عصر نو
www.asre-nou.net

قدرت اندیشیدن را از ما گرفته اند

گفتگو با کیومرث عزتی فعال جنبش اندیشه ورزی
Wed 14 10 2020

طاهره بارئی

new/kiumars-ezzati.jpg
در وحله اول تشکر می کنم از شما بخاطر ابراز آمادگی‌تان جهت شرکت در این گفتگو و بعد با توجه به آنچه دغدغه خاطر اصلی شما در گفتگوی تلفنیمان بود، یعنی این واقعیت که بر اندیشۀ ما روز و شب کنترل وجود دارد و این نه بواسطهء ناخود اگاه فردی ما، بلکه از سمت قدرتهای حاکم بر جهان اعمال ميشود.

سوال میکنم به نظر شما و با تجربه فردیتان از زندگی اجتماعی، چه کسانی قدرت اندیشیدن را از انسان گرفته اند؟ با چه ابزار هائی؟ با اِعمال کدام متد ها و شیوه ها؟ ما در مقابل این جمع یا قدرت "اندیشه ستان" چه کرده ایم؟ چه می توانيم بکنیم؟

کیومرث عزتی:
بگذارید اینطور شروع کنم. ما از کجاى كرونا می آئیم و به کجا می رویم؟

ما در دل جامعه ای رشد می کنیم که سازوکارهای لازم برای تربیت مان را حاضر و آماده دارد؛ خانواده، مهد کودک، مدرسه، دانشگاه و محیط های کار جملگی سازمان يافته اند و به ما كه در دل چنین وضعیتی زاده می شویم آموزش ميدهند. نیروی معینی فاعل همه ی این سازوکارها است و ما را جهت خدمت به خویش پرورده می کند.<7B>

من روزهای کودتای بیست و هشت مرداد متولد شدم، تو روزها و سالیان «جنگ حاکمان ایران و عراق»، او در دهه ی کشتارهاى دسته جمعی انقلابیون توسط جمهوری اسلامی ... ولی همه ی ما در بطن شرایط مشتركی آموزش می بینیم تا به خدمت گزاران نظمی بدل شویم که به روح و روان ما از همان زمانى كه نطفه مان بسته ميشود اضطراب های معینی را فرو ميريزد. این اضطراب ها را حاکمیت هائی در وجود ما ریخته و ميريزند که بمنزله ی بخشی از نظام جهانی در جغرافیائى اقتصادی - اجتماعى عملکرد خاص خود را دارند. ایجاد اضطراب تنها مربوط به دوران جنینی و نوزادی نیست، برنامه ايست روتین و روزمره که به اشکال مختلف مدام در انسان امروز تولید و بازتولید می شود و فرصت زندگی کردن را از او مى ستاند. زندگی با اندیشه سازمان می یابد؛ لذا بدون انديشيدن به زیستی برای دیگر تبدیل خواهد شد.

بطور نرمال انسان به زندگی فکر می کند ولی حاکمیت نظم موجود با اندیشیدن انسان سازگار نیست چون اندیشه انسان را بسمت اراده و تصمیم گیری برای زندگیدن سوق می دهد، اراده انسان را بسمتی هدایت می کند تا به جستجوی نقش خویش در زندگی شخصی و اجتماعی جاری گردد. نظم کنونی"من" را بعنوان رقیبب (رقيب همکلاسى ها، خويشتنان، و آشنايان و ناآشنايان) پرورش می دهد تا به ابزاری بهتر برای خدمت به خود (نظم) تبدیل کند. در اين روند سایرین هم علیه "من" آموزش داده می شوند تا برای اثبات "من"ی که دیگر "من" نیست بلکه چیزی، شیئی و وسیله ای ساده در چنگال نظم حاکم است فعالیتی مفعولانه کند. در جملگی این روندها اضطراب نه تنها کاستنی نیست که مدام تشدید و بازسازی می شود زیرا ما به جائی افتاده ایم که توان "خود" شدن را از ما گرفته است و می خواهد ما بعنوان وسیله ای در خدمت "قدرت" پرورش یابیم. در این اوضاع همیشه زمینه های تازه ای نیز یافت می شوند تا دلهره واضطراب را عمیق و عمیق تر سازند و ما را به سرگشتگی دچار كنند.

به دوران حاضر نگاه کنیم:

کووید۱۹ بطور ناگهانى روی همه ی هراسها و اضطرابهاى درونی ما می ریزد. در اينجا مسئله اين نیست که این ویروس ساختگی است یا طبيعى، بلكه مسئله چگونگی انباشت ترس و اضطراب ویژه ای است که جامعه جهانی با اشاعه این ویروس آلودهء آن می گردد. من می گویم: قدمی بسوی اندیشه برداریم جهت تجربه ی زندگی اى تازه.

تمامی وسائل ارتباط جمعی بشیوه های مختلف جوامع متفاوت را به نگرانی و عدم اطمینان به فردا دچار می سازند، ایجاد دلهره درمحیط های کار جمعی به اشکال گونه گون مدام تولید و بازتولید می شود.
تجربه کاری خود در اداره پست را بازنمائی می کنم: پست یکی از بزرگترین شرکت ها در سراسر جهان است در آلمان نیز تعداد کارگران و کارکنان بیش از دویست هزار نفر هستند.

مجمع عمومی در هر فصل حداقل يكبار برگزار می شد. سازمانگران مجمع عمومی سندیکاى پست بعنوان نماینده کارگران؟! و "شورای محیط کار" (كه ارگان ایجاد تفاهم میان کارگر و کارفرما را دارد) و مدیریت بودند زیرا بطور نرمال مدیر عامل نیز جزء سخنران ها بود. مهمترین کار این مجمع عمومی ها بطور واقعی ایجاد و اشاعهء اضطراب دائمی در میان کارگران بود، ایجاد وحشتازبیکاری به اشکال مختلف در گفتار این عاملین نظم سرمایه به شیوه های متفاوت در وجود کارکنان ریخته می شد. بهمین دلیل رابطه من با نمایندگان شورا و سندیکا خوب نبود در اولین دور انتحابات شورا تعدادی از افراد معترض یک لیست بنام(اوتومه ایسته) ارائه دادند ازمن هم خواستند اسم مرا هم به لیست شان اضافه کنند، پذیرفتم. زمانیکه لیست توزیع شد برخی اعضای شورا سراغ ام آمدند و از من تقاضا کردند که من با لیست آنها همکاری کنم تا وارد شورا شوم و برای مدت طولانی تری در این موقعیت بمانم. مثل بعضی از اعضا که بیش از ۲۵ سال چنین صندلی ای را اشغال کرده بودند. ببینید اینجا هم باندبازی تا چه حد ریشه دار است.

در یکی از جلسات مجمع عمومی طرحی ارائه گردید مبتنی بر کم کردن دستمزدهای پایه، چون این طرح با اعتراض رویارو شد سازمان دهندگان اعلام کردند: بزودی مجمع عمومی تازه ای برپا می شود با حضور یکی از مسئولین ردهء بالای سندیکا (از مرکز سندیکای آلمان در کُلن). پس از مدتی اين مجمع عمومی با حضور یکی از مسئولین سندیکای آلمان برگزار شد، ایشان در سخنرانی اش می خواست به ما تفهیم كند که اوضاع کار بسیار نامناسب است،بهمین خاطر اتحادیه کارگری جهت حفظ جایگاه های کاری کارکنان و جلوگیری از اخراج آنها با نمایندگان اتحادیه کارفرما به توافق تازه ای رسیدهو قرارداد تازه اى را امضاء کرده است که بر مبناى آن دستمزدهای پایه در ادارهء پست کاهش داده شود و در ازاى آن موقعيت كارى كاركنان فعلن محفوظ بماند.

بخاطر درک این گونه کوشش ها که برای دامن زدن به وحشت از اخراج صورت می گرفت، کمی به دوره های پیشین بازمی گردم: اكثريت كارگران منطقه ی پُستی ای که من در دهه نود میلادی در آن مشغول بکار شدم تازه استخدام شده بودند، بهمین دلیل در سالیان نخست کارگران در مجمع عمومی ها از روحیه اعتراضی برخوردار بودند؛ اما رفته رفته بشیوه های گوناگون این روحیه درهم شکسته شد مثلاً با تعویض مدیرعامل.

نحوه ی در هم شكاندناين روحيهء اعتراضى را در چند نمونهبازگوئی می کنم:

نمونهء اول- تعداد نامه هايى كه توسط كارگران تازه استخدام درجايگاه مخصوص-

شان توزيع ميشد حدود ٧٠٠ تا بود كه بمرور زمان و با حيله هاى متفاوت اين تعداد به ٣٥٠٠ عدد رسيد، این وضعیت بیانگرایجاد رقابت شدید ميان كارگران بود كه به روحيهء همبستگىِ اعتراضى لطمه اى جدى زد.

دوم ـ قراردادهای ما موقت بود، اگر کسی حتا یک روز بیش از دو سال کار می کرد بخودی خود قرارداد دائمی می شد. من یک هفته کمتر از دوسال مشغول بودم هنوز تکلیف ام روشن نشده بود چون رؤسا و سندیکا و شورا از من راضی نبودند. در سالن استراحت من از همکاران (مسئولین تیم ها) سؤال کردم آیا شما از کارم، از خودم ناراضی هستید؟جملگی اظهار رضایت کردند، گفتم پس چرا هنوز به من قرارداد دائمی نداده اند شما چرا به این موضوع اعتراض نمی کنید؟ این سؤوال ها برای همکاران بیشتر به جُک شبیه بود. چون هیچ اعتمادی به رأی خود نداشتند و این را ابراز کردند: تو فکر می کنی به حرف ما کسی گوش می کند؟ گفتم همین حالا مسئولین تیم ها بروید پیش مدیرعامل اعلام کنید که همگی از من راضی هستید؛ بپرسید: به چه دلیل من استحقاق قرارداد دائمی ندارم. این کار صورت گرفت و روز بعد مدیر قسمت که از من خوشش نمی آید، قرارداد دائمی را تحویل من داد. نخست در قسمت باصدای بلند به همه همکارام خبر دادم و سپس به دفتر سندکا و شورا تا به آنها هم نشان دهم که نتوانستند جلوی دائمی شدنم را بگیرند.

نمونهء سوم- زمانى كه اتحاديهء كارگران و كارفرمايان به توافق رسيدن كه دستمزد پايه را كامش دهند تعدادى از كارگران معترض با استفاده از حق قانونى خود شروع به جمع آورى امضاء جهت لغو اين قرارداد كردند، پس از فعاليتهاى پيگيرانه ی اين فعالين از ٣٥٠٠ کارکنان قسمتهاى مختلف فقط سيصد و سى – چهل نفر حاضر شدند نامه ی اعتراضی را امضاء كنند.

اين وضعیت آشكار می سازد که روح اعتراض را کشته اند، زیرا اکثریت قریب به اتفاق حتا از امضاء نامه برای جلوگیری از کاهش دستمزد پایه دریغ کردند، یعنی حاضر به دفاع از حقوق ابتدائی خویش هم نبودند چون از بیکار شدن وحشت داشتند. دلهره و وحشت از بیکاری را، سندیکا، شورا و مدیریت در بازه ی زمانی ِ نه چندان دراز در کارکنان ایجاد کردند.

این امر هر دَم در محیط های کار به اشکال متفاوت اشاعه داده شده و در درون تک تک کارکنان نهادینه می شود.

سؤال این است كه چرا اينگونه اعمالِ نفوذ کارفرما بجای آنکه ما را به اندیشیدن جهت چاره جوئی فعال نماید فاصله مان را از همدیگر بیشتر می سازد؟

حقیقت اینکه نظام حاکم برای نهادینه کردن چنین روحیه ای در جامعه لحظه به لحظه فعالیتی سازمانیافته را پیش می برد، از همه یامکانات برای پیش بردن طرح- اندازی های خویش برخورداراست، ولی ما بعنوان نیروئی کهبه کار گمارده می شویم، زمانیکه از بیکاری در رنج ایم با دلهره در صفوف استخدام می ایستیم، وقتی با هزار و یک مشکل می توانیم به استخدام درآئیم باز همدستمان زیر تیغ آنهاست چون لازم می آید برای ادامه کار شایستگی خود را به کارفرما اثبات کنیم. چاره- اندیشی جهت رهائی از چنین وضعیتیمثل استخدام شدن امری فردی نیست که نیازمند اندیشیدن به این همه خفت و خواری است و اندیشیدن به این امور احتیاج به آن دارد که امکانات و موقعیتمندی ِ ضعیف و نابسامان خویش را بدرستی بشناسیم تا بتوانیم به طرح اندازی و راهکارهای عمل جمعی دست یابیم. ضرورت دارد بدانیم نیروی تعیین کننده برای پیشبرد امور نظم حاکم،ما هستیم ولى در مواجهه با اوضاعی که به ما تحمیل می شود بدون شک ضعیف هستیم، ضعیف ايم زیرا به همه ی طرح اندازی های نظام گردن می نهیم. رهائی از این اوضاع نیازمند فعالیتی هدفمند است. حقیقت اینکه زندگی بخودی خود سرشار از ترس، وحشت و اضطراب نیست، بلکه یک نظام اقتصادی - اجتماعی برای حفظ تسلط خویش بر اوضاع اجتماعی، ما را به این دامچاله فرو می کند. رهائی از اين وضعيت امری اجتماعی است نه فردی و شخصی.

و اما همین ساختار جامعه را چنان آموزش می دهد که همه کس خود را بگونه ای فردی با آن مواجه ببیند و برای رهائی نیز به دنبالراهکارهای شخصی و فردی بگردد، از این رو حتى اگر لحظاتى بر بخشی از اين اضطراب فائق آید ولی وحشت و ترس دست از سرش برنخواهد داشت؛ هر یک از مابمنزله واحدی انسانی، ونقطه ای خیلی کوچک از نظم زیست یا زندگی می کنیم.

طاهره بارئی: این موضوع ایجاد دلهره از بالا برای نگاه داشتن انسانها در انقیاد و جنگ با هم برای حفظ بقا را در شرایط کرونا چطور می بینید؟ متد ها هم بیش و کم تغییر کرده یا فقط اندازه ها بیشتر شده؟

کیومرث عزتی:
تهدید حیات انسان توسط "ویروس کووید١٩" به درازا کشیده است؛ کرونا سراغ ما نمی آید ما بسمت او می رویم ضروريست كه به عملکردِنظام حاکم با همهدستگاههای تبلیغیوسیستم های اجتماعي اش توجه کنیم:

من چون در آلمان زندگی می کنم از اینجا می گویم. همان روزهای اول، سخن گویان دولت و نظم آلمان بخاطر شیوع ویروس کرونا بجای ایجاد امکانات لازم برای جهت جلوگیری از اشاعه ی آن ، به اضطراب و وحشت دامن زدند؛ چگونه؟ لیست بلند بالائی جهت تهیه و خرید مواد غذائی ضروری را به مردم پیشنهاد دادند، بهمین دلیل موادغذائی، بهداشتى و ضدعفونى كننده در فروشگاه ها نایاب شد. ماسک كه قبل از شیوع کرونا در بسته های صدتائی به قيمت ٨٠ سنت در دسترس همه بود بلافاصله نایاب شد و رفته رفتهقیمت اش به دانه ای حداقل یک ایرو رسيد یعنی بیش از ١٠٠٪؜ افزایش قیمت. اين افزايش سرسام آور قيمت شامل سایر کالاهای ضروی جهت عدم اشاعه ویروس هم شد. این در حالی است که دولت ثروتمند آلمان می توانست بلافاصله از طریق نیروی های سرکوب مفتخورش تمامی مواد شستشو دهنده و ضدعفونی کننده،،ماسک و... را در جامعه توزیع نموده و بدينوسيله امیدی در دل جامعه ایجاد نماید (حتا اگر برای بسته هائی که توزیع می شد وجهی دریافت می گردید).

خانم مرکل بعنوان صدراعظم آلمان در هیمن دوران اعلام کرد: "اینهائی که می میرند عدد نیستند،انسانند"! این جمله ی توخالی و بی بنیاد برای خیلی ها جذابیت داشت، به همين راحتى، مثل هميشه حرف زدن توانست بسادگی جای عمل کردن را بگیرد، چون جامعه اصولاً توقع عملى مشخصى از مسئولان مملکتی ندارد.

در نظر بگیریم بجای مقابله با ویروس کرونا که حیات انسان ها را تهدید می کند، اگر آلمان برای تامین منافع نیروی حاکم وارد جنگ می شد آيا دولت بلافاصله مسیر اكثر امكانات تولیدی‌را جهت خدمت به جبهه جنگ(تولید تسلیحات نظامی و وسائل برای جبهه جنگ) تغییر نمى داد؟ در اين صورت نه تنها به دلهره موجود بلكه همچنين به روح و روان شوینیستی و ملی گرائی هم دامن ميزد و منافع نظام را به نرخ منفعت ملی به مردم غالب مى كرد و با اين كار اضطراب را صد چندان افزایش ميداد.

اين نظم هردم نیاز داشته باشد ما رابه گوشت ِ دم توپ تبدیل می کند امابا شیوع ویروس كرونا وظیفه ی خود را در قبال حفظ سلامت مردم عهده دار نمی شود که هیچ، از آن هم بعنوان عامل فشار و ایجاد دلهره ای تازه استفاده می کند.

طاهره بارئی: بله مثل زمان جنگ در اینجا مسئله ترس از مرگ هم وارد شده و باید بازار یابی شده از آن به نفع استفاده مادی برای سود جویان استفاده میشد.

کیومرث عزتی:
ترس از مرگ موضوعی همیشگی و ریشه ای به درازای حیات انسان اما تهدید ابتلا به کرونا در سراسر جهان، چنین ترسی را از حالت ذهنی به واقعیتی انکار ناپذیر مبدل ساخته یعنی اين ترس از ذهن به روح و روان انسان گذار كرده و بمنزله ی واقعیتی ملموس حضور پدیدارمی شود.

شركت در جمع تا حدودی می تواند دلهره را کاهش دهد، ولی قرنطینه جلوه ی دیگرى به زندگی می دهد. قرنطينه بسیاری را به کنج خانه می فرستد. شيوع ویروس کووید نوزده عزلت گزینی و فاصله گرفتن از دیگران رابه جامعه جهانی تحمیل مى كند و این خود مزید بر علت های پیشین می شود تا پديدهء ترساز مرگ به جزئى جدايى ناپذير ازهستی اجتماعی مبدل شود.

بیکاری در بسیاری عرصه ها بخاطر شيوع کرونا دامن خود را بر زندگى انسان ها گسترد و تامین معیشت به مشکلی وسيعتر و عميق تر از قبل تبدیل گردید است. علاوه بر این، نظام بازهم بیکار نمی نشیند و بلافاصله تهدید به بیکاری را در بلندگوهای خود جار می کشد و از بیکاری چند صد میلیونی ِپساکرونا داد سخن می دهد، و صد البته نه از بیکارسازی!

طاهره بارئی: البته از آن روی قضیه اصلا حرفی نزدند که چقدر مشاغل تازه در سایه همین کرونا تولید شد، چقدر محصولات تازه که تولید آنها بالاخره به کارگر و کارمند نیاز داشت.فقط چماق بیکاری را بالای سر گرفتند. سوپر مارکتها سود کلانی در این دوران بردند. فروشگاههای عرضه تلفن و کامپیوتر و ابزار های جانبی آنها. شرکت های عرضه سرویس برای حمل و نقل و بسیاری زمینه های دیگر.

کیومرث عزتی:
ببینید برما چه می رود و چگونه لحظه ای نمی توانیم به آرامش برسیم،مگر با مرگ و یا با اندیشه ورزی اجتماعی! اگر قرار باشد با مرگ به آرامش برسیم ترس از مرگ بی معنا می نماید در عين حال كه اين نشان از عدم توانايى ما در تغيير شرايط اجتماعى دارد. آیا ریشه این امر عدم توانائی در اندیشیدن نیست؟

اگر اندیشه ورزی در این رابطه جایگاه پیدا کند ضرورتن رویکرد دیگری در انسان به جوشش خواهد آمد که به دنبال راهکارهایعملی جاری شود تا در دلهره مرگ زندگی از سرنگذراند و در انتظار مرگی ناخواسته سر نکند. آیا ریشه این امر عدم توانائی در اندیشیدن نیست؟

طاهره بارئی: اندیشیدن و در ضمن چسبیدن از ارزش هایمان مثل تن در ندادن به ذلت و خواری و به بیعدالتی و به احساس برتر دیدن دارا ها و غیره

کیومرث عزتی:
از منظری ديگر به ويروس "كوويد نوزده" بنگريم، امروز چند درصد از انسان ها برای اینکه ناقل ویروس به دیگران نباشند از ماسک استفاده می کنند؟ چند درصد تنها بخاطر مبتلا نشدن به ویروس؟ انسان هائی که بخاطر ناقل نبودن نیز از ماسک استفاده می کنند در گوشه ای از وجودشان «دیگری»هنوز حضور دارد.

چنین انسانهايى زندگی را اجتماعی می بینند و شاید کمتر خود را رقیب دیگران وديگرى را رقيب خود ميبينند، لذا امکان فکر کردن به زندگی اجتماعی در آنها جایگاهی دارد. با همۀ اینها پرسشی بنیادی طرح می شود: چرا این دسته انسانها قادر نیستند در سراسر جهان برای سامان دادن به یک زندگی اجتماعی و انسانی با هم همکاری کنند؟

بزعم من آنچه لزومن باید ما را به خود مشغول دارد ریشه یابی پراکندگی و ناتوانی در با هم شدن است جهت سازمان یابی نظمی نوین و انسانی.

ط.ب: یعنی بطور خلاصه رسیدن به این موضوع با تک تک سلولهایمان و نه بطور ذهنی، که انسانها همه از یک گوهرند و موجود برتر نداریم. این درک و دریافت دیوار ها را بر میدارد و میشود بهم نزدیک شد بدون ترس.

در رابطه با همین چند مطلبی که در انتهای پاسختان اشاره کردید، ببینید در فرانسه تظاهراتی علیه ماسک زدن صورت گرفت. در چند کشور هم این موضوع اتفاق افتاد. آنها تقاضای ماسک زدن را"آزادی کُش" تلقی میکنند. اما آیا آزادی به ماسک نزدن در زمان اپیدمی معنی میشود؟ آیا همین اندازه حساسیت، نسبت به عدم آزادی "خود بودن" هم ، خارج اندازه گذاریهای خط کشی شده توسط سیستم مدیریت جهان که بقول شما از همان بچگی وارد سیستم اندیشه ما میشود و مثل هکر ها و پارازیت ها آنرا مخدوش میکند و به جا هائی که میخواهد می کشاند، وجود دارد؟ ببینید همین حالا اینهمه سر درست کردن واکسن سروصدا میکنند و سرمایه گزاری میشود آنهم یکدفعه از سوی بیل گیتس نامی که اصلا نه پزشک است نه محقق. اما برای یافتن دارو، سرمایه گزاری نمیشود. چون اگر دارو باشد بهره مالی چندانی به سرمایه گزاری بر نمی گرداند و نه آن بازی قدرت سیاسی مورد نظر را آن درجه که می خواهند، گرم میکند. پس روی سلامتی بشر قمار میشود ولی اینرا "آزادی کُش" یا "حیات کُش" تلقی نمی کنند و کسی بخاطرش به خیابانها نمیرود و با پلاکارد جلوی دوربین ها ظاهر نمیشود. این واقعیت که ذهن ما و حتی خواسته های روزمره ما در اسارت یک سیستم مهیب قرار دارند، چطور اینقدر مخفی مانده و به یک مسئله پیش پا افتاده تبدیل شده است؟ آیا یکی از علتهایش همین نیست که نیاز های کوچک را جایگزین گرده اند به نیاز اصلی که آزادی خودشان از زیر تسلط مهیب سیستم مدیریت است؟ شما وقتی می پرسید چرا انسانها قادر به همکاری با هم ، دوستی با هم نیستند، باید دید اصلا به موضوع نیاز به همکاری و دوستی رسیده اند و به آن اعتقاد دارند یا نه؟ شاید به همین پلیکیدن زیر سایۀ اربابان چنان عادت کرده اند که یادشان رفته خودشان هم میتوانند سایه ای داشته باشند و زیرآن چند نفر را حمایت کنند.

کیومرث عزتی:
بگذارید جواب شما را با توجه به سه عامل پاسخ دهم.

ترس/ شعور/ اندیشه پراتیک

برای درک دقیق تری از ترس، شعور و اندیشه ـپراتیک از مرگ شروع می کنیم.

ترس از مرگ، ترس از آزار را هم معنا می بخشد. ولی شعور اجتماعی تاریخی ترس از مرگ و آزارها را جلوه ای دیگر می دهد، وانتروی، کموناردها و هزاران نمومه دیگر.

تاریخ جامعه انسانی آشکار ساخته است که انسان ها ترکیبی از «دلخواست»، «درخواست» و «خواست» ها یند. مبارزات تاریخی اجتماعی همیشه بگونه ای گذار از دلخواست به درخواست و خواست را بازتاب داده است. آیا کسی در سراسر تاریخ یافت می شود احساس نکند و نداند که فقیر است و دیگرانی ثروتمندند یعنی نابرابری را حس نکند با این حال تهیدستان هر دم علیه نابرابری ها خود را سازمان نداده اند، یعنی دلخواست هر لحظه به درخواست و خواست مبدل نمی شود که در شرایط خاصی نیاز به جنبیدن برای بدست آوردن چیزهائی که از آنها به غارت رفته است سامان می گیرد. بعبارت دیگر شرایط کار و زندگی، انسان ها را وادار می کند برای «درخواست» های معینی حرکتی انجام دهند.اما حرکت های اجتماعی ابتدا به ساکن هرگز جمعی صورت عملی پیدا نمی کند زیرا افراد دریک جامعه معین مبتنی به وضعیت زندگی و گذشته شان همسان دگرگون نمی شوند؛ از آنجا که انسان موجودی اجتماعی است هر انسانیکه دچار تغییر برای تحقق درخواست هایش می شود برای رسیدن به آنهاحرکت می کند و در محیط زندگی مؤثر می افتد و رفته رفته باعث و بانی حرکت های جمعی نیز می گردد. اکنون بحث برسر چگونگی تفاوت ها نیست بلکه توجه به تفاوت ها، از تغییر «دلخواست» کسی به «درخواست» است. در محیط کار جمعی این دگرگشت بشیوه ای عمل می کند تا محیط های غیر جمعی. زیرا محیط کار جمعی خود بخود امیدی در انسان جهت مبارزه ایجاد می نماید. بازهم به سراغ تجربه های شخصی می روم، زیرا قرار نیست بر بنیاد تئوری های انتزاعی زندگی را بسته بندی نمائیم.

سال 1354 پس از مدتی بیکاری و این و آن در زدن در کارخانه ی «الیاف» مشغول کار شدم. پروسه استخدام خودش سناریوئی بود دو روز مصاحبه مسئول کارگزینی (که ساواکی بود) با من بعنوان یک کارگر طول کشید و هزار ویک سئوال نامربوط هم باید جواب می دادم. از کارگزینی به پزشک کارخانه جهت اطمینان از سلامتی ارجاع داده شدم و... بلاخره به کار گمارده شده و در قسمت رنگسازی مشغول بکار شدم. کارخانه چون پلیمری بود شبانه روز کار ادامه داشت و قسمت ما هم سه شیفت مشغول بودیم به همین خاطر سه نفر بودیم که هر کدام یک هفته صبح، هفته ای بعداز ظهر و هفته ای شب کارمی کردیم.کارگران زمانیکه کار قسمت خودشان تمام میشد بیگاری اجباری یقه شان را می گرفت. نمی گذاشتند زمانی برای خودمان داشته باشیم، در این ارتباط علیرغم اوضاع نابسامان کار یابی، من هم جزو معترضین به این شیوه بودم. از سوی دیگر قسمت جدیدی (فاز دو) در حال احداث بود که سیستم جدیدی در تولید را فرامی گرفت. دستگاه های این قسمت چون آلمانی بودند شرکتی آلمانی در راه اندازی آن مشغول فعالیت بود. پس از اتمام کارهای تأسیساتی مدیران و کارفرما می خواستند با همان تعداد کارگران این قسمت را راه اندازی کنند. در این ارتباط گفتگوی بینا کارگری هر روز فعال تر شد و دلخواست هائی که گاه وبیگاه با همدیگر در میان می گذاشتیم به سرعتی فوق العاده به «درخواست»های مشترک مبدل شدند و بهمین دلیل دست از کار کشیدیم و همه شیفت ها اعتصاب را شروع کردیم:

الف ـ یکی از درخواست ها «سود ویژه» باید کمافی سابق پرداخت شود.

ب ـ برای راه اندازی و کار در فاز دو خواهان اضافه دستمزد شدیم.

پ ـ تغییر شیفت کاری در قسمت زنگسازی (تا آن زمان شیفت کاری در قسمت ما سه شیفت هفته ای بود که میان تغییر شیفت یک روز تعطیلی داشتیم). که خواهان شیفت چها روزه کار شدیم (چهار روز صبح؛ چهار روز بعداز ظهر؛ چهار شب و چهار روز هم تعطیل).

عاملان سرمایه به اشکال مختلف برای درهم شکستن اعتصاب کوشش کردند، روزهای اعتصاب فورمن ها و کنترل ها(معاون فورمن ها در هر قسمت) شبانه روز کار می کردند که دستگاهای پلیمری از کار نیفتند.* همان روزی که اعتصاب شروع شد بدون طرح پیشینی، جهت تصمیم گیری جمعی و چگونگی پیشبرد ادامه اعتصاب،«کمیته ی اعتصاب مخفی» تشکیل شد. بسیاری از فعالیت ها توسط کارگرانی سازماندهی می شد که به مشکلات واقعی و فشارهای وارده بر جملگی کارگران اطلاعات دقیق تری داشتیم. قدر مسلم اکثرن نیز کارگران جوان و پر انرژی بودیم.

تا آنجا که بیاد دارم به «درخواست»هائی که طرح و پیگیری کرده بودیم دست یافتیم، همین امر باعث شد که بعدها متوجه شدم خیلی از فعالین آن دوران هر روز رادیکال تر شدند. چیز غیر قابل چشم پوشی برای من، اینکه یکی از کارگران مسلمانی که در کمیته ی مخفی هم حضور داشت بعد از ضدانقلاب 1357 مسئول «انجمن اسلامی» شد. این شخص که آن دوران در روابط شخصی و اجتماعی آدم خوبی بود؛ درست در سال اعدام های دسته جمعی (1360) تعدادی از همکاران فعال آن زمان را لو داد که به حبس های دراز مدت محکوم شدند و عده ای را هم مجبور به فرار از کارخانه کرد. در این رابطه چیزی که قابل توجه می باشد، آدم های ایدئولوژیک در همه ی زمان ها و موقعیت ها خطری جدی برای جامعه هستند.

سال بعد در کارخانه ای آمریکائی بعنوان تراشکار مشغول کار شدم، آقا نبی نماینده سندیکای ما و مدیر عامل هم آمریکائی بود که به تازگی جایگزین مدیر قبلی شده بود. بخشی از کارگران در باره مشکلات عمومی، از جمله اوضاع بد کانتین و غذائی که داده می شد با نماینده سندیکا صحبت کرده بودیم تا با مدیر تازه وارد در میان بگذارد. روزی آقا نبی کارگران را جمع کرده یکسری دروغ درباره وضعیت تحویل مان داد. اما بعد از سخنرانی به قسمت ما آمد و ابراز داشت هیچیک از قول هائی که من به شما دادم برآورده نخواهد شد بمن دستور دادند که به کارگران اینطورگزارش دهم، از ما خواست که موضوع را به سایر همکاران اطلاع دهیم. من و یکی دیگر از همکاران سراغ برخی از همکاران رفته و در باره مشکلات مشترک مان گفتگو کردیم. چون همگی را می شناخنیم اغلب با کارگران موثر در قسمت های مختلف صحبت کردیم و همان روز نتیجه معلوم شد که روز بعد اعتصاب را شروع خواهیم کرد. روز بعد دستگاه ها روشن نشد یکی از زنانی که تا آنروز من بهیجوجه این گونه نمی شناختمش سخنرانی کرد و توضیح داد تا رسیدن به درخواست هایمان دست به کار نمی زنیم. همان ساعات آغازین آعتصاب، کارگری دستگاه اش را روشن کرد دستگاه را خاموش کردیم و توضیح دادیم نباید کار کند چون بخاطر مشکلات در حال اعتصاب ایم. بار سوم که دستگاه را روشن کرد کبری خانم بعنوان یکی از رهبران اعتصاب یک سیلی به صورت اش زد و دستگاه اش را خاموش کرد. نتیجه این اعتصاب هم مثبت بود و به خواست هایمان دست یافتیم. پس از چند روز به بهانه ای من و ممد که جزو رهبران اعتصاب بودیم را اخراج کردند. ابلاغ این حکم بعداز ظهر به ما ابلاغ شد و همه همکاران در جریان قرار گرفتند ما دیگر به کار ادامه ندادیم بسیاری از کارگران سراغ ما آمده و اظهار همدردی کردند و آنهائی که با ما بیشتر دوست بودند گریه می کردند.

همکاران می دانستند محکوم به اخراجیم زیرا به وضعیتی که سرمایه به همه ی کارگران تحمیل می کند معترض بوده ایم، با این حال عکس العمل آنهائی هم که مسئله را بهتر از دیگران درک می کردند ریختن چند قطره اشک شد. ولی آقا نبی برای حق و حقوق ما پس از اخراج تلاش زیادی کرد.

در بسیاری موارد اخراج کارگران مبارز خود دلیلی می شود برای ایجاد دلهره ای تازه در سایر همکاران. پرسش بنیادی این است چنین اوضاعی در چه صورتی به ادامه مبارزه منجر خواهد شد؟ مسئله این است که در مبارزه جمعی، ما کارگران اخراجی جلودار بودیم تا تأمین زندگی بهتری برای جملگی کارگران کارخانه، همه از امکانات بدست آمده استفاده کردند جز ما دو نفر.

آیا اگر تعداد کارگران مبارز در این کارخانه بیشتر بود بازهم کارفرما می توانست ما را اخراج کند؟

یک نکته مهم

علیه کارفرما به اداره کار شکایت بردیم و روزی که در دادگاه کار حضور پیدا کردیم قابل توجه است، زیرا:

من و ممد و آقا نبی همراه باهم وارد اطاقی شدیم که میز بزرگ و درازی در اطاق قرار داشت، سه نفر در قسمت بالای اطاق پشت میز نشسته بودند (نماینده دولت، نماینده کارفرمایان و نماینده کارگران) ما روبروی آنها در منتها الیه میز، نزدیک درب ورودی؛ بعد خانم و آقائی وارد شده و سمت چپ میز نزدیک به بالائی ها نشستند. خانمی که در جلسه حضور داشت جزو کارمندان عالی رتبه کارحانه بود و مرد همراه ایشان وکیل کارفرما تشریف داشت. چنین ساختاری بخودی خود تحقیر ما بمنزله کارگر بود. بالاخره با خواهش تمنای آقا نبی، سالی دو ماه دستمزد به ما تعلق گرفت. نابرابری در هر رابطه ی کاری از جانب نظم حاکم به جامعه و بویژه تهیدستان اعمال می شود تا بدین گونه پذیرش نیروی سلطه گر و آقائی در ما نهادینه گردد.

با این تجربه ی زنده حسیدن، درکیدن و فهمیدن را واشکافی کنیم:
دسته ای از کارگرن بخاطر همکاران اخراجی گریه سر دادند.

آیا کارگران اعتصاب شکن نیز در چنین وضعیتی ممکن است گریه سر دهند؟

سوم اینکه آیا ممد و کبری خانم و من همگون اعتصاب را رهبری کردیم؟

همه آنهائی که گریه کردند آیا احساس واحدی داشتند؟به نظر می رسد عده ای شاید بخاطر اینکه دو همکار را دیگر پای دستگاه نمی بینند گریستند(عاطفی)، عده ی دیگری شاید به این دلیل که همکاران شان را بخاطر مبارزه برای منافع مشترک بیرون کرده اند اشک ریختند(درکی از مبارزه و نه حتا همبستگی)، برخی شاید بخاطر ناتوانی شان در گستاخی علیه کارفرما،(یعنی فهمی از ستمی که می رود همراه با ترس). و عده ی زیادی هم بی تفاوت بودند(چون قبل از رخداد اعتصاب ما را زیاد نمی شناختند در عین حال پدیده اعتصاب هم بر آنان تأثیری نگذاشته است).این تعداد جزو کارگرانی هستند که درک خوبی از مناسبات اجتماعی نداشتند، اینها بنوعی زیردست بودن را پذیرفته اند. متأسفانه تعداد این دسته از کارگران در جامعه بشری بیشتر از کارگرانی است که علیه قدرت و سلطه هستند.

سئوال این است چه تعداد کارگران بعدها وقت نوش کردن غذای خوب رستوران، یاد ما می افتادند؟ بدون شک کبرا خانم در این ارتباط احساس ویژه داشته است زیرا در دوران کوتاه اعتصاب همکاری نزدیک داشتیم و بعد از اعتصاب هم با همدیگر در باره بهبود اوضاع رستوران و محیط کار گپ و گفت داشتیم، بعبارت دیگر اعتصاب رابطه ما را استوارتر کرده بود. بعدها گرفتاری ها و وضعیت های اجتماعی، منجر به قطع ارتباط با همکاران شد. اما پس از اخراج با ممد رابطه داشتم چند بار به خانه ایشان رفتم، فردیس زندگی می کردند همسر و بچه داشت، کار بهتری با دستمزد خیلی خوبی پیدا کرده بود. همان زمان با اینکه خیلی جوان بود خانه بزرگی داشت، چون قالب ساز برجسته ای بود به همین خاطر با همه وجود به زندگی شخصی چسبیده و دیگر حاضر به ریسک نبود. البته در همان زمان تجربه به ما نشان می داد کارگران فنی آدم های پیچیده تری هستند اما بخاطر رفاه شان محافظه کارتر هم هستند.

از این روی فهم، درک و حس و عاطفه همسان نیستند لذا در مبحث قبل بزعم من آنها که حاضر به امضاء نامه اعتراضی نبودند با امضاء کنندگاه از دو گونه شعور برخوردار هستند شعور بخش امضاء کننده اعتراضی دردفاع از منافع فردی و جمعی است و شعور بخش دیگر ـ که اکثریت اند ـ حفظ موقعیت شخصی است و منافع آنی و شخصی در آن اوضاع را به منافع جمعی و آتی ترجیح می دهند. چنین رویکردی به معنائی دیگر دست قدرت را برای اجرای طرح هائی از این قبیل و برای یورش های بعدی باز می گذارند، یعنی بخاطر حفظ موقعیت کنونی در شرایطی حاوی ترسی هستند که به تهاجم سرمایه تن درمی دهند. لذا همیشه این گونه های شعور ، در جامعه قدرتی بازتاب پراتیک دوجانبه(قدرت و ضد قدرت) دارند. از این منظر در حقیقت اکثریتی که امضاء نکردند شعورشان جنبه قدرتی (قدرت مسلط) را بازی می کند چه بدانند و بخواهند چه ندانند.

ط.ب: اگر درست فهمیده باشم شما انگیزه انسانها را در اتخاذ تصمیم ها یا از روی منافع فردی آنها میدانید یا حساسیت به منافع جمعی. گاهی هم هر دو. اما آیا منافع را در بهتر بودن غذای کانتین یا حتی بالا رفتن دستمزد میتوان سرجمع زد؟ در مثالی که شما از زندگی کارگری خودتان زدید یک خانمی هست که شما با تجربه ای که از او یعنی موضع گیری های سابقش داشتید، گمان نمیکردید یکدفعه با شور به میدان حق طلبی بیآید ولی آمده. آیا این عدالت طلبی و دفاع از عدالت طلبان نیست که او را به جوش آورده؟ فکر میکنم حتی آن چند قطره اشگی را هم که کارگران در اخراج شما و دوستتان ریخته اند نباید به عاطفی بودن کاست. او هم بخاطر ظلم وارد آمده به یک حق طلب می گرید. یعنی هنوز نسبت به برابری و عدالت حساس است. یا شما خودتان در مثالی از دیدار نماینده کارگران و کارفرمایان به نحوه نشاندن کارگران دم در اشاره کرده اید و تحقیری که در این موضوع هست. شما همه روی صندلی های مشابه و در فضای واحد جمع شده اید. آنچه آزار دهنده است تحقیر است. تجربه شخصی من از آدمها نشان میدهد که همه بخاطر آنکه منابع مالی کمتری دارند و برخی بیشتر دارند رنج نمیکشند. اشتهای آدمها یکسان نیست. رئیس آمازون در دوران کرونا به تروت نجومیش باز هم با درصدی نجومی افزوده. این ثروت را میخواهد چه کند؟ مگر تعداد بیشتر خانه ها و استخر هایش را میتواند قورت بدهد؟ برای تمام عمرش با داشته های فعلیش میتواند بی نیاز زندگی کند. ولی بیشتر میخواهد. بیشتر. بیشتر. یکی هم غذائی داشته باشد و سرپناهی و نگران آینده اش نباشد از رنج کم داری به خودش نمی پیچد در فکر مبارزه برای کسب موقعیت دارا تر ها هم نیست. بنظر من آنچه رنج میدهد بی عدالتی و فخر فروشی دارا ها و تحقیر کم دار هاست. زمانی من برای آقائی که بعد از شکست های سیاسی دچار ناراحتی فکری شده بود و در یک خوابگاه کارگری زندگی میکرد، بعد از تقلای بسیار یک گارتمان سه اتاقه سازمانی گرفتم. روزی که با خوشحالی برای دادن کلید رفتم بعد از تشکر گفت نه متشکرم ولی نمیخواهم من هر جا بروم این فکر ها آزارم خواهد داد. هر چه توضیح دادم که جای بزرگتر میتواند قدم بزند پنجره های متعدد روی او را به فضا های متعدد باز میکند، میتواند اقوامش را از ایران دعوت کند و غیره. همه را گوش کرد و گفته نه. فکر هایم همانجا ها اذیتم خواهند کرد. یک تجربه دیگر هم تعریف کنم از خانمی که برایش آپارتمانی نشان دادم که چون صاحبخانه را می شناختن ممکن بود بدون درخواست فیش حقوق و غیره آنرا به این خانم که سالها در زندان بود و بعد از خروج مدتها در نزد دوستانش زندگی میکرد، اجاره بدهد. میخواست دیگر مستقل زندگی کند. چند بار تکرار کرد هم از خانه خوشش آمده هم از محله. اما وقتی بعد از بازدید خانه داشتیم در خیابان طرف مترو میرفتیم خاطره ای تعریف میکرد و بلافاصله میگفت بهترین خاطرات من مال اون دورانه. مقصودش دوران زندان بود. بنظر غیر عادی نمیرسد؟ مگر آنکه فکر کنیم آنچه برای برخی انسانها مهمتر از همه است صرف زندگی برای دفاع از برخی ارزش هاست. مثل عدالت، مثل همسطح بودن انسانها ، مثل زیبائی و تعادل وووو. چون بیعداتتی و نابرابری اجتماعی اصلا چیز زشتی ست و دیدنش آزار دهنده و کریه است. پس شاید بعضی از انسانها دچار کور رنگی هستند یا شده اند. نسبت به بیعدالتی، به کراهت نابرابری و تحقیر ضعفا شاخک ها و آنتن هایشان پرچ شده و به لرزش در نمی آید. مثل همانها که میگویند من ماسک نزنم بمن چه سر بقیه چه میآید. من فکر میکنم سیستمی که میخواهد مرا به نفع خودش دستکاری کند دقیقا خواسته انسانها را به بیعدالتی به نابرابری به تحقیر انسانها بی حس کند به نفع چند تا بستنی قیفی منافع کوچک شخصی و حسی که دستشان داده. من فکر میکنم برای انسانها، اندسته که شاخک ها و آنتن هایشان سالم مانده حداقل بطور نسبی فراتر از مقداری منافع مادی، انچه به حرکتشان در میاورد میل به عدالت، به احترام داشتن و حس برابری انسانی ست. من هم زمانی در کارخانه ای کار میکردم. دو رستوران داشتیم کارگری وکارمندی.کارمندی انتخاب بیشتری داشت و محوطه اش آراسته تر بود. کارگری فقط یک نوع غذا سرو میشد البته از همان آشپزخانه کارمندی میرفت. من به مدیر عامل پیشنهاد کردم رستوران ها یکی شود. دلایل فنی عنوان کرد که مانع چنین تصمیمی میشد. من خودم رفتم در رستوران کارگری غذا بخورم. کارگران می آمدند با من سلام و علیک میکردند و بعد انگار من خودم اطلاع ندارم میگفتند شخانم شما میتوانید در رستوران کارمندی غذا بخورید آنجا بهتر است بروید انجا. یعنی از روی رفاقت می خواستند من بروم جای بهتری غذا بخورم و این موضوع آنها را ناراحت نمیکرد. چون میدیدیند من خودم را بالا دست انها نمیگیرم و در یک فضای برابری تازه انچه را بهتر بود با خیال راحت بمن میدادند. یکبار کسی نیامد از من بخواهد پیش روسا برای امتیازی برایشان کاری بکنم. ولی مرا به منزلشان دعوت میکردند. میخواستند قبول کنم. آنها همین حس برابری را میخواستند بین آدمهائی که شغل هایشان یکی نبود. دو جور سرویس ایاب و ذهاب هم داشتیم کارمندی و کارگری. من با اتوبوس های کارگری میرفتم. باز میامدند با ناراحتی از اشتباه و خبط من، بمن میگفتند : ولی شما سرویس کارمندی دارید.!! حتی یکی بمن گفت من حتما میروم با وام ماشین میگیرم خودم شما را میرسانم. البته کارمندی هم بود که تلفن من را چون مدرن تر بود در غیابم با تلفن خودش عوض میکرد. یعنی میل به تملک جنس بهتر هم حضور داشت و داشته و خواهد داشت. ولی به گمانم خط کشی بین ارزش هاست. این ارزش های ما هستند که ما را در زندگی بطرف اتخاذ روش هائی سوق میدهند.
اگر اجازه بدهید باقی گفتگو را به دفعه بعد موکول کنیم میترسم خوانندگانم را خسته کنیم.

کیومرث عزتی: بله تا دفعه بعد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*آن زمان نمی دانم چرا نمی فهمیدیم تولید در کارخانه با مشکلات خیلی جدی رویارو خواهد بود اگر اعتصاب طولانی شود بهمین دلیل کارفرما در مقابل حرکت و خواست های ما بدون شک حاضر به عقب نشینی خواهد شد. بهمین علت با بسیاری کارگران فردی گفتگو می کردند رای جلب رضایت آنها تا اعتصاب را بشکنند. زیرا با فورمن و کنترل ها زمان زیادی ادامه کار امکان پذیر نبود. این نقطه ای مهم برای طرح درخواست های منطقی بیشتری بود.