استلا گوت۱
زباله همه جا هست!
ترجمه جلال رستمی گوران
Sun 5 01 2025

زباله همه جا وجود دارد و« زباله ی هوش مصنوعی» نیز بطور فزاینده و به شکل آنلاین به یک مشکل بزرگ تر تبدیل شده است. با این حال، فلسفه به عنوان رشته ای که به « تفکیک زباله های ذهنی» می پردازد، می تواند سهم مهمی در این زمینه ایفا کند.
به طور کلی، زباله به عنوان موضوعی برای فلسفه محسوب نمی شود، که به طور سنتی با امر خیر، زیبایی و حقیقت سروکار دارد. اما نگاهی به جهان نشان می دهد که پرداختن به این موضوع چقدر اهمیت دارد. زیرا زباله همه جا هست: در دریا، روی زمین، در فضا و حتی در درون ما انسان ها. انسان شناس بریتانیایی، مری داگلاس، زباله را به عنوان ماده ای در مکان نادرست توصیف می کند. بطور مثال اگر اردک پلاستیکی دیگر دروان حمام ماشنا نکند، بلکه در اقیانوس رها شده باشد، آنگاه به عنوان زباله محسوب می شود. این مشخص است که با اعلام یک شی به عنوان زباله، آن شی ارزش خود را از دست می دهد و انتظار می رود که انسان ها آن را دور بیندازند. تعریف رایج از زباله به شدت با «ماده» بودن آن گره خورده است.
با افزایش زباله های غیرمادی، تعریف زباله به عنوان «ماده» نیز به نظرمی رسد، بیش از حد محدود شده است. زیرا بعد از ایمیل های انبوه ناخواسته (اسپم)، اکنون «زباله های هوش مصنوعی» نیز به آن اضافه شده است. که ما به معنای تحت اللفظی، « Slopاسلاپ » به معنای «غذای خوک» بکار گرفته ایم، آمادراین جا منظور زباله های هوش مصنوعی است که خود را بازتولید کرده و واقعیت و افسانه را با هم ترکیب می کند. یکی ازنمونه های برجسته در این زمینه، کتاب های تولید شده توسط هوش مصنوعی است؛ بهویژه اخیراً در مورد یک راهنمای جمع آوری قارچ هشدار داده شده است که حاوی توصیه های خطرناک از طرف چت بات ها بود. وب سایت هایی که به طور انحصاری برای درآمدهای تبلیغاتی طراحی شده اند، به تدریج اینترنت را مسدود می کنند. خطرآن: از دست دادن شدید دانش به دلیل ناتوانی در انجام تحقیقات مبتنی بر شواهد در«وب» می باشد. این یک عقب نشینی به قرن گذشته است. همان طور که اصطلاح اسپم آگاهی درباره ایمیل های ناخواسته را افزایش داده است، امید می رود که با تعریف اسلاپ، این تهدید شناخته شود و با آن مقابله بیشتری صورت گیرد.
همراه با گذر زمان، زباله نیز میآید
گفتنش آسان تر از انجامش هست، زیرا به نظر می رسد ساختارهای اجتماعی بر اساس همین زباله ها ساخته شده اند. کارل مارکس(۲) زمانی که از «شکاف درمان ناپذیر» در تبادل مواد بین انسان و طبیعت سخن می گوید، آن زمانی است که چرخه زیست محیطی از تعادل خارج شده است، زیرا در سرمایه داری نه ارزش مصرف، بلکه تولید مورد توجه است. بنابراین زباله نه تنها محصول این نظام اقتصادی، بلکه پیش فرض آن است. نویسنده و فیلسوف فرانسوی، گیوم پائولی، مینویسد: «نه تنها خود محصول، بلکه زباله نیز در ابتدا به صورت ایده آل وجود دارد.» به طور متوسط، هر فرد آلمانی سالانه ۶۲۰ کیلوگرم زباله تولید می کند. این بار عظیم زیست محیطی امروز تقریباً غیرقابل مدیریت به نظر میرسد.
اما زباله همیشه وجود داشته است. چیزی جدا می شود و باقی می ماند؛ باقی مانده های غذا، تا سنگ های آتش زنه ای که کارایی شان تمام شده است. بنابراین حتی درعصر حجر هم زباله وجود داشت، اما این زباله ها تجزیهپذیر بودند و برای انسان های کوچ نشین مشکلی ایجاد نمی کردند. تنها با سکونت گزینی، زمانی که انسان ها شروع به زندگی با زباله هایشان کردند، این مسئله تبدیل به مشکل شدو به سرعت جنبه ی منفی زباله نیزآشکار گردیدوعوامل بیماری زا و انگل ها توسعه پیدا کردند. برای مقابله با این موضوع، در عصر برنز،اولین گودال های زباله ایجاد شد. همچنین خوک ها به عنوان پردازش گران طبیعی زباله مورد استفاده قرار گرفتند؛ روشی که تا ۱۵ سال پیش در قاهره نیز استفاده می شد. «زباله به عنوان غذای خوک».
امروزه غذای خوک از خیابان به اینترنت منتقل شده است. «اسلاپ» یا غذای خوک در هر گوشه ای قابل مشاهده است و اگر این روند همین گونه ادامه یابد، «اسلاپ» یا غذای خوک به طور پیوسته افزایش خواهد یافت. جلوگیری از این دینامیک، طبق نظر پیتر اسلوتر دایک (فیلسوف مطرح معاصر آلمانی -م)، - از آنجایی که فلسفه هنوز زنده است - نه تنها وظیفه ی آن می باشد. بلکه به نظر او، «امروزه بیش از هر زمان دیگر فلسفه به [تفکیک زباله های ذهنی] خدمت می کند.» طبق این دیدگاه، مشکل «اسلاپ» با جدا کردن مواد ارزشمند فکری از بقیه آن قابل حل است وتنها مواد ارزشمند است که می بایستی به سیستم های هوش مصنوعی وارد شوند.
منبع:
https://www.philomag.de/artikel/alles-muell
ترجمه ی این مقاله با اجازه کتبی مجله فلسفه صورت گرفته است
________________________
۱- کارآموز تحریریه ی مجله ی فلسفه
۲- ( توضیح مترجم) زمانی که کارل مارکس ازمفهوم «شکاف درمانناپذیر» درتبادل مواد بین انسان و طبیعت در چارچوب نقدش بر نظام سرمایه داری صحبت می کند. او این مفهوم را به معنای گسست و اختلالی تحلیل می کند که در فرآیند طبیعی تعامل میان انسان و محیط زیست رخ می دهد، که نتیجهی شیوه های تولید سرمایه داری است. مارکس معتقد بود که دراین نظام، طبیعت به طور فزاینده ای مورد استثمار قرار میگیرد، زیرا تمرکز اصلی بر تولید انبوه و بهره کشی اقتصادی است، نه بر حفظ و تداوم چرخه های طبیعی. دراین شرایط، تعادل بین آنچه انسان از طبیعت میگیرد و آنچه به طبیعت بازمیگرداند، برهم می خورد.
این ایدهی «شکاف متابولیک» (در آلمانی: Metabolische Riss) در جلد سوم “سرمایه” (Das Kapital, Band III) و همچنین در دست نوشته های اولیه مارکس، مانند “دستنوشتههای اقتصادی-فلسفی ۱۸۴۴” (Ökonomisch-philosophische Manuskripte aus dem Jahre 1844) به تفصیل آمده است. مارکس در این آثار اشاره میکند که در جامعه ی پیشاسرمایه داری، تولیدات انسانی به گونه ای بود که، تبادل مواد با طبیعت به شکلی هم زیستانه و پایدار انجام می شد. امادرنظام سرمایه داری، این تبادل مختل شده است، زیرا هدف اصلی تولید، سود و انباشت سرمایه است، نه حفظ منابع طبیعی.
مارکس از این شکاف به عنوان یک بحران محیط زیستی-اجتماعی یاد میکند که با تضادهای ذاتی سرمایه داری مرتبط است. او باور داشت که سرمایه داری نه تنها کارگران را استثمار میکند، بلکه طبیعت را نیز به مثابه یک منبع بی پایان برای استخراج و بهره برداری بهکار میگیرد، بدون در نظر گرفتن بازتولید و پایداری منابع طبیعی.
پی نوشت مترجم :
زباله واقعاً چیست؟ و فرصت ها برای آنچه بی ارزش به نظر می رسد، کجاست؟
ایده مقاله ترجمه شده: همه چیز زباله! است، ما را به این فکر وامی دارد که آیا این موضوع به یک مشکل اساسی در دنیای مدرن و ارزش های آن تبدیل نشده است. زباله تنها چیزی نیست که ما به طور فیزیکی آن را دور می اندازیم، بلکه بازتابی از فراوانی، سرعت زیاد در تولید و از دست دادن ارزش است که بسیاری از جنبه های فرهنگ ما را شکل می دهند. در یک سیستم مصرفی که بر تولید و مصرف سریع تر متمرکز شده است، بسیاری از چیزها – چه کالاهای مادی، چه اطلاعات و حتی روابط – به سرعت غیرقابل استفاده تلقی شده و دور انداخته می شوند.
امادراین مقاله « همه چیز زباله!» که مختصر از منظر فلسفی به آن پرداخته شده می تواند از جنبه ی دیگری نیز راهنمای ما، برای بررسی عمیق تروپاسخ دادن به این سوال اساسی از یک جنبه دیگر فلسفی باشد: چه می شود اگر آنچه ما به عنوان زباله می بینیم، صرفاً یک دسته بندی اشتباه باشد؟ آیا ممکن نیست مسئله در این نهفته باشد که مفاهیم راباید دوباره ارزیابی و بازیابی کنیم تا به آن ها معنای جدیدی ببخشیم، وازطریق بازیافت، بتوانیم از آنها با نگاهی جدید استفاده مجدد کنیم؟بدون شک از دیدگاه فلسفی، این پرسش ما را به تفکر دربارهی روش هایی که ما به «چیزها» معنا و ارزش می دهیم، دعوت می کند – و شاید هم ما باید تعریف خود از زباله را بازنگری کنیم.
- این مقاله به تازگی در مجله ی« جهان کتاب» شماره ۴۰۸
چاپ و منتشر شده است.
|
|