عصر نو
www.asre-nou.net

چگونگی و بستر شکل گیری انقلابات سوسیالیستی
آیا شکل گیری آنها در ابتدا یک انحراف تاریخی بود؟

نقدی بر مقاله های آقای ایشچی (قسمت دوم)
Wed 15 04 2020

همت قلاوند

در بخش اول مقاله به نقد دیدگاههای آقای ایشچی در مورد سوسیالیسم پرداخته شد. در مطلب پیش رو، قصد پرداختن به تئوری مارکسیسم و یا سوسیالیسم نیست، بلکه به بطور اجمال به بستر و شکل گیری نظامهای سوسیالیستی (سوسیالیسم واقعا موجود آن زمان) و همچنین مهمترین دلایل سقوط آنها در حد یک مقاله پرداخته می شود.

بستر سیاسی و اجتماعی انقلابات سوسیالیستی در قرن بیستم

نیمه دوم قرن ۱۷ تا نیمه دوم قرن ۱۸ دوران شکل گیری انقلابات صنعتی در جهان و خصوصا در اروپا بود. با رشد صنایع، کارگران مجتمع های صنعتی به سرعت افزایش یافتند. از سوی دیگر انباشت سرمایه و تعداد سرمایه داران رو به فزونی نهاد. تا قبل از آن هرم قدرت از بالا به پایین شامل خاندانهای سلطنتی، درباریان ونجبا، افسران بلندپایه ، فئودالها، کلیسا و کشیشان بود. با رشد سرمایه داری دو طبقه جدید پا به عرصه اجتماع گذاشتند که شامل سرمایه داران و کارگران بوند. سرمایه داران شریک قدرت شدند و به سرعت جای خود را در هرم قدرت، کنار دربار، در دولت و در عرصه اجتماع تثبیت نمودند و کارگران در کنار اقشار محروم و تهیدست جامعه قرار گرفتند.

این تحولات در برابر دیدگان جامعه بشری اتفاق افتاد و شکاف طبقاتی حاصل از رشد سرمایه داری، روشنفکران و فلاسفه را وادار به تفکر و تامل و سپس تشریح این اتفاقات کرد. حدود یک قرن طول کشید تا سرمایه داری خود را در برخی از کشورها به یک نظام مسلط تبدیل کند. این فرایند تاثیر عمیق خود را در عرصه های علوم و فنون، مدیریت و ساختارهای اجتماعی، نظامی و از جمله فلسفه برجای نهاد. در این دوره بود که مارکس و انگلس، طبقه نوظهور کارگر را به عنوان نیروی مولد تعریف کردند و معتقد بودند که از استثمار آنها است که انباشت سود کارخانه ها حاصل می شود و کارگران هستند که نقش اصلی را در تولید دارا هستند. آنها پیشبینی کردند که جوامع مختلف در آینده، دوران فئودالی را پشت سر می‌گذارند و وارد فراماسون سرمایه داری میشوند. آنها به این نتیجه رسیدند که چون در نظام سرمایه داری، کارگران نیروی اصلی مولد هستند و از کمیت بالایی برخوردار خواهند شد، برای جلوگیری از استثمار، طبقه کارگر باید دولت را در دست بگیرد. آنها براین پایه، مانیفست حزب کمونیست را در سال ۱۸۴۷ انتشار دادند. مارکس و انگلس بر خلاف بسیاری از فلاسفه، تنها ننوشتند که چه اتفاقی افتاده است، بلکه آنها نوشتند هم، که چه اتفاقی باید بیفتد. به دنبال آن، تحت تاثیر فلسفه ماتریالیستی و مانیفست حزب کمونیست، در برخی از کشورها، جنبشها و احزاب سوسیالیستی و کمونیستی شکل گرفتند. که از آن جمله در روسیه تزاری بود که منجر به انقلاب اکتبر در سال ۱۹۱۷ شد.

در زمانی که هنوز زخمهای ناشی از شکستهای سنگین امپراطوری روسیه از امپراطوری ژاپن التیام نیافته بودند، این کشور وارد جنگ جهانی اول شد. این جنگ که از ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۷ طول کشید، تغییرات گسترده ای را در عرصه ژئوپلیتیک جهان بر جای گذاشت. بدنبال آن بسیاری از نظامهای سلطنتی و سلسله های پادشاهی، که بعضی از آنها بیش از ۵۰۰ سال سابقه سلطنت و حکمرانی داشتند سرنگون شدند.

در روسیه نیز به سبب تحلیل رفتن بیش از پیش قوای دولتی، نظامی و اقتصادی آن کشور، حکومت تزار در معرض فروپاشی قرار گرفته بود. در چنین شرایطی نارضایتی و اعتراضات اوج گرفتند و سرانجام در پی آن دولت تزار تسلیم انقلابیون منشویک و بلشویک شد.
اولین انقلاب سوسیالیستی جهان زمانی در روسیه اتفاق افتاد که این کشور هنوز دوران سرمایه داری را تجربه نکرده و طبقه کارگر هنوز در آن کشور از گستردگی برخوردار نبود. حزب کمونیست آن که در سال ۱۸۹۸ تاسیس شده بود، هنوز در ابتدای راه قرار داشت و آن حزب خود نیز در ۱۹۰۳ دچار انشعاب شده و به منشویکها و بلشویک ها تقسیم شده بود.

انحراف در درک مرحله انقلاب اکتبر و پیامدهای آن

از قبل از انقلاب اکتبر، بین بلشویکها و منشویکها در مورد مرحله انقلاب اختلاف شدیدی وجود داشت. منشویکها از جمله پلخانف ( تحت تعقیب حکومت تزار، به اروپا گریخته و۳۷ سال از عمرش را در کشورهای اروپایی گذرانده بود) معتقد بودند که روسیه هنوز به مرحله سرمایه داری نرسیده و بالطبع طبقه کارگر در آن کشور شکل نگرفته، به همین دلیل کشور نیاز به یک دوره گذار از فئودالیسم به سرمایه داری، در چارچوب سوسیال دموکراسی دارد. برخلاف آنها، بلشویکها معتقد به حکومت سوسیالیستی و دیکتاتوری پرولتاریا بودند. لنین که به شدت مخالف آنها بود، معتقد بود که دیدگاه آنها حاصل تفکر خرده بورژوازی است و خواهان سازش بین طبقه کارگر و سرمایه داری هستند.

در پی اعتراضات توده ای و سقوط حکومت تزار در بهار ۱۹۱۷، منشویکها و اس ارها در حکمت موقت قدرت اصلی را در دست گرفتند. اما درگیریها و کشمکشها بین آنها و بلشویکها ادامه یافت تا اینکه بعد از گذشت حدود شش ماه، بلشویکها با رهبری لنین در اکتبر همان سال، قدرت را از منشویکها و اس ار ها گرفتند. با روی کار آمدن بلشویکها، منشویکها و اس ارها به مرور زمان سرکوب شدند و باقیمانده آنها در دوره استالین به زندان افتادند و یا تسلیم جوخه های مرگ شدند.

بعد از انقلاب اکتبر، تا بعد از جنگ جهانی دوم یعنی بعد از گذشت نزدیک به 30 سال، انقلاب جدیدی برای دستیابی به سوسیالیسم اتفاق نیفتاد. اگر جنگ اول جهانی سبب فروپاشی بسیاری از سلسله های پادشاهی شد، جنگ جهانی دوم سبب روی کار آمدن بسیاری از کشورهای سوسیالیستی شد و از این بابت، جنگهای جهانی اول و دوم نقاط عطفی در تاریخ بشر شدند.

یوگسلاوی اولین کشوری بود که در هنگامه جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۴ با هدف تشکیل حکومت سوسیالیستی با رهبری تیتو بوجود آمد.
حزب کمونیست چین که از کمک تنگاتنگ شوروی برخوردار بود، در سال ۱۹۴۹ قدرت را در چین بدست گرفت و به عنوان کشوری که هنوز صنعت در آن شکل نگرفته بود "راه رشد غیر سرمایه داری" را در پیش گرفت.

بعد از جنگ جهانی دوم و شکست حزب نازی، شوروی بدون توجه به شرایط طبقه کارگر سایر کشورها و بدون احترام به حق حاکمیت و حق تعیین سرنوشت توسط ساکنین این کشورها، در رقابت با آمریکا به کشورهای بلوک شرق آن زمان وکره شمالی هجوم آورد و با کمک ارتش سرخ حکومت های دست نشانده را در آنها به عنوان نظام های سوسیالیستی بر روی کار آورد.

از سایر حکومتهای سوسیالیستی که برپا شدند، می توان از ویتنام نام برد که در جنگ طولانی با فرانسویان، خود را از زیر سلطه استعمار رهانید اما به دو کشور ویتنام جنوبی سوسیالیستی و ویتنام شمالی غرب گرا تقسیم شد و در سالهای بعد به دلیل اختلافات شمال و جنوب و مداخله آمریکا، سالها درگیر جنگ گسترده ای بود که ده ها هزار کشته برجای نهاد.

خمرهای سرخ نیز که به شدت تحت تاثیر مائو بودند، از ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۹بر کامبوج حکومت کردند و جهت برپایی حکومت کمونیستی، بین ۱،۵ تا ۲ میلیون انسان را کشتند.

(در این میان قصد آن نیست که نقش مبارزین این کشورها از جمله در یوگسلاوی، ویتنام، چین و...نادیده گرفته شود، بلکه هدف بیان نقش شوروی در تلاش برای ایجاد کشورهای سوسیالیستی شاید به انگیزه مبارزه انترناسیونال و شاید هم برای تامین امنیت بیشتر خود بیان شود).

کشورهایی که در آنها انقلاب سوسیالیستی اتفاق افتاده بود، همانند روسیه آن زمان، بیشتر نیاز به حکومت های سوسیال دموکرات داشتند تا نظام های سوسیالیستی. تا از این طریق آموزشهای سیاسی بوسیله مبارزات حزبی میسر شود، در جوامع عقب افتاده، آموزش و مدیریت فرا گرفته شود و محیط های صنعتی و کارگری و تشکل های آنها شکل بگیرند.

دولتهایی که به این شکل بر روی کار آمده بودند، اغلب نه بر اساس خواست و رای مردمان خویش، بلکه تحت تاثیر جنگ سیاسی شرق و غرب و مداخله مستقیم شوروی شکل گرفتند و در آنها دموکراسی و انتخابات آزاد از جایگاهی برخوردار نبود. استالین ۳۱ سال، تیتو ۳۵ سال، چائوشسکو ۲۴ سال، هوشیمینه ۲۴ سال، مائو ۲۷ سال، اریش هونکر ۲۴ سال و... در راس دولتها بودند. در این کشورها رهبری احزاب کمونیست که رییس دولتها هم بودند، تا زمان مرگشان تغییر نمی کردند . عدم وجود انتخابات آزاد یکی از مهمترین عوامل سقوط آنها بود، به دلیل آنکه سیاستها و برنامه های اشتباه آنها برای توسعه کشور، بازخورد اجتماعی نداشت، قدرت مورد نقد و بررسی قرار نمی گرفت و سبب می شد که اشتباهات و ضعف ها شناسایی و اصلاح نشوند.

عامل دیگر سقوط آنها، سیستم بسته و ناکارآمد در مدیریت و اقتصاد بود. در شرایطی که برای توسعه اقتصادی و رشد همگام با دنیا نیاز به سرعت عمل در تصمیم گیری سریع و همچنین مراوده گسترده اقتصادی و فنی با دیگر کشورها بود، این امر به دلیل اختلافات شرق و غرب برای این کشورها میسر نبود. این کشورها مبادلات و داد و ستد اقتصادی را در درون بلوک خود داشتند و از تکنولوژی غرب که به سرعت در حال پیشرفت بود، محروم بودند. در کنار این مشکلات، فساد و رشوه خواری و بی بندوباری در دستگاههای اداری و اجرایی خود را در پشت دیوارهای بلند پنهان کرده بود و وقتی که دیوارها فرو ریختند، ساکنین آنها حالا بدون ترس و واهمه از این اتفاقات یاد می کردند و نشان داد که سوسیالیسم واقعا موجود، آن مدینه فاضله ای که تبلیغ می شد، آنگونه نبود.
عامل دیگر وابستگی سیاسی و اقتصادی آنها به شوروی بود. در طول سالها آنقدر بار مالی این کشورها برای شوروی سنگین شده بود، که گویی آن کشور به ماشین کهنه، بسیار بزرگ و سنگینی با موتوری ضعیف و ناتوان تبدیل شده که دیگر کشش لازمه را نداشت. به همین دلیل زمانی که شوروی دچار زمزمه های تغییر شد، اغلب آنها نیز سقوط کردند. (هرچند نباید پیشرفت های شوروی را در طول آن دوره در برخی از عرصه ها، از جمله صنایع هوایی، کشتیرانی، و"نظامی" نمی توان نادیده گرفت).

اینک که بیش از صد سال از انقلاب اکتبر گذشته است، بعد از فروپاشی دولتهای سوسیالیستی وبا دیدگاه و تجربیات امروزی وقتی که به آن دوره مهم تاریخی، نگاه دوباره میشود، میتوان به این نتیجه گیری رسید که شاید اگر منشویکها و اس ارها(حزب سوسیال دموکرات کارگری) در قدرت باقی می ماند و بلشویکها دچار انحراف در تشخیص مرحله انقلاب نمی شدند، و با آنها در قدرت مشارکت می کردند، و یا در سال ۱۹۲۲ در رقابت بین استالین و تروتسکی، تروتسکی موفق می شد، (که گاها گرایش به منشویک ها داشت)، تاریخ و نظام شوروی مسیر جدیدی را در عرصه سوسیال دموکراسی طی می نمود، استالین و پیامدهای بیشمار حاصل از رهبری او رخ نمی دادند، چه بسا جنگ جهانی دوم درآن ابعاد اتفاق نمی افتاد، تضاد شرق با غرب و جنگ سرد اتفاق نمی افتاد و میلیونها نفر در آتش خشم های انقلابی و جنگهای خانمان سوز گرفتار نمی شدند. اگر چنین می شد، شاید در سایر کشورها نیز راه مبارزه دیپلماتیک بجای تئوریزه کردن مبارزه قهرآمیز و ترویج انقلابیگری و دیکتاتوری پرولتاریا، گسترش می یافت. اگر چنین می بود امروزه سوسیال دموکراسی وزن سنگینی در دنیا داشت، ممکن بود که این قطب بندی دهشتناک فقرو سرمایه در جهان، تعدیل شده بود و اسب افسار گسیخته سرمایه داری که دنیا را به پرتگاههای هراسناک کشانده است، لگام شده و امنیت به جهان باز می گشت. همچنین در کشورهای زیادی که هنوز درگیر جنگ و یا دیکتاتوری هستند، دموکراسی تثبیت شده بود.

با گذشت بیش از۱۰۰ سال از آن انقلاب، روسیه درگیر سرمایه داری مافیایی و پوتین سالهاست که نه به عنوان رئیس جمهور، بلکه به عنوان رهبر آن کشور، قرار است که مادام العمر ایفای نقش و صدای مخالفین را خفه کند. از یک انحراف تئوریکی که برای يک قرن تاثیر گسترده و عمیقی را بر جهان و بسیاری از کشورها و سیستمهای اقتصادی و اجتماعی بر جای نهاد، بنایی لرزان در زیر سایه دیکتاتوری بنا نهاده شد، که اینک بر مبنای آن تئوری اداره چند کشور بیشتر باقی نمانده اند که آنها هم یا از محتوای یک نظام سوسیالیستی خالی شده اند و یا با جهان قطع رابطه کرده اند و یا ارتباط محدودی دارند و مردمانشان در تنگناها و محدودیتهای فراوانی اقتصادی، و اجتماعی بسر می برند.

ادامه دارد