عصر نو
www.asre-nou.net

چرا لنینیست نیستم


Thu 12 11 2020

خدامراد فولادی

واقعییت این است که من هم مانند ِ خیلی از جوانان ِ دهه ی 1340 و دهه ی 1350 زمانی گرایش به لنینیسم یا به ادعای توده ای لنینیست ها مارکسیسم لنینیسم داشتم. اما، این که چرا و چگونه این گرایش ایجاد شد، مربوط می شود به استبداد ِ سیاسی ِ حاکم و نبود ِ آزادی ِ اندیشه و بیان و نبود ِآزادی ِچاپ و انتشار ِ آثار ِ مارکس و انگلس و لنین و در نتیجه خواندن و بسنده کردن به روایت های توده ایستی ازاین آثارکه جسته گریخته از توده ای ها در نشریات ِموسمی ومقطعی چاپ و منتشر می شد. روایت هایی که هم با توجه به سانسور ِ موجود از یک سوکه امکان ِ مقابله ی دیدگاه ها ونظرات را از خواننده سلب می کرد ،وهم توده ایسم ِ غالب براندیشه ی روایت کننده گان ، که لنینیسم را به زور ِ تحریف و وارونه گویی و سفسطه معادل ِ مارکسیسم معرفی می کردند. این چنین بود که من هم در غیاب ِ مارکسیسم ِ واقعی و راستین مانند ِ « آن خیلی ها»ی دیگر مارکسیست لنینیست شدم و تا مدت ها بر همان اعتقاد و گرایش باقی ماندم. در واقع،آنچه من از به اصطلاح مارکسیسم لنینیسم می دانستم وبه آن باور داشتم ایده های مونتاژ شده اما نا همگون ِ مارکس و لنین بود. به این معنا که توده ای لنینیست ها( توده ای های متقدم و لنینیست های به ظاهر غیر ِ توده ای ِ متاخر)نظرات ِ غیر ِ مارکسیستی و حتا ضد ِ مارکسیستی ِلنین را با نظرات ِماتریالیستی و تکامل گرایانه ی مارکس و انگلس مونتاژ می کردند- شیوه ای که همین امروزهم به کارمی برند- ومعجون ِ ناهمخوانی به لحاظ ِ نظری، اعتقادی و سیاسی موسوم به میم- لام به خورد ِ علاقه مندان به مارکس و مارکسیسم می دادند. در این معجون سازی ِ توده ای لنینیستی، آنها با سوء استفاده از شرایط ِ سیاسی ِ موجود و فقدان ِ دانش وبینش ِ تئوریک حتا دربخش ِتحصیلکرده وبه اصطلاح روشن فکر ِ جامعه همراه با به کارگیری ِ روش ِ سفسطه و تحریف ، آموزه های ماتریالیستی دیالکتیکی و تکامل گرایانه ی مارکس و انگلس را در چارچوب ِ دیدگاه های ایده آلیستی متافیزکی وضد ِتکاملی ِ لنین قرارداده- کاری که هنوزهم ادامه دارد- وبا این روش ِ وارونه نما وگمراه کننده ، در واقع ، تئوری های ماتریالیستی دیالکتیکی و تاریخی را از محتوای علمی- فلسفی و تکامل گرایانه تهی ونظرات ِ غیر ِتاریخی وضد ِ تکاملی ِ لنین را جایگزین این تئوری ها نموده و این عمل ِ خلافگویانه ووارونه سازرانیز تکامل دادن ِمارکسیسم نامیده اند . مفهوم ِ این تکامل ِ وارونه که باتوجه به رویکرد و کارکرد ِ تاریخن عقب مانده اش می توان آن را« جهش به گذشته به پیشامارکس و پیشاسرمایه داری »تعبیر نمود به آن معناست که از دید ِ لنینیست ها وقتی هدف کسب ِ قدرت ِ سیاسی باشد هر عمل خلافی و از جمله خودرادرحرف مارکسیست نامیدن اما بر خلاف ِ تئوری های مارکسیستی عمل کردن مجاز است، و این به آن معناست که ازدیدگاه ِ لنینیست ها برای مارکسیست لنینیست بودن هیچ نیازی به تفکر ِماتریالیستی دیالکتیکی داشتن و تکامل گرا بودن وفعالییت ِ سیاسی وتشکیلاتی را براین آموزش های علمی عقلانی منطبق نمودن نیست ، بلکه مارکسیسم و مارکسیست فقط یک پیشوند و عنوان ِ بی مصداق است برای اعتبار بخشیدن به نظرها و ایده های غیر ِ مارکسیستی ِ لنینیست ها. همین که مجموعه آثار ِلنین را بخوانیدهم لنینیست شده اید و هم مارکسیست و دیگر نیازی به خواندن ِ کتاب های مارکس و انگلس و مقایسه ی نظرهای لنین با تئوری های ِ آنان و این که با هم همخوانی دارند یانه ندارید. مارکس و انگلس را هم که بخوانید برای آنکه مارکسیست لنینیست باشید باید تئوری های آنان را دراندیشه ی لنین قالب بندی و لنینیزه کنید و نه برعکس! یعنی پسوند است که به پیشوند اعتبار می بخشد، آنهم پسوندی که کم ترین رابطه و پیوند ِ شناخت شناسانه ای با پیشوندش ندارد. آخرمگرمی تواند پیوند و ارتباط ِ تاریخی دورانی یی میان ِ مارکسیسم ِ برخاسته ازصنعت ِ بزرگ وایدئولوژی ِ پرولتاریایی و لنینیسم ِداس و چکش ِ دهقانان و روستاییان و ایدئولوژی پدرشاهی ِ آنان وجود داشته باشد؟ مارکس درمانیفست، پرولتاریای صنعتی ِ شهرهای بزرگ ِ کشورهای پیشرفته را فراخوان ِ وحدت ِ انترناسیونالیستی داد و همانجا دهقانان و روستاییان را مرتجعانی دانست که خواهان ِ بازگرداندن ِ چرخ ِ تاریخ به گذشته اند. لنین اما برعکس، دهقانان و روستاییان ِ جامعه های عقب مانده و درجازننده در مناسبات ِ دوران ِ فئودالی- پدرشاهی را انقلابی خواند و ابزار ِ دستی ِ آنان یعنی داس وچکش رابه عنوان ِنماد ِ« کمونیسم» ِ ادعایی ِ خود برپرچم ِ حزب ودولت اش حک کرد و با این عمل ِ واپسگرایانه هم علیه ِ پرولتاریای صنعتی و وحدت ِ طبقاتی و انترناسیونالیسم پرولتاریایی، وهم علیه مارکس و مارکسیسم موضع ِمخالف گرفت.( این که لنین و لنینیست هاادعا می کنند مارکسیسم راغنا بخشیده و تکامل داده اند مثل ِ این است که گفته شود دهقانان و روستاییان اند که باید جامعه ی شهری و پرولتاریای صنعتی را آموزش داده و موجب ِ ارتقای آگاهی ِ سوسیالیستی و کمونیستی ِ آنهاشوند، و این دقیقن همان چیزی است که لنین در تمام دوران ِ فعالییت ِ سیاسی و نظریه پردازی های اش گفت و نوشت و برآن بسیار تاکید نمود. چند نمونه از این « غنا بخشیدن ها و تکامل دادن ها» را بخوانید: « آیا کمونیست های مسئول جمهوری ِ اتحاد ِ شوروی و حزب ِ کمونیست می توانند این نکته را بفهمند که آنها اداره ی امور را بلد نیستند و از این رو باید بسیاری چیزها را از توده ی غیر ِ حزبی ِ دهقانان بیاموزند؟ دهقانان با درک ِ قوی شان فرق ِ کمونیست ِ شریف و درستکاررا بهتر از خود ِ کمونیست ها تشخیص می دهند.- { بیچاره کمونیستی که باید شرافت و درستکاری را از روستاییان بیاموزد!}» - برگرفته ازمجموعه آثارترجمه ی پورهرمزان. جلد سوم . ص 2080، درون ِ کروشه از من است-. و:« تازمانی که سوسیالیسم را بسازیم، ما شاگرد ِ دهقانان خواهیم بود نه معلم ِ آنان. در شیوه ی انتقال به یک نظام ِعالی تر ما باید بسیار چیزها از دهقانان بیاموزیم، نه آنکه ما به آنان یاد بدهیم».- سخنرانی درباره ی کار در روستا، در هشتمین کنگره ی حزب ِکمونیست.سال ِ 1919. برگرفته از مجموعه آثار ترجمه ی پورهرمزان. جلد2، ص.1393-1394. ). به راستی،کدام درک و فهم ِ علمی عقلانی این اجازه را به ما به می دهد دو طرز ِ تفکر و دو برداشت ِ متعلق به دودوران با طبقات وایدئولوژی ها ومناسبات ِ متفاوت را همپیوند و همراستای تاریخی با یک هدف ِ مشترک بدانیم؟ مگر دهقانان و روستاییان با کارگران- حتا ناآگاه ترین کارگر در عقب مانده ترین جامعه- اشتراک ِ دیدگاه و اشتراک ِ منافع ِ تاریخی طبقاتی دارند که نماینده گان و سخنگویان ِ فکری عقیدتی شان داشته باشند؟ مدافع و سخنگوی دهقانان ِ واپسگرا هرگز نمی تواند مدافع و نظریه پرداز و سخنگوی پرولتاریای پیشرو برای مطالبه و تحقق ِ سوسیالیسم باشد چه رسد به آنکه ادعای تشکیل ِ حزب و دولت ِ پرولتاریایی هم داشته باشد. به علاوه، نه مارکس و نه انگلس و نه هیچ مارکسیستی هرگز به دنبال ِ تشکیل ِ حزب ِ مخفی کار ِ جدا از طبقه ی کارگر برای کسب ِ قدرت ِ سیاسی و سرکرده گی بر دولت و جامعه نبوده و نیستند،وتئوری های مارکسیستی نیز نه رهنمود دهنده به مارکسیست ها و بدترازآن به دهقانان برای تصاحب ِ قدرت اند، بلکه فقط راهنمای طبقه ی کارگر در پراتیک ِ تاریخی طبقاتی اش برای کسب ِ شناخت ِ لازم و کافی ازنظام ِ سرمایه داری و تلاش ِراهبردی در جهت ِ ایجاد ِدولت ِموقت ِ پرولتاریایی با هدف اجتماعی نمودن ِ ِمالکییت برابزار ِتولید است با کم ترین خسارت جانی و اقتصادی به خود و به ابزاری که درآینده باید زیرساخت ِسوسیالیسم وکمونیسم برای محو ِ طبقات و حاکمییت های طبقاتی باشند و نه آنچنان که مضمون و هدف ِ تبلیغ و ترویج ِ لننینیست هاست برای کسب ِ قدرت ِسیاسی وایجاد ِ مالکییت ِمادام عمر هم بر حاکمییت وهم بر جامعه به رسم وشیوه ی تمام حکومت های بلشویکی.
خلاصه کنم: من لنینیست بودم اما با مطالعه ی دیالکتیک ِ هگل و تئوری های ماتریالیستی دیالکتیکی ِ مارکس و انگلس و همسو نمودن ِ نگرش و بینش ِ فلسفی- اعتقادی و سیاسی ِ خود با این آموزه ها و مقایسه با نظرات و ایده های اراده گرایانه ی نیچه ایستی و بلانکیستی ِ لنین به نتیجه رسیدم که نه لنین مارکسیست است ونه لنینیسم مارکسیسم،ونه از این رو سرمایه داری ِ دولتی ِرژیم های بلشویکی سوسیالیسم. شاید برای خیلی ها این گسست و پیوست ِ فلسفی- سیاسی که درآن تقدم با شناخت ِ فلسفی است واندیشه وپراتیک ِسیاسی تابعی است از شناخت ِ علمی- عقلانی ِ ماتریالیستی دیالکتیکی و ماتریالیستی تاریخی دیر به نظر برسد اما،واقعییت این است که برای تسویه حساب ِ مارکسیسم ِ تکامل گرا با لنینیسم ِ اراده گرای ضد ِ تکامل هیچوقت دیر نیست. و نه تنها دیر نیست بلکه در هر زمان هم به هنگام است و هم ضروری.
به این نکته هم باید حتمن اشاره کنم که: بسیاری را می شناسم که پیش تر مارکسیست لنینیست یا در واقع توده ای لنینیست بوده و از آنجا که به دلیل ِ فقر ِ تئوریک یا به عبارتی ضعف ِ تفکر ِ علمی عقلانی و با این تصور ِ غلط که مارکسیسم و لنینیسم ایدئولوژی اند و ایدئولوژی ِ واحدی هستند و خودشان آدم های غیر ِ ایدئولوژیک اند، اولن نمی دانند که نه مارکسیسم ایدئولوژی است ونه لنینیسم بلکه لنین و لنینیسم سخنگو ونماینده ی ایدئولوژی ِ دهقانان و روستاییان و مارکس و مارکسیسم سخنگو و نظریه پرداز ِ پرولتاریای سوسیالیست اند، ثانیین به دلیل ِ همین تصور ِغلط که گمان می کنند مارکسیسم همان لنینیسم و لنینیسم همان مارکسیسم است، هم از لنین و لنینیسم بریده اند و هم از مارکس و مارکسیسم. نمونه ی این افراد در طیف ِ فعالان ِ سیاسی زیاد است و با آنکه هنوز خود را به اصطلاح چپ می دانند اما به لحاظ ِ عقیدتی ( ایدئولوژیک که منکر ِآن اند) یا به کمپ ِ ایده آلیست های فلسفی پیوسته اند یا به اردوگاه ِ ایده آلیست های مذهبی، یعنی آنچه سال ها در پنهان بوده اند اکنون علنی کرده اند. خطر ِ اینها هم در ترویج ِآگاهی های دروغین خصوصن درمیان ِ کارگران و تحصیلکرده گان کمتراز لنینیست ها نیست.
خوانندگان برای آگاهی ِ بیش تر از دلایل این گسست می توانند به « لنین و لنینیسم»،«لنین و فلسفه» و دیگرمقاله های من در نقد ِ اندیشه وعمل ِ لنین و لنینیست هامراجعه نمایند و اگر نقد و نظری بر نظرات ام دارند مستند و مستدل بنویسند. یعنی همان روش و راهکاری که من دربررسی ِ نظرات ِ لنین به عنوان ِ مقتدا و پیشوای فکری سیاسی ِ توده ای- لنینیست ها به کار گرفته ام. سپاسگزار و پاسخگوخواهم بود.