عصر نو
www.asre-nou.net

پزشکِ بخشِ اِمِرجِنسی

بخشِ بیست و چهارم
Fri 2 04 2021

بهمن پارسا

new/bahman-parsa.jpg
...صبح روز بعد آسمان نیمه ابری و قدری اخم آلوده بود. منیژه به محض ِ اینکه پرده ی اتاق را بکناری کشید و دید که مثل یکی دو روز گذشته از خورشید و سخاوتمندی آن اثرِ چندانی در آسمان نیست به نوعی احساسِ دلتنگی کرد. ولی فورا خویش را دریافت و رفت که آماده ی بهره برداری هرچه بهتر در حدود امکانات از روزی باشد که در پیش است. ژزف پیش از او از خواب برخاسته و آماده بود و با دیدن منیژه به سادگی دریافت که او قدری از گرفتگی آسمان نا خشنود است و ضمن روزبخیر و بوسه یی گرم به منیژه گفت ، خیالت راحت باشد پیش از رسیدن ظهر آفتاب با خوشرویی آماده ی پذیرایی از ما خواهد بود. منیژه بعد از نظافت و آرایش روزانه با لباس و کفشی راحت و مناسب پیاده روی آمده بود تا گردشگری خوشحال ، کنجکاو و جستجو گر باشد. خیابان هوگو ، که هتل محل ِ اقامت ایشان در آن قرار داشت خیابانی است که از سالها قبل - 1976- فقط مخصوص مردمِ پیاده است و عبور و مرور هرگونه وسلیه ی نقلیه در آن ممنوع است و اساسا مرکز ِ خرید ی است بسیار طولانی و انواع فروشگاه ها و رستورانها نیز در آن جای دارند. این خیابان و ملحقاتش یکی از طولانی ترین خیابانهای اروپا از این قبیل است! منیژه و ژزف جایی صبحانه یی خوردند و با استفاده از اتوبوس شهری خط 27 بعد از سه توّقف در ایستگاه چهارم Vieux Lyon نزدیک کلیسای جامع سَن ژان پیاده شدند. مثل هرکلیسای دیگری که تا آنروز دیده بودند بنایی بود با معماری خاصّ ومنطبق با اصول و باورهای مسحییت ِ کاتولیک رُمی . ژزف از تاریخچه ی بنا آنچه را میدانست برای منیژه توضیح میداد و در جایی گفت ، تمامی این چیزها در نظر من بسی بزرگتر از اندازه ی کسی هستند که در نظر این باورمندان فرزند خدا و بنیان گذار دین ِ مورد قبول ایشان است . من خیال نمیکنم آن مردی که لخت و عریان بر بالای صلیب رفت آمده بود تا چنین بنا و ابنیه هایی را ترویج و تبلیغ کند و احساسم اینست که اگر وی خود هم اینک اینجا باشد و بگوید ، باور کنید این چیزی نیست که من آنرا خواسته باشم و یا تایید کنم، همین مردم، همین ها که بنام و با یاد او در کلیّه اینگونه اماکن نه تنها اینجا بلکه در سراسر جهان حضور پیدا میکنند بی شک وی را اگر نکُشنَد و سنگباران نکنند ، مسلّمن دیوانه خواهند خواند. منیژه از باور و اعتقادات ِ ژزف با خبر بود و میدانست که وی دین باور نیست و از وی شنیده بود که هرچه در مورد دین و مذهب در اوّلین سالهای رشد آموخته مستقیمن از ناحیه ی پدرش آقای سلیبا بوده. منیژه آقای سلیبا را همانگونه یافته بود که اینک ژزف حرف میزد . گردش ایشان در اطراف ِ کلیسای جامع سن ژان شاید یکساعتی بطول انجامید . در همان نزدیکی رفتند تا از یکی از قدیمی ترین خطوط بالا رونده ی موجود در اروپا استفاده کرده به دیدار Basilique De Notre Dame Fourviere بروند. این بالا بر یا تله کابین از جایی که ایشان حضور داشتند تا میدان مقابل آن بازیلیک از میان ساختمان های مسکونی شهر بآرامی بالا میرفت . دیدن این مسیر حرکت برای منیژه تا این لحظه یکی از جالب ترین تجربه های این سفر بود . کابینی نه چندان بزرگ نفراتی از مردم را از لابلای ساختمان ها به آرامی و باسرعتی کم رو به نقطه یی در بلندی میبرد . چنین وسیله یی را وی پیش از این شخصن تجربه نکرده بود ، چیزی در این حد را زمانی در تعطیلات ِ زمستانی دوره ی دبیرستان در سفری که مدرسه تدارک کرده بود در - محل ِ ورزشهای زمستان و اسکی- جایی در اَسپِن کُلُرادُ دیده بود ، ولی ابدا هیچ ربطی به آنچه وی اکنون تجربه میکرد نداشت. آنچه او از آن سفر بخاطر داشت در میان کوهستان در محیطی باز قرار داشت و با مناطق مسکونی هیچ تماسِ مستقیم و نزدیکی نداشت، و بالا رونده یی انفرادی بود، در حالیکه وی در آن لحظه در یک کابین دسته جمعی دقیقن از میان بناهای شهری به سر بالایی میرفت. در پایان راه ایشان در میدان وسیع بازیلیک "بانوی ما" قرار داشتند که بر بلندیهای Fourviere که به تمام شهر مسلط است واقع بود. این بنای مذهبی ،عظیم و پرشکوه بود. نمای بیرونی آن در کمال دقت و با ریزه کاریهایی خاصّ اینگونه اماکن ساخته و پرداخته شده بود. بنایی متعلق به اواخر قرن نوزده که بقول ژزف یاد آور معماری اماکن مذهبی در رُم شرقی یا بیزانس بود که به معماری ِ بیزانتین شهرت دارد . از دُور و اطراف این کلیسای جامع و عظیم تمامی شهر و رودهای رُن و سآُن بزیبایی تمام دیده میشد. در حالیکه ایشان و مردم پر شمار و گردشگر مشغول بازدید از جزییات این ساختمان بودند نرم نرمک ابرها در دست باد برای دیدار ِ سرزمینهای دیگری آسمان زیبای لیون را ترک کردند و همه چیز را به خورشید درخشان و طلایی در پهنه ی آبی بیکران واگذاشتند و بیاد جماعت گردشگر آوردند که تابستان است . ظاهرا کسی از این امر شکایتی نداشت و همگان در کمال میل و علاقه از سیر و سیاحت خود لذّت می بردند و منیژه نیز ضمن نگاه کردن با کنجکاوی تمام جملات ژزف را در باره کلیسای سن ژان بیاد آورده و در هر گوشه یی آنها را با بنای حاضر و رفتار و سلوک مردمان به تحلیل میگرفت و باور میکرد که اگر عیسی مسیح اینک اینجا می بود هیچکس وی را به چیزی نمیگرفت و با خود می انیشید اگر روزی آنطور که باورمندان انتظار دارند وی حضور پیدا کند و یا بقول مذهبیون "ظهور" نماید چه کسی باید تایید کند که وی همان فردی است که جهان مسیحیت منتظر او بوده ؟ وی چگونه باید پاپ را متقاعد کند که دیگر به وجود او و تمامی اعوان و انصار و آن تشکیلات عظیم و پیچ در پیچ که عمده منبع ارتزاق و زندگی پرشکوه و جلال ایشان است نیازی نیست؟ و آیا پاپ یا هر کشیش و روحانی ِ قدرتمند عیسوی به هنگام ظهور فرضی "عیسی" وی را به رسمیت خواهد شناخت ؟ این خیالات از سخنان ساعاتی قبل ِ ژزف در ذهن منیژه پیدا شده بود. منیژه اصولا تربیت دینی نداشت . جیانی - پدرش - انسانی بود که هرگز در طول ِ زندگی منیژه مرتکب رفتار یا عملی نشده بود تا وی باور کند او به دین یا مذهبی معتقد و ارادتمند است . هرگز در مورد اینکه دارای عقاید مذهبی هست یا نه حرفی نمیزد ولی منیژه در میافت که جیانی با مذهب نفیا و اثباتا بیگانه است و خدا و پیامبرانش در زندگی او جایی ندارند. سودابه خانم هم هرگز نوعی عمل نکرده بود تا منیژه دریابد وی فردی است مذهبی ، ابدا ،هرگز. آنچه نیز او در باره دین و مذهب میدانست محدود بود به هر آنچه که در مدرسه و درسهای تاریخ و این قبیل فرصتها شنیده بود بی آنکه آموخته باشد. البتّه هیچ شک نیست که آمریکا احتمالن مذهبی ترین سرزمین جهان است و نقش دین و مذهب در زندگی روزمرّه ی ایشان کاملن مشهود و ملموس است . علیرغم ظاهر امر که دایر است بر جدایی دین از سیاست و اداره ی جامعه ، بی هیچ تردید هر سیاست مداری برای ورود در صحنه های سیاست و پیش برد اهداف خویش نیازمندِ تایید کلیسایی است که در محل زندگی اجتماعی وی نقش اصلی را دارد. هیچ سیاست مداری نیز چنین نیازی و پشتیبانی را رد نمیکند و تمامی سعی میکنند هرچه بیشتر تلاش کنند تا رای مسیحیون باورمند را از آن خود کنند و بدون آرا این قشر از جماعت ا نتخابات تقریبن جامه ی عمل نمی پوشد. البتّه آنچه مسلّم است آمریکا در این وضعیت در جهان تنها نیست و نهاد دین و مذهب در سراسر جهان سر در آخور نا آگاهی های مردم در جوامع گوناگون بشری دارد . یکی از نمونه های بارز تسلّط دین و دین باوران بر جان و مال و نوامیس ملّی و مردمی در چند دهه ی اخیر حکومت دینی - اسلامی- حاکم برایران است که بی اغراق هرگز فاسد تر از آن درتمامی تاریخ ِ مدّون ِ ایران وجود نداشته .
بعداز گردشی کامل در بیرون و درون آن بنا و دیدار از مجسمّه ی تمام طلای مریم مادر باکره( ! )و مقدّس عیسی ایشان برای اینکه نیرو و توان خود را برای ادامه ی گردشگری حفظ کنند در جایی بر نیمکتی نشسته و در مورد آنچه برایشان تا کنون جالب ِ توّجه بوده صحبت کردند و منیژه یاد آور شد که تا کنون از هیچ چیز باندازه ی استفاده از Funiculaire که در اصطلاح رایج مردم از آن به Les ficelles یاد میکنند لذّت نبرده.
ضمن استراحت منیژه از ژزف پرسید آیا برای بازگشت به آنجا که سوار بر تله کابین شدند بهترین مسیر پیاده کدام است ، و ژژف توضیح داد میتوانند از پلهّ ها استفاده کنند که البتّه قدری طولانی است و منیژه گفت طولانی تر از پله های صعود به قلعه ی اَنسی؟ ژزف گفت شماره ی این پلّه ها شاید به هزار برسد ! منیژه گفت وقتی به منظره ی شهر نگاه میکنم باید که باور کرد همینطور است و پرسشم چندان حساب شده نبود. امّا اگر تو خسته نباشی من حاضرم آرام آرام از آن مسیر به پایین باز گردیم. ژزف گفت امتحان میکنیم، در حدود توان ِ هردو سعی میکنیم. هردو بر این قرار موافقت کردند.
بعد از اینکه رفع خستگی شد ژزف پیشنهاد کرد خوبست در همان نزدیکی و در فاصله یی نه چندان دور به دیدار خرابه های دیرینه و باز مانده از دوران تسلّط امپراتوری رُم بروند. منیژه موافقت کرد و در راهی باریک و سراشیب قدم زنان حرکت کردند . حدود ده دقیقه یی بعد از بلندای راه خرابه های ساختمانی به شکل مثلا یک استادیوم ورزشی نیم دایره بنظر رسید . منیژه با دیدن آن محل بیاد بعضی از فیلمهای سینمایی که در سالهای دبیرستان دیده بود افتاد ، بخصوص فیلم ِ گلادیاتور و این برداشت و تداعی را با ژزف در میان گذاشت. ژزف گفت وی مطالعه ی ویژه یی در مورد این خرابه ها ندارد و آنچه میداند مبتنی است بر شنیده هایش بخصوص از مادرش و اُگوستَن -پدر بزرگش- ، وی شنیده است که این تئاتر که آنرا با نامهای مختلفی از جمله Theatre Gallo-Romain یاد میکنند در دورانِ امپراتوری تیبِریوس ساخته شده ، چیزی در حدود 15 سال پیش از توّلد عیسی ! و یا در همان حدود. میگویند در 230 بعد از میلاد نیز آنرا گسترش داده به وسعت و بناهای آن افزوده اند. و در حفاریهای سالهای 50 تا 70 نیز بعضی دیگر ساختمانهای مدفون را باستان شناسان و کاوشگران ابینه ی باستانی کشف کرده اند . این مکان در طول ِ تاریخ مورد استفاده های مختلف بود ه و امّا با توّجه به ظاهر آن میتوان گفت عمده مورد ِ استفاده ی آن میباید اجرای نمایش ها و برنامه های هنری و شاید موسیقی نیز بوده باشد. و از سالهای بسیار دور در قرن گذشته -1946...- یک جشنواره ی فرهنگی در این همین محل با نام ِ Nuits de Fourviere همه ساله در همین ماه ها برگزار میگردد. و در انتها افزود اینجا در اصل گنجایش ده هزار نفر را داشته .
منیژه مثل هر دفعه ی دیگر از حوصله و دقّت ژزف و بخصوص شیوه ی سخن گفتنِ بی تکلّف و خالی از خود نمایی و ادعا ی وی لذّت میبرد و بی نهایت خوشحال بود از اینکه در هر لحظه از این سفر با حضور ژزف با موضوعی نوین و فرهنگی آشنایی پیدا میکند . وی بخوبی احساس میکرد چه اشتهای عجیبی در آموختن هرچه بیشتر در وی پدید آمده که با آنچه پیش از این سفر بود فاصله یی بس دور دارد. آنها میان خرابه ها بخوبی گردش کردند . باقیمانده ی دیوار های فروریخته بسی سترگ بودند ، دالانهای پیچ در پیچ ،پلّه های فراوان و نشستنگاه های مدوّر به تمامی یاد آور روزگارِ شکوه امپراطوری رُم بودند. منیژه از ژزف پرسید ، هرگز از آنها که در مورد این ساختمان و یا هر ساختمانی مثل این برایش حرف زده اند شنیده است که از سازندگان آنها نیز حرفی بزنند و یا اینکه فقط در مورد کسی یا کسانی سخن گفته اند که اینگونه جای ها بامر ایشان ساخته شده!؟ ژزف این پرسش منیژه را خیلی پسندید و سیمایش بخوبی نشان دهنده ی تحسین او بود نسبت به منیژه. پس از قدری تامّل و بازهم نگاهی پر از تحسین به منیژه گفت ، متاسفانه تاریخ را آنها که این بنا ها را ساخته اند و مسلّمن جانشان را نیز در همین ساختن ها و ساختمان ها از دست داده اند ننوشته اند، در نتیجه طبیعی است که بگویم کسی در مورد آنها نه تنها برای من بلکه کلّن برای بشریت چیزی نگفته . البتّه اینرا نیز باید بگویم هستند پژوهشگران و موّرخینی که به دقّت و بطرزی موشکافانه باین امر پرداخته اند و مثل هر امر ِ تخصصی دیگر این گزارشها و برداشتها نیز راه به جریان اصلی حرکت زندگی روزمره نبرده و طرز نگاه و برداشت مردم دربر خورد با این قبیل آثار تحسین و تکریم شکوه و عظمت آنها بوده و بعضن متاسفانه از آنان که آمران و بانیان این کار ها نیز بوده اند با القاب بزرگوارانه و بس با کرامت یاد کرده اند ، حال آنکه تاریخ واقعی بشریت در نگاهی ساده حاکی از آن است که تمام آنها که از ایشان به بزرگ و کبیر یاد میشود و همه ی مردمی که با میل و رغبت در خدمت و رکاب آنها بوده اند ، نیستند مگر مشتی زورگوی چپاولگر که غیر از قتل و غارت و خدمت به منافع خاصّ خویش هدفی نداشته اند و در سایه قدرت و ارعاب به عظمتی رسیده اند که بشر پیشرفته ی امروز از آن شیوه ها به نحوی دیگر نسخه برداری کرده و اِعمال میکند. نتیجه اینکه متاسفانه کسی درمورد آنها که این بنا ها را ساخته اند و چگونگی احوال و روزگار ایشان چیزی نگفته .
گردش در آن تئاتر بیش از آنچه خیال میکردند به طول انجامید و ارزشش را داشت . منیژه احساس میکرد هر پرسشی و هر پاسخی خود سبب طرح بحثی دیگر و دید گاهی است دیگر و به هیچ وجه دوست نداشت فرصت موجود را از دست بدهد به همین دلیل از ژزف پرسید ، با توّجه به آنچه گفتی و قابل فهم و در ک نیز هست چطور است که به دیدن این خرابه ها و جا هایی از این قبیل رفته و میرود ؟! مگر نه اینکه بخیال وی این بنا ها یاد آور قتل و غارت هستند؟ ژزف از پرسش منیژه بدون هیچ غلوّی احساس شادمانی میکرد و در دل وی را می ستود. شادمان بود که منیژه ذهنی سیّال دارد و ازکنار قضایا به آسانی نمیگذرد و در ضمن در سخن و پرسش وی نکته یی ظریف و منطقی هست. در پی پرسش ِ منیژه وی قدری سکوت کرد و جایی روی سکّویی در صحنه ی اصلی تئاتر نشست و از منیژه خواست کنار او بنشیند و سپس به آرامی گفت ، ما هردو از اتومبیل استفاده میکنیم و از مزایای داشتن آن بهره میبریم ، در همین چند روزه از بکارگیری بعضی وسایل عمومی حمل و نقل استفاده برده ایم، برای اینکه اینهمه مورد استفاده ما و تمامی مردم قرار بگیرد مسلمن عده یی آمر هستند و خیلِ بیشماری مردم ِ سخت زحمت کش که در نهایت مشقّت کار میکنند و فقط قادر به تامین زندگی بس ابتدایی خویش هستند ! هم آنها که این وسایل را در شرایطی بس طاقت فرسا فراهم میآورند "مردم" هستند و هم آنان که از این وسایل برای گذران زندگی روزمرّه استفاده میبرند "مردم"اند. من نیز بخشی از مردم هستم و موافق طبیعت انسانی زندگی میکنم و همواره بیاد دارم و خواهم داشت که در سالهای تحصیلم در همین شهر وقتی با پدرم - به تاکید و سفارش ایشان - مکاتبه داشتم در نامه یی به من نوشته بود،" تو برای نجات بشریت به دنیا نیامده یی ولی فراموش نکن رنجهای بشر و انسانها ی پیشین و امروزه را به دیده ی احترام نگریسته و همواره بیاد داشته باشی . هیچ چیز بهتر از پاسداری از کرامت انسان نیست..." منیژه در اینجا سخن ژزف را برید و پرسید ، میتوانم بپرسم چرا مسیو سلیبا این جمله را برایت نوشته بوده؟! شنیدن عنوان "مسیو سلیبا" از زبان منیژه حسّ گرم و دلپذیری در ژزف ایجاد کرد. وی در پاسخ ِ پرسش او گفت ، هرچند از اصل مطلب و پرسشی که مارا باین نقطه رسانیده دور می شوم امّا جریان آن نامه نگاری ها که تمامی اش را دارم و شاید در فرصتی وقتی زبان فرانسه را بخوبی آموخته باشی آنها را که خیلی خصوصی نیستند در اختیارت بگذارم تا بخوانی -لبتّه اگر دوست داشته باشی- خود داستان ی دیگر است ، و این جمله که گفتم بر میگردد به روزگاری در چندین سال ِ قبل زمانی که مثل ِ هر دانشجوی دیگری سری پر شور داشتم و در فعالیت های مثلا سیاسی شرکت میکردم، کارهایی از قبیل حضور در تظاهرات و اعتصابات و برپایی سخنرانی ها در اعتراض به امورِ صنفی و بعضن در حدو گسترده تر دیگر عرصه های اجتماعی و سیاسی در باره سیاستهای دولت های محلی و سراسری و خلاصه نوعی شرو شور لگام گسیخته . زمانی در صفحه ی اوّل ِ روزنامه یی عکسی از درگیری و زد و خورد میان پلیس و مردم - عمدتا دانشجویان- در یکی از بزرگترین تظاهرات در شهر پاریس بچاپ رسیده بود که چهره ی من در آن به وضوح دیدنی بود! پدرم از خوانندگان این روزنامه - یعنی مشترک -است و طبیعی است که آنرا دیده باشد ، وی هرگز شفاهی در این مورد با سخنی نگفت ولی طی چند نامه تجارب خودش را از دورانی که اعتراضات علیه جنگ بیرحمانه ارتش و مزدوران فرانسوی در الجزایر جریان داشت با من در میان گذاشت . این جمله در یکی از آن نامه ها بیادم مانده. منیژه گفت ، تو اینجا تحصیل میکردی و برای شرکت در تظاهرات به پاریس میرفتی؟! ژزف گفت نه همیشه و همواره ، امّا بعضن لازم بود و چند باری اینکار را کرده ام. منیژه ضمن سپاسگزاری از ژزف به وی گفت اگر اینطور پیش برویم باید تمام روز را اینجا بنشینیم، من بپرسم ، تو پاسخ بدهی و این پرسش و پاسخها ره به بی نهایت ببرد ، چرا که باهر عبارت و قولی سخنی تازه و پنجره یی نو گشوده میگردد. البتّه من لذّت میبرم و امیداوارم چنین مباحثی میان ما تا هستیم ادامه داشته باشد، ولی حالا آیا موافق هستی بازگردیم به توریست بودن خود و درضمن فکری هم برای خوردن غذا بکنیم؟! ژزف گفت ، خوب میدانی که من همیشه در خدمت شما هستم و بگرمی لبهای منیژه بوسید .
ادامه دارد...