عصر نو
www.asre-nou.net

هراس کودک عقل در گذرگاه های جنون


Tue 29 09 2020

طاهره بارئی

tahere-barei1.jpg
خانۀ عقل کجاست
آبشار شعور پای کدام کوه لبریز است
در تیررس نگاه کدام پنجره غنوده
مرغزار یکدست حقیقت ؟
از سرزمین مستان و دیوانگان سر در آوردیم
همه جا صدای زنجیر می آمد
جغجغۀ جنون سوسو میزد
وعجبا که تعبیر به طرب می شد
جماعت ازین راه طبل زنان می رفتند
من مست وتو دیوانه
من مست وتو دیوانه
و سرمست از اکتشاف آخرین خُرده های جنون
هر روز دیوانه ای را با بوق و کرنا
از فرودگاه به خیابانهای تجمع صد هزار جیغ نازل می کردند
"همه شهر بشورید چو آوازه در افتاد
که دیوانه دگر بار ز زنجیر رهیده ست
بکوبید ُدهل ها و دگر هیچ مگوئید
چه جای دل و عقل است که جان نیز رمید ست[۱]
راستی چه جای دل وعقل در تاریخ شهر
بازیگران نقش سیاهی لشگرند پیادگان
ملازمان کالسکۀ دیوانگان دمبدم
اندک اندک جمع مستان می رسد
گلوی قهوه خانه و این ناشتائی
که باید اطعام میشد
درچهار سوقِ "بشتابید و گرنه"
گنجینۀ رادیو
خستگی ناپذیر درترجمه و تفسیر جنون پیدا و ناپیدا
ازمقّر خود به کلاغ چشمک میزد
خانۀ شعور کجاست
چراغ عقل را به کدام ناخن برکنده اند ازدیوار خانه باغ
در معرض دهن کجی سیمهای زمخت
مائیم شب و روز
روز و شب
پس اشگ نظارت دیوانگی را
در "مباحثی که در آن مجلس جنون میرفت"[۲]
چه زمان سیل می توان کرد و بر افشا ند ازین دستها؟
من مست و تو دیوانه
من مست و تو دیوانه
صد بار تو را گفتم
مباحث جنون جمع کن از زیر پا
این زنگوله ها ی آویزان را از مچ پا
در ببند به آواز دیوانه شو دیوانه شو
که جا خوش کرده زیر قالی سرحوض
و دایه با این شعار از زا می گیرد سر بچه را
خانۀ عقل کجاست
چراغ شعور زیر پوستر دیوانگان نم کشید و به پت پت افتاد
زلف آشفته و خوی کرده و چوبین پای
شیفتگان جنون
بی خبر از جنایتی که بدنبال آن قدم بر می داشت
و رذالتی که فقط از جنون میزاد
سینه میزدند پشت ماشین حمل گل و اموات
تاج خاردار مسیح و صلیب بر پشت و نیزه ی سه سر در پهلو
تا رسیدن به سر بریده حسین و صحرای کربلا
همه جا سوتِ ضجه و آژیر سوگ
صف بندی خیابانها با شماره عبور تعداد کارناوال
هیچکس دست کودک هراسان عقل را در این خیابانها نگرفت
و هیمه های سوز و گداز و هیجان
باریکه راهی باز نکرد پیش پاش
کجاست غرفۀ عقل
سوار کدام هودج ابریشم و باد؟
چه کسی وفا به این نامه خواهد کرد
وقت تنگ است
جریده رو که عُمر بی بدل است
نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس
به چشم عقل در این رهگذار پر آشوب
جهان و کار جهان بی ثبات و بی محل است
نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس[۳]
نه تو ز بی عملی
همه ز بی عملی...
هودج باد و ابریشم نامه و وقت عقل
ما را که برد خانه؟
ازین جریده ی کجِ عافیت
_____________________

[۱] مولوی
[۲] حافظ غزل 215
[۳] بریده هائی از غزل45 حافظ