عصر نو
www.asre-nou.net

در ضرورت توام بودن آزادی و برابری

(کورونا همچون بیماری سیستم سرمایه داری)
Tue 21 07 2020

فرهاد قابوسی

خبط اساسی متخصصین اقتصادی، موافقین و توجیه کنندگان نظام سرمایه سالار اینست که آنها در تحلیل سیستم و نظریه های اقتصادی و سیاسی نظیر دموکراسی سرمایه سالار از شرایط ایده آل محیط و عملکرد این سیستم ها حرکت می کنند ولی شرایط واقعی موجود را که موثر بر عملکرد نظریه های در جوامع اند نادیده می گیرند. درحالیکه شرایط واقعأ موجود حاکم روشن می کنند که بدون ایجاد تعادل اقتصادی در جامعه برای اکثریت، هر نظامی حتی دموکراتیک فاسد و دگرگون شدنی و برعکس موجب تشدید محدودیت و قیود اجتماعی ضد آزادی در جامعه است.
نظام سرمایه داری و خصوصأ نئولیبرالیسم بصورت ظاهری اساسأ بر آزادی تاکید می کند تا دستکم ایده آلی برای کارکنان خود داشته باشد، ولی برابری اقتصادی را بعنوان مشتق ثانویۀ آزادی محسوب می کند، چون اساسأ معتقد به ضرورت اختلاف طبقاتی (اختلاف امکانات و ثروت در جامعه) است. در حالیکه از نظر منطق و تجربه آزادی بدون برابری امکانات و برابری امکانات بدون آزادی ممکن نیستند. لذا آنچه که به برابری در مقابل قانون در سیستم های متکی بر دموکراسی تبلیغ می شود، از همان ابتدا سخره ای بیش نیست که گویند "در سیستم دموکراسی بعضی ها برابر تر از دیگران هستند"!
بحران های مرگبار اقتصادی اخیر و کنونی کورونا ثابت کردند که این تصور و امکان احتمال آزادی بدون برابری نه تنها ناممکن بلکه مضّر و خطرناکند. بایستی برای کسانی که چشم و گوش بسته می اندیشند، یاد آوری کرد که مطابق آمار سازمان ملل و تحقیقات مسئولان بین المللی نظیر ژان چیگلر نه تنها هر روز زندگی تحت شرایط غیر بحرانی "عادی" جهان (که برای اکثریت حداقل شرایط بحران مالی و امکانات روازانه محسوب می شود) موجب مرگ هزاران انسان و کودک در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین می باشد. بلکه بحران اقتصادی اخیر پیش از بحران کورونا نیز سبب تشدید مرگ و میر انسانهای فقیر شده است. همچنانکه بحران کورونا بعنوان بحران شرایط ضد انسانی نئولیبرالیسم، سبب تشدید مکرر و بیشتر مرگ و میر میان اکثریت انسانهاست.
عوارض مشدد بحران کورونا در آمریکای شمالی بعنوان مهد سرمایه داری و نئولیبرالیسم، باوجود پیشرفت صنعتی، تبلیغ دموکراسی و "امکانات برای همه" ثابت کرد که آزادی بدون برابری اقتصادی نه تنها مضّر و خطرناک بلکه عملأ ناممکن است. چون باوجود تمرکز ثروت و امکانات بی حدّ در این کشور سیستم حاکم روزانه موجب کشتار هزاران انسان می شود. این حقیقت است که چندی پیش نخستین بار من از آن در رابطه با کورونا در همین صفحات تحت عنوان «بیماری سیستم سرمایه داری» و نه بیماری صرفأ بهداشتی نام بردم.
تحویل این کشتار روزانه به پوپولیسم حاکم مبتنی بر استدلال دقیق نیست، چون پوپولیسم حاکم ناشی و متکی بر انحصار بینش مخبط و منحط اکثریت مردم این سرزمین بر سرمایه سالاری است. مخبط و منحط بودن بینش عمومی مردمان آمریکای شمالی مبتنی بر این واقعیت است که اکثریت مردم کرۀ زمین اجبارأ تاوان ده سیاست های ضد بشری دولت های منتخب آمریکای شمالی هستند، که جهت تامین سیستم سرمایه سالار اقلیتی، تمامی دنیا را به گروگان گرفته اند. کمااینکه حتی فرزانگان این سرزمین نظیر چومسکی، گور ویدال، سیمور هرش و متخصصین دیگر نظیر پیکتی موید این گرونگانگیری اقتصادی ـ سیاسی و نظامی هستند. گرونگانگیری ای که نه تنها دایمأ سبب مرگ و میز هزاران انسان شده و می شود بلکه موجب تحکیم نظامهای دیکتاتوری در سراسر جهان شده و می شود.
ضرورت تحلیل و تاکید بر این موضوع از آنجایی مهم است که میان قلمزنان ایرانی خصوصأ خارج نیز تحت دوام تکرار صرف بر دموکراسی و آزادی، تبلیغات محیط سرمایه سالاری و انعکاس باصطلاح شکست سوسیالیسم شورایی، بسیاری خصوصأ در ضدیت با اسلام، مستقیم و غیر مستقیم، دانسته و ندانسته به تبلیغ ناگزیر بودن برتری و گردن نهادن بر سیستم سرمایه داری مشغول اند: چپ گرایان قدیم و ضد اسلامیان جدید با انگ های مختلف از مخالفت با استالین و اسلام گرفته تا گرایش به بینش مدرن و "معقول" ضد ایدئولوژیکی در ساز ایدئولوژی سرمایه داری دمیده اند، که هم ایدئولوژی ضد انسانی تری محسوب می شود و هم مخالف سوسیالیسم و هم جهت تمرکز سرمایه سالاری مخالف رژیم های سرمایه داری ضد آمریکایی است. نتیجه گرایش بخش عمده ای از قلمزنان ایرانی مقیم خارج از تظاهر به چپ گرایی به اعتقاد به راست بوده است: چون سرمایه داری همچنانکه شاهدیم در دگردیسی نئولیبرالیستی اش ذات دست راستی و عملکرد فاشیستی اش را چه در مرکزیت آمریکای شمالی اش، چه در محور اروپایی اش و چه در انحصار منابع حیات مردمان نظیر آب آشامیدنی به متاع سرمایع داری آشکار کرده است. به سخن دیگر شدت و حدّت آمیختگی نفع پرستی، نژاد پرستی و بینش های فرهنگی و سیاسی دست راستی اینک چنان آشکار شده است که عقل غیر سیاسی نیز متوجه شده است که مشابه زمانۀ هورکهَیمر(عصر فاشیسم در اروپا) سکوت نسبت به سرمایه داری معادل سکوت در برابر فاشیسم تلقی می شود.
زمینۀ بروز فاشیسم سرمایه داری بعنوان یک بحران اقتصادی ـ سیاسی از سالهای صعود نئولیبرالیسم در دهۀ هفتاد قرن پیش نهاده شده است. همچنانکه منجر شدن سکوت و کوربینی وسایل ارتباط جمعی در نمونۀ آمریکای شمالی از همان عصر نسبت به مطلق گرایی اقتصادی ـ سیاسی به فاشیسم عریان سرمایه داری بسیار طبیعی و منطقی بنظر می رسد: یعنی سکوت روزنامه های مهم و کانال های تلویزیونی نظیر «سی بی اس» نسبت به شرایط انتخاب بوش صغیر که تا توبیخ و اخراج روزنامه نویسان متعهد بابت توجیه دموکراسی سرمایه داری (جمهوری خواهان) میان وسایل ارتباط جمعی پیش رفت، مسبب شرایط سیاسی در این سرزمین شد که اینک همان وسایل ارتباط جمعی مجبور به تحمل نتایجش در عصر ترامپ هستند. لذا برخلاف تصور بسیاری، ظهور ترامپ بدون تایید نئولیبرالیسم حاکم بر آمریکا از عصر ریگان به بعد ممکن نمی بود.
برای ملاحظۀ عدم ثبات و خطر آزادی بدون برابری، تحلیل وضعیتی که منجر به جنبش «زندگی سیاهپوستان مهم است» تعیین کننده است. مهمترین مسئله ای که در این موضوع باید مورد توجه قرار بگیرد اینست که تا چند سال پیش بسیاری از آنچه که امروز عمومأ در سیستم های دموکراسی سرمایه سالار مردود شناخته می شوند، نظیر شرایط نژادپرستانه بر علیه سیاهان و سوء استفاده جنسی از زنان ("جنبش من هم") عمومأ عادی بنظر می آمدند و تنها از جانب اندک مخالفین استدلالی سرمایه داری بعنوان عوارض دموکراسی سرمایه داری انتقاد می شدند. لذا مسئله دوم این موضوع همان اینست که دموکراسی سرمایه سالار مولد و متکی بر همین عوارض امروزه مردود بود. چون زمینۀ شرایط منجر به این عوارض و تشدید آن متکی بر دوام اختلاف امکانات و ثروت در جوامع دموکراسی سرمایه سالار بوده است. مثلأ نژادپرستی سفید پوستان برعلیه سیاهان به جهت اختلاف امکانات و ثروت شان و پائین بودن و آمدن سطح زندگی سیاهان، سبب تشدید فاصله گیری سفید پوستان از سیاهان، دوام و تشدید و گرایش سیاهان به کارهای خطرناک و جرایم جهت تامین معاش شان می شود. یعنی اختلاف طبقاتی میان سفید پوستان و سیاهپوستان بواسطۀ نژادپرستی سفید پوستان تشدید و موجب روی آوردن سیاهپوستان به جرایم تحت شرایط ضد سیاهان می شود و سبب می گردد که ساهپوستان اجبارأ مجرم شده و به این سبب آزادی و حقوق اجتماعی و سیاسی شان را از دست بدهند. درحالیکه این قوانین ناروای ایالتی و کشوری در آمریکاست که مولد جرم اند. محروم کردن بسیاری از سیاهپوستان از انتخابات ریاست جمهوری بوش صغیر خصوصأ در ایالت فلوریدا که فرماندارش برادر او بود ثابت کردند که آزادی در سرمایه داری آمریکای شمالی افسانه ای بیش نیست. وسایل ارتباط جمعی و روزنامه ها یی که سکوتشان در برابر این رفتار غیر دموکراتیک و سبب بروز پدیدۀ ترامپ شد، امروز از دیکتاتوری کاخ سفید سخن می گویند. بی سبب نیست همچنانکه مورخین و فرزانگان آمریکایی در فیلم مستند مایکل مور (فارنهایت 11/9) استدلال می کنند: ترامپ به خود اجازه می دهد در سخنرانی هایش علنأ دیکتاتور مابانه با اشاره به دیکتاتور های دیگر از ریاست جمهوری مادام العمر خویش سخن بگوید. تصور و امکان بر آمدن حکومت مادام العمر از بطن یک "دموکراسی" میان سیاستمداران و مردم انتخاب کننده که انعکاس آن تکرارش وسیلۀ ترامپ است، مسلئۀ خرد و موقتی نیست: "که این نیز بگذرد". لذا این حقایق روشن کنندۀ عدم ثبات آزادی بدون برابری از نظر ثروت و امکانات و از دست دادن آزادی و حقوق اجتماعی (ظاهرأ تامین شده برای همه) در سایۀ محدودیت و فقدان امکانات لازم زندگی تحت شرایط اختلاف طبقاتی برای طبقه محروم از امکانات است.
طبیعی است که بحران های اقتصادی و بهداشتی نظیر آنچه که در دهۀ پیش و فعلأ پیش آمده اند، شرایط منفی اکثریت فاقد امکانات را تشدید می کنند. لکن از آنجایی که این بحران ها حتی وضعیت اقلیت سیستم نئولیبرالیستی که زندگی کثریت از قبال خرده ریز آنان تامین می شود، به خطر انداخته اند. لذا سیستم نئولیبرالیستی نیز جهت دوام خویش مجبور به تغییر و تطبیق خود با عوارض ناشی از ناروایی های اساسی خویش است. به سخن دیگر حتی اگر متاسفانه نئولیبرالیسم بتواند دوام یابد، متحمل تحولاتی خواهد شد که حداقل ظاهر آن را تغییر خواهد داد. اما آنچه که ضروری است تغییرات اساسی است که آزادی را با برابری توام سازند.