عصر نو
www.asre-nou.net

دیدار معنوی مثنوی
غارتگران ایمان

(بخش پایانی)
Thu 6 02 2020

محمد بینش (م ــ زیبا روز )

mohammad-binesh1.jpg
پیش از ادامۀ حکایت می بایست داوری مولانا را در باره آن وزیر حیله گر دانست .در واقع از دیدگاه وی کسانی که بر خلاف رشد و سعادت بشری مرتکب جنایت می شوند، بازندۀ آتشی هستند که خود بر پا می کنند . وزیر اگر چه مکری به کار بست،اما نتیجۀ عملش را هم با مرگ دردناک خویش تجربه کرد :

آن وزیرک از حسد بودش نژاد
تا به باطل ، گوش و بینی باد داد

هر کسی کو از حسد بینی کند،
خویش را بی گوش و بی بینی کند

او ز یگرنگی عیسی بو نداشت
وز مزاج خمّ ِ عیسی خو نداشت

جامۀ صد رنگ از آن خمّ ِ صفا
ساده و یکرنگ گشتی چون ضیا (روشنایی ذات)

می فرماید آن وزیر بدکار که از شدت حسادت گویی نژادش را از حسد ریخته بودند، خبری از یکرنگی عیسی نداشت و با خوی یگانگی ِ خمرۀ عیسی بیگانه بود . خمره ای پاکیزه که جامه های رنگارنگ را درون خویش بی رنگ همچون روشنایی ذات می کرد . [توضیح مختصر آنکه ضیا را به هرگونه روشنایی نمی گویند .مثلا نورخورشید از ذات اوست بر عکس نور ماه] اشاره مولانا به حکایتی ست که در باره معجزات عیسی (ع) ست.گویند در نوجوانی مادرش وی را به شاگردی رنگرزی فرستاده بود . روزی استاد وی را گفت من نیستم . فلان البسه را به چنان رنگ ها در آور ! چون بازگشت، دید وی همه را در یکی از خم های رنگ ریخته است. دلتنگ شد،عیسی (ع) گفت کدام لباس را به کدام رنگ می خواهی تا من از این خم بر آورم ؟ لباس ها را به هر رنگی که استاد گفته بود، تحویل داد. (1). منظور آنکه درون دل انسان کامل هیچ از تشتت و پریشانی ِ راه های ظاهرا متضاد ِ شناخت حق اثری نیست.زیرا وی وجود خدارا به شهود، عینا دریافته است .

مکر ِ دیگر بر انگیختن ِ وزیر، در اضلال ِ قوم:

مکر دیگر آن وزیر از خود ببست
وعظ را بگذاشت و در خلوت نشست

در مریدان در فکند از شوق، سوز
بود در خلوت، چهل پنجاه روز

خلق، دیوانه شدند از شوق ِ او
از فراق ِ حال و قال و ذوق ِ او

لابه و زاری همی کردند و او
از ریاضت گشته در خلوت دو تو

گفته ایشان : نیست ما را بی تو نور
بی عصاکش، چون بود احوال کور

از سر ِ اکرام و از بهر ِ خدا
بیش از این ما را مدار از خود جدا

گفت : حجت های خود کوته کنید !
پند را در جان و در دل ره کنید

گر امینم، متهم نبود امین
گر بگویم آسمان را من زمین

من نخواهم شد از این خلوت برون
زآن که مشغولم به احوال درون

که مرا عیسی چنین پیغام کرد
کز همه یاران و خویشان باش فرد

روی در دیوار کن تنها نشین
وز وجود خویش هم خلوت گزین

پهلوی عیسی نشینم بعد از این
بر فراز آسمان چارمین ...

وی اطاعت مطلق مریدان را می خواست اطاعتی بی چون و چرای عقل بشری :

گر امینم ، متهم نبود امین
گر بگویم آسمان را من زمین

این بیت را در یاد داشته باشید تا در نوشته های آینده "مشکل پیر " در آیین های عرفانی به بحث و نقد در آید . مشکل اینجاست که مرید چگونه و با چه معیاری می بایست پیری بر گزیند؟ پاسخی روشن وجود ندارد می بایست در فضای روحانی دیوان ومثنوی جست .

ولیّ ِ عهد ساختن وزیر هر یک امیر را جدا جدا:

وانگهانی آن امیران را بخواند
یک‌ به یک تنها به هر یک حرف راند

گفت هر یک را به دین عیسوی
نایب حق و خلیفهٔ من توی

هر امیری کو کشد گردن بگیر
یا بکش یا خود همی دارش اسیر

لیک تا من زنده‌ام این وا مگو
تا نمیرم این ریاست را مجو

تا نمیرم من تو این پیدا مکن
دعوی شاهی و استیلا مکن

اینک این طومار و احکام مسیح
یک بیک بر خوان تو بر امت فصیح

هر امیری را چنین گفت او جدا
نیست نایب جز تو در دین خدا

هر یکی را او یکی طومار داد
هر یکی ضد دگر بود المراد

متن آن طومارها بد مختلف
همچو شکل حرفها یا تا الف

حکم این طومار ضد حکم آن
پیش ازین کردیم این ضد را بیان

می بینیم از نظر مولانا،فریب مردم الزاما همراه با راحتی وجود فریبکار نیست.گاهی مکاری به خود سختی می رساند و حتی دست به خود کشی می زند، تا با آنچه عناد می ورزد صدمه ای بزند:

کشتن وزیر در خلوت خویشتن را

بعد از آن چل روز دیگر در ببست
خویش کشت و از وجود خود برست

چون که خلق از مرگ او آگاه شد
بر سر گورش قیامتگاه شد

بعد ِ ماهی خلق گقتند ای مِهان!
از امیران کیست بر جایش نشان ؟

یک امیری زان امیران پیش رفت
پیش آن قوم وفا اندیش رفت

گفت اینک نایب آن مرد من
نایب عیسی منم اندر زمن

اینک این طومار برهان من ست
کین نیابت بعد ازو آن من ست

آن امیر دیگر آمد از کمین
دعوی او در خلافت بد همین

از بغل او نیز طوماری نمود
تا برآمد هر دو را خشم جهود

آن امیران دگر یک ‌یک قطار
برکشیده تیغ های آبدار

هر یکی را تیغ و طوماری به دست
درهم افتادند چون پیلان مست

صد هزاران مرد ترسا کشته شد
تا ز سرهای بریده پشته شد

خون روان شد همچو سیل از چپ و راست
کوه کوه اندر هوا زین گرد خاست

تخم های فتنه‌ها کو کشته بود
آفت سرهای ایشان گشته بود ....

و آیا تاریخ جنگ های مذهبی جز این است ؟

پایان
http://zibarooz.blogfa.com/post/257

زیر نویس

1 : کشف الاسرار، انتشارات دانشکاه تهران ـ ج1 ـ ص569 (به نقل از شرح مثنوی معنوی

استاد فروزانفر، ج1 ـ ص 218)