گفتاری در مورد چپ تحول خواه ایران
Tue 27 10 2009
نیما هالتفی
این گفتار در مورد چپ ایران و به تغییرات درون آن می پردازد و اگر به راست اشاره دارد منظور از راست درون چپ است نه آنکه درکل جریانات سیاسی ایران .
شرایط جامعه ایران میطلبد که نیروهای خارج از کشور که هنوز ارتباط عاطفی و سیاسی خود را با درون ایران حفظ کرده انددر هماهنگی منسجم تری امر پشتیبانی از جنبش درون ایران را که طبیعتا این انسجام ظرفیت بیشتری به آن خواهد داد ادامه دهند. ضمن آنکه احساس میکنم این نیرو با کلی تجربه نقش اساسی ای در راستای تکامل جامعه ایران متواند ایفا کند.
سالهاست با تغییراتی که در سطح جهان بوجود آمده و ناکامیهای مبارزات درون ایران تغییراتی کمی و کیفی در طیف های مختلف سیاسی تشکیل داده که پراکندگی موجود حاصل آنست . سالهای قبل از انقلاب در اردوگاه چپ ایران بطور عام دو جریان راست و چپ وجود داشت که طیف میانه ازنظر کمی ونظری جایگاه ویزه ای نداشت. اکنون چپ میانه که از درون ناکامیهای چپ و راست ظهورکرده با ارزیابی از این ناموفقیتی ها ضمن آنکه درپراکندگی بسر میبرد. ولی با این حال تلاش میکند بار بیشتری از مبارزات را بدوش کشد و صحت تحلیل هایش را میخواهد در عملکرد مشخص اجتماعی محک زند ضمن آنکه داشتن تحلیل از این شکست ها را که وجه تمایز با دیگر جریانات بوده .باید نقطه مثبت و پویایی اش دانست . این بخش از تابو ها گذشت و با برخورد ها و گفتار های کلیشه ای گذر کرد. این بخش تلاش جدی ایرابرای برون رفت از بحران چپ در دستور کار خویش قرار داده و چهره نوی از چپ به نمایش گذارده است . الگوی گرایشات مختلف چپ در ایران یا شوروی سابق بود که بدون گذار از دوران سرمایه داری با یک جهش به سوسیالیسم به اصطلاح موجود آن زمان رسیده بود با مقوله دموکراسی که دستاورد جامعه سرمایه داری است کاملا نا آشنا بود و طبیعتا دموکراسی ناموجود را نمی توانست باصطلاح در پروسه تکاملی خویش تبدیل به دموکراسی سوسیالستی نماید.مضافا توطئه های کشور های امپریالیستی بوسیله عواملشان و تخریب درون سیستم تو پا در کشور شوراها و درک غلط از مقوله دیکتاتوری پرولتاریا داشتن آزادی و دموکراسی در آن سیستم موجود هرگز بعنوان بخش تفکیک ناپذیر حقوق مردم به مردم تفویض نشد. همینطور الگوی سوسیالیستی چین و آلبانی و کوبا نیز در آن کشور ها مقوله های آزادی و دموکراسی هرگز شانس حضور نیافتند . از اینرو در برخورد طیف های مختلف چپ تا بحالی ایران با مخالفینشان هرگز شاهد برخوردی دموکراتیک از آنها بیاد نیست . انگ زدن ها و تهمت هاو تحقیرها نمونه های بارز برخورد های فرهنگ عقب افتاده فئودالی را بیشتر نمایندگی میکند تا سوسیالیسم را . اصولا باور نداشتن به حقوق انسانی و دموکراتیک مخالفین نیز نشئت گرفته از احساس نمایندگی تام الاختیارزحمتکشان جامعه است که با فرهنگی فئودالی به مقوله دیکتاتوری پرولتاریا برخورد کردن است .
ورود اندیشه سوسیالیسم به جامعه روشنفکری ایران حدود 70 -80 سال پیش با نوید دادن جامعه بی طبقه بعد از محو دوران سرمایه داری بخش عدالت خواه جامعه ایران را به خود جلب نمود. آنها با پذیرش اصول سوسیالیزم به جنگ حاکمیتی رفتند که احساس میکردند که به جنگ حکومتی سرمایه داری رفته اند که تنها نشانه های جامعه سرمایه داری تعداد محدودی تجار بودو چند کارخانه کوچک ولی کل جامعه ده ها سال با جامعه سرمایه داری فاصله داشت . آنها خود را سوسیابیست میپنداشتندو فرهنگ خویش را فرهنگی سوسیالیستی باور کرده بودند زیرا آن فرهنگ با فرهنگ در حال صادراتی نیز در ستیز بود . ضمن آنکه حاکمیت استبدادی آنزمان از سرمایه داری فقط آن بخش اقتصادی اش را میخواست آنهم فقط برای بقای خویش . و با روبنای جامعه سرمایه داری سری ستیز داشت زیرا بسط دموکراسی و آزادی بر حاکمیتی تک صدایی ناقوص مرگ بود. برای جامعه آنزمان ما آزادی و دموکراسی مقوله هایی بودند که فقط میشد آنها را در کتابها جستجو کرد . هرچند که چند ده سال پیش از آن برای استقرار مشروطه مبارزات ارزشمندی شده بود ولی دیکتانوری رضا خانی با نابودی تمام دستاورد های آن انقلاب شکوهمند فقط نام مشروطه را یدک میکشید.
آزادی و دموکراسی روبنای جامعه سرمایه داری است که به نسبت رشد جامعه آنهم محدود آن در خدمت سرمایه باید باشد . روشنفکران ما که با کل حاکمیت مرزبندی داشتند طبیعی بود که با سمت گیری جامعه ایران بطرف سرمایه داری نمیتوانستند مبارزه عدالت خواهانه خویش را متوقف کنند و میبایست در همه ضمینه ها کلیت حاکمیت را به چالش میگرفتند و با آن به ستیز بر میخواستند . ضمن ستایش از آرمانهای انسانی آنها احساس میکنم پاشته آشیل ما پایگاه فرهنگی ما بود که با تکیه به فرهنگ فئودالی مان که با فرهنگ در حال صادراتی در تضاد بود احساس داشتن فرهنگی سوسیالیستی میکردیم . اکنون با نگاهی به گذشته دلیل ناکامیمان را میتوان در دو اشتباه عمده دید . یکی چالش با فرهنگ از راه رسیده . و دیگری آموزش غلط درون سازمانهای سیاسی مان که روح فرهنگ سوسیالیستی در آن دمیده نشده بود . چپ ایران بفرهنگ فئودالی حاکم درجامعه که خود نیز آنرا به یدک میکشید از پایگاهی میرنده با سرمایه داری در چدال بود که شکست آن نبرد نتیجه محتوم آن بود . متاسفانه هنوز فرهنگ تعامل در باور جامعه سیاسی ما بخصوص در چپ که میبایست پرچم دار آن باشد بوضوح قابل دید است که نمونه های بارز آن در برخورد با نظرات متفاوت و حتی انتقاد که پاسخی جز اتهام های ناروا چیز دیگری نیست و در انشعابات گوناگون درون تمام سازمانهای سیاسی که سالهاست شاهد آن هستیم .
مشخصه عمده چپ تحول خواه نه تنها در خواست تحول در سیستم سرمایه داری موجود بلکه بر این باوراست که تا خویشتن خویش به مرز بندی قاطع عملی با فرهنگ حاکم درون چپ تحول نپذیرد و تفکر انسان محوری درون اندیشه چپ نهادینه نشود انقلاب سوسیالیستی را نیز ناتوان از پاسخگویی به نیاز جامعه ایران میداند . البته پراکندگی در این طیف نامتشکل چپی که با نام ( تحول خواه ) نامیده ام را میبایست طببیعی دانست زیرا تعیین فرود این نیرو ها را درون یک جریان متشکل منوط به مکان و زمان حرکت از پایگاه قبلی دانست . این طیف با تعریف جدیدی از آزادی و دموکراسی با حکومت های ایدئولوزیک مرزبندی دارد بخصوص با جمهوری اسلامی که با پوست و گوشت و استخوان ضد انسانی و غیر دموکرانیک بودن آنرا کاملا لمس کرده است . ولی تا زمانیکه در این پراکندگی بسر میبرد و پلاتفرم مشخصی را ارائه نداده است . ناتوان از استراتزی مشخص و تاکتیک هایی برای رسیدن به اهداف خویش است . متاسفانه ایستایی دو بخش چپ و راست در اندیشه های گذشته یشان آنها را نیز ناتوان از پذیرش و برسمیت شناختن این طیف وسیع نموده . همینکه ما براست برخورد کنیم آنها ما را به چپ شناخته شده نسبت میدهند و همینکه به چپ برخورد شود ما را به توده ای و اکثریتی و و یا اصلاح طلبان حکومتی میخوانند . متاسفانه ناتوانی چپ و راست از شناخت این طیف وسیع توان انتقاد از ما را از آنها سلب کرده . چپ با نفی رفرم در راستای مبارزه اجتماعی فقط به سرنگونی جمهوری اسلامی در یک گام و بخشی از آنها هم فقط مبارزه مسلحانه و راست با نفی کامل هرگونه خشونت فقط دریچه رفرم را باز گذاشته است . ولی چپ میانه نه تنها رفرم و انقلاب را در مقابل هم نمی بیند بلکه آنها را در راستای تحولات اجتماعی مکمل هم میداند و اگر امکان داشته باشد که تحول اجتماعی را با کمترین هزینه یعنی اگر نهایت فشار مسالمت آمیز حاکمیت را به عقب وا دارد و تسلیم خواست های به حق توده ها نماید شدیدا از آن استقبال مینماید زیرا از ضایعات عواقب خشونت در جامعه شناخت دارد ولی اگر تمام راه های مسالمت آمیز را بسته دید در راستای پروسه تکاملی جامعه هیچ گزینه ایرا از دستور خارج نمیکند . با پذیرش آنکه هر تحول اجتماعی بدون هزینه نیست و ارتجاع با تمام توان در حفظ جایگاه ممتاز خویش است و حتی در تعمیق آن هر روز فشار بیشتری را به جامعه تحمیل میکند . زمانیکه دو خواست کاملا متضاد یعنی تسلیم کامل در مقابل کل خواستهای حکومت از یک طرف و خواستهای بحق مردم در جامعه پدید آمد وجود تنش امری عادی و قابل قبول است . جامعه ایکه صرف زیستن را زیبنده زندگی نمی بیند و برای زندگی انسانی تلاش میکند و حاضر به پرداخت هزینه است چگونه ارتجاع حاکم را توان رو در رویی با آنهاست . چپ تحول خواه نمیتواند خود را بخش جدا ناپذیر از مردم بداند . واگر نقش پیشرویی را برای خود قایل است بخاطر در اختیار داشتن تجربه و آگاهی گران قیمت خویش است . چپ تحول خواه هرگز تبلیغ خشونت نمیکند ولی اگر حکومت خشونت را تحمیل کرد و مردم بجان آمده مجبور شدند خشونت را پاسخ گویند در اینجا طبیعی است که آن بخش از چپ تحول خواه که اکنون در ایران است نمیتواند نظاره گر باشد و شاید مجبور شود مخالف میل خویش و برای جلوگیری از تلفات بیشتر مردم ضمن تلاش برای حفظ خونسردی مردم و ارائه راه کارهای جدیدمبارزه . خود نیز بالاجبار در گیر شود تا عرصه مبارزه را تغییر دهد . و رسالت آن بخش از چپ تحول خواه که خارج از کشور زندگی میکند نیز تلاش برای یافتن هم اندیشان خویش است تا با اتکا به خرد جمعی و جمع بندی تجربه ها و آگاهی ها در راه برون رفت از بحران فغلی چپ اقدامی عملی نماید.