عصر نو
www.asre-nou.net

آغاز پلنوم

"مهاجرت" بخش سی وچهارم
Fri 11 09 2020

ابوالفضل محققی

abolfazl_mohagheghi_0.jpg
ساختمان دوطبقه ساخته شده از آجر وبتون بسرعت پر می شد شرکت کنندگان پلنوم وسیع ازجاهای مختلف با تمهیدات وکمک هائی که حزب کمونیست ازبکستان در هماهنگی بامسکو انجام داده بودبه فروگاه تاشکند واز آن جا مستقما به محل پلنوم آورده می شدند. اطاق ها با در نظر گرفتن مسائل امنیتی تقسیم شده بودند. رفتن رفقای داخل برای غذا خوری نیز جداگانه صورت می گرفت.
سالن بزرگ گرد همائی در طبقه اول قرار داشت . میز ها بصورت یک مستطیل بزرگ کنار هم چیده شده بودند، شرکت کنندگانی که نسبت بهم چشم باز بودند دورآنهاجای می گرفتند.
در قسمت بالائی میز دبیر اول آقای فرخ نگهدار با آقای حبیب صفری نماینده هیات سیاسی حزب توده و آقائی بنام"بارانف" "نماینده کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی که از مسکو بعنوان مهمانان ویژه به کنگره آمده بودند می نشستند با تعدادی از اعضای هئیت سیاسی! بسته بدرجه شان در رتبه بندی تشکیلاتی.
برای بچه های داخل در همان گوشه بالائی میز با پارچه اطاقکی ساخته بودند با میکروفونی آزاد برای شنیدن نظراتشان. دور، دور این رفقا بود! در مرکز توجه هر دو جریان فکری که تلاش می کردند هم رائی آن ها را بعنوان رشته های اتصالی و حیاتی خارج با تشکیلات داخل جلب کنند.همراه داشتن هر کدام از آنها قدرت و برتری خط فکری آن جریان در داخل ودر نتیجه در خارج بحساب می آمد.
بقول یکی از آن هاکه به اطاق ما چشم باز شده بود "این رفقای هئیت سیاسی مجال نمی دهند نفس بکشیم این نرفته آن یکی می آید ومرتب در گوشت پچ پچ می کنند. انگارهرکدام مربوط به سازمانی جداگانه هستند. این بر علیه آن می گوید وآن یکی برعلیه این یکی! یکی تمام بلا ها را ناشی از نزدیک شدن بحزب توده ارزیابی می کند و دیگری هنوزدرامید نزدیکی بیشتر".بعد می خندید و می گفت "ولک بهرحال برای ماکه بد نشد یک هوائی تازه کردیم، یاران قدیمی را دیدم، خوب هم پذیرائی می شویم،کا کا دیگه دلت چی می خواهد خوشی زیر دلت زده برو وبمیر "؟
تنش بین دو جریان فکری را می شد در بر خورد افراد حتی افراد هیئت سیاسی نسبت به آقای صفری دید. کسانی که به خط مشی سازمان در دفاع از خط امام ونزدیکی بحزب توده انتقاد شدید داشتند در غذا خوری یا موقع تنفس نگاه چپ چپی به آقای صفری می انداختند واز کنارش عبور می کردند بی سلام وعلیکی .او هم بیشتر دم خور کسانی بود که هنوزعشق زیادی به حزب توده داشتند. قیافه خشک اشرافی و متفرعنی داشت! از آن قبیل آدم ها که بسختی جواب سلامت را میدهند. قدی بلند با چهره ای سفید وچشمانی روشن داشت با موهای کم پشت شانه کرده بیک طرف. لباسی شیک وبسیار تمیزمی پوشیدوشق ورق راه می رفت.
اما بارانف نماینده کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی مردی بود تنومند با شکمی نسبتا بر آمده که درتمام طول مدت پلنوم کنار فرخ با دستانی کلید شده بهم که بر روی بر آمدگی شکم می نهاد ساکت وبی حرکت می نشست ! طوریکه فکر می کردی پلک هم نمی زند.اما سایه حضورش بعنوان نماینده حزب کمونیست اتحاد شوروی بر سالن سنگینی میکرد.
افتتاحیه پر شوری بود. بعد از آن ضربات مرگبار حال با گذشت حدودا چهار سال می توان گفت اکثریت رهبری وکادر ها دوباره دور هم جمع شده بودند. حضورمسئولان داخل کشورنوعی غرور ووزن که هنوز ریشه در ایران داریم و مبارزه می کنیم به این گردهمائی ابهت می بخشید.
ازلحظه خروج از ایران کشمکش بر سر خط مشی شکوفائی جمهوری اسلامی ، دوری ونزدیکی به حزب توده و.. آغاز شده بود حال این پلنوم می خواست تکلیف خود با جمهوری اسلامی ، تداوم رابطه با حزب توده ووظایف عاجل سازمان در قبال جنبش واعضا وهوداران را مشخص کند.
کشمکش درون سازمان درخارج متاسفانه تاثیر نا خوش آیندی در رفتارها ودوستی ها وارد ساخته بود.طوری که گاه با کسانی که سال ها دوستی کرده ونرد مهر زده بودی در برخورد با سردی مواجه می شدی.
سراغ هیئت نمایندگی باکو رفتم ، مشخصا حمزه فراهتی که با بهروز حقی هم اطاق شده بود .سابقه دوستیم با حمزه به سال های بسیار دور به نوجوانیم به زندان جمشیدیه بر میگشت.روز های شیرینی که زندگی در یک جمع سیاسی را تجربه می کردم .حضور حمزه در این جمع شوخی بود وخنده ،کم کردن از بار ،خشگی و سختی زندان .کل کل کردنش با همه، با من که نام با مسمای صغری زندان داده بود اسمم را صدا نمی کرد بجای آن می گفت "صغرچه"حمام که می رفتیم بورس سخت وزمخت را می داد دستم ومی گفت:" "صغرچه" قشویم بزن"! بدنی تنومند وبسیار پرموداشت. پایش را زمین می کوبید بلند شیهه می کشید و می گفت "وقتی اسب را قشومی کنی از خوشی چنین شیهه می کشد ".زمانی هم که من ونعمت حق وردی بعنوان دوسرباز که بخاطر جرم سیاسی با افسران سیاسی هم بند شده بودیم در مراسم صبحگاه زندان نظامی جمشیدیه هم پای افسران حاضر به اجرای برنامه صبحگاهی که با سرود شاهنشاهی همراه بود نگردیدیم و با رئیس زندان "سروان جاوید نسب" درگیرشدیم! بعنوان تنبیهه به طبقه پائین زندان که مخصوص سربازان ودرجه داران عادی بود تبعید گردیدیم . حمزه و ستوان پناهی ومهرداد پاکزاد که یادآوری نام عزیزش هر بار غم واندوهی سنگین بر دلم می نهد بعنوان سه افسر کادر ورسمی ارتش به این کار اعتراض وتهدید به اعتصاب غذا کردند.این امر و این که بعنوان فردی سیاسی در بین سربازان عادی حضور نداشته باشیم جاوید نسب را مجبور به تجدید نظر و بر گردانیدن ما به قسمت زندانیان سیاسی کرد.
سال های بعد این رابطه ادامه یافت .از حمزه همیشه چنین تصویر زیبائی داشتم آن روز هم انتظار داشتم بمحض باز کردن در اطاقشان همان شور ودوستی فضای اطااق را پر سازد! با بهروز حقی زیاد رابطه ای نداشتم بخصوص بعد از کاندید شدن من از طرف سازمان در تبریز این رابطه سرد تر گردید.
متاسفانه وقتی وارد اطاق شدم خبری از آن تصورمن نبود بهروز طوری که انگار هرگز مرا ندیده نگاه نا آشنائی انداخت زحمت جواب سلام بخود نداد. حمزه به سختی گفت:" چطوری؟ با چه کسانی می پری"؟
خبری از آن صمیمیت نبود کمی این پا و آن پا کردم وخارج شدم .آن زمان هر دوی آن هادر موضع چپ بودند وبرعلیه دستگاه رهبری.
شب وقتی در طبقه بالا حمزه با تنی چند مشغول بازی بیلیارد بود وتا حدی سرحال! با دیدنم با همان محبت دیرین پیش آمد گفت: گده صوبح حوصلدن گتمشدم گوردن که" ."پسر صبح حوصله نداشتم اوضاع را که دیدی"!
بازوئی بر دور گردنم انداخت بشوخی تکرار کرد :"صغرچه" نشانه ای از آن که هنوز فراموشم نکرده است. دوستی که سال های بعد هم ادامه یافت.
گریزی به فضای پلنوم.
پلنوم با سرود انترناسیونال و سرود سازمان گشایش یافت . حس وشورغریبی که جدا از جدال چپ وراست ودلخوری ها، این دو سرود در فضای سالن ایجاد کرد!حسی از نوستالوژی سال ها مبارزه ،تلاش وعشق به سوسیالیسم وانترناسیونالیسم!همراه با رشته های الفتی که بعنوان فدائی همه ما را بیک خانواده متصل می کرد. رفتن درسکوت یک دقیقه ای بیاد وخاطررفقائی که ...

ادامه دارد