عصر نو
www.asre-nou.net

راسیسم سرمایه داری و منطق بینش چپ


Sun 3 01 2021

فرهاد قابوسی

وحشیت بارز راسیسم طرفداران دست راستی سرمایه داری آمریکای عصر ترامپ و اروپای عصر ماکرون و جانسون که در رفتار مکرر پلیس بعنوان نماینده دولت سرمایه سالار با رنگین پوستان و فقرا منعکس شد، اطاقهای فکری سرمایه داری را که مواضعشان به خاطر همکاری با نژادپرستان دست راستی تحت فشار افکار عمومی قرار دارد، وادار به مقابله کرده است. روزنامه دست راستی فیگارو که عمری به کوبیدن چپ نیم بند اروپایی و دفاع از سرمایه داری به سر آورده است، اینبار سعی می کند با طرح مواضع ضد اسلامی به کوبیدن چپ ادامه دهد.
نخستین موضوعی که در این مورد بنظر من ِ آشنا به فضای فرهنگی و دانشگاهی اروپا می رسد، سطحی بودن طبق معمول حمله به چپ میان دانشگاهیان اروپایی و مثلا فرانسوی است که در نامه کذائی به لوموند و در فیگارو منعکس است. امضا کنندگان معمولا بی منطق این نامه که از قِبَل مجیز بینش سنتی آکادمیک و نظام سرمایه داری در سایه حمایت مجامع دست راستی به نان و نوایی رسیده اند و اینک بواسطه رسوخ بینش منطقی در آکادمی ها و ضرورت تبدیل شان به مجامع عقل و منطق، امتیازات خود را درخطر می بینند؛ به دفاع از سنگر سرمایه داری مخالف علم و منطق برخواسته اند. در حالیکه شاهدیم رسوخ سرمایه داری در هر پدیده ای آنرا از موازین فرهنگی تهی ساخته و در سایه بورس بازی فاسد کرده است. سرمایه داری که علم را بدل به خادم کور صنعت پولساز کرد و فرهنگ عمومی را در خدمت خویش فاسد ساخت. تا جائیکه هنر فیلم سازی در سایه سرمایه داری مسلط بر "استریمینگ" منحصر به سینماهای خانگی متمولین، رو به مرگ است (ویم وندرس سینماگر سرشناس آلمانی).
امضاکنندگان خواب رفته دانشگاهی توجه نمی کنند که این جریان منطقی دانشگاهی که آنها متهم به چپ گرایی "طرفدار مسلمانان" می کنند، جریانی است که توام با جریانهای منطقی دیگر نظیر "زندگی سیاهان هم مهم است" و "منهم" بانوان بر علیه اخلاق سنتی جامعه سرمایه داری صورت پذیرفته است. جریانهای منطقی که تواما برعلیه سوء استفاده قدرت سرمایه در جامعه برخاسته اند. لذا اگر آنان این جریان دانشگاهی را "چپ گرایی طرفدار اسلام افراطی" می نامند، می بایستی نظیر ترامپ و فاشیست های آمریکایی، سیاهپوستان مسیحی طرفدار "بلَک لایوس مهَ تر" را نیز متهم به طرفداری از اسلام افراطی کنند. درحالیکه دقیقا توام بودن این جریانات اجتماعی منطق گرا نشان می دهد که هیچکدام آنها صرفا چپ گرا و افراطی نیست بلکه هرکدام جنبه ای از یک بینش منطق گرایانه فرهنگی است که از قریب دو ده پیش از میان اندیشمندان و محققین جامعه شناسی، اقتصاد و تاریخ شروع شد و به تدریج در مجامع دانشگاهی و فرهنگی رسوخ کرد. لذا گرایش چپ اروپایی به بینش منطقی نیز پس از تجارب دهه های پیشین اروپای شرقی که سرمایه داری با همکاری مستقیم واتیکان و مافیا "سوسیالیسم واقعا موجود" را به "سرمایه داری واقعا موجود" تبدیل کرد، امری بدیهی محسوب می شود. لذا این جریان منطق گرای فرهنگی ناشی از آشکاری تناقضات فرهنگی است که میان چپ مطرح شده است و نه چپ گرایی رسوخ یافته میان مجامع دانشگاهی.
می نویسم امضاکنندگان معمولا بی منطق: چون اگر این دانشگاهیان که یکی، دو در صد دانشگاهیان فرانسه را تشکیل می دهند، منطقی می اندیشیدند، متوجه می شدند که "علوم " مورد تدریس و تحقیقشان آکنده از تناقضات است و صرفا در خدمت توجیه فرهنگ و صنایع پولساز سرمایه داری قرار دارد. و گرنه کدام جامعه شناس، اقتصاد دان و تاریخ شناس منطقی است که قادر به این تشخیص منطقی نباشد که تحقیقات متداول دانشگاهی در جامعه شناسی، اقتصاد و تاریخ قادر به تشخیص واقعیت امور و مایل به تغییر نظام سرمایه داری کارفرمای او نیست. و اینکه ادامه وضعیت موجود منجر به تشدید تناقضات اجتماعی است تا زمانی از طریق اصلاحات موقت تاحدودی قابل تحمل شده و به دوام نظام ضد انسانی سرمایه داری کمک کند.
لذا امضا کنندگان غیر منطقی مدافع نظام دست راستی «سرمایه داری واقعا موجود» متوجه دو موضوع مهم نیستند که اولا مطابق نظر اندیشمندان چپ هر پدیده ای که از دید سرمایه داری قابل تبدیل به ثروت است، نظبر هنر و ورزش در سایه بورس بازی و نفوذ سرمایه داری زیر فشار سرمایه داری منحصر به انباشت یک جانبه ثروت فاسد می شود. و ثانیا آکادمی های متکی بر بیت المال عمومی تیول شخصی آنان بعنوان دست راستی های خادم سرمایه داری نیستند تا اینک که اهل علم متوجه شده اند که تحقیق و تدریس دانشگاهی می بایستی صرفا بر اساس موازین منطقی صورت بگیرند، دوباره آکادمی ها را به خدمت سرمایه سالاری در آورده و تحقیق و تدریس علوم را مثل سابق به مصالح تحکیم سرمایه داری تبدیل کنند.
چون امضا کنندگان و مدافعین ایرانی آنها از وضع منطق در آکادمی ها بی خبرند، یاد آوری می کنم که همچنانکه پیشتر نیز تکرار کرده ام، منطق حتی در علوم دقیقه "منطقی" نیز تا اوایل قرن بیستم اساسا مطرح نبود و همچنانکه پلانک نیز اعتراف کرده است، دانشمندان کورمال کورمال نظیر کارگران معدن در تاریکی معدن ذغال سنگ لایه به لایه "حقایق علمی" را استخراج کرده اند. ابتدا پس از نهظت منطقیون که در سایه تزاید تناقضات منطقی نظیر «بحران اساس ریاضیات (ناشی از تناقض تصور کمیت بی نهایت)» و «بحران اتر (ناشی از تناقض تصور مطلقیت زمان و مکان)» در ریاضیات و فیزیک پیش آمدند، نور منطق: ناروایی های بینش سنتی "علمی" را نشان داد و سبب تغییرات ضروری در علوم دقیقه گشت. منتها همچنانکه عکس العمل ریاضیدانان که می بایستی پیشرو منطقی سازی علوم می شدند، نسبت به وظیفه منطقی علوم نشان داد، نهظت منطقی نتوانست حتی در علوم دقیقه (متاثر از موازین سرمایه داری) نیز رواج کند: آندره ویل بعنوان یکی از بانفوذ ترین ریاضیدانان اخیر از مکتب مسلط بورباکی معتقد بود که "وظیفه ریاضیدان حفظ بهداشت منطقی ریاضیات نیست، بلکه حل مسائل بزرگ ریاضی است".
به این ترتیب زمانی که منطق حتی نتوانست در ریاضیات بعنوان "منطقی ترین" علم نفوذ کند، و تناقض میان نظریه های اساسی میدان های کوانتومی و نسبیت عمومی، فقدان بینش منطقی در فیزیک را نیز نشان داده است. وضع جنبه منطقی علوم دیگر و فرهنگ روشن است. و بایست پذیرفت که با توجه به این حقایق غیر قابل انکار، نفوذ بینش منطقی در آکادمی ها بسیار کم بوده است. لذا امروز که تناقضات آشکار فرهنگی و اجتماعی حداقل بعضی از اهل علم و فرهنگ را که راست گرایان آنها را "چپ" می نامند، متوجه ضرورت اندیشه و نظر بر اساس منطق کرده است. تا راهی برای پرهیز از تناقضات آشکار اجتماعی و فرهنگی بیابند، نمی توان راه سنتی فرهنگ و آکادمی ها را به روال "معامله طبق معمول" ادامه داد. از اینرو آنچه که از نظر راست گرایان و امضا کنندگان نامه چپ گرایی است، در واقع منطق گرایی است و نه چپ گرایی. خصوصا که چون مرکز مختصات راست گرایان در دهه اخیر بسیار به سمت راست منحرف شده است، تمامی آنچه که نسبت به این نقطه در چپ قرار می گیرد، یعنی حتی مواضع بسیار میانی و راست نیز برای راست گرایان معاصر به غلط "چپ" بنظر می رسد!
امضا کنندگان محترم هرگاه به تاریخ آکادمی های اروپایی و فرانسوی دقت کنند، متوجه خواهند شد که چون اساس این دانشگاه ها از کلیسا و اداره آنها تا قرن نوزده در دست کشیشان متعصب مسیحی بود، و چون کلیسا اساسا با سرمایه داری عجین بود؛ لذا دانشگاه ها ذاتا متعلق به نظام و تحت بینش سرمایه داری رشد یافته اند. از اینرو زمان بسیاری لازم است تا این اطاقهای فکری سرمایه داری را به مرکز تحقیق و تدریس علوم منطقی خارج از تاثیر بینش صنعتی سرمایه داری تبدیل کرد.
دوما زمانی که دولت و سیستم اداری جوامع سرمایه سالاری است و به شهادت تاریخ همچنانکه اندیشمندان ضد کمونیست نظیر هورکهیمر نیز تحلیل کرده اند "سرمایه داری مولد فاشیسم است"؛ یعنی زمانی که حتی هر دولت باصطلاح چپ جوامع سرمایه داری نظیر دولت های سوسیالیست و سوسیال دموکرات اروپا نیز همواره تحت نظام دست راستی سرمایه داری عمل کنند، نمی توان علاوه بر آنها معدود منابع فرهنگی نظیر روزنامه ها و آکادمی ها را که متوجه ضرورت تاکید بر موازین منطقی بالفرض "چپ" شده اند، نیز به تیول سرمایه داری و بینش سنتی ضد منطقی تبدیل کرد. چون در اینصورت جوامع اروپایی نیز نظیر آمریکای شمالی "ترامپیزه" شده و فاشیسم دست راستی سرمایه سالاری در اکثر این کشورها معمول خواهد شد.
لذا باید پرسید آیا آنچنانکه امضا کنندگان و طرفدارانشان نظیر "پیر آندره تقی اُف" معتقدند: استدلال صرفا منطقی که چون جان لاک بنیان گذار لیبرالیسم کذایی از سهامداران عمده شرکت های برده داری بود، لذا راسیست محسوب می شود؛ و یا یادآوری اینکه رفتار استعماری فرانسه و اکثر کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی در مستعمرات آسیایی، آفریقای مسلمان و آمریکای لاتین صرفا نژادپرستانه بوده است: رعایت منطق بعنوان تلخیص و تعمیم تجربه و نامیدن آنچه که امپریالیسم و راسیسم بود مطابق موازین منطقی است؟ یا "نفرین گذشته پرافتخار "ملت بزرگ" و انحصار آن به امپریالیسم" است.
امضاکنندگان باصطلاح دانشگاهی محترم دقت نمی کنند که آیا انتقاد از امپریالیسم جهانشمول اروپای قدیم می باید منحصر به تاریخ نگاری تخیلی از نوع لورن بینه باشد که تاریخ جهانی محتمل را بر اساس تخیل فتح اروپا وسیله اقوام اینکا به قلم آورده باشد، یا اینکه اتفاقا دانشگاه ها موظف اند که تحقیق و انتقاد تاریخی از امپریالیسم جهانشمول و "روشنگری" اقوام اروپایی را رایج کنند: که منجر به تبدیل آفریقا به صحرای بی آب و علف در سایه برده داری اروپایی و حذف هزاران نیروی کار از آفریقای قدیم شده است؟
در حالیکه همچنانکه اشاره کردم از حدود دو دهه پیش که فضاحت تاریخ نویسی ناسیونالیستی خصوصا در فرانسه و انگلستان در جهت توجیه گذشته برده داری جهانشمول این کشورها آشکار شد، بعنوان مثال مورخین جوان اهل منطق فرانسه شروع به تحقیق در گذشته پرافتخار "ملت بزرگ" کرده و روشن کردند که قتل عام بزرگ قوم توتسی در رواندا نتیجه مستقیم سیاست غلط استعماری فرانسه در این کشور بوده است (لتر انترناسیونال ،...، 69، 66). یا کریستوفر کلارک در انگلستان نشان داد که اکثر تواریخ منتشر شده در مورد جنگ جهانی اول نگاشته شده از موضع ناسیونالیستی مورخین دانشگاهی بوده و مجعول هستند. حال سئوال از امضا کنندگان دست راستی محترم اینست که آیا این نهظت منطق گرایی دانشگاهی را می بایستی متهم به چپ گرایی کرد: چون بر گذشته پرافتخار فرانسه و انگلستان و دیگر کشورهای اروپای جهانشمول خط بطلان و سیاهی می کشد؟
طبیعی است که تاکید کنندگان قوانین توخالی ملی و دولتی مثلا در فرانسه ـ که صرفا برروی کاغذ و جهت تحمیق و تحدید عموم نوشته شده ولی از جانب ثروتمندان و دولت سرمایه داری لازم به رعایت نیست ـ و سواران بر تاریخ کذایی "ملت بزرگ" که از قِبَل آن موفق به گرفتن امتیازات غیر منطقی در جامعه و آکادمی ها شده اند و از تغییر نظام سرمایه سالار بخاطر منافع شخصی واهمه دارند، انتظاری جز زیر پا نهادن منطق و حمله به هر موضع منطقی، به بهانه "چپ" بودن آن، نمی توان داشت. چون فرهنگی که فرهنگ سرمایه داری باشد، و محصولات باصطلاح زیبایی هم به بار آورد، در نهایت فاسد و همچنانکه امه سه زر یادآوری کرده است بعنوان "فرهنگی که قادر به حل مشکلات خویش نیست، فرهنگی بیمار است". و من توضیح می دهم که فرهنگ مبتنی بر استعمار و یا مولد استعمار، فرهنگی قابل دفاع نیست و باید کنار نهاده شود. تا دستکم بعضی از عوارض باقیمانده استعمار نظیر راسیسم در فرهنگ جدید تضعیف شوند.
لذا در سایه توجه به عوارض استعمار، برده داری و نژادپرستی فرهنگ غربی آنچه نیز که از جانب دست راستی ها به "جهانشمولی" این فرهنگ و "روشنگری" آن تبلیغ می شود، دروغین از آب در آمده است. کمااینکه اکثریت مردمان خصوصا در کشورهای غیر غربی جز استعمار و کوکاکولا از جهانشمولی این فرهنگ نشانی ندیده اند. عوارض منعکس در نازیسم (متاثر از روشنگری پروتستانتیسم فردریک فرموده کانت) هم که به خوبی قابل رویت است و در لباس نئونازیسم آلمانی حامی ترامپ و نژاد پرستی معاصر حاضر. روشنگری فرانسوی هم که جز استعمار و نژادپرستی و حداکثر در حوزه تاریخ علوم جز توجیه عقلانی خلق عالم وسیله خدای مسیحی در عمل فرزندی ببار نیاورده است. لذا نقد تاریخ استعماری، برده داری و راسیسم اروپایی موضوعی است منطقی که لزوما "علم تاریخ" را زیر سئوال برده است. و لذا بدیهی است که تاریخ و فرهنگ اروپا از نقطه نظر انتقاد منطقی در استعمار جهانی و برده داری کشورهای غربی، نژادپرستی، دو جنگ جهانسوز و جنگ های معاصر سرمایه داری بخاطر حفظ منافع غربی در شرق خلاصه شود. چون باقی این تاریخ "پرافتخار" جز کاریکاتوی جهت تفنن انسان غربی بیش نیست.
اما اتهام جانبداری از اسلام سیاسی تولید شده وسیله دکترین سیاسی ناتو "کمر بند سبز" و "ایجاد افراطیون سنّی" روشن می کند که امضا کنندگان و پیر آندره تقی اف عقلشان را کاملا از دست داده اند. امضا کنندگان محترم می بایستی به تاسیس و تحکیم داعش بعنوان مظهر بارز اسلام افراطی بوسیله سیاست کوته بینانه آمریکای شمالی توجه کنند: که هدفش "دفع افراطیون شیعه وسیله ایجاد افراطیون سنّی در خاورمیانه" بود که سیمور هرش در سال 2007 در نیویورکر روشن کرد. چون به این ترتیب اتهام "طرفداری چپ از اسلام افراطی" معادل اتهام طرفداری چپ از سیاست آمریکای شمالی است که علی الصول می بایستی مورد تایید دست راستی های امضاکننده باشد.
اما چون آقایان از منطق بری هستند، لازم به یاد آوری است که در تاریخ همواره شرایطی پیش آمده و خواهد آمد که دو جریان متضاد، از موضع خاص، ظاهرا و تصادفا طرفدار هم بنظر برسند. نمونه های بارز آن تصور طرفداری کمونیست های چین با کومین تانگِ چیانگ کای شک در جنگ میهنی بر علیه ژاپن، یا تصور طرفداری آمریکای سرمایه دار از شوروی کمونیست در جنگ جهانی دوم و ... است. یعنی هر قدر منطق موضع ملاحظه کننده ضعیف تر باشد، احتمال تصورش از طرفداری تصادفی دو جریان متضاد در مرحله ای موقت بیشتر است. لذا در ذهن غیر منطقی امضاکنندگان محترم است که تصادف همجهت بودن دو بینش متضاد چپ منطقی و اسلام افراطی ضد منطق، موجّد تصور طرفداری چپ از اسلام افراطی شده است. چون به همین قیاس می بایستی معتقد بود که بواسطه هم جهت بودن فعالیت واتیکان و مافیا در برعلیه دولت سابق لهستان، پاپ سابق نیز عضو مافیای ایتالیا بوده است.
از اینرو با توجه به اینگونه تناقضات منطقی اعلامیه فیگارو است که ما در آینده منتظر اعلامیه امضاکنندگان محترم بر علیه جنبش منطقی «می تو» (توام با جنبش منطقی دانشگاهیان چپ) خواهیم بود که امضاکنندگان آن از آزادی سوء استفاه جنسی از بانوان حمایت کنند.