دو چَکامه
در رثای رفیق مظفر علی عباسی
Wed 11 11 2020
امید
دو چَکامه در رثای رفیق "مظفر علی عباسی"*
گردآوری و ویرایش: امید
پیامآور وُ پیامبَرِ اُمید
شعر و خوانش: ناخدا محمد حقیقت، یار وفادار زندهیاد ناخدا بهرام افضلی
عَبَث نرفتهای،
«پیامآور وُ پیامبَرِ اُمید«!
آن زمان
که با تَبَر،
به جنگلِ همیشه سبزِ ما زدند وُ
با خیالِ خامِ خود،
تیشه بر ریشههای ما؛
تو در غمِ سرنوشتِ ریشه وُ
دلواپَسِ جوانهها،
بارها،
بر این دشتهای یأس
ازین سو به آن طرف،
و زآن طرف به پیشِ ما،
به کارِ کاشتن پرداختی،
اُمید میکاشتی.
آن زمان
که دوُد بود، دروغ بود وُ ترس وُ اضطراب،
شاخههایی از درون تهی،
از هراس،
و تردیدها در درون،
همنوا با سرودِ فتحِ حاکمان
میکشیدند بر باورهای ما
خطّی ز بُطلان،
تو با آرامش وُ لبخند
اُمیدت را،
به هر جایی که مُمکن بود بُردی
و با رویی گشاده
از درونِ کولهبارَت
بذرِ اُمید را
در هر کران پاشیدی وُ
در پای آن ماندی.
تو رفتی،
رفتناَت اما نمیروبَد ز دلها نامِ «پیروزَت«
به پاسِ آن همه بَذری که پاشیدی،
اُمیدت را به جانها
ما نگهداریم.
لینک فایل صوتی خوانش این سروده با صدای شاعر
http://10mehr.com/sites/
***
نویدیِ سالهای دور*
سرودۀ: الف – آشنا (از داخل ایران)
اردبیل بهانه بود،
شهری نشسته در آرزوهایِ دورِ من.
دوست داشتم،
برای من،
و شاید برای خیلی هایی مثل ِمن،
سرزمینی بِکر،
با دشت های سبزِ فراخش،
با دستانِ چاک چاک،
زمین،
نان را به پایِ سفرهها میآورد.
و سَبَلان که هیچگاه دل از آن نمیکَنَم؛
بهانهای برای آمدن،
ماندن،
و دگر بار بهانهای برای رفتن بود.
میآمدم،
گردنۀ حِیران را زیر پا میگذاشتم،
از کشالهی ِبلند ِراه،
راه میگشودم؛
و در مِه گُم میشدم،
از چشمانِ تیزبینِ سگهای جویندۀ طُعمه در راه،
چهطور باید میگذشتم،
که غروبِ گرگ وُ میش می رسیدم؟
و چه گونه باز میگشتم،
که در شب گُم میشدم؟
اضطرابِ دیر آمدن،
جوش میخورد،
سر ریز می کرد در تناَم،
که خیس از شَرجیِ خزر بود.
و دل،
از دلاَم میگریخت
که،
سرِ قرار میرسم؟
و تو از کُنام،
از لابلای بوتهها،
و درختانِ کهنسالِ تبریزی،
بیرون میآمدی،
به سانِ شَبَحی در تاریکی،
کنارم می نشستی،
غبارِ راه بر موهای آشفته را میتکاندی؛
و باز خنده بود که بر لبانت میشکُفت.
دستاناَم را میفشُردی،
و خندۀ همیشگی از اعماقِ وجودت،
با بویِ تُندِ سیگار،
میپاشید به صورتاَم.
این راهِ مارپیچ چه خاطرههایی
در خاطرش،
و در خاطرم،
به یاد دارد؟
که در خیالاَم پَر میکِشد.
همیشه حیران بودم،
خیلیها،
راهِ گریز از شب را،
در آن سوی سیمهای خاردار میدیدند
می رفتند،
و تو آخرین بار که رفتی،
گفتی برنمیگردی،
و من دلاَم گرفت،
و من در تبسّمِ تو،
و در نگاهاَت،
اندوهی دیدم
و باز دلم لرزید وُ گرفت،
دستانِمان در هم حلقه شد؛
و یکدیگر را بوسیدیم،
بوی سیگار وُ تناَت در هوا پیچید.
نمیتوانم فراموش کنم،
نویدیِ سالهای دور!
از سالهای (نوید)
با زبان دُرگویِ رحمان آمده بودی،
سالها گذشت؛
و هنوز ردّ ِ پاهایت،
حِیران، جا به جا مانده، در پیچ و تاب ِ
از آن سویِ سیمهای خاردار،
تا این سوی جادههای هَراس،
بی پروا پَر میگشودی،
نویدی سالهای دور،
نوید (1) را کُجا به یادگار گذاشتی،
و برای همیشه پَر گشودی؟
اما من هنوز،
ردّ ِ پاهایت را
بر جادههای شهر رَج میزنم.
1- نوید، نام یکی از فرزندان رفیق مظفر است.
۹ / ۸ / ۱۳۹۹
* عنوان شعر انتخاب نویدنو است.
برگرفته از نشریه اینترنتی نوید نو:
http://www.rahman-hatefi.net/
***
* رفیق جعفر (مظفر) علی عباسی، از اعضای"سازمان نوید" و عضو قدیمی فرقه دمکرات آذربایجان بود که در روز 20 اکتبر 2020 برابر با 29 مهرماه 1399 در شهر کلن آلمان با زندگی وداع کرد. در بارۀ زندگی و مبارزات این رفیق مبارز در لینک های زیر میتوانید بیشتر بخوانید:
یادِ یارِ رفته خوش باد، بدرود با مظفرعلی عباسی!
(متن بیانیه جمعی از همرزمان در - اخبار روز - سايت سياسی خبری چپ)
https://www.akhbar-rooz.com/
بیانیۀ فرقۀ دمکرات آذربایجان ایران
http://adfmk.com/
|
|