عصر نو
www.asre-nou.net

نوید


Sat 26 09 2020

شهریار حاتمی

new/shahryar-hatami1.jpg
چه بلند است این ردای سیاه
چه سیاه است این ردای بلند
بر تن این عجوزه ی شب

چه کریه است این عجوزه ی شب
که پسِ پرده های پنهان اش
بس پلشتی نهان و جاری هست
گزمه هایش به تیغِ جُنون
پاسدارِ سیاهی و شب
قاتلانِ صنوبر و یاس
از همان پشتِ بامِ مدرسه تا
چاله های سیاه حوزه ی علم
سر بریدند درس و دانش را

آه از این روزهایِ چون شبِ ما
آه از این روزگارِ پُر تبِ ما
آه از این اژدهای بی سر و پا
آه از این جانیانِ بی پروا
که سحر را به خون بیالودند

با همه زشتی و سیاهی شب
با همه سوختن در آتشِ تب
سبزه لبخند می زند که بس است
ناله کردن زِ شومیِ شب
ناله کردن از آتشِ تب
لاله سر می کشد زخاک برون
که مبر نامِ این عجوزه ی زشت
نرگس از آن خُماریِ قرن
می زند چشمکی که فقط
یک نفس مانده تا سپیده ی صبح
یک قدم تا طلوع سحر
سینه را پر کن از لطافت صبح
واژه ها را بشو به جاریِ آن
پاک کن دفتر از سروده ی غم
و سرودی دوباره از سر کن

شاهبازی از اوجِ آسمانِ بلند
پر گشوده ست و آوَرَد پیغام
آفتابی که منتظر بودید
پسِ آن قله ی بلند برفی هست

بال برکش زِ عمقِ خاکستر
و ببین که فقط
یک قدم مانده تا طلوع سحر

استکهلم
سی و یکم شهریور ۱۳۹۹
شهریار حاتمی