عصر نو
www.asre-nou.net

جای پای تمدن بشری


Fri 10 04 2020

فرهاد قابوسی

سالهاست که از عدم تعادل و مرض سیستم سرمایه داری می نویسم، مرضی که اینک جهانگیر شده است و هر روز سبب مرگ هزاران انسان در چهارگوشۀ جهان می شود. و این نه به مزاج آنانکه از خرده ریز این سیستم می زیند و مدافعش هستند، خوش می آید و نه از جانب آنانکه دعوی عقل معرفت دارند، درک می شود. و صد البته علتش اینست که من به اساس مرض و علل فرهنگی آن نظر دارم که شامل تسلط فرهنگ "مشعشع" غربی است، درحالیکه بینش تحصیلکردگان تحت مُد فرهنگی بینشی موقت و محدود به موضوعات جاری شده است. چون همه و بدبختانه حتی "روشنفکران" نیز مبتلا به "عوارض سرعت" و متمایل به اطلاعات سریع (الزامأ سطحی) در بارۀ موضوعات بیشتری شده اند که جامعۀ مصرف بر ذهن آنان تحمیل کرده است.
این همانست که دیگران به "پایان تاریخ" و "پایان فلسفه" و من به پایان "علم" تعبیر کرده ایم.
زمینۀ این بیراهۀ فرهنگی که بشر را از وحشیت دستی قدیم به وحشیت ماشینی جدید رهنمون شده است، از همان بدو فرهنگ غربی نهاده شده بود:
تصویر رافائل از «مدرسۀ آتن» نشان می دهد که چه تصوری از فلاسفۀ مشهور در فرهنگ آن زمان مطرح بوده است. در این پرده طبیعی بنظر می رسد که افلاطون با کتاب جهانشناسی اش «تیماوُس» تصویر بشود. درحالیکه تصویر ارسطو با کتابش «اخلاق خوب نیکوماخوس» سئوال برانگیز است: که در آنعصر چه نیازی در تاکید بر اخلاقیات، خصوصأ از جانب کلیسای سفارش دهندۀ تصویر ضروری بنظر رسیده بود، تا نقاش با تصویر کتاب «اخلاق» در دست فیلسوف مورد حمایت کلیسا، بر آن تاکید کند.
دراین کتاب سوای برخی توضیح واضحات قدیم، به بیانی از ارسطو بر می خوریم که مرجع کلمات قصار فرهنگ صنعت زدۀ اما فاقد شعور معاصر نظیر
Learning by doing. Trial and error
بنظر می رسد، بیانی که عمل را مقدم بر ضرورت تعقل پیش از عمل در بارۀ نتایج ممکن عمل می نامد و نماد بینش مسلط معرفت شناسی غربی است:
درحالیکه عمل به این کلمات قصار توصیه شده از جانب ارسطو و فرهنگ مسلط مسیحی، در جهان معاصر تا کنون نتیجه ای جز بدبختی برای بشر و خصوصأ بشر شرقی تحت تسلط غرب نداشته است. از آنجائیکه اشتباهات فرهنگ معاصر غرب می بایستی پس از درس ها و عبرت گرفتن از تاریخ اخیر کمتر از موارد سابق باشد، نمونۀ جنگ های آمریکای شمالی در افغانستان و عراق دهه های اخیر به بهانه های واهی (اما در واقع جهت کوبیدن میخ تسلط در خاورمیانه نفت زا)، برای توضیح واقعیت نادرستی این بینش کور در "عمل" کافی هستند:
مسئولین پنتاگون پس از افتادن آبها از آسیاب جنگی که استخوان های چند نسل از مردم افغانستان و عراق را خورد کرد، رسمأ غلط بودن هردو جنگ را به سبب عدم اطلاع کافی خویش از شرایط منطقه اعلام کرده اند. لذا در رابطه با توصیۀ قدیم ارسطو و توصیۀ جدید معرفت شناسی غرب این سئوال مطرح می شود که آیا می توان در شرایط ساختار نامتعادل معاصر که دوام تسلط نظامی ـ اقتصادی ناتو و آمریکای شمالی بر جهان مدام صرفأ (!) بوسیلۀ تحمیل جنگ های مداوم در سراسر جهان و دیکتاتوری های سرسپرده ممکن هستند. بر اساس بینش:
Learning by doing (!). Trial and error (!).
بدون تعقل کافی در شرایط عمل جنگ، صرفأ با عمل و یعنی جنگ کردن (!) یاد بگیریم که جنگ یعنی چه؟ و آیا می توان در صورت اشتباهی (!) در جنگ، هزاران انسان بیگناه نابود شدند و سرزمینی برای دهه های متوالی خراب شد، آنها را بعنوان "خسارات جنبی" انتقال ضروری "دموکراسی" به آن سرزمین توجیه کرد؟
یاد آوری می کنم که حتی علت دخالت دولت آمریکای شمالی در دو جنگ جهانی آغاز شده در اروپای (مادر آمریکا) که در کتابهای سطحی با نجات بشریت خلاصه می شود، در عمل سیاست توسعه طلبی دیکته شده وسیلۀ نظام تشکیلات صنعتی ـ نظامی است که کنترل کننده سیاست آمریکای شمالی از اوایل قرن بیستم به اینسو بوده است. چون عرضۀ تولیدات صنعتی آمریکای شمالی در آن عصر چنان انباشته بود که بازار فقیر آمریکای جنوبی نیز کفایت تقاضای لازم را نمی داد. دخالت در این جنگ های دور دست لازم بود تا صنایع آمریکای شمالی ظرفیت خود را چنان بالاتر ببرند تا کارگران آمریکایی بیکار نمانده و دعوی حقوق بیکاری نکنند.
می بینیم که فرهنگی که نیازمند جنگ برای پیشرفت خود باشد، چه فرهنگ بدبختی خواهد شد.
فرهنگی که در "پیشرفته" ترین منشائش که آمریکای شمالی باشد، مولد ترامپ شده است.
آیا انسان محصول این فرهنگ غرب می تواند احساس خوشبختی بکند، زمانیکه بداند که رفاه و خوشبختی او به قیمت رنج و بدبختی ده ها نفر در شرق: آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین تمام می شود.
خلاصۀ رقت انگیز فرهنگ سه هزارسالۀ بشری چنین می نماید:
ما به آسمانها حمله کردیم، اما از درک خود و زمین غافل ماندیم. زمینی که وجودمان بدون آن ممکن نمی بود. محصول فرهنگ ما حتی در پیشرفته ترین مراحل آن که موجب تباهی زندگی بسیاری از مردم شده است، نسبت به قیمت گرانی که برای آن پرداخته ایم، چنان نازل است که از ساده ترین حیوانات نیز انتظارش نمی رفت.
ما از طبیعت و حیوانات که بخشی اندک از آن بشمار می رویم، دور شده ایم و حصاری مصنوعی از باورهای مابعدالطبیعی به اسم "علم و فرهنگ" بدور خود کشیده ایم تا خود را از طبیعت و حیوانات برجسته کنیم. با این معرفت دروغین که بر روال ارتباط مان با طبیعت تحمیل کرده ایم، "بشر را چنان به گرگ بشر" تبدیل کرده ایم که حتی بر خود نیز رحم نمی کند. تاجائیکه در ادامۀ حملۀ وحشیانۀ دکارت "متفکر" بر تحمل صادقانۀ طبیعت "ممتد"، قرنهاست که در اوج "پیشرفت" علم و فرهنگ به ریختن خون طبیعت کمر بسته ایم.
بشر متمدن که در آینده در پی کشف این جنایت بزرگ دنبالۀ جای پای قاتل را در ساحل طبیعت بگیرد، سرانجام جای پای خود را خواهد یافت.