عصر نو
www.asre-nou.net

علل مطرح بودن پوپر در فرهنگ ادب زده ایران


Sat 29 02 2020

فرهاد قابوسی

(به بهانۀ انتشار ترجمۀ سخنرانی پوپر به فارسی "سرچشمه های دانایی و نادانی")

سخن در اینست که چرا پوپر در فرهنگ ادب زدۀ ایران که در آن فلسفه تعطیل است، مطرح است. بنظر من دو دلیل سبب این وضعیت هستند، اولی ضدیت پوپر با سوسیالیسم که سبب حمایت حکومت های سرمایه داری از رواج نظرات وی شده است. و دومی سطحی بودن نظرات وی در فلسفه است که سبب گرایش خوانندگان کم سواد در شرق و غرب به او شده است.
جهت درک زمینۀ موارد یاد شده توجه به سابقۀ فرهنگی پوپر که حتی بسیاری از علاقمندان به فلسفه از آن مطلع نیستند، ضروری است:
پوپر نه تحصیل آکادمیک فلسفه و نه تحصیل علم کرده بود. لذا نظراتش در هردوی این موارد همواره عامیانه ماند. به همین دلیل نیز در بحث های «مکتب وین» میان متخصصین علم و فلسفه معاصرش ممنوع الحظور شد! پس از تحصیل آموزش و پرورش در اطریش صد سال پیش که آموزش و پرورش مبحثی غیر علمی محسوب می شد، چون سواد چندانی نداشت به معلمی مدارس مستعمراتی انگلیس در زلاند جدید رفت و در آنجا به خدمات دون پایۀ بدون حق تحقیق دانشگاهی (!) گمارده شد! پس از آلودگی سیاسی به سیاست مستعمراتی انگلیس چون تحت شرایط شدید مستعمراتی آنعصر ضد سوسیالیست تمام عیاری شده و نوشته هایی نظیر "پیامبران دروغین" جهت تضعیف بینش ضد استعماری سوسیالیسم منتشر کرده بود؛ با توصیۀ فردریش هایک اقتصاد دان نئوفاشیست (1) به خدمت در "مدرسه اقتصاد (سیاسی) لندن" منسوب شد.
دقت شود که چون پوپر اعتباری از نظر سواد فلسفی نداشت، باوجود دعاوی بسیارش در فلسفه، پست استادی فلسفه به او در هیچ دانشگاهی در اروپا و حتی در انگلستان که مخدوم سربه زیر آن بشمار می رفت، داده نشد! در تایید بیسوادی فلسفی پوپر و انتساب غیر منصفانه درک ناقص اش از فلاسفه پیشین به آنان، نظر موریس مرلوپونتی در بارۀ انتقاد سطحی پوپر از "دیالکتیک هگلی" روشن کننده است: استدلال مرلوپونتی در همان سالهای انتشار "پیامبران دروغین" این بود که: "نظر پوپر در نقدش از هگل و دیالکتیک هگلی نادرست است. چون برخلاف نظر پوپر حتی دیالکتیک هگلی نیز منحصر به «تز، آنتی تز و سنتز» نیست"!
ولی، همچنانکه توضیح دادم: چون پوپر خادم سرسپرده ای برای امپریالیسم انگلیس محسوب می شد، توانستند اورا به خدمت در "مدرسۀ (سیاسی) اقتصاد لندن" که غیر از مرکز دانشگاهی فلسفه و صرفأ "اطاق فکری" امپریالیسم انگلیس محسوب می شد، بگمارند!
از نظر سواد علمی پوپر نیز غیر از آنچه که من پیش از این در نادرستی نظرات علمی پوپر نوشته ام، همچنانکه پیشتر توضیح داده ام، نظر جان آرچیبالد ویلر از زعمای علم آمریکا و جهان معاصر در بارۀ اصل ابطال پذیری پوپر (در صحبت با راقم در کنفرانس «واقعیت میکروفیزکی و فرمالیسم کوانتومی» (اوربینو، ایتالیا، سال 1985) که پوپر نیز نظیر ویلر و من در آن سخنرانی داشت) گویای بی اعتباری نظرات پوپر در علم است. ویلر در این رابطه با تایید نظر من در حظور دو فیزیکدان دیگر به راقم گفت که: "نه قبل و نه بعد از طرح اصل ابطال پذیری پوپر، این اصل و یا مشابهش در هیچ نظریۀ فیزیکی مورد استفاده قرار نگرفته است! و برعکس همواره اصل اثبات پذیری نظریه های علمی سر مشق علم بوده است"!
لذا در فقدان محرز سواد علمی و فلسفی پوپر، صرفأ در روال "یارگیری ضد سوسیالیستی" دوران جنگ سرد است که هایک نئوفاشیست، پوپر را به خدمت در "انجمن مون پلرین" دعوت کرد که در دوران جنگ سرد مرجع نئولیبرالیسم (طرفدار رهبری اقلیت متفکرین ضد سوسیالیست و نئوفاشیست بر جهان) محسوب می شد.
طرفداران عمدۀ پوپر نیز میان سرمایه داران، صدراعظم نئولیبرال انگلستان خانم تاچر و هلموت کول صدراعظم مخبط آلمان غربی بودند که هردو در تمامی عمر بویی از شعور فرهنگی نبرده بودند. شخص اخیر که زیر نظر یک استاد نازی تاریخ تحصیلاتش را تمام کرده بود، در جوانی با حمله فیزیکی به اعضای حزب سوسیال دموکرات آلمان به نوچگی سرمایه داران نازی آلمان بعد از جنگ رسیده بود که نظام اقتصادی و سیاسی آلمانغربی بعد از جنگ را بدست گرفتند. و سپس وسیلۀ آنان به صدراعظمی آلمان غربی رسانده شد تا این کشور به ویترین سرمایه داری در مقابل کشورهای بلوک شرق تبدیل شود. لذا صرف تایید پوپر وسیلۀ این دو سیاستمدار فاقد فرهنگ نشانۀ بی فرهنگی پوپر محسوب می شود. اکثر طرفداران دیگر پوپر نیز که من می شناسم، فاقد سواد عمیق علمی و فلسفی هستند و بیشتر از زاویۀ نیمه سیاسی ـ نیمه فرهنگی دست راستی به مسائل فرهنگی می نگرند.
اما این کم شعوری پوپر صرفأ جنبه سیاسی نداشت بلکه ناشی از کمسوادی فلسفی پوپر بود که از سر نادانی مسائل فلسفی و علمی را غلط فهمیده بود. تاجائیکه او مطابق اصل ابطال پذیری کذایی در کتابش "منطق تحقیق (به زبان آلمانی)": "هر نظریه ای را که غلطش بیشتر آشکار می شد و لذا قابل ابطال می بود، علمی تر می پنداشت". یعنی هرچند که هندسۀ مسطحۀ اقلیدس که غلطش از نظر تجربی و منطقی بیشتر آشکار است و لذا بیشتر قابل ابطال است، نظریه ای غیر علمی محسوب می شود. ولی مطابق نظر پوپر می بایستی هندسۀ مسطحه اقلیدسی علمی تر (!) از هندسۀ کروی ریمانی باشد که ابطال پذیر نیست و یا بفرض کمتر از هندسۀ مسطحۀ اقلیدسی ابطال پذیر است.
به سخن دیگر بلاهت منطقی این اصل از آنجایی روشن است که هرگاه اصول اولیۀ علمی که اتکاء به تجربه و انسجام منطقی روش علمی است، محرز باشد، نظریه های علمی قابل ابطال نخواهند بود. لذا به درستی این عدم اتکاء به تجربه و سستی منطقی روش های علمی است که منجر به ابطال پذیر بودن مدل های علمی می شود. ولی جهت تصحیح این مدل های غلط نه تنها اصل ابطالپذیری کمکی نمی کند، بلکه غلط بودن آنها را توجیه می کند. لذا این اصل غیر از ضرر اساسی، فایده ای به علم نمی رساند. بلکه صرفأ با تصحیح اصول علمی به اصول متکی بر تجارب و منطق می توان از نادرستی های علمی پرهیز کرد. به معنی دیگر اصل ابطالپذیری انعکاس نارسایی های تجربی ـ منطقی روش های علمی قدیم منجر به ابطال مدل های متکی بر این روش های نادرست بوده و می بایستی نظیر این روش های عتیقه از حوزۀ علم تبعید شود.
در همین روال است که پوپر از سر فقر علمی و منطقی، نمی دانست که غلط بودن هندسۀ (بنظر وی علمی) اقلیدسی از نظر منطق و تجربه از اینرو مسلم است که "اصول" هندسۀ اقلیدسی نظیر "نقطه" و "خط و سطح مستقیم" تعریف نشده (یا تجربه نشده)، پذیرفته شده اند (عدم اتکاء یاد شدۀ روش های علمی بر تجربه و منطق). از اینرو بالطبع در مقابل واقعیات منحنی طبیعی متناقضند! همچنانکه این تعریف ناپذیری اصول مذکور ناشی از قبول غیر علمی، ضد منطقی و غیر تجربی مقولۀ غیر قابل تعریف "بی نهایت" در رابطه با کمیات اصولی مذکور است.
پیشتر از این استدلال کرده ام که هر سه ایراد "علمی پوپر به هگل "در نبود سیاره ای میان مشتری و مریخ و کشف "آسترُئید سرس""، "ازدیاد جرم آهن مغناطیسی شده" و "پدیداری گرمای ناشی از صوت در وسایل صوتی" از نقطه نظر علمی نادرستند و نظر هگل چه در محدودۀ علم معاصرش و خصوصأ از نقطه نظر علم معاصر درست بوده است. بعنوان مثال یاد آوری می کنم که در مورد اول جهالت پوپر در اینست که او مطلع نبود که در مبحث سیارات بین "آستروئید" ها و "سیارات" فرق قائلند، و "آستروئید ها" را به هیچ وجه جزء سیارات محسوب نمی شوند. لذا ایراد پوپر مثل اکثر ایرادهای وی بدیگران متوجه نادانی خود وی است و با این ایرادها پوپر جز آشکاری جهالت و اطلاعات سطحی خود و نشان دادن پوچی دعاوی خویش، موفق به کار دیگری نشده است.
در همین روال بینش نامنطقی است که پوپر در اواخر عمرش بواسطۀ نادانی مزمن اساسی خویش معتقد به مالیخولیای "سه جهانی" شد که سوای "جهان مادی (طبیعت)"، دو جهان "روحی" و "عقلی" آن چیزی جز هذیانات جهالتی پیر چیزی بیش نیستند. هذیانی که نشان دهندۀ ضعف علمی و منطقی پوپر در فهم منطقی ذات مادی طبیعت (جهان) است! درحالیکه نهاد عقیده به ضرورت تثلیث قدیم که در تثلیث مسیحی نیز منعکس است، حماقتی تاریخی است که از عوام به خواص سرایت کرده است. اعتقاد پوپر در اواخر عمر به چنین تعدد سنتی متحجر نشان دهندۀ عمق کمسوادی و بینش سطحی و ناقص وی و تباعدش از موازین منطقی اندیشه محسوب می شود. چون از نظر منطق نه ضرورتی به تصور جهان های غیر مادی در کنار جهان مادی است و نه ضرورتی به تعیین تعداد متداولی برای آنها نظیر سه یا هفت است.
در سایۀ همین کمسوادی عمیق اوست که می توان ضدیت پوپر را با ضرورت تعادل اقتصادی جوامع منعکس در سوسیالیسم، که از لحاظ اساسی ترین و پیشرفته ترین قضایای علمی و منطقی (تعادل ساختمانی سیستم های متحول در علوم دقیقه) موضوعی کاملأ علمی و طبیعی محسوب می شود، دریافت.
با این اوصاف بدیهی است کسانی که درکی از علم و فلسفه ندارند، جهت توجیه مواضع ضد سوسیالیستی خویش هم که شده است، زیر عبای این آخوند نئوفاشیست (معتقد به ضرورت فرهنگ رهبری جامعه وسیلۀ اقلیت نخبگان ضد سوسیالیست) سینه بزنند. و نوشته های سطحی متفلسفانۀ او را نشخوار کنند.
محتوای کتابچه سخنرانی یاد شده نیز جز انتقادهای سطحی پوپر از فلاسفۀ برجسته که پوپر قادر به فهم نظراتشان نشده است، چیزی بیش نیست. درحالیکه اکثر این ایرادات نابجا که ناشی از بیسوادی فلسفی پوپراند، به عکس متوجه خود این متفلسف هستند. اما پوپر چون عادت بر این دارد که نظیر موارد مذکور در بالا، فهم ناقص خود را از نظرات فلسفی دیگران، بجای محتوای آن نظرات بنشاند. لذا به غلط در عمق نادانی فلسفی از نظرات فلسفی دیگران انتقاد می کند. درحالیکه این انتقاد متوجه فهم غلط او از نظرات فلسفی است. کمااینکه پوپر چون از محتوای علمی فلسفۀ لَیبنیچ (لایب نیتز) بی خبر است، در این سخنرانی به غلط او را در کنار اسپینوزا قرار می دهد تا طبقه بندی مجعولش را توجیه کند. درحالیکه هیچ ضرورتی در این طبقه بندی، جهت انتقاد منطقی از فلاسفۀ انگلیسی و اروپایی (قاره ای) نیست. اما پوپر به این گونه طبقه بندی عوامانه نیاز دارد، چون قادر به انتقاد منطقی مشخص در فلسفه نیست. بلکه صرفأ با انتساب نیات خود به فلاسفه، همچنانکه در مورد افلاطون، هگل و مارکس پیش از آن کرده بود و از جانب اساتید فلسفه دانشگاهی رد شد، صرفأ قادر به انتقاد عوامانه از فلاسفه است. به سخن دیگر چون صغرای او در استدلال فلسفی نادرست است، کبرای او و نتیجه گیری هایش، باوجود طنطنۀ مفصل و تفصیل کلامش، همه نادرست اند.
چون تز اصلی پوپر در این سخنرانی که "علوم مبتنی بر تعصبات اند" موضوعی از قدیم شناخته شده که پیش از وی دیگران نیز که مورد انتقاد او قرار گرفته اند، بارها تکرار کرده بودند. کمااینکه تجربه و منطق که اساس علوم هستند، در قرون پیش (تا قرن بیستم) به سبب عقب ماندگی منطقی فرهنگ، هم عقب مانده بودند و هم کمتر مورد توجه اهل علم قرار داشتند. اما پوپر متوجه این نیست که مطابق این نظر تکراری "زمینۀ متعصبانۀ علم" تمامی آنچه که او در سراسر عمرش رشته بود، پنبه می شود! چون چه به لحاظ زمینۀ تاریخی و چه از نظر امکانات دقت و منطق تمامی نظریه های قدیمی نظیر "هندسۀ مسطحۀ اقلیدسی" که بنظر پوپر مطابق اصل ابطال پذیری "علمی تر" محسوب می شوند، بالطبع بیشتر مبتنی بر تعصب متداول عصر خویش بوده اند، تا نظریه های اخیر "هندسۀ منحنی" در اعصاری که با ادامۀ علم از میزان تعصبات مذهبی و فرهنگی کاسته شده بود. یعنی نه تنها کلیت نظرات پوپر بر اساس نظرات متناقضی که او مطرح می کند (علمی تر بودن هندسۀ مسطحۀ نسبت به هندسۀ منحنی در عین اتکای بیشتر هندسۀ مسطحه به تعصبات در برابر هندسۀ منحنی)، اساسأ متناقض است. بلکه خود پوپر با طرح اصل ابطال پذیری در واقع به تحکیم اساس متعصبانۀ علم خدمت کرده است. چون این اصل علمی بودن نظریه را مبتنی بر ابطال پذیر بودن آن می شمارد. درحالیکه ابطال پذیری یک نظریه اساسأ و اصولأ ناشی از تعصب بکار برده شده در آن نظریه است. یعنی نظریه های مبتنی بر تعصب بیشتر، و یا آنهایی که بیشتر مبتنی بر تعصب اند، بیشتر قابل ابطال اند تا نظریه هایی که بدون تعصب یا مبتنی بر منطق بوده باشند. کمااینکه منطق بواسطۀ اتکاء به نتایج تجربی، قابل ابطال نیست!
اشکال پوپر اشکال عظیم معرفتشناسانه است! چون او به غلط از سر نادانی به مکانیسم علم و رابطه دورا دور خویش با علم، تصور می کند که ساختار هر نظریۀ باصطلاح علمی منطقی است. درحالیکه باتوجه به ساختار های غیر منطقی بسیاری از نظریه ها را بر اساس عدم تعریف ضروری مقولات و اصول اساسی مستعمل در آنها و یا با تشخیص تعصبات در پیشفرض های اساسی آنها؛ می توان بدون جعل اصل ابطال پذیری تشخیص داد که آیا آن نظریه ها علمی اند و یا نه، و یا درجاتی را در این مورد منظور کرد.
لذا اصل ابطال پذیری اصلی است عوامانه که همچنانکه ویلر تاکید کرده است، در علم محلی از اعراب نداشته و ندارد!
اما پوپر چون همواره از این شاخه به آن شاخه می پرد و تصور دقیقی از ساختار علوم ندارد، بلکه همواره بر اساس پیشفرض های خود قضاوت کرده است، متوجه این نشده است که تکرار نظر «مبتنی بودن علم بر تعصبات» پیش از همه پای خود او را می گیرد. خصوصأ که پیشفرض های او و انتساب درک خویش از نظرات فلسفه به آنان، که همواره روال کار پوپر بود، در واقع همان تعصبی است که او خود دایم بکار برده است.
وضع من در انتقاد اساسی ام از علم، فلسفه و معرفتشناسی علمی با پوپر اساسأ متفاوت است. چون هرچند من نیز مشابه برخی از علمای متقدم که نام برده ام، اما اساسی تر و مستدل تر از آنان، از علوم دقیقه و فلسفه و معرفتشناسی علمی انتقاد کرده ام (2). و در این رابطه شاید مهمترین مورد تعصب در علوم دقیقه را که "تعریف ناپذیری بسیاری از مقولات و اصول اساسی علمی" و "اعتقاد به چهاربعدی بودن جهان فیزیکی" است، مطرح کرده ام که اینک مورد بحث محافل علمی شده اند. اما انتقادات من کاملأ منسجم و متکی بر دلایل تجربی و منطقی (ریاضی) هستند و نظیر نظرات پوپر توام با اصل ابطال پذیری نیستند که کلیت نظرات او را متناقض ساخته است.
همچنانکه من بارها تاکید کرده ام که صحت نظرات علمی همواره متکی بر منطقی بودن آنها و یعنی مبتنی بر عدم تناقض آنهاست! چون تناقضات منطقی بنظر من همچنانکه در کتابم «نقد عقل علمی: خطای اینشتین» استدلال کرده ام، معادل نادرستی تجربی آنها (در تجارب علمی) است. کمااینکه من برای نخستین بار استدلال کرده ام که نادرستی های نظریه های علمی مبتنی بر پیشفرض ها و عادات "علمی" منعکس در عدم تعریف مقولات اساسی نظریه های علمی نظیر "نقطه"، "خط و سطح مستقیم" و "بی نهایت" بوده اند که متاسفانه تاکنون دوام یافته اند. بدون توجه به این ظرایف منطقی ناشی از دقت مستمر در تحصیل و تحقیق منطقی علم، انتقاد سطحی از علوم دقیقه منجر به همان تناقض نظری خواهند شد که پوپر بواسطۀ عدم تحصیل و تحقیق دانشگاهی علم که در دوران معاصر ضروری تحقیق علمی اند، دچار آن شده است.
حواشی و توضیحات:
نئوفاشیسم هایک: از نظرات ضد دموکراتیکش در انجمن مون پلرین در جهت "ضرورت رهبری انحصاری (منجر به دیکتاتوری) اجتماع وسیلۀ اقلیت نخبگان" محرز است.

ـ فاشیسم: رژیم مبتنی بر فرهنگ ضرورت رهبری دیکتاتوری جامعه!

بنگرید به کتاب من تحت عنوان «نقد عقل علمی: خطای اینشتین»، تهران، سرای اندیشه و هنر، 1398 .