عصر نو
www.asre-nou.net

کرونا،عزرائیل ماسک زده


Fri 20 03 2020

علی اصغر راشدان

new/aliasghar-rashedan6.jpg
« این بی پدر همون عزرائیله، این دفه باماسک کروناخفت آدمارومیگره...»
« توتموم دوره رفاقتمون میدونستم تویه نابغه ئی وآخرش یه روزنبوغت ازیه جائی بیرون میزنه، غلط نکنم، الان شاهدم که بیرون زده...»
« بازیه گیلاس زدی ومچل بازیت گل کرد؟ کجای حرفم دست انداختن داشت؟ »
« الان غیرازمن وتو، کسی اینجانیست که به عقل قاصرت شک کنه، دلخورنشو، آ ق جوادگل، خودم شیشدونگ مخلصتم...»
« آقای عقل کل وهمه چی دون، کجای حرفم ایراددا شت که بااون لبخندپر تمسخرت، اونجوری افاضات فرمودی؟ »
« گاهی وقتاحرفائی میزنی که تودکون هیچ عطاری یافت نمیشه. »
« نگذاشتی نموم حرفمو بزنم، پابرهنه پریدی وسط ومثل همیشه زدی توذوقم. »
« واسه م بادودوتاچارتاثابت کن که گوز به شقیقه ربط داره، عزرائیل کجاوکروناکجا؟ میخوای مثل بالای منبریا، واسه هرپرت وپلائی که بیرون میندازی، هیچ چی نگم ومثل پامنبریا، بزاخفش شم وواسه ت کله بجونبونم، ارقه ی روزگار؟ »
« اجازه ندادی موعضه موشروع کنم وسری به صحرای کربلابزنم که بفهمی پرم بیراه نمی گم، واقف به همه ی علوم غیبی؟ »
« خیلی خب، دلخورنشو، مادتوزندگیمون یه اق جوادگل بیشترکه نداریم. این یه جفت گیلاسم به کوری چشم بالامنبریابندازیم بالا، بعدشیشدونگ گوشم به گوهرگوئیای شوماست. »
« این عصاره ی انگورگاماس گاماس داره گرم ومعقولت میکنه. سعی کن تویه همچین مجلس مقدس ترازصدتامسجد، یه کم تحمل کنی وچن دقیقه دندون روجیگروبگذاری تامن به بسم اله روبگم، بعدروضه خونی کن، مایه عمره باهم اصلاوابدانداریم، بندازیم بالا، نوکرتم. »
« بندازیم بالا، بره اونجاکه دردوبلانباشه...تکیلای مزیکزیکی، لامصب دست 55خودمونوازپشت بسته...همینجورکه میره پائین، همه جاتوآتیش می کشه لاکردار. »
« بازازاینورخط افتادی که!بالاخره میگذاری چارتاکلوم حرفموبزنم، یامیخوای تاته خط متکلم وحده باشی وجوادبازی دربیاری! »
« خیلی خب آق جوادگل، دیگه من صمن بکمم، ولی حواست باشه، اینجا مسجدنیست، مثل یه آشیخ نباشه که به هیچکی اجازه نده نتق بکشه ویه ریز موعظه کنه. اینجامجلس می وبگومگوی من وآق جوادگله، یکی بگو، یکی بشنف. »
« توکه مثل یه آشیخ یه ریزموعظه میکنی، بگذارمنم دهن وازکنم وچندکلوم حرفموبزنم، حرفاتوگلوم گیرکرده وداره خفه م میکنه،لاکردار!اینقده جوادبازی درنیاردیگه ! »
« ازبس حرف توحرف آوردی، یادم رفت، میخواستی درباره چی حرف بزنی، آق جوادگل؟ »
« داشتم می گفتم این بی پدرهمون عزرائیله که باماسک کروناداره چپ وراست خفت خلق الهومیگیره. »
« خیلی خب، بهم بگوچی جوری شق القمرکردی ویهوبه این کشف عجیب الخلقه رسیدی، آق جوادگل؟ »
« اگه یه کم دل بدی، قضیه خیلی ساده میشه. »
« مثلاچیجوری میباس این دوتاروبه هم ربط داد؟ میدونی که، این تکیلای مکزیکی منویه کم گیج وخنگ میکنه. »
« ببین داشم، قضیه خیلی ساده است، عزرائیل صغیروکبیر، گداومیلیاردر، کوخ نشین وکاخ نشین، برج سازوبیخونه مون، زن ومرد، فاحشه وزن نمازخون، دزدوچاقوکش وعرق خوروآخوندوآشیخ وعاجی کلاورداربازاری، فرمونده سپاه ورهبروضدانقلاب، پیرمریض وجوون ورزشکاریال ازکوپال دررفته، حالیش نیست، ناغافل خرخره هرکی رودلش بخواد، می گیره وبی برووبرگردوچون وچراوچک وچونه زدن، میگه نوبت توست، بفرمابریم....»
« این دومثقال مستی تکیلاروازترس دستورای عزرائیل ازسرم پروندی، بسه دیگه، بگوایناچی ربطی به کروناداره؟ »
« اگه اجازه بدی، میخوام ارتباط ویکی بودن این دوتاروبگم »
« بگوآق جواد، تروامواتت یه جوری نگوکه تاخروسخون کابوس ببینم. پاک زهله ترکم کردی. »
« کرونام عینهوهمین کارومیکنه. بلااستثنا، سراغ همه میره ومیگه نوبت توست، بفرمابریم. ازگداگدوله هاگرفته تاشکنجه گراوسردسته سپاه، واسه مقام وموقعیت هیچ احدالناثیم تره خردنمیکنه. یاروتادیروز می گفت اسکندر، آتیلا،چنگیز تیمورلنگ، هیتلروغیره ...پیش قدرت من یه پشم نیستن، حالامعلوم نیست رفته تویه سولاخ سمبه، مثل یه موش، تویه قفس شیشه ای خودشوقایم کرده که ویروس کرونا خفتشونگیره وبگه بفرما، حالانوبت توست، واسه این که خفت خیلی ازجلادائی روکه تادیروزهیچ خدائی روبنده نبودن، گرفته وگفته بفرماوباخودش برده اونجاکه عرب نی انداخت. »
« ایول آق جواد، من یکی جلوت لنگ انداختم. حسابی شارژم کردی تونمیری، تورونداشتم، خیلی وقت پیش دقمرگ شده بودم. حالایه کم بیشترازرابطه آدم ابول بشرواین عزرائیل ماسک کرونازده واسه م بگوتابیشتروبیتربه نبوغت واقف شوم.»
« همین یارو برج وباروسازه، پاک خودشوباخته، خواب ازکله ش پریده، دایم له له میزنه وباخودش میگه این همه آسمون خراش وبورسای نازنین که ازترس کروناپاک سقوط کرده ویه پول سیاشده، چی دردی ازم دوامیکنه، اگه همین امروزیاامشب کروناخفتموبگیره؟ »
« دمت گرم آق جوادگل، کیفموحسابی کوک کردی، دوست دارم فقط یه نمونه دیگه بگی وخودت خطم جلسه رواعلام کنی، کیفورشدم و بعداینهمه کابوسای وحشتناک دیدن، میخوام بخوابم وخوابای خوش ببینم. »
« یاروزنه فامیلم، تواین بازارعجیب کرونابازی، هوس کرده بودیه خونه شوسه تاخونه کنه. هی ترفه تقلامیزد، آدم فروشی میکرد، همه روبه جون همدیگه می انداخت، نزولخوری واحتکارمیکرد، عینهوسگ نفس سوخته له له میزدکه یه خونه شوسه تاخونه کنه، این کارم کرد، یه خونه توعلیشاعوض، یه خونه توکرج، باصدتاپشت هم اندازی ودودوزه بازی،داشت یه خوته م تونیاورن معامله می کردوقراردادمی بست، کرونایاهمون عزرائیل ماسک زده، بهش گفت:
« قمرشب چارده، فضولی وپشت هم اندازی وآدم فروشی واسه جیفه دنیوی بسته دیگه، نوبت توست، بفرما... خفتشو گرفت وبردش اونجاکه عرب نی انداخت....»