عصر نو
www.asre-nou.net

سروده هایی در زمینه ی «غم» از زبان برخی سرایندگان دیروز و امروز


Sun 1 11 2020

دکتر منوچهر سعادت نوری

گفته بودم چو بیایی غم_ دل با تو بگویم/ چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن/ تا به همسایه نگوید که تو در خانه ی مایی ... : سعدی
***
اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد/ نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد
اگر نه عقل به مستی فرو کشد لنگر چگونه کشتی از این ورطه بلا ببرد…: حافظ
***
رفتی و غم‌ ها در دلم خوش آنکه باز آیی و من/ گویم غم دل یک به یک با غمگساری همچو تو
هاتف ز عشقت می‌سزد هر لحظه گر بالد به خود/ جز او که دارد در جهان زیبانگاری همچو تو: هاتف اصفهانی
***
ز نار هجر می‌سوزم ز درد عشق می‌نالم/ خدا را، ای طبیب مهربان رحمی بر احوالم
به حال و روز مشتاقان زدم بس طعنه تا امشب/ ز زلفی شد سیه روزم‌، ز خالی شد تبه حالم
بسی بگذشت سال و مه به‌من در عشق تا آخر/ غم هجران نصیب آمد ز دوران مه و سالم
مرا پرکنده سیل عشق‌، بنیاد شکیبایی/ گواه صادق ار خواهی ببین در اشک سیالم…: ملک ‌الشعرای بهار
***
در پیش بی دردان چرا فریاد بی حاصل کنم/ گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم
غرق تمنای توام موجی ز دریای تو ام/ من نخل سرکش نیستم تا خانه در ساحل کنم
دانم که آن سرو سهی از دل ندارد آگهی/ چند از غم دل چون رهی فریاد بی حاصل کنم: رهی معیری
***
نگاه کن که غم درون دیده ام/ چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم/ اسیر پنجه ی آفتاب می شود...
تو آمدی ز دورها و دورها/ ز سرزمین عطر ها و نورها
نشانده ای مرا کنون/ به زورقی ز عاجها ز ابرها بلورها
مرا ببر امید دلنواز من/ ببر به شهر شعر ها و شورها… : فروغ فرخزاد
***
آه آه از دل من / که ازو نیست به جز خون جگر حاصل من
زانکه هر دم فکند جان مرا در تشویش/ چه کنم با دل خویش؟
چه دل مسکینی؟ / که غمین می‌شود اندر غم هر غمگینی
هم غم گرگ دهد رنجش و هم غصهٔ میش/ چه کنم با دل خویش؟...: ابوالقاسم حالت
***
دست هایم خالی ست
هیچ صحرایی این گونه سترون آیا ؟ خواب دیده ست کسی
گاه می گویم غم این نیست که دست هایم خالی ست
کاسه ی چشم لبریز رهایی هاست: دكترمحمد رضا شفیعی کدکنی
***
در سروده های یک سراینده
من که عمری با تو همدل بوده ام/ یار_ تو ، در حل_ مشکل بوده ام
در بسا ، دوران_ غم آلود و سرد/داده ام تسکین ترا ، تا رفع_ درد
بوده ام ، همراه_ تو ، در هر نبرد / یکه تاز_ صحنه و جنگنده مرد
این زمان ، افتاده ام ، بس ناتوان/ روی_ خود سازی چرا از من نهان
می روی هر دم، ز کوی_ این دیار/ می کنی ، آشفته تر ، حال و قرار
در کنار_ من ، بمان ، ای نازنین/ لحظه های_ مانده را ، کن دلنشین
پرتوی_ مهری، نشان در این سرا/ شادمان عطری فشان در این فضا
زندگی را، جلوه بخش از نور عشق/ ضربه ای زن باز ، بر تنبور عشق
نغمه ای بنواز ، با شیپور عشق/ خوان دوباره، آن سرود شور عشق
لحظه های مانده را ، کن دلنشین/ در کنار_ من ، بمان ، ای نازنین
*
ابر است آسمان و فضا بس مکدر است/ احوال عاشقان وطن سخت مضطراست
با سنگ هاي بسته و سگ هاي باز شهر/بنگر چگونه عهد و زمان با ستمگراست
دوران پايكوبي و بزم و نشاط رفت/ هرجا كه رو نهي ، همه رفتار ديگراست
ديگر نه عاشقي ، كه بخواند سرود عشق/ ديگر نه دلبري كه دلش برتو باوراست
ديگر نشان ز کلبه ی آن میفروش نیست/ ديگرنه آنکه نعره ی مستان، به معبر است
انبوه_ بار_ غم به بسا جان و پیکراست/ ابر است آسمان و فضا بس مکدر است
احوال عاشقان وطن سخت مضطراست/ خورشید پرفروغ نه ديگر منور است
*
این جهان گردد دوباره نورباران، غم مخور/ آسمان باشد پر از مهری درخشان، غم مخور
روزگاری نو ، بسازد جلوه هائی پر شکوه/ سختی_ دوران، بگیرد رو به پایان، غم مخور
*
ما، درین حادثه ی خلقت_ آدم به جهان/ بوده ایم شاهد_ بس آتش_ سوزنده به جان
آتشی ، شعله فروزنده ، که ناید به گمان/ در جهان دیگر نجستیم از تبسم یک نشان
ما به یک دوره ای ازعمر، درین عهد و زمان/ دیده ایم، بس دردمندان: ناتوان و اشک ریزان
مردمان درغم و غصه، نگران، سر به گریبان/ ما ، دگر آخر نیافتیم ، چهره ای را شادمان
*
وای ، از این روزگار_ طوفانی / که شده در سرای_ انسانی
یکزمان بزم بود و رقص و طرب/ این زمان، رنج و درد_ طولانی
یا به رزم ، با سپاهی از کرونا / چون بسان_ نماد_ شیطانی
که شده در سرای_ انسانی / آفریننده ی_ پریشانی
این زمان، رنج و درد_ طولانی/ شیون است و فغان و حرمانی
مبتلایان غمین و آشفته / چشم به راه_ دوا و درمانی
کی شود دوره ی نشاط و شعف / همه سرمست با غزلخوانی
دكتر منوچهر سعادت نوري
پیوند ها به منابع در متن اصلی:
http://saadatnoury.blogspot.com/2020/11/blog-post.html
آرشيو مقالات و سروده ها
http://asre-nou.net/php/ar_author.php?authnr=1023