عصر نو
www.asre-nou.net

پزشک ِ بخش ِ اِمِرجِنسی

بخش هفدهم
Sun 21 02 2021

بهمن پارسا

...برنامه ی صبح دوشنبه بخوبی طراحی شده بود. ساعت شش بامداد ژزف و منیژه هردو آماده در سالن هتل منتظر بودند تا سرویس رفت و برگشتِ بنگاه ِ اجاره اتوموبیل بیاید و ایشان را به محل توّقف اتوموبیلهای اجاره یی و امضاء برگه های قرار داد ببرد. طولی نکشید ، مینی بوسی که خیلی هم تمیز و مرتب بود مقابل ِ ورودی هتل ایستاد و راننده آن به سرعت بطرف ژزف و منیژه آمده و به محض دیدن آنها گفت ، آقای سلیبا؟ ژزف پاسخ مثبت داد و رفتند داخل مینی بوس که دو زوج دیگر در آن نشسته بودند . در دفتر بنگاه کار امضاءبرگه ها به آسانی پایان یافت . در اینجا ژزف گذرنامه ی لبنانی خود را به عنوان برگه ی شناسایی مورد ِ استفاده قرار داد. اتومبیل ِ تر تمیز و کوچکی را در اختیار ایشان گذاشتند و سفر آنان به سوی شهر " بعلبک " آغاز شد. ژزف پیشاپیش گفته بود اگر همه چیز خوب و آرام باشد حد اکثر دوساعتی در راه خواهند بود و باندازه ی کافی نیز وقت خواهند داشت تا در بعلبک گردشی بکنند. بهترین راه برای سفر به طرف بعلبک شاهراه معروف دمشق بود و طرز رانندگی ژزف برای رسیدن به شاهراه نشان دهنده ی آن بود که وی کاملن با محیط آشناست و میداند چه میکند. در حالیکه از بزرگراهی در امتداد ساحل عبور میکردند منیژه متوّجه نام آن شد " ژِنِرال دُگُل " و قدری دور تر همان بزرگراه به " پاریس " تغییر نام داد. در این چند روزه منیژه دریافته بود که بیشتر اسامی به زبان فرانسه است و حتّی نام فروشگاه ها و خیابانها نیز فرانسوی است. در بازار و هنگام گردش در شهر و ساحل و حتّی در روستا و میان بستگانِ ژزف نیز می شنید مردم به فرانسه صحبت میکنند و لهجه ی شیرین و دلپذیری نیز دارند. در طول مسیر سفر وی در باره ی همه ی اینها از ژزف پرسشها میکرد و او نیز چون همیشه بی آنکه خواسته باشد تظاهر به دانستن و خُبرگی بکند توضیحات لازم را میداد. پیش از این سفر نیز بارها در مورد لبنان و اوضاع آن برای منیژه چیزها گفته بود. از قدمت لبنان و دوران ِ فنیقی ها و سپس ظهور اسلام و یورش اعراب و بعد ها تصرّف سرزمین زیبای لبنان به مدّت چند قرن بوسلیه ی نیروهای امپراتوری عثمانی و اینکه بالاخره در پایان جنگِ اوّل جهانی لبنان زیر سلطه ی فرانسه قرار گرفته بوده و در نهایت نیز در سال ِ 1943 کشوری گردیده بوده است مستقل ولی پیوسته عضوی از اعضای سازمان ِ جهانی کشورهای فرانسه زبان بوده است و در نتیجه تعجّبی نیست که مردم حتّی به زبان فرانسه تحصیل میکنند. در این سفر ژزف برای منیژه از قدمت بعلبک و منطقه یی که این شهر ِ بسیار قدیمی در آن قرار داشت صحبت میکرد . می گفت از کسانی مثل پدرش - پدر ِ ژزف برای او قابل اعتماد ترین مرجع بود - شنیده و خود نیز در بعضی منابع و مراجع پژوهشی خوانده است که محلی که بعلبک در آن قرار دارد ، یعنی درّه ی " بقاع " یا به شیوه ی تلفظ غربی آن " Beqqa " یا ' Becaa" احتمالن کلمه یی است که در فرهنگ مسلّط ِ بعد از اسلام در عربستان آنروزگاران تبدیل شده به " مکّه " یکی از مقدّس ترین شهرهای مسلمین ! وی در خصوص درستی و صحّت آنچه میگفت اصراری نداشت و فقط می خواست منیژه در جریان سیرِتاریخ در محلی که اینک در آن به سفر مشغول بود قرار گرفته باشد ، و البتّه از سالیان ِ دراز جنگ ِ داخلی که از دهه ی هفتاد تا آغاز دهه ی نود تمامی اقوام و قبایل و ادیان را در لبنان درگیر کرده و اسباب ویرانی های بس و بیشمار و تلفات جانی بی حساب شده بود نیز سخن گفت و افزود که همین جنگها سبب شد که سوریه و اسراییل هریک به بهانه های واهی و توّسل به یکی از انواع نیرنگها بخش هایی از این کشور بسیار زیبا و حاصلخیز را اشغال کنند که هنوز در همین ساعت آثار و عواقب ِ آن دیدنی است و مردم لبنان هنوز از شر صدما ت بیگانگان رها و خلاص نشده اند و یاد آور شد اینگونه است که در بعضی اوقات وی در مکالمات شنیده که مردم به شیعیان ِ لبنان و حامیان ایشان که حکومت ِ اسلامی ایران باشد علاقه و اعتمادی ندارند.
در طول ِ سفر منیژه بیشتر و بیشتر از مصاحبت زژف لذّت می برد و در وی بیش از پیش به دیده ی تحسین مینگریست. گرم صحبت بودند که علایم بزرگراه دمشق به خروجی های منتهی به " بعلبک " اشاره داد. مسیر این سفر بسی زیبا و دلپذیر بود. کوه ها و تپّه ها و درّه های میان راه ، به تمامی سرسبز و در بیشتر جای ها زیتون زاران و خاک قهوه یی دامنه ها که گاه به نوعی سّرخی میزد مناظری چشم نواز و بدیع پدید میآورد . با توّجه به آشنایی ژزف با محیط وی از پالمیرا به بعد را از شاهراه بیرون آمده و از جاده های بین شهری بطرف مرکز شهر بعلبک راند، وقتی وارد شهر شدند ساعت حدود نُه بامدادبود. در نگاه اوّل منیژه همه ی آنچه را که می دید زیبا و غیر قابل توصیف و مقایسه با دنیایی که میشناخت و تصاویری که در ذهن داشت ارزیابی کرد. و این تنها اوّلین تصاویر بود نسبت بآنچه در پیش داشتند. ژزف تمام سعی خود را کرد تا اینکه اتومبیل را در محلی مناسب پارک کند و به منیژه گفت به شرطی که وی موافق باشد باقی روز را تا وقتی در آنجا هستند به سیر و سیاحت و پیاده روی خواهند گذرانید و منیژه کاملن موافق بود. جایی نزدیک میدان شهرداری اتومبیل را متوّقف کردند و گردش خود را آغاز نمودند. ابتدا راهی معبد " بعلبک " شدند. ژزف سعی میکرد بدون ورود در نکات دقیق تاریخی و فنّی همه چیز را در ساده ترین وجه آن برای منیژه شرح دهد و آنچه بیشتر منیژه را به تعجّب توام با تحسین وا میداشت در هم آمیختگی تاریخ و افسانه و وقایع مختلف در این گوشه ی ظاهرا کوچک جهان بود. آنهمه معماری عظیم و پیچیده ی " رُمی " که حکایت از دوران استیلای امپراتوری رُم بهر جای زمین داشت در کنار پاره یی ساختمانهای شبیه به مساجد مسلمین و حتّی مساجد به معنی خاصّ آن که نمایا نگر تسلّط ِ فرهنگ عربی و یا شاید مسلمانی و مسلمانان بود که گاهی همگون و بعضن نا همگون می نمود مجموعه یی بسیار نفیس و به نظر کمیاب در نظر ِ منیژه پدید آورده بود. ژزف گفت این شهر با تاریخ ِ بسیار بسیار طولانی آن نماینده ی فرهنگ فنیقی ها و دریانوردان آنها ست و آنرا در ستایش از از " بعل " خدای خورشید بنا کرده اند و به همین روست که در فرهنگ غربی و به توّسط رُمیان فاتح آنجا را Heliopolis مینامند که تازه همین خود نیز تحریف واژه دیگری است که پیش از آن و در دوره ی تسلّط فرهنگ " یونانی " یا به زبان دیگر Hellenistic در مورد این مکان بکار میرفته که در در نهایت همگی دلالت دارد بر " شهرِ خورشید " . در یک بخش کوچک در بعلبک بناهای فاخر و متعددی که تمامن عنوان معبد داشتند قرار گرفته بودند با فواصلی نه چندان دور از یکدیگر و همه ی آنها به هزاران سال قبل متعلق بودند. ویرانه های باقی مانده چنان پر صلابت و فخیم به نظر میرسیدند که هرکسی می توانست مجسّم کند به روزگار ِ رونق چه عظمتی داشته اند این ویرانه ها که آبادی آنروزگاران را در جان و باقیمانده ی خود دارند. معابد ، ژوپیتر، باکوس، مرکوری ، ونوس و ویرانه های بجا مانده از شهری با شیوه ی ساختمانی رُمی ها مثل ِ کتابی بود گشوده در برابر چشمان مردمی که از همه جا آمده بودند و زیر ِ آفتاب درخشان و آبی فیروزه یی آسمان و چشم اندازهای پست و بلند و سر سبز ِی که این درّه وار مکان را احاطه کرده بودند ببینند و بخوانند . کتابی به وسعت تاریخ تمدّن و شاید اوّلین تمدّن های بشری . مردم در گروه ها و دسته های مختلف با راهنمایانی که هریک به زبانی خاصّ گروه خود صحبت میکردند مشغول گردش بودند و منیژه از امتیاز راهنمای اختصاصی خود ژزف بر خوردار بود که در نهایت ظرافت وسادگی لذّت بردن از هرگوشه ی این دیدار را برای او صد چندان میکرد. بیشترین گردش آنها صرف معبد عظیم ژوپیتر شد که بنا به گفته ی ژزف بزرگترین معبد فرهنگ رُم باستان بیرون از ایتالیا بود. دوساعتی از وقت ایشان صرف دیداری از گوشه های این معبد گردید ، بعد از آن و پیش از پرداختن به جایی دیگر، در گوشه یی دنج گلویی تر کردند و خرده خوراکی خوردند و پا و ساقهای خسته را استراحتی دادند و دوباره راهی دیدار دیگر جای ها شدند. بین معابد چند گانه منیژه شیفته ی ژوپیتر شده بود. وی از ژزف پرسید معبد مورد علاقه ی وی کدام است و ژزف در پاسخ گفت به دلایلی معبد ونوس را به دیگران ترجیح می دهد. منیژه از سر ِ کنجکاوی پرسید میشود بیشتر توضیح بدهد. ژزف گفت در خیال و نظر ِ من ، که البتّه حرفه یی و کارشناسانه نیست، ساختمان این معبد با توّجه به شکل آن اصیل تر از دیگر معابد است و شاید علّت نیز این است که آنرا در ستایش از خدای عشق و زیبایی بر پا کرده اند. برای خدای عشق و زیبایی میباید بوده باشد که تمام ظرایف حرفه یی متخصصین و اهل ِ فنّ بکار گرفته شود و احتمال اینکه بنای اساسی معبد بر خلاف دیگر معابد که مربع مستطیل و یا چیزی در آن حدود است ، مدّور است و دایره وار همین باشد ! ژزف گفت بقول اقلیدس دایره کامل ترین خط است و دراین کمال زیبایی و مجموعیت نیز قابل ملاحظه است و در پایان افزود ، به نظر من اینطور میرسد و نمیدانم تا چه حد درست میگویم ، و در نهایت من آن معبد را بیش از دیگر آثار در این شهر دوست دارم و همواره و به هر مناسبتی به اینجا آمده ام با آن دیداری تازه کرده ام و اینک بسیار خوشحالم - رو به منیژه - که ترا باو معرفی میکنم و وی با عشق من آشنا میشود و باور کن بار دیگر که به اینجا بیاییم این بانو ترا خواهد شناخت، زیرا برای اوّلین بار است که من باو میگویم این عشق من است اور ا بخاطر بسپار! منیژه با شنیدن این سخنان با بالهای خیال بر اوجی در پرواز بود که نه چشمی دیده و نه چشمی را قدرت آن خواهد بود تا ببیند. وی با خود و در خویشتن در آرامترین لحظات زندگی خویش بسر می برد و می پنداشت چنین احوالی شاید خیلی سخت نصیب انسانی گردد. وی خود را مطلقا خوشبخت حسّ میکرد و در آن لحظه ژزف را عزیز ترین موجود خود میدانست. در باقی مانده ی روز گردشی در محلات مختلف کردند و همانگونه که معمول است و استثنا پذیر نیز نمیباشد دیداری از چند فروشگاه بعمل آوردند . در فروشگاهی که ظاهرا زینت آلات قدیمی و ساخته ی دست را میفروخت و به قول ژزف ، شبه عتیقه فروش ، بود منیژه گردبندِ زنانه ی بسیار زیبایی را که خیلی به مرجان و فیروزه ی واقعی شباهت داشت و در نهایت ظرافت نیز درست شده بود دید و پسندید و از ژزف خواست که خّبرگی و محلی بودن خویش مورد بهترین کاربرد قرار بدهد و در یابد تا چه حد ممکن است این سنگها واقعی باشند و قیمت آن را نیز بپرسد ، ژزف به زبان مردم لبنان که با فرانسه مخلوط می شد با فروشنده دقایقی صحبت کرد و سپس آنچه را شنیده بود به منیژه بازگفت که عبارت بود از اینکه ، گردنبند را این مرد از جایی خریداری کرده با این عنوان که اصیل است و خودش نیز اصالت آنرا باور دارد و قیمتش نیز همین است که میگوید و در این مورد به هیچ روی مدارا نخواهد کرد. منیژه این گردن بند را برای مادرش میخواست و بدون اغراق با نگاه کردن به آن گردن و بالا تنه ی مادرش را بیاد می آورد . وی به ژزف گفت بپرسد آیا آن فروشنده کارت اعتباری می پذیرد که خوشبختانه جواب مثبت بود و منیژه گردن بند را خریداری کرد و وقتی مرد فروشنده آنرا در جعبه یی قرار داد که شاید از خودِ گردن بند اصیل تر بود منیژه از سر تعجب " وای ی ی ی " بلند و طولانی بر زبان آورد و مرد فروشنده با لبخندی گفت ، این جعبه ربطی به گردن بند ندارد ولی در شما چیزی دلپذیر هست که مرا واداشت تا اینرا به شما هدیه کنم و گردنبند را درون آن جای بدهید و اگر حمل ِ بر بی ادبی و فضولی نکنید من در یافتم که شما آنرا برای مادرتان میخواهید، " مبروک ". منیژه خیلی تحت تاثیر مرد فروشنده قرار گرفت و با سپاس آنجا را ترک گفتند. ظاهر اینست که سیاحت بی تجارت هرگز کامل نبوده ، فرق نمیکند چه کسی و اهل کجا باشی این دو عنصر اسبهای یک درشکه اند و جدایی ناپذیر.
حدود ساعت شش بعداز ظهر ژزف از منیژه پرسید دوست دارد شام را کنار دریا در بیروت صرف کنند و یا همینجا در بعلبک؟ منیژه بیروت را ترجیح داد . ساعت هشت بعداز ظهر بود که به بیروت رسیدند و بعداز استحمامی برای شام به رستورانی در نزدیکی دریا رفتند. اواخر شب به معنی واقعی کلمه خسته و مانده به اتاق خود در هتل بازگشتند تا خود را آماده ی آخرین روز اقامت در بیروت نمایند که بنا بود در روستایی در شهر Mtein متین که خانه ی پدربزرگ ژزف در انجا واقع بود با دیگر اعضاء فامیل گرد هم باشند. منیژه مثل تقریبن هرشب دقایقی را با مادرش تلفنی صحبت کرد و بعداز قطع مکالمه به آسانی و بی درنگ به خواب رفت.
صبح وقتی بیدار شد ژزف را دید که مشغول ِ رسیدگی به چمدانهاست ، ژزف به منیژه گفت اگر موافق باشد غیر از وسایل لازم برای آنروز و احتمالن چیزهایی برای سفر در روز بعد مابقی البسه و آنچه را که لازم نیست در چمدانها بگذارند و باین ترتیب فردا روزِ کم مشغله تری داشته باشند که منیژه موافقت کرد . بعداز انجام این کار ها که به سرعت و دقت ّ انجام شد راهی خانه ی آقا و خانم سلیبا شدند. وقتی به آنجا رسیدند مادر ژزف به دیدار ِ منیژه از صمیم قلب خوشحال شد و دلپذیر ترین نکته ی این دیدار آن بود که منیژه بسی بهتر از روز اوّل در حال و احوالپرسی با خانم سلیبا زبان ِ فرانسه را بکار میگرفت. آقای سلیبا نیز از دیدار وی خوشحال شد . خانم سلیبا گفت که اگر میل دارند و هنوز صبحانه نخورده اند میتواند برای ایشان خیلی زود چیزی آماده کند و ژزف از پیشناد مادرش استقبال کرد. پیش از آن که خانم سلیبا به طرف ِ آشپزخانه برود منیژه به وی گفت با توّجه به اطلاع قبلی از علاقه و آشنایی وی به موسیقی کلاسیک سه جلد کتاب به زبان فرانسه که هریک حاوی شرح احوال بهترین نوازندگان ِ ویُلُن ، پیانو و وبر جسته ترین رهبرانِ ارکستر در دنیا میباشد را برای او هدیه آورده که دوست دارد امروز در آخرین مرحله ی اقامتش در بیروت به وی تقدیم کند. این حرکت آشکارا خانم سلیبا را تحت تاثیر قرار داد و چشمانِ عسلی رنگ وی را نم اشکی فرا گرفت و لبهای نازکش شروع به لرزیدن کرد و به یک حرکت منیژه را به گرمی در آغوش گرفته و بوسید و گفت!Mais ca c'est magnifique , ca touch au coeur
و بسیار ابراز سپاسگزاری کرد. سپس منیژه بسوی آقای سلیبا رفت و بسته یی را بسوی ایشان گرفت و گفت امیدوارم دوست داشته باشید ممکن است به اعلایی پیپهای خود شما نباشد ولی من تمام سعی خود را کرده ام فقط برای اینکه بدانید بیادتان بوده ام. آقای سلیبا با متانت و وقار ِ خاص ّ خود آغوش گشود و منیژه را در بر گرفت و پرسید اجازه میدهید این بسته را هم اینک باز کنم ؟ وقتی صحبت از پیپ باشد صبوری جایز نیست و بسته را روی میزِ کنار صندلی راحتی خود گذاشت آنرا گشود، به محض ِ دیدن کیسه ی خوشرنگ ِ چرمی که با سلیقه یی ظریف و حرفه یی پیچیده شده بود و آقای سلیبا به خوبی با آن آشنایی داشت رو به منیژه و خطاب به ژزف گفت ، خوش بحال تو، واقعن خوش بحالَت پسرم، و به منیژه گفت شما واقعن بانوی خوش سلیقه و دقیقی هستید، سپاسگزارم و به باز کردن کیسه ی چرمی ادامه داد که حاوی دو پیپ مختلف الشکل و وسایل نظافت پیپ و سه نمونه توتون و یک فندک و پایه ی مخصوص پیپ بود ، و بعد افزود از این تکمیل تر ممکن نیست.

ادامه دارد...