عصر نو
www.asre-nou.net

گل رزی برای یک دوست

به یاد اردشیر صیادی سامانی
Sat 8 02 2020

محمد احمدیان(امان)

Mohammad
بار نخست که او را دیدم در کتابخانه ایرانیان این شهر بود. یک روز در هفته، معمولا بعد از ظهر ها می آمد آن جا و کنترل می کرد، چه کسانی کتاب هایشان را بموقع بازنگردانده اند. یک یک قبض ها را نگاه می کرد و برایشان نامه می نوشت تا کتاب ها را بازگردانند.

آن زمان من نیز آن جا کار می کردم. از همان دیدار نخست، چهره شادش توجه مرا جلب کرد. آن زمان دلایل زیادی وجود نداشت تا ما بخندیم. او از خندیدن دریغ نمی کرد.

یک بار هم در مرکز شهر با او مواجه شدم. رفتیم با هم قهوه نوشیدیم. دوباره همان چهره و همان لبخند ها. یک بار هم او را نزدیک ماشین تاکسی ای که روی آن کار می کرد دیدم. اوآخرماه مه بود. پوستش تیره رنگ شده بود. گفتم رفته بودی کنار دریا تعطیلات؟ گفت نه! هوا که آفتابی است و گرم، پوست من سریع تیره می شود. و به این پدیده استثنایی هم می خندید.

لابد وقتی فرشته مرگ با او گفتگو می کرده است، به او گفته، چرا می خندی؟ و او پاسخ داده است، نمی دانم. شاید به همین خاطر خندهایش این طوربدل می نشست.

گل رز سفیدی برای یک دوست. هم چون قلب او.