عصر نو
www.asre-nou.net

آخر برگ ریزان


Sat 19 12 2020

عفت ماهباز

effat-mahbaz01.jpg
آخرین سرخ برگ های زرد شده زیر پا غژ غژ شان قلب را مالامال از درد و رنج می کند و قلب من غمگین تر از برگ ها از غصه پر می شود و غژ غژ می کند. می خواهم بگریزم و یادم نیاید که فردا ٢٨ آذر است.
اما این بغض خفته که نمی گذارد دست و دلت به کاری رود به تو فاش می گوید نه تقویم دیواری. این غژ، غژ می گوید علی فردا در تپه های اوین اعدام می شود. یادت می آید فریادهای دو کودکی که بر دامن مادر چنگ می زدند و پدر می خواستند. یادت می اید ناله های آرام پدر، که لنگ لنگان، نابارور تا لونا پارک زیر لب دعا زمزمه می کند که لابد خبر دروغ باشد.
اما گریزی نیست این گریز ناگزیر درد و غم را.



صف طولانی وصیّتنامه ها و پدر که از بار غم کمر خم کرده، سرانجام نوبت ماست.
دست شتابان من که پاکت وصیّتنامه را قاپید. نگاه تند و گذرای من به دست خط علی،
یعنی هنوز امید داشتم!
دست خط علی بود درست همانگونه که پشت کتاب حافط شاملو برایم یادگاری نوشته بود. پدر که از حاجی کربلایی به آرامی پرسید:
چطور پسرم را کشتید، او که گناهی نکرده بود، جای شکنجه های او را ندیدید؟
و صدای خشن مرگ از زبان حاجی کربلایی لونا پارک:
آقا نگران نباشید،
گلوله را به همان جای شکنجه ها زدیم !
و پدر چون کمانی خم شده به زمین افتاد و من هراسان، برای ارام کردن خود شاید فریاد می کشیدم: مرگ بر امریکا، مرگ بر امریکا…
آذر که بیاید،
بوی علی در فضا می پیچد و ترا گریزی نیست. نگاه مهربان سبز او و همه یاد و یادگارهایش ترا در خود غرق می کند و با خود می برد.
غم روی غم در دلم می پیچد و غصه تا کی بترکد.
پدر دیگر نیست که غصه بخورد بگوید پسر کمونیست من در ان دنیا تنها می ماند!
پدر برای تنهایی پسرش غصه می خورد و این غصه را با خود برد
آذر می شود همراه همه کسانی که چون علی در آذر ماه رفتند یادشان در فضا و هوا می پیچد و هیچ کاری نمی شود کرد مگر به سمت شان روی و آغوش بگشایی این یاد و دگر یادها را!
چهل سالی گذشته از آن آذر، اما انگار هنوز دیروز بود لونا پارک و پدر که از غصه کمرش چون کمانی خم گشته بود و من…

٢٨ آذر ۱۳۹۹
عفت ماهباز

پانویس:

امروز ٢٨ آذر است روزی که علی برادرم را به همراه عده ایی دیگر در سال شصت در اوین به جرم اندیشه اش، تیرباران کردند.