در فرهیختگی و توانایی همسر فردوسی
Thu 7 01 2021
س. سیفی
خوانندگان ادبیات فارسی، شعر غنایی را با نمونههایی از منظومههای فخرالدین اسعد گرگانی، نظامی گنجهای و عبدالرحمان جامی میشناسند. اما در این بین کم نیستند شاعران دیگری که آنان نیز طبع خود را در سرودن داستانهای عاشقانه به نمایش گذاشتهاند. خواجوی کرمانی، سلمان ساوجی، عبید زاکانی و وحشی بافقی هم بیش از دیگران به سرودن داستانهای عاشقانه اشتیاق نشان دادهاند.
شاید زهره و منوچهر ایرج میرزا را بتوان آخرین نمونهی اثرگذار از منظومههای عاشقانه در شعر فارسی به حساب آورد. در گزارشی که ایرج از زهره و منوچهر به دست میدهد، قهرمانان داستان او شخصیتی ملموستر از خود به اجرا میگذارند. چون منوچهر شخصیتی نظامی و امروزی است که هنجارهای عاشقانه را نمیپذیرد و آن را مخالف منشور نظامی خویش مییابد. اما گستاخی زهره، منوچهر را از این همه انفعال عاشقانه پس میزند تا سرآخر چیرگی خود را در کامگیری از منوچهر به پیش میبرد. ایرج بدون تردید تحول بزرگی از خود در فرآوری منظومههای عاشقانهی پیشین به یادگار گذاشت. متأسفانه این تحول هرگز نتوانست ادامه یابد. چون دوران رمانتیسم ادبی در ایران خیلی کوتاه و زودگذر بود و این دوران کوتاه خیلی زود در داستاننویسی و شاعری جایش را به نمونههایی از رئالیسم به خصوص رئالیسم اجتماعی سپرد.
مخاطبان شعر فارسی، فردوسی را با شعرهای حماسی او میشناسند. توضیح اینکه در بطن همین گزارشهای حماسیِ فردوسی، روایتهای عاشقانه نیز کم نیستند. اما چیرگی فضای جنگ و جنگاوری تا به آنجا در این متنها به پیش میرود که گزارشهایی هرچند کوتاه و مختصر از عشق و عاشقی همواره در حاشیه قرار میگیرد. شاهنامه درواقع داستان قهرمانیِ قهرمانان است و آنگاه که دورههای تاریخی شاهنامه آغاز میشود، چهبسا شاهان و حاکمان بر جای همین قهرمانان استورهای مینشینند.
از سویی هم موضوع و درونمایهی داستان بیژن و منیژه با متن کلی شاهنامه به چالش برمیخیزد. چون این منظومهای عاشقانه را در مجموعهای از داستانهای حماسی یا گزارشهای مستند تاریخی جانمایی کردهاند. اما توجیه چنین رفتاری به آنجا بازمیگردد که حوادث عاشقانهی این منظومه به تمامی با مجموعهای از جنگهای قومی ایران و توران پیوند میخورد. چنانکه جنگ دو سویهی ایران و توران بهانه قرار میگیرد تا وابستگان به دو حکومت هنجارهای قومی خود را در فضای همین داستان فردوسی نیز به اجرا بگذارند.
ولی فردوسی ضمن پیشینهای که از سرودن داستان بیژن و منیژه به دست میدهد، ابتکار آن را به پای همسرش مینویسد. به عبارتی روشن، همسر فردوسی او را به سرودن چنین منظومهی عاشقانهای ترغیب نمودهاست.
ناگفته نماند که حکیم توس در مقدمهی خود از بیژن و منیژه توصیفی کوتاه پیرامون شب به دست میدهد. در این توصیف، هرچند شناسهای عمومی از شب پیش روی خواننده قرار میگیرد، ولی شبی که از زبان فردوسی به تصویر کشیده میشود، شبی تمثیلی را در ذهن خواننده به نمایش میگذارد. فردوسی توصیف خود را از شب با سرودن این بیت آغاز میکند:
شبی چون شبَه روی شسته به قیر / نه بهرام پیدا، نه کیوان، نه تیر
توصیف فردوسی از شب چهارده بیت از مقدمهی بیژن و منیژه را در برمیگیرد و سرآخر با بیتهای زیر پایان میپذیرد:
نه آوای مرغ و نه هرای دد / زمانه زبان بسته از نیک و بد
نبُد هیچ پیدا نشیب و از فراز / دلم تنگ شد زآن درنگِ دراز
بدون شک شبی که فردوسی از آن در این مقدمه سخن میگوید، شبی تاریخی و سیاسی است. شبی که در فضای خفقانآور آن، زمانه را زبان بستهاند و کسی را یارای سخن گفتن نیست. به همین دلیل هم همگی از شناخت و فاصلهگذاری نیکی با بدی جا میمانند. در واقع طولانی شدن شب، ذهن فردوسی را آزار میدهد و او با همین نشانهگذاری، بیزاری و نفرت خود را از حکومتهای نامردمی زمانهاش در دیدرس خواننده و مخاطب میگذارد.
فردوسی همچنین در همین مقدمهی کوتاه خود، از همسرش با عنوانهایی از نوعِ مهربان، مهربانیار، مهربان سروِ پیراسته، سروبُن، ماهروی، بت، بت مهربان، بتِ مهرچهر و یارِ خورشیدچهر یاد میکند. همچنان که همسر فردوسی نیز در این روایت از جایگاه همسریِ خود، به رفیق و یاری همیشگی میبالد. چنانکه او در هیچ عرصهای از دانش ادبی و هنری خود، از فردوسی چیزی کم نمیآورد. آنان به اشتراک ضمن همین همدلیها است که زمینههای کافی برای همافزاییهای فرهنگی همدیگر فراهم میبینند. آنوقت این همافزاییهای فرهنگی مُهر و نشان خود را برای مخاطبان ادبیات کلاسیک فارسی به یادگار میگذارد.
در متن گزارش فردوسی چنین آمده است که او طولانی شدن و تیرگی شب را تاب نمیآورد. سپس همسرش نیز در همین تاریکی شبانه به او میپیوندد و علت را از او جویا میشود. فردوسی هم از همسرش میخواهد تا چراغی برایش بیفروزد. شنیدن این موضوع از زبان فردوسی، شاید شیرینتر باشد:
بدو گفتم: ای بت، نیَم مرد خواب / بیاور یکی شمع چون آفتاب
بنه پیشم و بزم را ساز کن / به چنگ آر چنگ و می آغاز کن
از روایت فردوسی چنان برمیآید که میگساری بین او و همسرش پیش از این نیز سابقه داشته است. آنان غم زمانه را به اتکای می و چنگ از دل به در میکردند. اما همسرش از این هم فراتر میرود. چون جدای از آنچه که شوهرش انتظار داشت، انار، ترنج و به را نیز به این مهمانی خودمانی شبانه افزود. او همچنین جامی را با خود برای مینوشی شوهرش آورد که این جام در خانوادهی ایشان به میراث باقی مانده بود. فردوسی حتا از این جام با عنوان "جام شاهنشهی" نام میبرد. موضوعی که پشتوانهای روشن برای تبار "دهگانی" فردوسی قرار میگیرد. همان دهگانان یا دهقانانی که در الگویی از شاه، به دهها پارچه از ده و همچنین کشاورزان آن چیرگی داشتند. چون این روستاها به همراه کشاورزانشان بخشی همیشگی از مایملک دهگانان شمرده میشد.
حکیم توس همین موضوع را اینچنین در شعرش توضیح میدهد:
می آورد و نار و ترنج و بهی / ز دوده یکی جام شاهنشهی
با این همه، فردوسی همراه با آوردن ترکیب وصفی "یکی جام"، از واقعیتی رمز میگشاید که گویا در خانهی خویش فقط یکی از این جامها را در اختیار داشته است. همانگونه که شاهان ایرانی نیز با جام ویژهی خود شناخته میشدند.
فردوسی در روایت خویش، چنگ نواختن را به همسرش وامیگذارد. باید انتظار داشت که او چنگیِ (چنگنواز) قابل و استادی نیز بوده است. تا آنجا که در چنگ نواختن و استفادهی عملی از دانش موسیقی حتا میتوانست شوق همسرش را هم برانگیزد. این موضوع در حالی اتفاق میافتاد که متن شاهنامه واقعیت غیر قابل انکاری را در خصوص آشنایی فردوسی با موسیقی پیش روی ما میگذارد. چون او هرگز از دانش موسیقی زمانهاش چیزی کم نداشته است. ولی فردوسی در همین متن کوتاه، از هنرنمایی استادانهی همسرش اینچنین یاد میکند:
گهی می گسارید و گه چنگ ساخت / تو گفتی که هاروت نیرنگ ساخت
دلم بر همه کام پیروز کرد / شب تیره همچون گهِ روز کرد
اما حمایتهای عاطفی و فرهنگی همسر فردوسی از شوی خویش به همین جا پایان نمیپذیرد. چون او به شوهرش یادآور میشود که قصد دارد، "یکی نامه" "از دفتر باستان" برایش بخواند. موضوعی که به حتم از ناآگاهی فردوسی در این خصوص حکایت داشت. ناگفته نماند متنی که فردوسی از آن یاد میکند، متنی به زبان پهلوی یا همان پارسی میانه بود.
در ضمن، گزارشی اینچنین از واقعیتی پرده برمیدارد که همسر فردوسی همانند خود او به متنهای پهلوی آشنایی کامل داشت. چنانکه متن همین داستان بیژن و منژه را که به زبان پهلوی بود برای شوهرش نیز خواند. او حتا کتابخانهای خصوصی از این کتابها گرد آورده بود که شوهرش چندان هم بر شمار و موضوع آنها آگاهی نداشت. سرانجام او فردوسی را ترغیب کرد تا به سرودن داستان بیژن و منیژه روی آورد. داستانی که به ظاهر با موضوع عمومی شاهنامه سازگار نمینمود. فردوسی همین موضوع را اینچنین در گزارش خویش بازتاب میدهد:
مرا گفت از من سخن بشنوی / به شعر آر ازین دفتر پهلوی
به گفتن بیار ای بت مهرچهر / بخوان داستان و بیفزای مهر
ایا مهربان سروِ پیراسته / ز تو گشت طبع من آراسته
چو گویی به من باز پوشیده راز / مرا طبع ناساز گردد به ساز
چنان چون ز تو بشنوم دربهدر / به شعر آورم داستان سربهسر
به شعر آرم و هم پذیرم سپاس / ایا مهربان یار نیکی شناس
در واقع همسر فردوسی، مشاور و راهنمای او در کار هنریش شمرده میشد. او برای رهایی شاعر از غم زمانه نه تنها راهکارهای مناسبی فراهم میدید بلکه به همسرش یاری میرسانید تا حکیم توس با نسخههای بیشتری "از دفتر باستان" آشنا گردد. چون همانند او نسخههای فراوانی را از ادبیات پارسی میانه (پهلوی) در اختیار داشت. چنانکه ضمن آشنایی با زبان فارسی میانه در خصوص دستیابی فردوسی به این منابع باستانی تسهیلگری به عمل میآورد. او جدای از این، نوازندهی قابلی نیز بود. چون ضمن نوازندگی خود دل فردوسی را از غم و درد زمانه میرهانید.
این موضوع در دورهای اتفاق میافتاد که فرهنگ مهاجم غیر خودی ضمن چیرگی بر پهنهی فلات ایران، زنان را از حضور فعال در عرصههای فرهنگی جامعه بازمیداشت. به همین دلیل زنان جامعه نیز کمتر توانستهاند تأثیرات فرهنگی خود را بر جبین تاریخ به یادگار بگذارند.
با این همه، بیرون کشیدن تأثیرات فرهنگی زنان از بطن این تاریخنویسیِ مردانه، چندان هم کار مشکلی نمیتواند باشد. چنانکه نمونهی روشنی از آن در گزارش داستان بیژن و منیژهی فردوسی نیز بازتاب مییابد.
جالب آن است که فردوسی ضمن سپاس و قدردانی از همسرش، او را "سروبُن" مینامد. درختی که هرگز از سرسبزی آن چیزی کاسته نخواهد شد و ایرانیان آن را نمادی تاریخی برای آزادگی ساکنان فلات دانستهاند. چنین صفتی از معشوق را، عارفان ایرانی نیز برای معشوق موهوم و خیالی خویش مناسب یافتهاند. با این همه، حافظ ضمن فاصلهگذاری با تمام شاعران عارفِ زبان فارسی، همسرش را "شمشاد خانهپرور" مینامد:
باغِ مرا چه حاجتِ سرو و صنوبر است / شمشادِ خانهپرور من از که کمتر است؟
حافظ در حقیقت شمشاد خانگی و خانهپرور خود را به شمشادهایی از بیرون خانه، رجحان میبخشد تا او نیز همانند فردوسی، از جایگاه انسانی همسرش تقدیر به عمل آورد.
حافظ جدای از این در بیتی دیگر نیز میسراید:
مرا در خانه سروی هست کاندر سایهی قدش / فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم
خواجهی شیراز در همین بیت نیز سرو خانگی خود را بیش از سرو و شمشاد بیرونِ خانه، ارج میگذارد تا از همسرش به گونهای شایسته تقدیر گردد. موضوعی که به سهم خود، همسویی اخلاقی حافظ را با فردوسی در دیدرس مخاطب و خوانندهی امروزی میگذارد.
همسر فردوسی دانسته و آگاهانه ماجرای عاشقانهی منیژه را به متن حماسی شاهنامه میکشاند. چون منیژه در فضایی از روایت این داستان، به تنهایی جایی از عاشق را پر میکند و در این راه از بیژن چیزی کم نمیآورد. او همچنین مستقل از این و آن تصمیم میگیرد و خواست خود را به دور از ارادهی دیگران به اجرا میگذارد. ولی سنتهای تاریخی، فرآیند چنین عشقی را به چالش میگیرند و هرگز آن را برنمیتابند. چنانکه پس از این واقعه، تنشهای نظامی و سیاسیِ آن، گسترهای از ایران تا توران را درنوردید. ولی سرانجام بیژن و منیژه توانستند فردیت مستقل خود را در فضای چنین عشقی به بار بنشانند. به نظر میرسد که در نگاه همسر فردوسی تنها هنجارهای عاشقانهی بیژن و منیژه مورد تحسین قرار میگرفت. بدون آنکه بتوان کاستیهای قومگرایانهی نظامیان را در چنین فرآیندی دخالت داد.