عصر نو
www.asre-nou.net

یادت ماندگار آقای وحدت!


Wed 7 10 2020

ناصر رحمانی نژاد



ماجرای زیر را که همیشه خواسته بودم بنویسم و عملاً پس از سالها ممکن نشده بود، تا این لحظه که خبر غم انگیز درگذشت نصرت اله وحدت را در فیسبوک دیدم، جبر و ضرورتش را احساس نکرده بودم؛ جبر و ضرورتی که با چند دهه تأخیر انجام می گیرد.

پس از انقلاب ۱۳۵۷ و سپس نتیجه ی فاجعه بار آن، سندیکای هنرمندان و کارکنان تئاتر در سال ۱۳۵۹ برای برگزاری یک فستیوال تئاتر فراخوان عمومی داد و بسیاری گروههای تئاتر از جمله انجمن تئاتر ایران برای شرکت در فستیوال اعلام آمادگی کردند. نمایش های فستیوال در تئاترهای لاله زار به روی صحنه می رفتند زیرا مدیران، کارگردانان و بازیگران تئاترهای لاله زار نیز مایل بودند در این فستیوال که «فستیوال تئاتر انقلاب - همگام با مبارزات ضدامپریالیستی مردم ایران» نامیده می شد، سهمی داشته باشند.

انجمن تئاتر ایران در آن سال مشغول تمرین نمایشنامه ای بود به نام «چاره ی رنجبران …» که اقتباسی از نمایشنامه ی «نمی توانیم! نمی پردازیم!» اثر داریو فو، نمایشنامه نویس، کارگردان، بازیگر، طراح و … ایتالیایی بود و قصد داشت در فصل تئاتری ۶۰-۱۳۵۹ آن را به روی صحنه ببرد. با فراخوان سندیکای تئاتر ما تصمیم گرفتیم که در فستیوال شرکت کنیم. هر نمایشنامه دو اجرا در دو شب متوالی داشت و نمایشنامه «چاره ی رنجبران …» در تئاتر نصر به روی صحنه می رفت.

من در اینجا از طرح جزئیات می گذرم و مستقیم می روم سرِ مطلبی که درگذشت وحدت، هنرمند شریف تئاتر و سینمای ایران، انگیزه ی اصلی و موضوع نوشتن آنست، و در واقع، سپاس و ستایش من از اوست.

بعدازظهر شب دوم اجرا، طبق معمول روزهای اجرا که خیلی زود به تئاتر می رفتم، در تئاتر نصر بودم که یک نفر از دوستان خبر آورد که امشب حواس تان باشد، حزب الهی ها قصد حمله دارند. حزب اله پس از انقلاب سازماندهی نشده بود، بلکه در جریان انقلاب و پیش از ۲۲ بهمن سازماندهی شده بود و حملات خود به گروههای غیرمذهبی را از همان زمان آغاز کرده بودند. من به محض شنیدن این خبر ابتدا به آقای امیرفضلی که در آن زمان مدیریت تئاتر نصر را به عهده داشت، اطلاع دادم و بعد بلافاصله کوشش کردم که با یکی از اعضای هیئت مدیره ی سندیکای تئاتر تماس بگیرم و از آنها کمک بخواهم. در واقع قصد من این بود که عده ای محافظ گرد آورم تا به حزب اله نشان بدهیم که مطلع و آماده هستیم. متأسفانه جز یکی از اعضای هیئت مدیره کس دیگری به تئاتر نیامد. اما با کمال خوشحالی آقای امیرفضلی اطلاع داد که نگران نباشم، کمک به زودی می رسد. بازیگران نمایش، یعنی اعضای انجمن تئاتر ایران از راه می رسیدند و من آنها را در جریان قضایا قرار دادم.

در حین آماده شدن به یاد آوردم که شب قبل در وسط اجرا دو نفر از میان تماشاگران با اعتراض و بد دهنی و با سروصدا، در حالی که صندلی هایشان را به شدت به پشتی صندلی زدند، سالن را ترک کردند. استنباط ما این بود که به احتمال زیاد از طرفداران جمهوری اسلامی و یا حزب الهی بوده اند. خبر آمدن حزب الهی ها برای امشب این ظن را تقویت می کرد که آن دو نفر حزب الهی بوده اند. چون، در آن روزها، آنها همه جا بودند و به جلسات سخنرانی ها، گردهمایی ها، نمایش های صحنه ای و خیابانی و غیره… حمله می کردند و همه چیز را برهم می زدند و درهم می شکستند. حمله به نمایش «عباس آقا کارگر ایران ناسیونال» به کارگردانی سعید سلطانپور یکی از آنها بود.

نمایش ساعت ۸ شب شروع می شد. حول و حوش ساعت هفت بود که سروکله ی بازیگران تئاتر نصر، یعنی بازیگران اصلی تئاتر که آقای امیرفضلی خبر کرده بود، پیدا شد. آقایان نصرت اله وحدت، اصغر سمسار زاده، علی میری و محمود لطفی از جمله کسانی بودند که آن شب برای حفاظت ما آمدند. از آنجا که ممکن است برخی ها محمود لطفی را نشناسند یادآوری کنم که محمود لطفی مرد بلند قدی بود که در کنار شغل اصلی اش به عنوان دژبان درجه دار ارتش وارد سینما و سپس تئاتر شد. او در دایی جان ناپلئون نقش شیرعلی قصاب را بازی می کرد.

آقای وحدت در واقع استراتژی محافظت و مراقبت را ریخت و برای هر یک توضیح داد که چه کار قرار است انجام شود. من از همان ابتدا که این آقایان وارد شدند، بعد از معرفی من توسط آقای امیرفضلی، قدم به قدم همراه آنان بودم و توضیحات آقای وحدت را دنبال می کردم. طرح استراتژی محافظت یا دفاع از این قرار بود که پیش از پایان نمایش، بخشی از کاناپه های چرمی یا نایلونی مشکی بزرگ سالن انتظار را حرکت داده و به صورت مانعی از وسط سالن انتظار به طرف در ورودی لژ و درِ پشت صحنه را ببندند. ورودی ردیف های اول سالن را هم ببندند و تماشاگران را راهنمایی کنند که فقط از در آخر سالن خارج شوند. آقای وحدت از من خواست که وقتی نمایش تمام شد، تماشاگران که دست می زنند شما برای رِوِرانس نیایید. بلافاصله پس از نمایش از در پشت صحنه - که به یک پاساژ در قسمت شمالی تئاتر باز می شد - به سرعت بروید. او از من خواست که بازیگرها حتی گریم خود را پاک نکنند. اگر همه ی این کار درست انجام بگیرد، حزب الهی ها ناکام می مانند.

برای من که تئاتر لاله زار و بازیگران آن را، به علت سالها سابقه ای که از خود بجا گذاشته بود، گونه ای می شناختم که جز آن بود که در آن لحظات شاهد بودم، این اقدام، این حمایت، این حساسیت و این شرافت هنری و دفاع از حریم تئاتر توسط این هنرمندان واقعه ای بود که از آن پس رابطه ی مرا با هنرمندان تئاتر لاله زار از این رو به آن رو کرد. پیش از این واقعه، در همان سال ۱۳۵۹، من نمایشنامه ی «بازرس» اثر نیکلای گوگول را برای تئاتر پارس کارگردانی کرده بودم و با بازیگران لاله زار چندان بیگانه نبودم. اگر چه پس از انقلاب ترکیب بازیگران و همچنین برنامه های تئاترهای لاله زار دچار تغییرات جدی شده بود و با پیش از انقلاب تفاوت هایی داشت، اما هنوز لایه ای از فرهنگ لاله زاری در تئاترها به چشم می خورد و این، از برخی جهات، امری ناگزیر بود. زیرا تماشاگران تئاترهای لاله زار کمابیش همان تماشاگران پیش از انقلاب بودند و هر چه روزهای عمر جمهوری اسلامی پیش می رفت، این قشر تماشاگران در لاله زار تثبیت تر می شدند. تئاتر نصر پس از انقلاب، بخاطر حضور وحدت، یکی از پر درآمدترین تئاترها بود و وحدت یکی از محبوب ترین بازیگران با بالاترین دستمزد بازیگری. برگردم سرِ موضوع.

آن شب، همه چیز طبق استراتژی آقای وحدت انجام شد و ما به سلامت جستیم. اما تا ساعتی بعد که یکی از دوستان به من تلفن کرد و چگونگی ماجرا را توضیح داد، واقعاً نمی دانستم از چه مهلکه ای نجات یافته بودیم.

همان شب، من از یکی از دوستان که در جریانات انقلاب با او آشنا شده بودم و از اعضای پیشگام بود، خواهش کردم و او نیز خود پیشقدم شد، که پس از رفتن ما بماند و سعی کند ته و توی ماجرا را در بیاورد و به من در خانه تلفن کند. وقتی او تلفن کرد، از شدت هیجان، و چه بسا وحشتی که هنوز حس می کرد و در لحنش احساس می شد، این طور شرح داد: عده ای حدود ۶۰ تا ۷۰ نفر حزب الهی جلوی در تئاتر نصر در پیاده رو و در راهروی ورودی تئاتر با زنجیر، کاتر، پنجه بوکس و … ایستاده بودند تا ما خارج شویم. وقتی همه ی تماشاگران خارج شده بودند، آنها آماده بودند تا از ما پذیرایی کنند. اما هنگامی که کارکنان تئاتر هم می روند و در تئاتر را مسئول مربوطه می بندد و به آنها می گوید که همه رفته اند، هنرپیشه ها هم رفته اند، آنها باورشان نمی شود. آن دوست در همان حوالی مانده بود و تا وقتی که حزب الهی ها تصمیم می گیرند بروند او همچنان می ماند و می شنود که رهبر حزب الهی ها با یک دشنام آبدار می گوید که: خیال می کنند در رفتند. می شناسیم شون. بالاخره گیرشون می آریم.

به تحقیق نمی توانم بگویم اگر آن شب کمک آن بازیگران تئاتر لاله زار، و بویژه اقتدار، هوشیاری و جسارت نصرت اله وحدت نبود، چه فاجعه ای می توانست رخ دهد، و حکومتی که خود سازمانده این جریانات و جنایات بود، چگونه همه چیز را به «عناصر خودسر» نسبت می داد و آن واقعه مانند بسیاری از وقایع جنایت بار دیگرِ حکومت، به فراموشی سپرده می شد.

من آقای وحدت را سالها پیش در لس آنجلس دیدم و برای عرض ارادت نزدش رفتم و خودم را معرفی کردم و به آن واقعه اشاره کردم. بنظر می رسید کم و بیش چیزهایی به یادش مانده، اما با تواضع و گرمی دلنشینی از کار و احوالات روزگار پرسید و بعد هم، به دلیل انبوه دوستدارانی که می خواستند او را ببینند، خداحافظی کردیم و امید به دیداری دیگر. این دیدار دیگر، به جهانی دیگر موکول شد. یادت ماندگار، آقای وحدت!