عصر نو
www.asre-nou.net

دیدار معنوی مثنوی ــ عشق افلاطونی

(بخش نخست)
Sun 6 09 2020

محمد بینش (م ــ زیبا روز )

mohammad-binesh1.jpg
(نگاهی به رسالۀ ضیافت)

آمده ام که تا به خود گوش کشان کشانمت
بی دل و بی خودت کنم ، در دل و جان نشانمت

در نوشتار پیش از رنج و سرمستی زادۀ عشق سخن به میان آمد که چگونه جان عاشق را در آسمان الهی پرواز می دهد .اما کدام عشق و چگونه ؟ شاید به تعداد ساکنان روی زمین تجربۀ عاشقانه و نگارش و حرف و حدیث در این باره وجود داشته باشد، در این نوشتار از آن همه در می گذریم و یکسر به سراغ عشقی که در میان شمس و مولانا به وجود آمده بود می رویم .این عشق به گونه ای بوده که همانندی های فراوانی با آنچه پس از گذشت قرنها از زمان افلاطون به نام وی "عشق افلاطونی"مشهور شد، داشته است. صفت چنین عشقی دل بستن دو مرد به هم بدون هرگونه رنگ جنسیت برای پیمودن مسیری الهی ست.

پیش از معرفی دیگر صفات این عشق، یاد آوری نکتۀ مهمی لازم است. می دانیم بخشی هایی مهم از حکمت و علوم یونان باستان قرنها بعد به همت مسیحیان سریانی ــ قومی سامی نژاد در نواحی عراق و سوریه ــ به زبان سریانی و سپس عربی ترجمه گردید و در تمدن اسلامی راه یافت . چنانکه "رنان" در کتاب تاریخ فلسفۀ خویش به سال 1852نوشت: [در انتقال فرهنگ یونانی] اسکندرانیان ، سریانیان ، مسلمانان و مسیحیان قرون وسطی همه حلقه های یک زنجیرند" (1) فرهنگ و علوم یونانی در پوشش هلنی به همت فلاسفه بزرگ چون فارابی و ابن سینا و ابن رشد و الکندی در جهان اسلام منتشرگردید .

اما اشتباه است که وجود علاقه و عشق میان مرید و مراد در صوفیه را معلول آشنایی جوامع اسلامی با تعالیم عرفانی افلاطون بدانیم صوفیه و عرفای اهل دل، عشق افلاطونی را ازنوشته های نوافلاطونیان کپی برداری نکرده بودند، بلکه پاره ای مکاشفات روحانی که مشترک میان پیروان ادیان الهی ست این تشابهات را به وجود آورده است .به همین دلیل است که در کنار شباهت ها، تفاوتهای مهمی نیز میان عشق افلاطونی و آن عشق هستی سوز مولانا به شمس به چشم می خورد که در پایان این نوشتار به آن ها خواهیم پرداخت . ابتدا باید نگاهی اجمالی به بیانات افلاطون در باب عشق الهی افکند:

وی در دو رساله از نوشته های خود به بحث در باره ماهیت عشق می پردازد .یکی رسالۀ "ضیافت" و دیگری بنام "فدروس" . افلاطون در تمام آثار خویش نظرات خود را به نام تعالیم معلمش سقراط بیان
کرده است .در رساله میهمانی هم که عده ای صاحب نظر در بارۀ عشق سخن می گویند،سقراط یا همان افلاطون از کاهنه ای بنام "دیوتیما" تعریف می کند که به وی چنین می آموزد:

[ توجه داشته باشیم که افلاطون به حقیقت وجودی ِ کلیات در عالم مُثُل،اعتقاد دارد. یعنی مفاهیم کلی ، یا ایده ها، مستقل از سایه های خود در عالم مادی، وجودی واقعی دارند. مثلا "عشق" خود جدای ز عاشق و معشوق در جهان مثل بسر می برد.وی از زبان دیوتیما،عشق را در قالب اسطوره به تصور و تصویرِ عقلانی و تجربی می کشد] آن کاهنۀ عشق شناس چنین تعلیم می دهد:

عشق نه نیک است و نه زیبا ــ این بیان البته الزاما به معنای زشت و بد بودنِ عشق نیست ــ " عشق از جنس ِ پریان است و در مقام و مرتبۀ پری، واسطه ای میان خدایان و آدمیان است. عشق فضای فاصلۀ میان خدایان و انسانها را به وجود خویش پر ساخته،و سراسر جهان هستی را بیکدیگر می پیوندد. زیرا ممکن نیست سرشت الهی با سرشت انسانی پیوسته گردد.پریان فراوانند و عشق یکی از آن هاست. خدای عشق "اروس" نام دارد،[ که فرزند آفرودیت، الهۀزیبایی و آرس،خدای جنگ وپسر زئوس می باشد]. او فرشتۀ بزرگی ست، فرشتگان حدّ ِ واسطی هستند، بین خدایان و آدمی" سپس افلاطون دست از اسطوره پردازی برداشته ،نظر فلسفی خود را از زبان "دیوتیما" بیان میکند:

" عشق عبارت است از اشتیاق در بدست آوردن خوبی برای همیشه" سقراط از آن استاد روحانی ، توضیحی کامل تر می خواهد . دیوتیما می گوید در میان انسانها دونوع عشق وجود دارد.یکی عشق زمینی که از پیوند زن و مرد می زاید و نسل بشر تداوم می یابد و دیگری روحانی که میان جان های آگاه وصلت می افتد. یعنی خردمندانی که بر خویشتن تسلط دارند و به اعتدال درونی رسیده اند.

کسانی که به زاد و ولد جسمانی اشتیاق دارند،به زن ها رو می کنند/// باور دارند که از راه تولید نسل می توانند جاودانگی و نیک نامی خود را فراهم سازند. اما جان ها و ارواح نیز آفرینش و زادن دارند.///شاعران و هنرمندان جانهای زاینده و بالنده دارند// ای سقراط عزیز! کسی که بخواهد راه عشق را درست بپیماید، باید در دوران جوانی به زیبا رویی دل بندد/ این دلبستگی برایش اندیشۀ خوب و زیبا پدید می آورد///// آنگاه پی خواهد برد زیبایی روح برتر از زیبایی بدن است و به آن دل می بندد .آن کس که به رهبری عشق،از زیبایی زمینی به زیبایی اخلاق و منش و از آن به زیبایی خرد و حکمت می رسد ، از آن به زیبایی دانش بی پایان،که هدف اوست دست می یابد" (2)

ازاین سخنان می توان دریافت وی ازهمان آغاز، به تفکیک جنسیتی درموضوع عشق دست می زند. افلاطون دو راه پیش روی آدمی می گشاید. یا عشق زمینی وکام گیری جنسی برای دوام نسل ویا عشق روحانی بدون شهوت برای زایش روحانی که قاعدتا می بایست میان دو همجنس مرد باشد . زیرا در جهان معنوی بیشتر خدایان نرینه اند که نظام هستی را می گردانند و جهان مادی هم عکس و سایه ای از آنجاست . با وجود این او یکسره پیرو سنت مرد مدارانه آتن نبود و سر خود را داشت.

چنین به نظر می رسد که افلاطون دست کم در سه مورد با سنت رایج جامعۀ آتن مخالفتی ظریفانه کرد . نخست آنکه به انتقام اعدام ناجوانمردانۀ سقراط، به جرم فا سد کردن اندیشۀ جوانان آتن، تمام آثارش را به نام استاد خویش منتشر ساخت . دو دیگر این که درهای آکادمی او به روی زنان و مردان ، هر دو باز بود .اما زنان به دلیل جامعۀ مرد مدار آتن با لباس مردانه در مجالس درس وی گرد می آمدند. وی در مدینه فاضلۀ خویش راهی برای حکومت زنان هم باز می گذارد،به شرط آن که از پیش حکمت آموخته باشند،حتی با پیشنهاد پرورش اطفال توسط شبانه روزی های حکومتی می خواهد رنج تر و خشک کردن آنان و خانه داری را از دوش زنان جامعه بردارد.اما بعدها در این نظرات تغییراتی پدیدآورد.

این نکته هم بسیار جالب است که شرکت کنندگان در ضیافت همه مرد هستند ولی وقتی نوبت به سخنرانی نهایی سقراط می رسد،وی از زنی بعنوان استاد خود در شناخت عشق نام برد.در واقع کار آن زن، نمودار شغل مادر سقراط است که قابلگی می کرد . ــ سقراط می گفت او هم مانند مادرش قابله است، همانطور که خود کودکی نمی زاید، اما زنان دیگر را در زادن کمک می کند، سقراط هم از خود دانشی ندارد بلکه ذهن مدعیان دانش را با سوال و جواب خاص خویش، به تفکر و زایمانی معنوی وا می داردــ سدیگر آن که افلاطون با طرح و تعریفی که از عشق الهی به دست می دهد،سنت رایج جامعه ی آتن، گرایش دو جنسی مردان زمان خود را زیر سوال برد. در آن روزگاران ،به اصطلاح زمان ما " دوست پسر" گرفتن برای مردان نه تنها قبحی نداشت، بلکه مایۀ مباهات نیز بشمار می رفت . برای : روشن تر شدن موضوع، اتفاقی که در پایان آن ضیافت رخ داد به اختصار نقل می شود وقتی سقراط خاطرات خود را از تعالیم آن کاهنه در باره عشق به پایان می رساند، ناگهان میهمانی ناخوانده ، جوانی زیبا و مست بنام "آلکیپیادس" وارد مجلس می شود و برای حضار از ارادۀ پولادین سقراط تعریف می کند که چگونه در عین ستایش زیبایی او ، از کامگیری خود داری کرده است:

"هان!آگاه باشید که هیچکدام از شما به راستی سقراط را نشناخته اید/// شما می بینید ،سقراط همیشه بیقرار ِ زیبا رویان است و لحظه ای از آنان دور نمی شود //در اندرونش اعتدال موج می زند. من به زیبایی خود خیلی مغرور بودم.گمان می کردم او واقعا شیفتۀ زیبایی من است///وقتی من و او تنها ماندیم ، انتظار داشتم از او سخنان عاشقانه بشنوم/////اما بکلی نا امید شدم و روزمان فقط
به بحث و گفتگو می گذشت ////او را شبی به شام دعوت کردم /// به او گفتم تو در میان تمام هوا خواهانم یگانه فردی هستی که لیاقت دوستی مرا داری ///او گفت معلوم می شود در من قدرت و زیبایی سحر آمیزی می بینی که بیش از زیبایی بدن توست که سعی می کنی به من نزدیک شوی // تو می خواهی فضائل تن را با فضائل روح عوض کنی ، اما ای پسر دیوانه!کور خوانده ای.من از جا برخاستم ، بدون این که حرفی بزنم لحافم را روی او انداختم و خود نیز در کنار او آرمیدم.///چون صبح دمید، از زیر لحاف بیرون آمدم، و گویی انگار در کنار پدر خود یا برادر بزرگتر خود خوابیده بودم.////همۀ خدایان بر این امر گواهند/// و اکنون خود را غلام و اسیر حلقه بگوش او می یابم" (3)

محمد بینش (م ــ زیبا روز)

( ادامه دارد)
http://zibarooz.blogfa.com/post/272

زیر نویس :

1 : نک،تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، الفاخوری ـ خلیل الجر، ترجمه آیتی، ص 321

2 : رسالۀ ضیافت ــ افلاطون ، ترجمه محمد ابراهیم امینی فرد ــ ص105 به بعد یه اختصار

3 : همان، ص 138 به بعد به اختصار