عصر نو
www.asre-nou.net

اجنه ی دوران جاهلیت
در دهان و ذهن خامنه ای

جهش هزاروچهارصدساله از دالان زمان
Thu 23 04 2020

ع. اروند

new/jen.jpg
در هفته های گذشته نقش اجنه و شیاطین که ما در کودکی از آنها می گفتیم بسیار مهم و سیاسی شده است. بدین علت که مقتدرترین مرد ایران آنها را در شیوع بیماری ویروس کرونا در کشور دخیل دانسته است.

گفتم «در کودکی»، هر چند در آن سن و سال ها هم ما وجود اجنه را جدی نمی گرفتیم و آن واژگان را بیشتر در مزاح ها و تمسخر بکار می بردیم.

اما واقعیت این است که این مفاهیم امروز به یکی از موضوعات جدی روز، حتی در مناسبات بین المللی، تبدیل شده است. این ادعا که شیوع بیماری کرونا ویروس نتیجه ی دخالت اجنه یا کمک گرفتن دولت آمریکا از آنها باشد موضوعی است، علت طرح چنین ادعایی خود موضوع دیگری است.

برای این موضوع دوم می توان سه علت فرض کرد.

۱ـ خامنه ای که به این توضیح متوسل شده در صدد فریب مردم بوده است.

تصور چنین خدعه ای دشوار است زیرا مردم، حتی ساده دل ترین آنان نیز چنین آسان به دخالت اجنه در این امر باور نخواهندکرد.

۲ـ می توان تصورکرد که خامنه ای دچار توهمات بیمارگونه است و به عبارت دیگر به بیماری پارانوئیا دچار است. اما برای چنین تصوری درباره ی او به سخن گفتنش از دخالت اجنه در امر بیماری کنونی نیاز نبود. مشاهده ی این نوع پارانوئیا در خامنه ای، که در استالین، هیتلر، خمینی (و بازوی تکفیرهای او، نواب صفوی) و ابردیکتاتورهای دیگری مانند آنها مسلم دانسته می شود، تازگی ندارد و نشانه های مسلم آن از سالیان دراز پیش از این در او دیده می شد.

استالین و هیتلر هیچکدام منکر علوم جدید نبودند و به موهوماتی چون اجنه متوسل نمی شدند، گرچه تصور آنها از این علوم تصوری عامیانه و ابلهانه بود، مانند این که استالین مارکسیسم را فلسفه ی علمی و مارکسیسم ـ لینینیسم را سوسیالیسم علمی می نامید یا از «علم پرولتری» که هیچ معنایی نداشت سخن می گفت، و هیتلر نظریه ی برتری نژادی را که هیچگونه پایه ای در علوم مسلم دانشگاهی نداشت نظریه ای علمی قلمداد می کرد.

پس بیماری پارانوئیا نیز، که در خامنه ای نیز مانند خمینی و هیتلر و استالین کاملاً مشهود است، برای فهم استفاده ی او از موهوماتی چون اجنه کافی نیست.

۳ـ در مکالمه ای تلفنی با دوستی که باعلوم دقیق سروکاردارد و به عبارت روشن تر فیزیکدان است فرض سومی را از او شنیدم که سخن از آن نیز بیفایده نیست.

او می گفت همه می دانند که موجودات خیالی چون اجنه از تصورات اعراب عصر جاهلیت بوده اند اما حتی در دوران پس از اسلام نیز مردمانی که سرشان به تنشان می ارزیده هرگز به چنین موهوماتی باورنداشته اند. و اضافه می کرد چه بسا که خامنه ای و همه ی کاستی که او به آن تعلق دارد اساساً متعلق به عصر ما نباشند و از دوران جاهلیت عرب، از راهی که ما نمی شناسیم، به عصر ما «نقب زده باشند».

به او گفتم نقب زدن در فضا، از جایی به جای دیگر انجام می شود؛ مگر در بعد زمان هم می توان «نقب زد»، این که معنا ندارد.

گفت چندان هم بی معنا نیست؛ حتی آینشتین هم همه ی لحظات زمان، از گذشته تا حال و آینده را، در یک کل، که آن را چارچوب چهاربعدی فضاـ زمان نامیده بود، حاضر می دانست. گفتم گرچه این گزاره برای من قابل فهم نیست، اما به فرض که چنین باشد مگر عبور از گذشته به حال یا، به عکس، بازگشت از حال به گذشته هم شدنی است؟ گفت فیزیکدانان در این باره فرضیه هایی ارائه داده اند که بر طبق آن می توان، در بعد زمان، میان گذشته و حال ـ یا در بعد فضا، این نقطه و نقطه ی بسیار دوری از کیهان، ـ نقبی در این چارچوب چهاربعدی تصور کرد و عبور از آن را نیز ممکن دانست. او اضافه کرد که طرح کنندگان این فرضیه این نقب را سوراخِ کرم (به انگلیسی Wormhole ـ به فرانسه Trou de ver) نامیده اند که شاید بتوان آن را دالان اژدها نیز نامید و برخی نیز، به دلیل یک پیشنهاد آینشتین و همکار او روزن، فیزیکدان دیگری که نظریاتی نزدیک به نظرات او داشت، در سال ۱۹۳۵، آن را پل آینشتین ـ رُوزِن، نامیده اند.

نظریات دیگری از این نوع هم پیش و بعد از این نظر اخیر ارائه شده است، و هر چند سال نظریات جدیدی دراین زمینه ارائه می گردد؛ اما این فرضیه ها تا کنون تنها شکل ریاضی داشته و امکان تحقق آنها به شکلی در جهان واقعی فیزیک مورد تردید است زیرا هنوز دیده یا اثبات نشده است. نظریه ی موسوم به سیاهچاله ها (Black hole) که از همان ۱۹۱۶، سال انتشار نظریه ی نسبیت عمومی، مطرح شد، اما آینشتین در درستی آن اظهار تردید کرده بود نیز با این نظریه ها بی ارتباط نیست. درباره امکان تحقق فیزیکی این سیاهچاله ها نیز تا زمان ما تردید شدید وجودداشت؛ تا آنکه در ۱۴ سپتامبر ۲۰۱۵ با رصد امواج گرانشی تصادم دو ستاره ی بسیار دوردست که در ۳/۱ میلیارد سال پیش رخداده بود و طی آن سیاهچاله ی یکی از آنها دیگری را می بلعید، تردید در این باره برطرف شد. این آزمایش در برنامه ی آمریکایی رصدخانه انترفرومتر لیزری امواج گرانشی (Laser Interferometer Gravitational-Wave Observatory) که در آن مجتمع هسته ای هنفورد و لیوینستون شرکت داشتند، با موفقیت انجام شد و دو سال بعد به یک جایزه ی نوبل فیزیک نیز انجامید.

به علاوه، نظریه های مربوط به عبور از نقب زمانی که از لحاظ ساخت ریاضی نظریات بسیار دقیقی هستند در جهان تخیل و هنر نیز جای بزرگی یافته اند. از جمله ی فیلم های بسیاری که با الهام از این نظریه ها ساخته شده فیلم آمریکایی نیمیتز، (Nimitz) ساخته ی سال ۱۹۸۰ است.

در داستان این فیلم ناو هواپیمابر آمریکایی نیمیتز، در سال ۱۹۸۰ در حین یک سفر دریایی دچار طوفان الکترومغناطیسی شدیدی می شود، نه چندان بی شباهت به طوفان نوح، و در نتیجه ی آن، در اثر رویارویی با اوضاع و حوادث عجیبی درمی یابد که به ۱۹۴۱، اندکی پیش از حمله ی نیروی هوایی ژاپن به بندر نظامی آمریکایی پِرل هاربُور «پرتاب شده است».

بطور خلاصه، در طی این «حادثه»، سرنشینان ناو با اشخاص و اوضاعی روبرو می شوند که در سال ۱۹۴۱ درست اندکی پیش از ورود آمریکا به جنگ جهانی دوم دیده شده بودند. پس از رشته رخدادهایی و اطمینان از آنچه پیش آمده بود، تصمیم فرمانده ناو جنگی به این که فرماندهی پرل هاربور را از خطری که در انتظار آن پایگاه جنگی بود باخبرسازد عملی نمی شود زیرا درست در لحظه ای که او خواست تصمیم خود را عملی کند طوفان الکترومغناطیسی دیگری سبب شد که ناو به سال ۱۹۸۰ پرتاب گردد. با این بازگشت، با وجود حوادث عجیبی که در فاصله ی گذار ناو از ۱۹۴۱ رخداده بود، در داستان ناو از یکی از پاردوکس های نظریه ی «سوراخ کرم» پرهیز می شود. بر طبق این پارادوکس، اگر شما در چنین سفری به گذشته وارد شوید و در طی آن پدر بزرگ خود را، پیش از آن که پدر شده باشد، بکشید در نتیجه ی دخالت شما در گذشته، خود نیز شخصاً زاده نمی شوید و کل حادثه از نوع قضایای سالبه به انتفاءِ موضوع می گردد؛ به عبارت دیگر حادثه ای که شما در آن حضور داشته باشید رخ نمی دهد! در برابر کنجکاوی من در این باره دوستم پاسخ داد که فیزیکدانان این پارادوکس را هم حل نکرده اند.

گفتم در این صورت چگونه می توانیم خامنه ای و کاست او را متعلق به دوران جاهلیت عرب و ابتدای اسلام بدانیم؟ گفت برای این فرض، افزون بر این نظریه ی فیزیکدانان، قرائن دیگری هم وجوددارد.

یکی این که اینان همگی فارسی را، حتی در نوشته های خود، بسیار غلط، مانند بیگانگانی که به سختی زبان دیگری را یادگرفته باشند، بکار می برند و نه تنها خمینی که مانند عوام سخن می گفت بلکه حتی خامنه ای که رهبر کنونی آنان است قادر به ساختن یک جمله ی صحیح فارسی نیست و جملات او درباره ی امور سیاسی کشور و مسائل بین المللی بدتر از سخنان کسانی است که در شب نشینی های زمستان در کنار کرسی با هم سخن می گویند؛ زیرا از هیچ قاعده ای پیروی نمی کند. خمینی هم هر جا که خواسته اظهار علم کند درست، برخلاف هدف خود، با همان زبان عامیانه بر بیدانشی خود شاهدآورده است. در کتاب کشف اسرار، که در آن به منظور اظهار لحیه در فلسفه از چند تن از ریاضیدانان و فیلسوفان یونانی مانند تالس ملطی، اناکسیماندر ملطی ـ که نام او را به غلط آناکسیمایس می نویسد ـ ، و انباذُقلِس، فیسلوف سده ی پنجم پیش از میلاد (۴۹۰ ق.م. ـ ۴۳۵ ق.م.) نام می برد او را معاصر و شاگرد داود نبی، پادشاه و پیامبر نیمه افسانه ای یهود در تورات که دوران زندگی نامطئن او به هزار سال پیش از میلاد می رسد، می نامد و درباره اش می گوید که او «حکمت را از او (داود)» و « لقمان حکیم » ـ که او هم شخصیتی افسانه ای است ـ، آموخته؛ و درباره ی فیثاغورث ریاضیدان و فیلسوف دیگر یونانی سده ی ششم پیش از میلاد نیز می گوید که وی حکمت را از سلیمان، پادشاه و پیامبر نیمه افسانه ای یهود و فرزند داود، آموخته است، که تاریخ حیات غیرمطمئن او نیز به هزار سال پیش از میلاد، یعنی پانصد سال پیش از دوران حیات فیثاغورث می رسیده ! و در حالی که سلیمان پسر داود بوده معلوم نیست چگونه پسر، استاد ـ فیثاغورث ـ یعنی کسی شده که یک سده پیش از انباذُقلِس، شاگرد پدرش داود، می زیسته است. (روح الله خمینی، کشف اسرار، ص. ۳۲). زبان فارسی او در این کتاب هم عامیانه تر از زبان دعانویسان است. در حالی که در زمان تألیف کشف اسرار خمینی کتاب عالمانه و شیوای سیر حکمت در اروپا، تألیف ﻣﺣﻣـﺩعلی فروغی از سالها پیشتر وجودداشت، و جلد نخستین آن که شامل فلاسفه ی یونان باستان بود حتی در سال ۱۳۱۰ منتشرشده بود. خمینی بدون کمترین نگاهی به آن و مسلماً بی اطلاع از وجود آن، برای اطلاعات کهنه، بی ارزش و ابلهانه ی خود، به کتاب کهن ملل و نحل شهرستانی، آن هم بدون ذکر صفحه، ارجاع می دهد، که اگر برای زمان خود در مورد ادیان آن زمان بی ارزش نبوده برای تاریخ فلسفه در زمان ما پشیزی ارزش ندارد. زبان این کتاب او هم، از شدت عامیانگی و اغلاط دستوری و واژگانی، تماشایی است، و نمونه ای بی نظیر برای کسانی که بخواهند بدانند چگونه نباید گفت و نوشت!

و نتیجه ی اینهمه این شده که اگر یک بار زبان فارسی عالمانه ی شاعران و دانشمندان و دیوانیان با حمله ی عرب به محاق رفت، گرچه از نو به همت مردم ایران زنده شد، امروز نیز فارسی بار دیگر به روزگار رقت باری رسیده است و فارسی آخوندی در همه ی اقشار جامعه رواج یافته. افزون بر اینها، این کاست حتی از زبان عربی هم که مدعی تحصیلات طولانی در آن هستند، چیزی یادنگرفته اند و با اندک دقتی می بینید که در استفاده از واژگان و افعال آن مرتکب خطاهای ابتدایی بسیار می شوند.

به دوستم گفتم: یک مثال!

گفت ندیده ای که خامنه ای بلا استثنا، هرگاه می خواهد از تحقق یافتن (به وقوع پیوستن) یا نیافتن امری سخن بگوید می گوید محقق شد؛ یا، محقق نشد! مثلاً به این جمله ی او توجه کن «عدالت شامل قلمروهای قدرت، ثروت، سلامت، کرامت انسانی، منزلت اجتماعی، معنویت، و... می شود و به دست امام زمان محقق خواهد شد و اینک ما باید تا حد امکان آنها را محقق سازیم.» و دلیل این که تفاوت دستوری و لغوی محقق و متحقق را نیز نمی داند این جمله ی او در همانجا: « جامعه‌ی مهدوی، جامعه‌ی قسط است، عدل است ... و اینها را بایستی ما در زندگی خودمان تحقّق ببخشیم ». در حالی که تحقق یافتن برابر متحقق شدن است نه محقق شدن. محقق، اسم مفعول از فعل تحقیق، باب ثلاثی مزید تفعیل، که باب افعال فعال است ـ از ریشه ی ثلاثی مجرد حق (با تشدید)، اینجا به معنی حقیقت و واقعیت ـ به معنی اثبات حقیقت یا درستی یک گزاره است. می گوییم محقق است یعنی درست است و به تحقیق پیوسته است. حافظ می فرماید
ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست!

و منظور او از قید به تحقیق البته «با اطمینان از درستی» موضوع است.

اما هنگامی که می خواهیم بگوییم امری رخ داده، یعنی عملی شده، می گوییم به تحقق پیوسته. تحقق هم از همان ثلاثی مجرد حق، اما از یک ثلاثی مزید دیگر است ـ یعنی در باب تفعل، که باب افعال منفعل است؛ و در این صورت شکل دیگری از این بیان این است که بگوییم متحقق شده ـ اسم مفعول از فعل تحققـ، یا تحقق یافته، اما نه محقق شده.

اینها عربی مقدماتی در حد «ضَرَبَ زِیدُ عمرواً» را هم، که سعدی در گلستان آن را در یک حکایت طنزآمیز به کار برده، نمی دانند. ما هم به سعدی اقتداکرده بگوییم که «زید و عمرو هم آشتی کردند»، اما عاقبت خامنه ای و ملایان دیگر نه عربی یادگرفتند و نه فارسی. باری، آنان ترجمه ی آیات قرآن را هم از ترجمه های رایج و تحت اللفظی قرآن طوطی وار حفظ کرده اند یا رونویس می کنند و گاه نیز ترجمه ی غلط و ناقص نقل می کنند. این عربی عامیانه در میان همه ی آنها رواج دارد و وضع کارگزاران بی دستارشان هم بهتر نیست، چنان که به عنوان مثال، احمدی نژاد درباره ی اعلام ضرورت نابودی اسراییل از سوی خمینی خطاب به او می گوید «رژیم صیهونیستی در بن بست کامل است و به فضل الهی این آرزوی تو بزودی محقق خواهد شد...»

حال بسیاری درباره ی نادانی آنان در مسائل سیاسی و اقتصادی یا حتی علوم انسانی مقاله ها می نویسند. چگونه می توان از کسانی که حتی از درس های مقدماتی لازم برای رشته ی تخصصی خود هم بیسواد بیرون آمده اند انتظار فهم و دانش در علوم جدید داشت.

عربی این آقا و بطور کلی همه ی اینان نیز متعلق به عصر جاهلیت است. می دانیم که پیش از اسلام زبان عربی دستور زبان مدون نداشته، زیرا دارای آثار مدون به نثر نبوده و تنها از اشعاررایج میان قبائل، از جمله اشعاری اکثراً حماسی، به نام معلقات سبعه یاد کرده اند که به علت شهرت آنها گویا از دیوار کعبه آویخته شده بوده اند. شک نیست، و زبانشناسان بخوبی نشان داده اند، که همه ی زبان ها، حتی ساده ترین آنها، دارای قواعد دستوری هستند، اما رعایت درست و یکنواخت آنها مستلزم آموزشی منظم است. چون هر کس، پیش از آموزش مخصوص، زبان را از مادر یادمی گیرد و بدین دلیل نیز زبان اول او زبان مادری نامیده می شود، که آن زبان را زبان تعلّمی می نامند (دکتر ﻣﺣﻣـﺩ ﻣﺣﻣـﺩی ملایری)، زبانی که به صورت ناخودآگاه یادگرفته می شود؛ باز اینجا با باب تفعل سروکار داریم که بابی انفعالی است. زبان تعلمی بصورت انفعالی آموخته می شود یعنی کسی آن را به قصد تعلیم به شما نیاموخته است. نزد استاد یا در مدرسه است که زبان به صورت تعلیمی، یعنی فعالانه، آموخته می شود. و اینجا با باب تفعیل که در بالا بدان اشاره شد سروکار داریم.

برای آنکه زبان عربی به زبان تعلیمی تبدیل شود می بایست قواعد صرف و نحو آن گردآوری و مدوّن می شد. و این کار را نخستین بار دانشمند ایرانی، ابو بشر عمرو ابن عثمان ابن قنبر سیبویه، زاده ی ۱۴۰ ه. ق.ـ متوفی۱۸۰ ه. ق. (۷۶۰ م.ـ ۷۹۶ م.) در بیضاءِ از توابع شیراز، با تدوین شاهکار خود موسوم به الکتاب انجام داد. علت این که سیبویه تألیف خود را الکتاب ، بدون افزودن هیچ صفتی برای شناساندن ویژگی آن، نامید این بود که پیش از آن در این زبان هیچ کتابی وجودنداشت و نوشته های گرانبهای استاد او احمد ابن خلیل فراهیدی، از اهالی ایرانی تبار عمان ( پیش از اسلام عمان یک بندر عظیم تجاری و دریانوردی ایرانی بود)، تنها شامل یک لغتنامه ی عربی، کتاب العین می شد، و تحقیقات او در رده بندی اوزان عروضی شعر عربی؛ در حالی که الکتاب سیبویه را که شامل پنج مجلد می شد یک دایره المعارف مفصل و کامل زبان عربی دانسته اند. او در الکتاب نه تنها نحو و صرف زبان عربی را مدون کرده بود، بلکه به آواشناسی زبان عربی و تلفظ صحیح حروف و صداهای آن نیز پرداخته، اغلاطی را که می بایست از آنها پرهیز می شد نیز معین کرده بود. علامات اِعراب یعنی ضمه، فتحه، کسره و تنوین‌ها هم اختراع و کار سیبویه است. وی با نوشتن این کتاب عنوان «سیبویه نحوی» را به دست آورد.

می دانیم که در زبان عربی اَل حرف تعریف است، حرفی که اسمی را از نکره به معرفه تبدیل می کند، و در نامگذاری سیبویه برای کتاب خود قرار گرفتن این حرف پیش از واژه ی کتاب، واژه ای که البته در عربی وجودداشت، به منظور ایجاد یک اسم خاص و به معنای مفرد بودن و خاص بودن آن کتاب است، و به معنی کتابی خاص، به عنوان یک اسم خاص در زبان عربی، و نه یک کتاب به معنی عام آن در زبان عربی! مانند الروم ـ روم که یکی است ـ یا السّین ـ چین که آن هم یکی است ـ که اسامی خاص اند، و اگر جز این بود همان واژه ی کتاب بدون حرف تعریف ال با واژه ی توصیفی یا تخصیصی دیگری، مثلاً واژه ی نحو، که موضوع اصلی کتاب سیبویه بود، یا کلام یا بیان بکار می رفت، مانند: کتاب النحو یا کتاب الکلام یا کتاب البیان. بدون هیچ توصیف و با حرف تعریف ال، الکتاب به معنی مطلق کتاب، یعنی یک شیئ خاص و معین ست.

برخلاف عربی، و حتی برخلاف زبانهای هندواروپایی غربی مانند انگلیسی، فرانسه، ایتالیایی یا آلمانی، در فارسی حرف تعریف برای ساختن معرفه وجودندارد. در فارسی آنچه اسم را معرفه می کند نبودن همان یک حرف تعریف به همراه آن است. این یک برتری فارسی است نه یک نقیصه ی آن. در فارسی امروز، یعنی فارسی پس از اسلام، استعمال یک اسم بدون حرف تعریف خود به خود به معنی معرفه بودن آن است؛ نظیر حالتی که در انگلیسی با قید (by default) بیان می شود. در جمله ی هوشنگ کتاب را خواند، هر دو اسم هوشنگ و کتاب معرفه اند. به عکس برای ساختن نکره است که فارسی دارای حرف مخصوص است، یعنی حرفِ ی ـ یاء ـ که در پایان اسم واقع می شود. هنگامی که از کتاب مجهولی سخن می گوییم در جمله آن را به صورت «کتابی» بکار می بریم: کتابی خریدم. این ویژگی فارسی که نتیجه ی تحول دوهزاروپانصدساله ی آن است و، مانند حذف مذکر و مؤنث و خنثی و بسیاری از زوائد کهن و ناسودمند دیگر آن، به سادگی و روانی آن کمک کرده، در این مورد هم برای بیان معرفه به نهایت اقتصاد رسیده است. پس اگر سیبویه خواسته بود اثر بزرگ خود را به فارسی بنویسد آن را کتاب می نامید، که در فارسی همان معنی الکتاب در عربی را دارد.

الکتاب سیبویه تا کنون دقیق ترین مرجع دستور عربی برای دستورنویسان بعدی بوده است. ابن ندیم صاحب الفهرست درباره ی آن نوشته است که نه نظیری پیش از خود داشته و نه رقیبی پس از خود. مردم الکتاب او را قرآن النحو نامیده بودند و معروف بوده که گفته اند چون در بصره از کسی پرسیده می شد « فلان کس کتاب (در عربی: الکتاب) را خواند» شنونده می دانست که منظور الکتاب سیبویه است (فكان يقال بالبصرة : قرأ فلان الكتاب، فيُعلَم أنه كتاب سيبويه).

مورخان بزرگ پس از اسلام سیبویه را بزرگترین دانشمند زبان عربی دانسته اند و امروز او را یکی از بزرگترین زبانشناسان جهان بشمار می آورند.

سیبویه پیشوای مکتب نحویون بصره بود و مقام علمی والای او شناخته بود، اما او مورد بغض و حسد مکتب کوفه نیز قرارداشت. تصادفاً رقیب او در مکتب کوفه هم کسایی (ابوالحسن علی بن حمزه بن عبدالله بن بهمن بن فیروز)، یکی دیگر از شاگردان فراهیدی ونیز ایرانی تبار بود. در جریان رقابت میان دو مکتب سرانجام یک بار بحثی میان سیبویه و کسایی در حضور یحیی ابن خالد برمکی وزیر ایرانی عباسیان صورت گرفت که طی آن، بر اساس شهادت چهار عرب زبان بادیه نشین، که گفته اند کسایی از پیش آنان را «تعلیم داده بوده»، کسایی برنده و سیبویه بازنده شد. در شرح أحوال سیبویه آمده است که پس از این حادثه او چندان رنجیده خاطر شد که به شیراز بازگشت و از شدت اندوه درگذشت.

پس از این دورانِ سیبویه و با الکتاب بود که زبان عربی که پیش از او در سطح یک لهجه قرارداشت، البته با وام گرفتن واژگان بسیار از فارسی و زبان های تمدن های مجاور دیگر، رفته رفته به یک زبان گسترده ی تمدنی تبدیل شد و سنت نوشتن کتاب در این زبان آغاز گردید. (برای اطلاعات بیشتری درباره ی سیبویه و شیوه ی کار او: دکتر ﻣﺣﻣـﺩ ﻣﺣﻣـﺩی ملایری، تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی، جلد ششم، پیوست ها، صص. ۸۹ ـ ۶۱)

این بدان معنی نیست که کتاب آسمانی اسلام، کتاب نیست، اما می دانیم قرآن از ابتدا شکل کتاب نداشت و گردآوری آیات و سوره های آن چندین دهه بطول انجامید و تنها پس از آن بود که کتاب آسمانی نامیده شد. در خود قرآن نیز هر جا که واژه ی کتاب بکار رفته اکثراً درباره ی کتاب های دینی پیش از اسلام، مانند تورات و انجیل است، یا به معنی نامه. افزون بر این مضامین قرآن، چنان که در کتاب های پیش و پس از آن، و از جمله در الکتاب سیبویه می بینیم، بر حسب موضوع ترتیب داده نشده است و می دانیم که ترتیب سوره ها، به استثنای دو سوره ی نخستین، بر حسب طول آنهاست نه موضوع آنها. درباره ی مضامین هم، برخلاف کتاب های پیش و پس از آن، به تصدیق بسیاری از خود قرآن شناسان مؤمن، همخوانی و سازگاری وجودندارد بطوری که کارشناسان از وجود آیات ناسخ و منسوخ در آن سخن می گویند، یعنی آیاتی که یکدیگر را نسخ می کنند و به عبارت دیگر با هم در تناقض اند، و حتی در خود قرآن نیز آیاتی به این موضوع اشاره دارد؛ و می دانیم که یک مؤلف واحد هیچگاه در یک کتاب واحدِ خود مطالب ناسخ و منسوخ وارد نمی کند زیرا می داند که چنین خصوصیتی کتاب او را از اعتبار ساقط می کند؛ و اگر اراده ی او بر نسخ برخی از نوشته ها با آوردن نوشته های دیگر قرارگیرد گروه دوم در کتاب های دیگری بیان می گردد، نه در یک مجلد واحد. به عبارت دیگر از این دیدگاه نمی توان قرآن را یک کتاب واحد دانست؛ پس هنگامی که به عنوان مجموعه ی واحد بدان بنگریم، دیگر نمی توانیم آن را کتاب واحدی بدانیم.

اما اینها هیچیک به معنی خرده گیری بر قرآن نیست؛ تنها بدین معناست که اگر قرآن کتابی به معنی معمول این واژه بود نمی توانست دارای چنین ویژگی هایی باشد اما به عنوان مجموعه ای از احکام و دستورالعمل های متوالی یک رهبر یا یک مرجع در شرایط متغیر و متفاوت می توانست حاوی تفاوت هایی در مضامین خود باشد.

اگر بر اینهمه درازای زمان از آغاز وحی، یعنی ابتدای بعثت و نزول اولین آیه، و سپس از زمان شروع گردآوری مضامین رسمی قرآن، از دوران ابوبکر تا دوران عثمان، و به عبارت دقیق تر تا عهد بنی امیه، یعنی دست کم حدود سی سال، و اختلافات دیرینه بر سر درستی نسخه ی حاصل از آن را، به یادداشته باشیم، می بینیم که سخن گفتن از یک کتاب تألیف شده از سوی یک مؤلف واحد و در زمان معین بسیار دشوار خواهدبود. این اختلافات که طی آنها هر طرف دیگری را به دستکاری در متن متهم می کند، نه تنها میان اهل سنت و شیعیان، بلکه حتی میان خود اهل سنت نیز، همواره وجودداشته و هنوز هم وجوددارد، و کارهای علمی پژوهشگران مدرن نیز بر دامنه ی آنها افزوده است. از لحاظ لغوی نیز می دانیم که واژه ی قرآن به معنی کتاب نیست، بل از ریشه ای آرامی و سریانی به معانی قرائت و نیز گردآوردن است، و معانی دیگری هم دارد.

با اینهمه می دانیم که متن قرآن نیز از جمله متون عربی بوده که سیبویه هم که بر آن احاطه ی کامل داشته، برای استخراج قواعد دستوری، علاوه بر متونی که نام برده شد، از آن نیز به عنوان یکی از مهم ترین متون موجود عربی بهره برده است. حتی نیاز به فهم بهتر قران از سوی غیرعربی زبانان و تفسیر آن را از انگیزه های مهم سیبویه در پژوهش های او و تألیف الکتاب دانسته اند.
از موضوع دورنیافتیم.

خامنه ای که با همه ی ادعاهایش درباره ی تحصیلات دینی، هنوز بجای متحقق شدن از واژه ی محقق شدن استفاده می کند اگر از عصر جاهلیت عرب، یعنی از پیش از تدوین کتاب سیبویه، به عصر ما پرتاب نشده از کجا آمده که به اندازه ی دانش آموزان ایرانی سال اول دبیرستان هم عربی نمی داند؟ آیت الله حسینعلی منتظری که در میان اعضای این کاست از جهت رعایت انصاف در داوری هایش یک استثنا بوده ـ استثنائی که قاعده را تأیید می کند ـ در بخشی از خاطرات خود می گوید اگر من هم در زمانی که مدارس جدید تأسیس شد بدان ها راه یافته بودم شاید کسی می شدم (نقل به مضمون). او با این سخن خود اذعان کرده که کاستی که از آن، به عنوان سنگواره ای از عصر جاهلیت عرب سخن می گوییم از ریشه و پایه با دنیای امروز بیگانه است.

آن دوست می گفت قضیه ی نقش اجنه در پیدایش ویروس کرونا در ایران را، که از عقاید عصر جاهلیت بوده، در کنار این بیسوادی عصر جاهلیت در زبان عربی بگذار و بگو آیا باز هم بیماری پارانوئیا برای توضیح همه ی این پدیده ها کافی است. آخر پارانوئیا سبب هر چه بشود سبب جهالت در عربی و بیسوادی در فارسی برای مدعیان رهبری یک ملت متمدن که نباید بشود.
به آن دوست گفتم ما چگونه می توانیم بدانیم این «علمای اعلام» ما همان اعراب دوران جاهلیت اند در صورتی که درباره ی آن اعراب آگاهی های چندانی نداریم. پاسخ داد این درست است. در واقع آنچه در این باره می دانیم بسیار مختصر و محدود است و چندان هم معتبر و قابل اعتماد نیست زیرا در میان آن قوم مورخان و دیوانیانی که احوال آنان را به دقت ثبت کرده باشند وجودنداشته اند و آنچه هم که دیگران، مثلاً مورخان ایرانی بعد از اسلام دراین باره نقل کرده اند بسیار ناقص است و به علت محدودیت منابع هم قابل اعتماد کامل نیست. او اضافه کرد که درست به همین دلیل می توان حدس زد که این «علمای اعلام » ما از همان ها باشند که در یک دالان زمان به دوران ما کوچ کرده باشند، و یادآوری کرد که، در عوض، دو قرینه ی ذکرشده در بالا، یعنی فارسی آشفته و عامیانه و عربی غلط و عوامانه ی خامنه ای، خمینی و بیشتر اینان که متعلق به دوران پیش از تألیف الکتاب است از یک سو و اعتقادات شگفت آور آنان به موجوداتی از نوع اجنه قرائن محکمی هستند که می توانند بر این تعلق آنان به آن عصر گواهی دهند.
پاسخ دادم به گمان من این نظریه پیچیده تر از آن است که بتوان بآسانی پذیرفت.

گفت پس پاسخ اینهمه پرسش درباره آنها چه می شود؟ به علاوه، آیا این فرضیه که دستکم بر پایه های علمی، هر چند هنوز قابل بحث، قراردارد، از ادعاهای مضحک اینان درباره ی نقش اجنه و شیاطین در زندگی ما و پیدایش ویروس کنونی بی ارزش تر است؟

گفتم، البته درست است که یک خصیصه ی بسیار مهم اینها این است که زبان ملت ایران را نمی فهمند و ملت نیز از کارها و زبان آنان سردرنمی آورد، و همین موضوع هم بود که چهل سال پیش سبب سوءِ تفاهم در فهم مقاصد خمینی و موجب فریب ملت ایران شد؛ پس آیا درست تر نیست که فرض را بر این بگذاریم که در اصل خود اینها همان اجنه ای هستند که خود از آنها نام می برند.

گفت آخر اجنه، به فرض آن که واقعیت داشته باشند، آیا به چشم انسان دیده می شوند؟ گفتم درباره ی اجنه گفته اند که آنها بر سه نوع اند : برخی مانند مار و عقرب اند، برخی مانند پرندگان در هوا می پرند، غول و عفریت نیز از جنس اجنه هستند؛ و برخی نیز مانند بنی آدم اند. و اینها اگر از اجنه باشند از نوع اخیراند.

گفت در هر صورت هر کس بتواند به دلائل علمی منکر این فرضیه بشود خودشان نمی توانند چون نظیر این واقعه در قرآن نیز، در داستان أصحاب کهف، بالأخص در سوره ی ۱۸، سوره ی کهف، ذکر شده؛ واقعه ای که بر طبق آن در عهد یکی از امپراتوران روم شرقی، موسوم به دِسیوس یا دِکیوس که در عربی به صورت دقیانوس درآمده، هفت تنی که از عقاید رسمی و دین پادشاه روگردان شده به یکتاپرستی گرویده بودند، از بیم آزار حکومت به غاری پناهنده شدند و آنجا، در پناه پروردگار به خوابی عمیق فرورفتند، بطوری که چون به اراده ی الهی بیدار شدند و به شهر رجوع کردند مشاهده کردند که بجای آن امپراتور فرمانروای دیگری آمده بود که او هم به خدای یگانه ایمان آورده بود و آنان را مورد لطف قرارداد. و در آیه ی ۲۵ این سوره طول مدت خواب أصحاب کهف در غارشان سیصدونه سال قمری ذکر شده که برابر سیصد سال خورشیدی است. نظیر این حکایت در روایات مسیحی هم، به صور متفاوت و با شاخ وبرگ های بسیار دیده می شود. أصحاب کهف نیز مانند قهرمانان داستان ما از یک دوران سیصدساله عبور کرده و، بی آنکه خمی بر ابرویشان افتاده باشد، همچنان جوان مانده بودند. و به این حساب قهرمانان ما باید از خوابی چهارسده ای بیرون آمده باشند. پس ما می بایست برای اقناع خود و اطمینان خاطر خود هرچه بتوان دقت بیشتری نشان دهیم زیرا با داستان أصحاب کهف آنان حجتی در رد فرضیه ی ما ندارند.

باید بگویم در پاسخش درماندم. گفتم شاید حق با تو باشد. اینان از همان اعراب دوران جاهلیت اند که پیامبر اسلام هم حریفشان نمی شد؛ او را هم وادار به هجرت کردند، قصد کشتنش را کردند، چندان که سرانجام او را از شهر زادگاهش نیز راندند! اما، گرچه در آن زمان ابوجهل در مکه ماند و سپس دو سال پس از هجرت در غزوه ی بدر کشته شد، اما، این بار، در زمان ما هنگام مهاجرت ایرانیان به خارج در نتیجه ی ستم اینان ابوجهل شان هم هجرت کرد چنان که همواره در هر موضوعی از هجرت سخن می گوید، مانند انقلاب در هجرت، و امثال این. نام یاران ابوجهل هم، که البته بعداً از او جدا شدند، برخلاف یاران پیامبر که مهاجرون و انصار نامیده می شدند، مجاهدون و انصار بود. و می بینیم که هذیان او، بیشتر در خودستایی هایش نمایان می شود، مثلاً وقتی با ذکر نام خود به عنوان فاعل سوم شخص می نویسد:

«باوجود این، امری که از آن غفلت می‌شود و نسبت به آن، ... نیم قرن است بطور مداوم هشدار می‌دهد، این‌است: وقتی نظام جهانی نظام سلطه‌گر - زیرسلطه است، جهانی شدن به ضرورت، یعنی به مهار فراملی‌ها درآمدن نیروهای محرکه [تبدیل می شود] و یعنی ایجاد بازاری جهانی که، در آن، کالاها و خدماتی عرضه می‌شوند که برایشان، تقاضای جهانی وجود دارد. بنابراین، «تقاضا»‌ی جهانی جهت‌یاب فعالیتهای اقتصادی هر کشور می‌شود.» [البته با تکمیل جمله ی ناقص نویسنده ًبا فعلی که برای تکمیل جمله در میان آن فراموش شده!]

دوستم گفت ولی درباره ی ابوجهل در آن زمان گفته اند که، برخلاف این لقب که مسلمانان به او داده بودند، در میان همان مردم عصر جاهلیت هم او مرد با کمال و هوشمندی بود، آیا این ابوجهل کنونی که در هذیان دیگری خود را با قائم مقام فراهانی و امیر کبیر و مصدق مقایسه کرده نیز همانقدر با کمال و عالم است. گفتم مگر این صفت نیز مانند صفات دیگر نسبی نیست. به نسبت جاهلان قم و جماران شاید این یک دچار جهالت کمتری باشد؛ اما عصر جاهلیت باز هم عصر جاهلیت است؛ منطق و طرز فکر، و حتی سبک سخن گفتن و زبان همه ی اینها یکی است، خواه در قم باشند خواه مانند این یک در هجرت، و با زبان نامفهوم یأجوج و مأجوجش.

اما موضوعی که تا اینجا بدان پرداخته نشده بود این بود که، در صورتی که فرض آن طوفان الکترومغناطیسی ، که در مورد ناو هواپیمابر نیمیتز رخداده بود، و با دالانی که در فضاـ زمان بازکرده بود آن ناو را به گذشته برده، سپس به ۱۹۸۰ بازگردانده بود درباره ی اینان هم صادق باشد، اولاً اینها را چه طوفانی و از چه دالانی آورده و ثانیاً چگونه به گذشته بازخواهدگردانید؟
دوستم در پاسخ این پرسش من گفت طوفان الکترومغناطیسی در مورد ناو آمریکایی نیمیتز زاییده ی تخیل نویسنده ی سناریو بوده نه مبتنی بر نظریه فیزیکدانان. با وجود فرمول های فرضی که در این مورد پیشنهاد شده ما هنوز درباره ی چگونگی باز شدن دالان زمان یا سوراخ کرم در این فرضیه، یعنی عوامل فیزیکی آن، قانون مسلمی نداریم، و هیچ دلیلی بر ضرورت یک خلجان جوی برای این رخداد وجودندارد.

افزون بر این ظهور و خودنمایی اینها نیز پس از طوفان گونه ای در جامعه رخداد که بی شباهت به همان طوفان الکترومغناطیسی مربوط به ناو نیمیتز نبود؛ تا جایی که حتی کره ی ماه هم وارد عمل شد. ماه که، در باور برخی از مؤمنان، در هزاروچهارصد سال پیش به منظور اقناع اهل جاهلیت دچار شق القمر پیامبر شده بود، این بار باز در جریان این طوفان وارد بازی شد و نقش آینه ای را بازی کرد که سرکرده ی اینها یک شب تمام در آن ظاهر شد. آیا می توان گفت همه ی این قرائن تصادفی است؟ بنا بر این چه بسا که طوفان دیگری هم در راه باشد که در طی آن دالانی در زمان باز شود و اینان را ببلعد و به همان چهارده قرن پیش که از آن به زمان ما کوچ کرده اند بازگرداند.

گفتم آخر اساس آن نظریه فیزیکی بود، در حالی که اینجا ما، در مقدمه ی کار با پدیده ای فیزیکی، یعنی اختلالی در چارچوب فیزیکی جهان، یعنی فضاـ زمان، روبرو نیستیم. گفت ولی ظهور ماه را به عنوان آیینه ی که تصویر رهبرشان در آن دیده شد نباید دستکم گرفت؛ ماهی که نه فقط قمر زمین است بلکه یک جرم مهم آسمانی است و سبب بسیاری پدیده های فیزیکی مانند جزر و مد دریاها و اقیانوس ها هم می شود. به علاوه اگر علت را ندیده باشیم آیا نمی توانیم، آنگونه که در روش علوم دیده می شود، از معلول بر ماهیت علت حکم کنیم؟ پاسخ دادم، گرچه این برخورد می تواند نوعی مصادره ی به مطلوب هم باشد زیرا آن اصل درباره ی علت شناخته شده و پذیرفته شده صادق است نه علت مفروض، اما باز هم قابل تأمل است زیرا استدلال ضعیفی نیست؛ ظاهراً برق و باد های این نوع طوفان نیز از هم اکنون در فضا به چشم می خورد. اینهمه حوادث که از آبانماه تا کنون رخ داده و بویژه همین بلای بیماری که خامنه ی از شدت وحشت و جاهلیت آن را به اجنه نسبت داد آیا علائم پیشتاز همان طوفان دوم، که شاید در راه باشد، نبوده و نیست؟ تصور می کنم بتوانم قانع شوم. معادل و پیشتاز اجتماعیِ آن طوفان بلعنده ی کآهنربایی ـ الکترومغناطیسی ـ ، با آن دهان عظیم نهنگ مانندش خود را نشان می دهد. می توان امید داشت که عصر جاهلیت، با قافله ی مفاسد و فجایع عظیمش رو به پایان باشد. البته ما نیز برای کمک به آن وظایفی داریم.

پس از این گفت وگو، نمی دانستم چرا باز هم نکته ای مبهم وجدانم را همچنان آزار می داد؛ وجدان علمی ام را نه، وجدان سیاسی ام را. به آن دوست گفتم فکر نمی کنی، اعم از این که این فرضیه درست باشد یا غلط، قبول آن برای ما هم عذری بر گناهان مان می شود؛ گناه مسئولیت مان در به قدرت رسیدن اینها؟ گیریم اینها واقعاً از همان اعراب دوران جاهلیت باشند؛ ما چرا می بایست به تبلیغات و موعظه های سراپا جهل و خشونت آنان گوش می دادیم و بجای اندکی توجه به هشدارهای کسانی که ماهیت اینها را به خوبی شناخته بودند و با قبول بزرگترین خطرها، آن را به ما گوشزد می کردند، به دنبالشان راه می افتادیم؟ آیا بلاهت و عقب ماندگی هزاروچهارصدساله ی اینها بجای این که بر نابینایی و کوتاهی بزرگ ما در آن زمان عذری باشد، به عکس ما را مسئول تر نشان نمی دهد. مسئول این که اینهمه جهالت و کوردلی را نخواستیم ببینیم؟ اینها البته درباره ی آزادیخواهان واقعی، ملیون و دموکرات ها، بود. درباره ی هواداران ابدی دیکتاتوری سابق، جوجه ققنوس هایی که هنوز هم تفاوت مشروطیت و سلطنت را که تنها یکی از نهادهای آن بوده نمی فهمند بهتر است چیزی نگویم.

با کمال شگفتی دیدم که دوستم سخنان من را تصدیق کرد. گفت راست می گویی. ما با اینهمه ادعا در علوم مدرن چون پزشکی، ریاضیات، فیزیک، زیست شناسی، جامعه شناسی، اقتصاد و جز اینها، چگونه نتوانستیم آن روز ماهیت اینها را آنگونه که صدیقی و بختیار دیده بودند، ببینیم و فریب دروغهای دستیاران او در نوفل لوشاتو و قم را خوردیم.

در قیاس با این نابینایی باید اعتراف کنم که همه ی آن علوم ما، هنگامی که در کمک به تشخیص راه از چاه بی اثر باشد، بی ارزش جلوه می کند. گویی روشن بینی در امور انسانی پیچیده و درشرایط استثتائی، بخصوص درباره ی منافع جمعی، ربط چندانی با معلومات تخصصی دانشگاهی ندارد؛ در عوض نیاز به تربیتی ویژه و روحیه ای خاص و خصوصیاتی دارد که در لحظات حساس نمایان می شوند: بیغرضی، آزاداندیشی و آزادگی، شجاعت اخلاقی خاصی متفاوت با شجاعت فیزیکی، فروتنی به معنی درک منصفانه ی ارج دیگران و جایگاه حقیقی خود، آمادگی برای پذیرش اشتباهات خود، و نظائر اینها. با فقدان هر یک از این صفات می توان دچار داوری نادرست، انتخاب هایی با نتایج شوم و خطاهای جبران ناپذیرشد. بعد هم با انواع و اقسام توجیهات «روشنفکرانه» مسئولیت را از گردن خود برداشت. در حالی که بهترین و درست ترین انتقادات به قدرت حاکم تا زمانی که با نگاه انتقادی بیرحمانه نسبت به خطای تشخیص خودمان همراه نباشد هنوز نشانه ای کافی از رشد ما برای انجام وظیفه ی تاریخی کنونی مان نخواهدبود.

آن دوست کاملاً با این نتیجه گیری موافق بود و با رسیدن گفت و گو به اینجا وجدانم اندکی آرام گرفت.