عصر نو
www.asre-nou.net

دیدار معنوی مثنوی
عشق افلاطونی (۸)


Mon 28 12 2020

محمد بینش (م ــ زیبا روز )

mohammad-binesh1.jpg
نمونه ای از آن در شعر عطار نیشابوری
(قسمت دوم)


1: نگاری مست و لایعقل چو ماهی
درآمد از در مسجد پگاهی

2: سیه زلف و سیه چشم و سیه دل
سیه گر بود و پوشیده سیاهی

3: ز هر مویی که اندر زلف او بود
فرو می‌ریخت کفری و گناهی

4: درآمد پیش پیر ما به زانو
بدو گفت ای اسیر آب و جاهی

5: فسردی همچو یخ از زهد کردن
بسوز آخر چو آتش گاهگاهی

6: چو پیر ما بدید او را برآورد
ز جان آتشین، چون آتش آهی

7: ز راه افتاد و روی آورد در کفر
نه رویی ماند در دین و نه راهی

8: به تاریکیّ ِ زلف او فرو رفت
به دست آورد از آب خضر، چاهی

9: دگر هرگز نشان او ندیدم
که شد در بی نشانی پادشاهی

10: اگر عطارهم با او برفتی
نیرزیدیش عالم پرّ ِ کاهی

در پایان نوشتار پیشین از "توارد" سخن گفتیم و این که به تحقیق نمی توان مشخص کرد چه مقدار از ادبیات "مردانۀ" صوفیه نتیجۀ آشنایی آنان با مضامین فلسفی یونان باستان است و چه مقدار از تاثیر متون ادیان الهی. برای مثال زمینۀ ذهنی غزل بالا را می توان در بعضی ابیات "گلشن راز" شیخ محمود شبستری عارف قرن هفتم هجری تشخیص داد که سروده است:



بوَد محبوس طفل شیرخواره
به نزد مادر اندر گاهواره

چه [چو] گشت او بالغ و مرد سفر شد
اگر مرد است، همراه پدر شد

عناصر مر تو را چون اُمّ ِ سُفلی ست
تو فرزند و ، پدر ، آباء ِ عُلوی ست

از آن گفته ست عیسی گاه ِ اسرا
که آهنگ ِ پدر دارم به بالا

تو هم جان پدر ! سوی پدر شو
به در رفتند همراهان، به در شو

می گوید انسان بطور کلی ثمرۀ تاثیر "پدران بالایی" یعنی افلاک و ستارگان در"مادر پایینی" یعنی چهار عنصرزمینی ــ آب و باد وآتش و خاک ــ است . وی می بایست چون عیسای پیامبر که در هنگام عروج به آسمان ها گفت نزد پدر می روم ، عمل کند.سخن شاعر آمیزه ای ست از کلام روحانی درون انجیل و نظرات کاهنان مصرباستان و فلاسفۀ یونان. اکنون با این تذکر نگاهی بر غزل عطار بیفکنیم:

در بیت نخست، منظور از "نگار"، زیبارویی ست که مظهر صفات جمالی و جلالی خداوندی ست. بنا بر سنت ادبیات صوفیه، معشوق ، مذکر در نظر گرفته می شود، مگر این که شاعر در میان ابیات به جنسیت مونث معشوق اشاره ای کند و یا مانند حکایت "شیخ صنعان" پای زنی را به میان کشیده باشد. ــ پیش تر آورده شد، که نو آوری صوفیه در نظریۀ افلاطونی عشق، همین موضوع است ــ در نگاه عارفانه به جهان مادی، حضرت حق خود را در قالب تجلیاتی می نمایاند که به صفات جلالی و صفات جمالی مشهورند. صفات جمالی نشان از لطف و رحمت وی دارد و صفات جلالی متعلق به قهر و عزتش می باشند. نظام جهان از هر دو تجلی برقرار است . حاصل تجلی جمالی بر دل عارف،سرور و شادی و انبساط اوست و تاثیر تجلی جلالی موجب قبض و اندوه و درد وی . بنا بر این در بیت دوم که نگار عاشق کش با زلف و چشم و لباس و فعل سیاه [مکاری] بر پیر سجاده نشین جلوه ای می کند، نشان از تجلی جلال حق دارد. هر چند این تجلی در زمینۀ جمال یعنی روی سپید و اندام زیبا وجوانی معشوق است که معنی یافته . بعضی مفسران صوفیه مانند عین القضاة همدانی هم چنان سیاهی را نشان نور سیاه ِ ابلیس می دانند که آن هم از صفت جلال حضرت حق مایه دارد . در بیت سوم نیز کفر و گناهی که از هر تار زلف معشوق می پراکند و دلهای پرهیزکاران را بر باد می دهد،کار شیطانی است که حضورش در نظام هستی لازم و ضروری ست .عطار این ضرورت را دربیت چهارم به تصویر

و تصور می کشاند. نگار ابتدابه زانوی ادب در برابر پیر نشسته ، از لب شیرین، سخنی سخت می گوید چرا که می داند در همان نگاه نخست دل از پیر ِ مغرور به عبادات خویش ربوده است .می پرسد تاکی قصد عصمت ورزیدن و پاکی درون داری؟ یک بار هم به ندای نفسانی خود گوش کن و در آتش عشق بسوز و ننگ و نام بر باد بده . پیر چنان می کند و به دنبالش روان می گردد . شاعر دیگر نشانی از او نمی دهد جز آن که اعلام می دارد ، وی در سیاهی زلف معشوق به آب خضر دست یافته ، و جاودانه سعادتمند گردید و پادشاه عالم غیب شد . عطار حسرت می خورد که چرا خود راه آن عاشق پاکباز را ادامه نداده و همچنان در زندان آرزوهای حقیر این جهان گرفتار است .در این نوشتار هیچ جای تفسیر و تاویل غزل نیست،چرا که قرار بوده تنها نمونه ای از عشق افلاطونی نشان داده شود و بس .

پایان بخش دوم

http://zibarooz.blogfa.com/post/289

@didarmasnavi