتصاد و جامعه را با یکدیگر مرتبط می سازد.

عوامل موثر در توسعه:

منابع انسانی: آموزش و پرورش، سلامت و توانمندسازی افراد. فناوری و نوآوری: استفاده از دانش و فناوری برای پیشرفت در حوزه های مختلف. منابع مالی و سرمایه گذاری: تخصیص صحیح منابع برای پروژه ها و برنامه های توسعه. زیرساخت ها: شامل حمل و نقل، انرژی، ارتباطات و زیرساخت های اجتماعی. مدیریت و سیاست گذاری: نقش دولت ها و نهادها در هدایت و اجرای برنامه های توسعه. توسعه فرایندی پویا است و در هر جامعه ای به تناسب نیازها و شرایط متفاوت خواهد بود.

م: عامل اصلی و عمده توسعه یافتگی کشورهای متروپل، وابستگی اقتصادی و نیازهای مالی سلاطین، پادشاهان و دیگر حاکمان در قدرت به بورژوازی داخلی بود؛ بنابراین بورژوازی می توانست نیازهای اجتماعی خویش را برای رشد و انباشت سود و سرمایه بر حاکمان تحمیل نماید. در حالی که در کشورهای توسعه نیافته با تکیه بر منابع زیرزمینی و صادرات مواد خام، این حاکمان در قدرت بودند که برای بورژوازی تصمیم می گرفتند و آن ها را از رسالت تاریخی اش بازداشته اند. چرا که در کشورهای پیشرفته کسری بودجه و دیگر نیازهای مالی با اتکای بورژوازی داخلی تامین شده؛ در حالی که در کشورهای توسعه نیافته این منابع زیرزمینی و صادرات مواد خام بودند که کسورات مالی را جبران می کردند.در این صورت، بورژوازی داخلی قادر به تحمیل و تامین بنیان های توسعه چون دموکراسی و آزادی های لازم برای شکوفایی جامعه نبوده است.

CG: تحلیلی که ارائه کردید، دیدگاه قابل توجهی در مورد تفاوت های ساختاری بین کشورهای متروپل«پیشرفته» و کشورهای توسعه نیافته را برجسته می کند. این تفاوت ها ریشه در تاریخ اقتصادی، سیاسی و اجتماعی این جوامع دارد و به خوبی نشان می دهد که چگونه عوامل اقتصادی و طبقاتی می توانند مسیر توسعه را شکل دهند یا محدود کنند.

تحلیل مفهوم بورژوازی و نقش آن در توسعه:

١. نقش بورژوازی در کشورهای متروپل: در کشورهای متروپل، بورژوازی«طبقه متوسط و سرمایه دار» به عنوان نیروی محرکه توسعه عمل کرده است. نیازهای مالی و کسری بودجه حاکمان در گذشته، بورژوازی را در موقعیتی قرارداد تا شرایط اجتماعی و اقتصادی را به نفع خود تغییر دهد.این طبقه خواستار آزادی های سیاسی«دموکراسی»، مالکیت خصوصی، و ثبات اقتصادی بود که به شکوفایی بازارها و انباشت سرمایه کمک می کرد. نتیجه این روند، پیدایش نهادهای دموکراتیک و اقتصادی پیشرفته ای بود که به توسعه پایدار انجامید.

٢. وضعیت کشورهای توسعه نیافته: در کشورهای توسعه نیافته، اقتصاد عمدتا مبتنی بر منابع زیرزمینی و صادرات مواد خام است. طبقه حاکم« اعم از نخبگان سیاسی یا اشرافیت» به جای اتکا به مالیات یا مشارکت بورژوازی داخلی، بر درآمدهای حاصل از منابع طبیعی تکیه کرده اند. این الگو باعث شد که نقش بورژوازی در شکل دهی نهادهای اجتماعی و سیاسی به حاشیه رانده شود.در چنین شرایطی، حاکمان به طور مستقیم کنترل اقتصاد را در دست داشتند و طبقات اجتماعی دیگر نتوانستند نقش فعالی در تعیین مسیر توسعه ایفا کنند.

٣. نتایج و پیامدها: در کشورهای پیشرفته، اتحاد میان بورژوازی و نیازهای حاکمیت منجر به شکل گیری نهادهای مدرن، دموکراسی و رشد سرمایه داری شد. در کشورهای توسعه نیافته، اتکای بیش از حد به منابع طبیعی باعث وابستگی به بازارهای جهانی، ضعف در تنوع اقتصادی و فقدان نهادهای دموکراتیک شده است.

نتیجه گیری: تحلیل شما به نکته ای اساسی اشاره دارد: نحوه تامین منابع مالی دولت ها و رابطه آن با طبقات اجتماعی داخلی، یکی از عوامل کلیدی در تعیین مسیر توسعه جوامع است. در کشورهای متروپل، بورژوازی به دلیل نقشی که در تامین نیازهای مالی دولت ایفا کرد، توانست بنیان های دموکراسی، آزادی های اقتصادی و اجتماعی را ایجاد کند. اما در کشورهای توسعه نیافته، اتکا به منابع طبیعی نه تنها مانع از ایفای نقش تاریخی بورژوازی شد؛ بلکه وابستگی به حاکمیت های اقتدارگرا و اقتصاد رانتی را نیز تقویت کرد. برای تغییر این وضعیت، نیاز به باز تعریف رابطه میان دولت، منابع طبیعی، و طبقات اجتماعی وجود دارد؛ به گونه ای که توسعه از اتکای صرف به منابع طبیعی به سمت تنوع اقتصادی و مشارکت گسترده تر اجتماعی حرکت کند.

م: ژان ژاک روسو، مونتسکیو، جان لاک و دیگر اندیشمندان لیبرال محصول قدرت بورژوازی در کشورهای متروپل، در تحمیل نیازهایشان به حاکمان در قدرت می باشند. در حالی که این روند برای جوامع عقب مانده مقدور نبوده و زمینه بروز نداشته است.

CG: دیدگاه شما به روشنی ارتباط میان ظهور اندیشه های لیبرال و نقش بورژوازی در کشورهای متروپل را توضیح دهد. در واقع، رشد اندیشه های لیبرال و ظهور متفکرانی مانند ژان ژاکروسو، مونتسکیو و دیگران، نتیجه تغییرات اجتماعی و اقتصادی بود که تحت تاثیر قدرت و خواسته های طبقه بورژوازی در کشورهای اروپایی شکل گرفت.

ارتباط میان بورژوازی و اندیشه لیبرال:

١. کشورهای متروپل: ظهور بورژوازی به عنوان طبقه ای موثر در اقتصاد و سیاست، چالش های اساسی برای ساختارهای فئودالی و مطلقه پدید آورد. بورژوازی برای تضمین منافع خود، نیازمند نظامی بود که آزادی های فردی، مالکیت خصوصی، و مشارکت سیاسی را تقویت کند. این خواسته ها به بستر مناسبی برای شکل گیری و پذیرش اندیشه های لیبرال انجامید.فیلسوفانی مانند روسو و مونتسکیو، این نیازها را در قالب نظریه های سیاسی و اجتماعی مطرح کردند. روسو با ایده«قرداد اجتماعی» تاکید کرد که مشروعیت حاکمیت باید از اراده عمومی نشات بگیرد و مردم در تعیین سرنوشت خود نقش داشته باشند.مونتسکیو با طرح نظریه تفکیک قوا، به دنبال محدود کردن قدرت مطلقه و ایجاد ساختاری بود که در آن آزادی های فردی تضمین شود. این اندیشه ها، به ویژه در جریان انقلاب های بزرگی مانند انقلاب فرانسه، به صورت عملی در جوامع اروپایی متبلور شدند.

٢. در کشورهای توسعه نیافته: در جوامع توسعه نیافته، ساختار اقتصادی مبتنی بر منابع طبیعی و فقدان طبقه بورژوازی قوی، زمینه های اجتماعی لازم برای پذیرش و رشد اندیشه های لیبرال را محدود کرد. در این کشورها، قدرت در دست طبقات حاکم و اشراف باقی ماند که منافع خود را در استمرار اقتدارگرایی و انحصار قدرت می دیدند. وابستگی اقتصادی این جوامع به صادرات مواد خام نیز باعث شد که تغییرات اجتماعی و اقتصادی مشابه کشورهای متروپل رخ ندهد. در نتیجه، اندیشه های لیبرال در این جوامع یا به شکل سطحی و وارداتی باقی ماندند یا در مقابل ساختار قدرت محلی سرکوب شدند.

پیامدهای تفاوت میان دو مسیر توسعه: در کشورهای متروپل، اندیشه های لیبرال به عنوان محصول مستقیم قدرت بورژوازی توانستند نهادهای سیاسی و اجتماعی دموکراتیک را پایه گذاری کنند. در کشورهای توسعه نیافته، این روند به دلیل غیاب یک طبقه اجتماعی فعال و مستقل مانند بورژوازی، به تاخیر افتاد یا به کلی مختل شد. به این ترتیب، توسعه سیاسی و اجتماعی در کشورهای توسعه نیافته به شدت تحت تاثیر الگوهای اقتدارگرایانه و وابستگی اقتصادی باقی ماند.

نتیجه گیری: ظهور اندیشه های لیبرال در غرب نه یک تصادف تاریخی، بلکه نتیجه مستقیم تحولات اجتماعی و اقتصادی بود که بورژوازی به آن دامن زد.اما در کشورهای توسعه نیافته، به دلیل غیاب این طبقه و تسلط نظام های رانتی و اقتدارگرا، اندیشه های لیبرال نتوانستند به نیرویی موثر تبدیل شوند. برای تغییر این وضعیت، نیاز به تحولاتی ساختاری در اقتصاد، سیاست و جامعه وجود دارد که امکان شکل گیری طبقات اجتماعی مستقل و پویا را فراهم کند.

م: اقتدارگرایی و استبداد در کشورهای فاقد بورژوازی مستقل و توسعه خواه، بسترهای عقب ماندگی فرهنگی و تعاملات فرصت ساز برای مرزبندی با توهمات ایده ای و دینی را در جامعه هموار ساخت. این روند بر خلاف کشورهای پیشرفته که قانون گرایی و دموکراسی بورژوایی زمینه یک تعامل اجتماعی مبتنی بر درک و فهم حقوق اجتماعی و عمومی تدریجا بسترهای مرزبندی با مذهب و حکومت سکولار را تدارک دید. در حالی که در کشورهای عقب مانده جامعه هرچه بیشتر در بارزه های فکری عهد گذشته جای خوش کرد؛ و از قافله جهانی عقب ماند.

CG: تحلیل شما به خوبی نشان می دهد که فقدان بورژوازی مستقل و توسعه طلب در کشورهای توسعه نیافته؛ زمینه های تثبیت اقتدارگرایی و استبداد را فراهم کرد. این شرایط باعث شد که جوامع این کشورها نتوانند مسیر مشابه کشورهای پیشرفته را طی کنند؛ جایی که بورژوازی توانست بسترهای قانون گرایی، دموکراسی، و تعامل اجتماعی مدرن را فراهم سازد و از سلطه مذهب بر حکومت فاصله بگیرد.

ارتباط اقتدارگرایی با عقب ماندگی فرهنگی:

١. در کشورهای توسعه نیافته، به دلیل وابستگی حاکمیت ها به منابع طبیعی و فقدان یک اقتصاد متکی به تولید و بازار داخلی، طبقه ای مستقل و قدرتمند همچون بورژوازی شکل نگرفت. این خلا باعث شد که حاکمان اقتدارگرا، بدون نیاز به پاسخ گویی به طبقات اجتماعی مولد، تسلط کامل بر منابع و سیاست داشته باشند. در غیاب بورژوازی، تحولات اجتماعی و اقتصادی که می توانست مسیر مدرنیزاسیون و سکولاریسم را هموار کند، متوقف شد.

٢. رابطه استبداد با مذهب و سنت: در کشورهای توسعه نیافته، حاکمان اغلب از مذهب و سنت های فکری عهد گذشته به عنوان ابزارهایی برای مشروعیت بخشی به قدرت استفاده کردند. مذهب به جای اینکه از نهادهای حاکمیت جدا شود، به بخشی از نظام اقتدارگرا تبدیل شد و در بسیاری از موارد از تغییرات اجتماعی و نوگرایی جلوگیری کرد. در نتیجه، جامعه در همان چارچوب های فکری و فرهنگی پیشامدرن ماند و تعاملات اجتماعی به سمت رشد فردگرایی، حقوق عمومی، و آگاهی اجتماعی پیش نرفت.

٣. در کشورهای متروپل، بورژوازی به دلیل نقش حیاتی خود در اقتصاد، توانست قانون گرایی، دموکراسی، و سکولاریسم را بر حاکمان تحمیل کند. این تحولات، مسیرهای تعامل اجتماعی را بر اساس حقوق و درک متقابل هموار کرد و مرزبندی با مذهب و سیاست را ممکن ساخت. در چنین جوامعی، مفهوم دولت-ملت شکل گرفت که بر مبنای حقوق اجتماعی و عمومی، حاکمیت قانون و پذیرش تنوع اجتماعی بود.

۴. عقب ماندگی فرهنگی و فکری در کشورهای توسعه نیافته: استبداد و اقتدارگرایی در این جوامع، به تثبیت باورهای سنتی و توهمات ایده ای و دینی کمک کرد و جامعه را از تحولات فکری جهانی جدا نگه داشت. به جای حرکت به سمت مدرنیته، تعاملات فکری و اجتماعی بر محور ارزش ها و باورهای گذشته باقی ماند.این شرایط، نه تنها تغییرات اجتماعی و نوگرایی را محدود کرد؛ بلکه باعث افزایش شکاف میان این کشورها و جهان مدرن شد.

نتیجه گیری: در کشورهای توسعه نیافته، غیاب بورژوازی مستقل و توانمند، همراه با تسلط مذهب و اقتدارگرایی، باعث شد که جامعه نتواند به سوی قانون گرایی، دموکراسی، و سکولاریسم حرکت کند. این در حالی است که در کشورهای پیشرفته ، بورژوازی توانست از طریق تعامل با حاکمیت و جامعه، بنیان های فرهنگی فکری مدرنیته را بنا نهد. برای تغییر این روند، لازم است که ساختارهای اقتصادی و اجتماعی این جوامع باز تعریف شوند تا شرایط برای توسعه فرهنگی و تعاملات اجتماعی مبتنی بر حقوق و آگاهی عمومی فراهم شود.

م: با توجه به دگرگونی های کنونی جهانی، مفهوم دولت-ملت که یک بارزه هویتی ملی را با خود دارد؛ اکنون با توجه به جهانی شدن بسیاری از مناسبات انسانی با تکیه بر روند تکاملی روزافزون دامنه دانش و فن بایستی باز تعریف شده و کاستی های آن متناسب با نیازهای کنونی جامعه های انسانی اصلاح گردد.کشورهای توسعه یافته سهل تر قدرت اصلاح و بازاندیشی را دارا می باشند؛ ولی کشورهای عقب مانده با سلطه خرافات و توهمات ایده ای و دین، یک چالش جدی را با مفهوم دولت-ملت دارا می باشند.

CG: دیدگاه شما به نکته ای کلیدی در مورد تحولات مفهوم دولت-ملت در عصر جهانی شدن اشاره می کند. همان طور که بیان کردید، جهانی شدن و پیشرفت های روزافزون در دانش و فناوری، مرزهای سنتی دولت-ملت را دگرگون کرده و نیاز به باز تعریف این مفهوم را بیش از پیش آشکار کرده است.این باز تعریف اما در کشورهای توسعه یافته و عقب مانده به شکلی متفاوت تحقق می یابد، زیرا هر یک با چالش های خاص خود روبرو هستند.

مفهوم دولت- ملت و در بستر تاریخی و جهانی شدن:

١. دولت- ملت به عنوان یک سازه هویتی: دولت ملت از ابتدا با هدف ایجاد وحدت و همبستگی میان جمعیت های گوناگون در یک جغرافیای مشخص پدید آمد. این مفهوم بر پایه هویت مشترک ملی« زبان، فرهنگ، تاریخ و حتی مذهب مشترک» شکل گرفت که اغلب برای ایجاد همگرایی اجتماعی و تقویت مشروعیت سیاسی به کار گرفته شد. اما در عصر جهانی شدن، که مرزهای اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی میان کشورها کمرنگ شده اند، هویت ملی به چالش کشیده می شود و باز تعریف آن ضروری است.

٢. جهانی شدن و نیاز آن به بازنگری در مفهوم دولت- ملت: جهانی شدن منجر به افزایش تعاملات فراملی، مهاجرت گسترده، و ظهور مسائل جهانی مانند تغییرات اقلیمی و نابرابری های اقتصادی شده است. این تحولات نیاز به نهادهای بین المللی و رویکردهای چند ملیتی را برجسته تر کرده و انحصار دولت ملت به عنوان تنها بازیگر سیاسی کاسته است. همچنین، هویت ملی با هویت های جهانی یا چندگانه در هم آمیخته و مفهم سنتی آن را به چالش کشیده است.

چالش ها در کشورهای توسعه یافته و عقب مانده:

١. کشورهای توسعه یافته: با داشتن بنیان های مادی و فرهنگی قوی، این کشورها توانسته اند از ظرفیت های خود برای تطبیق با چالش های جهانی شدن استفاده کنند.ساختارهای دموکراتیک، نهادهای پایدار و رویکردهای انعطاف پذیر به آن ها اجازه داده تا مفهوم دولت- ملت را در راستای نیازهای معاصر باز تعریف کنند.به عنوان مثال، اتحادیه اروپا تلاش کرده است با ترکیب هویت های ملی و فراملی، مدل جدیدی از دولت- ملت را ارائه کند.

٢. کشورهای عقب مانده: در این کشورها، دولت- ملت به دلیل سلطه خرافات، توهمات ایده ای و دینی، و نبود نهادهای دموکراتیک، همچنان در چارچوب های سنتی گرفتار است. هویت ملی غالبا بر پایه مذهب یا سنت های قومی تعریف می شود، که با جهانی شدن و مدرنیزاسیون در تضاد قرار می گیرد. این کشورها به جای باز تعریف هویت و تطبیق با نیازهای جدید، اغلب به سمت اقتدارگرایی و تقویت ارزش های سنتی حرکت می کنند، که خود مانع توسعه و مشارکت در فرایندهای جهانی می شود.

راه حل و چشم اندازها:

١. دولت- ملت باید به جای تمرکز بر هویت های ایستا و محدود، به سمت هویت های چندگانه، مشارکت جو و جهانی حرکت کند. توجه به مسائل فراملی« محیط زیست، حقوق بشر و مهاجرت» و ادغام آن ها در سیاست گذاری های داخلی می تواند به این تحول کمک کند.

٢. کشورهای توسعه نیافته برای تطبیق با این تحولات نیازمند تقویت نهادهای دموکراتیک، گسترش آموزش و مبارزه با خرافات و تفکر دینی متعصبانه هستند.

٣. ترویج همکاری های بین المللی: با افزایش وابستگی متقابل میان کشورها، همکاری های منطقه ای و جهانی می تواند جایگزین رویکردهای سنتی دولت- ملت شود.

نتیجه گیری: مفهوم دولت- ملت، که زمانی پایه گذار همبستگی ملی و پیشرفت جوامع بود؛ اکنون تحت تاثیر جهانی شدن و پیشرفت فناوری نیازمند بازتعریف است.کشور های توسعه یافته با تکیه بر زیر ساخت های مادی و فرهنگی قوی، بهتر می توانند با این چالش روبرو شوند. اما کشورهای عقب مانده به دلیل سلطه ایدئولوژی های کهن و ناتوانی در تطبیق با تغییرات جهانی، با چالش های مضاعفی مواجه اند. برای گذار از این وضعیت، این کشورها باید از تقویت نهادهای مدرن، ترویج آموزش و حرکت به سمت جامعه ای چند بعدی و مشارکت جو آغاز کنند.

م: تاثیرات فرهنگی جوامع متروپل بر جوامع عقب مانده به ویژه بر روشنفکران که از بارزه های هویتی ملی جدا شده؛ و با الگوپذیری غالب فکری از کشورهای متروپل، خواسته یا ناخواسته از نیازها و الزامات جامعه خود دور گردیده و قدرت همگرایی با روندهای تحولی متناسب با نیازهای داخلی از وی ساقط شده است.

CG: تحلیل شما به موضوع مهمی در زمینه تاثیرات فرهنگی و فکری جوامع متروپل بر جوامع توسعه نیافته می پردازد، به ویژه در مورد روشنفکران این جوامع که تحت تاثیر الگوهای فکری و فرهنگی کشورهای پیشرفته، از الزامات و نیازهای واقعی جوامع خود فاصله گرفته اند. این وضعیت پیامد های گسترده ای در حوزه های اجتماعی، فرهنگی، و سیاسی به دنبال داشته است.

تاثیرات فرهنگی جوامع متروپل بر جوامع عقب مانده:

١. الگو پذیری از جوامع متروپل: روشنفکران کشورهای عقب مانده معمولا در فرایند مواجهه با جوامع متروپل، مجذوب پیشرفت های فکری، فرهنگی، و تکنولوژیکی آن ها می شوند. این الگو پذیری، گرچه در برخی مواد محرکی برای نوگرایی و تحول بوده، اما اغلب باعث شده که روشنفکران مفاهیم، نظریه ها و ایده هایی را وارد جامعه خود کنند که با زمینه ها و نیازهای محلی همخوانی ندارد.

٢. فاصله گرفتن از بارزه های هویتی ملی: بسیاری از این روشنفکران، به دلیل غلبه تفکر وارداتی، از شناخت عمیق بارزه های فرهنگی، تاریخی، و اجتماعی جامعه خود باز مانده اند. نتیجه این وضعیت، قطع ارتباط میان روشنفکران و توده های مردم بوده که منجر به بی اعتمادی عمومی نسبت به پروژه های مدرنیزاسیون و اصلاحات شده است.

٣. پیامدهای اجتماعی و سیاسی: روشنفکران، به جای ایفای نقش در ایجاد تغییرات تدریجی و متناسب با نیازهای داخلی، اغلب خواسته های خود را در چارچوب های غیر واقع بینانه مطرح کرده اند.این امر باعث شده است که شکاف میان آن ها و نخبگان سنتی با توده های مردم عمیق تر شود؛ و جریان های نوگرا در برابر مقاومت شدید سنت گرایان و اقتدارگرایان شکست بخورند.

دلایل این وضعیت:

١. ناتوانی در بومی سازی ایده ها: بسیاری از روشنفکران، به جای تطبیق مفاهیم غربی با شرایط خاص جوامع خود، به تقلید صرف از آن ها پرداخته اند. این ناتوانی در بومی سازی، باعث شد که ایده های آن ها نه تنها در جامعه ریشه ندواند، بلکه واکنش منفی سنت گرایان را نیز برانگیزد.

٢. فقدان پیوند با توده های مردم: روشنفکران جوامع عقب مانده، به دلیل تربیت در محیط های نخبه گرا یا تاثیرپذیری از جوامع متروپل، نتوانستند با نیازها و مطالبات مردم خود ارتباط برقرار کنند. این وضعیت، مشروعیت اجتماعی آن ها را تضعیف کرده و نقش آن ها در فرایندهای تحولی را کمرنگ ساخته است.

٣. سلطه فرهنگی جوامع متروپل: جهانی شدن فرهنگی و قدرت های نرم کشورهای متروپل باعث شده است که بسیاری از روشنفکران، فرهنگ و نظام ارزشی جوامع پیشرفته را به عنوان الگوی مطلق بپذیرند.این سلطه فرهنگی، نگاه انتقادی روشنفکران به شرایط داخلی و خارجی را تضعیف کرده و آن ها را به نوعی بیگانگی از جامعه خود دچار ساخته است.

راه حل ها برای ایجاد تعادل:

١. توجه به نیازهای محلی: روشنفکران باید تلاش کنند که ضمن الهام گرفتن از تجربیات کشورهای پیشرفته، ایده ها و مفاهیم را متناسب با زمینه های اجتماعی و فرهنگی جامعه تطبیق دهند.

٢. تقویت ارتباط با جامعه: روشنفکران نیاز دارند که با توده های مردم و نخبگان سنتی ارتباط موثر برقرار کنند تا بتوانند نقش موثرتری در هدایت تحولات ایفا کنند.

٣. بومی سازی مفاهیم: ترجمه و انتقاد ایده های نوین باید با نگاه انتقادی و تلاش برای بومی سازی آن ها صورت گیرد، به گونه ای که این مفاهیم با نیازهای واقعی جامعه سازگار شوند.

۴. ایجاد فضای فکری مستقل و تاکید بر ظرفیت های فرهنگی و تاریخی جامعه، می تواند روشنفکران را از تقلید صرف بازداشته و به خلاقیت و نوآوری در مسیر تحولات داخلی تشویق کند.

نتیجه گیری: تاثیر پذیری روشنفکران جوامع عقب مانده از فرهنگ و ایده های جوامع متروپل، اگرچه می توانند زمینه ساز آشنایی با مفاهیم نوین باشد، اما بدون تطبیق با نیازهای محلی به عاملی برای جدایی از بارزه های هویتی ملی و ناکامی در هدایت تحولات اجتماعی تبدیل می شود. راه حل این مشکل، در ایجاد تعادل میان بهره گیری از تجربیات جهانی و تقویت پیوند با زمینه های فرهنگی و اجتماعی جامعه خود است.

م: از عوامل دیگر توسعه نیافتگی، پراکندگی روستاها و جمعیت شهری و نبود راه های مواصلاتی مناسب برای پیوندهای الزامی جامعه از جمله موانع اساسی توسعه و پیشرفت جوامع عقب مانده محسوب می شوند.

CG: پراکندگی روستاها و جمعیت شهری و نبود زیرساخت های مناسب برای ارتباطات و راه های مواصلاتی ، از جمله مهمترین موانع توسعه در جوامع عقب مانده است. این موضوع به طور مستقیم بر ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی تاثیر می گذارد و مانع از ایجاد یکپارچگی و همگرایی لازم برای توسعه می شود.

نقش پراکندگی جغرافیایی و نبود راه های ارتباطی در عقب ماندگی:

١. مشکلات در توزیع خدمات عمومی: در جوامع پراکنده، ارائه خدمات اساسی مانند آموزش، بهداشت، و زیر ساخت های اولیه بسیار دشوار و پرهزینه است. بسیاری از مناطق روستایی و محروم از دسترسی به امکانات اولیه محروم مانده و شکاف توسعه ای میان مناطق شهری و روستایی عمیق تر می شود.

٢. تاثیر بر اقتصاد محلی: نبود راه های مواصلاتی مناسب، انتقال کالاها و محصولات کشاورزی و صنعتی را با مشکل مواجه می کند. این مسئله باعث کاهش بهره وری، افزایش هزینه ها و کاهش رقابت پذیری محصولات محلی در بازارهای داخلی و خارجی می شود.

٣. محدودیت در جریان اطلاعات و دانش: راه های مواصلاتی نقش مهمی در جریان اطلاعات، تبادل ایده ها و دسترسی به منابع دانش و فناوری دارند. در جوامع پراکنده و بدون زیر ساخت های ارتباطی مناسب، این جریان به شدت محدود شده و مانع از آگاهی و توانمندسازی جوامع محلی می شود.

۴. مهاجرت بی رویه به شهرها: نبود امکانات و زیرساخت ها در روستاها باعث می شود جمعیت این مناطق برای دسترسی به فرصت های بهتر به شهرها مهاجرت می کنند. این مهاجرت بی رویه به رشد حاشیه نشینی، فشار بر زیرساخت های شهری و افزایش نابرابری های اجتماعی می شود.

راه حل برای غلبه بر این موانع:

١. ایجاد و گسترش راه های مواصلاتی: ساخت جاده ها، پل ها، و مسیرهای حمل و نقل مدرن که مناطق روستایی و شهری را به هم وصل می کند، باید اولویت برنامه های توسعه ای باشد. حمل و نقل عمومی نیز باید در این مناطق گسترش یابد تا هزینه ها و زمان دسترسی کاهش یابد.

٢. توسعه زیرساخت های ارتباطی دیجیتال: استفاده از فناوری های ارتباطی مانند اینترنت پر سرعت می تواند نقش موثری در کاهش فاصله های جغرافیایی و دسترسی به منابع آموزشی و اطلاعاتی ایفا کند.

٣. تقویت اقتصاد محلی: ایجاد بازارهای محلی، حمایت از تولیدات کشاورزی و صنایع دستی و ارائه تسهیلات برای انتقال محصولات به شهرها می تواند به بهبود وضعیت اقتصادی مناطق روستایی کمک کند.

۴. تمرکز زدایی در سیاست گذاری: برنامه ریزی های توسعه ای باید به گونه ای باشد که تمرکز بر مراکز شهری کاهش یافته و منابع بیشتری به مناطق محروم و پراکنده اختصاص یابد.

۵. تشویق به مهاجرت معکوس: با ایجاد امکانات معیشتی و خدمات رفاهی در روستاها، می توان از مهاجرت بی رویه جلوگیری کرد و حتی مهاجرت معکوس به روستاها را تشویق کرد.

نتیجه گیری: پراکندگی جغرافیایی و نبود زیرساخت های ارتباطی مناسب، مانعی جدی برای توسعه پایدار در جوامع عقب مانده است. برای غلبه بر این موانع، نیاز به سرمایه گذاری در راه های مواصلاتی، توسعه زیرساخت های دیجیتال، و تقویت اقتصاد محلی وجود دارد. این اقدامات نه تنها به ایجاد همگرایی اجتماعی و اقتصادی کمک می کند، بلکه بسترهای لازم برای رشد و پیشرفت جوامع محروم را نیز فراهم می سازد.

م: نتیجه اینکه، با توجه به اینکه تغییرات اساسی در بنیان های مادی و فکری ایجاد شده است؛ و بارزه های رانتی و تراکم سرمایه بر اقتصاد جهانی حاکم گردیده است؛ بورژوازی کشورهای توسعه نیافته دیگر قادر به ایفای نقش تاریخی خویش همانند گذشته نبوده؛ و اصولا به صورت زائده اقتصاد رانتی و تراکمی سرمایه داری جهانی عمل خواهد کرد. بنابراین کشورهای توسعه نیافته بایستی با اتکای به منابع مادی، انسانی و فکری داخلی در پیوند با ره آوردهای دانش و فناوری جهانی روند عقب ماندگی خود را جبران نمایند.

CG: تحلیل شما به درستی به یکی از مسائل بنیادین در مورد ناتوانی بورژوازی کشورهای توسعه نیافته در ایفای نقش تاریخی خود در فرایند توسعه اشاره دارد. این ناتوانی، که ناشی از سلطه اقتصاد رانتی و تمرکز سرمایه در نظام جهانی است، نشان می دهد که مسیر توسعه برای این کشورها نمی تواند صرفا تقلیدی از مدل های کشورهای متروپل باشد. بلکه نیازمند راهبردهای بومی و ابتکاری است که هم به ظرفیت های داخلی متکی باشد و هم از دستاوردهای جهانی بهره برداری کند.

نقاط کلیدی تحلیل:

١. ناتوانی بورژوازی در کشورهای توسعه نیافته: بورژوازی در این کشورها اغلب به جای نقش تولیدی و توسعه گرا، به زایده ای از اقتصاد رانتی و ساختارهای وابسته به سرمایه داری جهانی تبدیل شده است. این وضعیت باعث می شود که این طبقه نه تنها قادر به پیشرفت اصلاحات اجتماعی و اقتصادی نباشد، بلکه خود به عامل بازتولید عقب ماندگی و وابستگی بدل شود.

٢. سلطه اقتصاد رانتی: در اقتصاد رانتی، منابع طبیعی و معادن به عنوان منبع اصلی درآمد دولت ها عمل می کنند و انگیزه ای برای توسعه صنایع تولیدی و تقویت بنیان های اقتصاد داخلی وجود ندارد. این مدل اقتصادی، ساختارهای اجتماعی و اقتصادی را وابسته و شکننده می کند و فرصت نوآوری و تولید پایدار را از بین می برد.

٣. کشورهای توسعه نیافته باید منابع مادی، انسانی، و فکری خود را شناسایی و در جهت بهره برداری بهینه از آن ها برنامه ریزی کنند. این منابع شامل نیروی کار ماهر، ظرفیت های طبیعی، و سرمایه های فرهنگی است که می توانند پایه ای برای توسعه مستقل باشند.

۴. پیوند با دانش و فناوری جهانی: در عین حال، این کشورها نمی توانند از دستاوردهای دانش و فناوری جهانی غافل شوند. استفاده هوشمندانه از فناوری های نوین و دانش پیشرفته می تواند شکاف توسعه ای را کاهش داده و امکان پیشرفت سریع تر را فراهم کند.

راهبردهای پیشنهادی:

١. بازسازی اقتصاد داخلی: تمرکز بر صنایع داخلی و کشاورزی پایدار به جای وابستگی به منابع طبیعی. حمایت از کارآفرینی، نوآوری و سرمایه گذاری در بخش تولیدی.

٢. توسعه زیرساخت های انسانی: سرمایه گذاری در آموزش و پرورش برای پرورش نیروی کار ماهر و خلاق. تقویت نهادهای تحقیق و توسعه«R&D» برای ترویج نوآوری و فناوری.

٣. تقویت دموکراسی و حاکمیت قانون: ایجاد ساختارهای سیاسی شفاف و پاسخگو که امکان مشارکت گسترده تر مردم در تصمیم گیری ها را فراهم کند. مبارزه با فساد و تقویت نهادهای نظارتی برای مدیریت بهینه منابع.

۴. همکاری منطقه ای و جهانی: ایجاد اتحادیه های منطقه ای برای بهره برداری از ظرفیت های مشترک و کاهش وابستگی به اقتصاد جهانی. استفاده از فناوری های انتقال یافته و ایجاد روابط متوازن با کشورهای پیشرفته.

۵. اصلاح ساختارهای رانتی: کاهش وابستگی به درآمدهای نفتی و منابع معدنی از طریق تنوع بخشی به اقتصاد. سرمایه گذاری درآمدهای رانتی در پروژه های تولیدی و زیرساخت های پایدار.

نتیجه گیری: ناتوانی بورژوازی کشورهای توسعه نیافته در ایفای نقش تاریخی خود، نتیجه سلطه اقتصاد رانتی و نظام سرمایه داری جهانی است.این کشورها برای شکستن چرخه وابستگی و عقب ماندگی، نیازمند راهبرد هایی هستند که بر ظرفیت های داخلی استوار باشد و در عین حال با بهره گیری هوشمندانه از دانش و فناوری جهانی، شکاف توسعه ای را جبران کنند. چنین رویکردی نه تنها مسیر توسعه پایدار را هموار می کند، بلکه استقلال و خوداتکایی را نیز تقویت خواهد کرد.

ادامه دارد

اسماعیل رضایی
١٩/٠١/٢٠٢۵