عصر نو
www.asre-nou.net

ادبی شدن و روانی کردن فلسفه در غرب

(دیسکورس یا بحث)
Wed 5 02 2020

فرهاد قابوسی

همۀ متفکرینی که نظیر هابرماس و فوکو به مسئلۀ "دیسکورس" اجتماعی یا قیود بحث (کردن) در جامعه پرداخته اند، از کسانی هستند که به جهت مد سیاسی ضد ماتریالیستی عصرشان در غرب خجولانه نظرات ماتریالیستی در تحکم سرمایه داری بر جامعه و فرهنگ را به لباس عاریتی ادبی و "روانی" تحت عنوان "دیسکورس"، "اخلاق دیسکورس" و"عملکرد دیسکورس" طرح کرده اند. در حالیکه از نقطه نظر ماتریالیستی طبیعی است که بحث ذهنی و کلامی تابع شرایط مادی حاکم بر جامعه و فرهنگی باشد که بحث در آن جریان دارد. عَلَم کردن این موضوع ِ (از نظر ماتریالیسم) بدیهی بعنوان یک "کشف جدید" (دیسکورس) از جانب مدعیانش، صرفأ ناشی از "مرزبندی" ها و قیود فکری ایست که سرمایه داری مخالف روشن بینی مستقیم ماتریالیستی بر بینش و روش فکری جوامع سرمایه داری مسلط کرده است. همچنانکه کاهنان مصری با سرّی نمودن هیروگلیف، دیگران و مردم را از فهم نوشته ها باز می داشتند، متفلسفین مدعی دیسکورس نیز با پوشاندن البسۀ ادبی و روانی به روابط اجتماعی سعی کرده اند، تا در عین توجیه نظام مخبط ضد انسانی سرمایه داری با حفظ ظاهر از آن انتقاد کنند. درحالیکه از این انتفادات نه اینکه منفعتی تصیب اکثریت بشود، بلکه صرفا سرمایه داری تحکیم و بدل به نئولیبرالیسم وحشیانه ای شده است که بقای نظامش در غرب به قیمت حیات میلیونها انسان در شرق تمام شده و می شود. کمااینکه با بحث یا دیسکورس صرف نمی توان زیر بنای جامعه را تغییر داد. و همچنانکه می بینیم نه مکتب فرانکفورت آلمان و نه فوکو و طرفداران اروپایی وی نتوانستند حتی سرمابه داری را اصلاح کنند، بلکه بعکس "بحث" ها و دیسکورس های موقرانۀ آنان سرمایه داری کلاسیک را بدل به نئولیبرالیسم وحشیانه ای کردند که در عین چپاول مایحتاج عمومی علنأ به ریش اکثریت مردم و دولت ها می خندند (بنگرید به نظر لوکاچ در انتهای مقاله).
کسانی که کورکورانه سرمایه داری را به بهانۀ "دموکراسی" تایید می کنند، از ساختار اقتصادی اساسی سرمایه داری بی اطلاعند. اینان نمی دانند که از دهۀ هفتاد قرن بیستم به اینسو، یعنی نیم قرن است که دولت آمریکای شمالی، مرکز سرمایه داری جهانی، بدون پشتوانۀ مادی، صرفأ از روی بخار معده و بر باد هوا پول چاپ می کند. درحالیکه تا آنزمان و امروز نیز در همۀ کشورهای معتبر اقتصادی صرفأ با پشتوانۀ طلا پول چاپ می کنند. با این کار ناشایست و مخرب اقتصاد سرمایه داری آمریکا، پیشرفت و دموکراسی ناتشی از آن نیز باد هواست. کمااینکه دولت آمریکای شمالی و قرارگاه های اسرائیلی و صعودی آن در خاورمیانه که جهت کنترل منابع گاز و نفت خاورمیانه تا دندان مسلح شده اند، از بدو ایجادشان با شکستن اکثر قراردادهای بین المللی و زیر پا نهادن مصوبات سازمان ملل متحد، کوچکترین اهمیتی به دموکراسی و سرنوشت مردم در دیگر کشورها نداده اند. صرفأ به این ترتیب است که سرمایه داری تحت لوای دموکراسی جهانی بدل به نئولیبرالیسم وحشیانۀ معاصر شده است که (مطابق تحقیقات دقیق مسئول سازمان ملل متحد برای کشورهای فقیر، ژان چیگلر) بر سر مرگ و زندگی اکثریت مردم فقیر جهان در مراکز بورس قمار می کنند. لذا "دموکراسی" سرمایه داری تنها به درد "خاله زنک ها" ها و مردان نادان می خورد. زمینۀ این نادانی دموکراتیک در تبلیغ بینش های مبتنی بر پوشاندن حقایق مستقیم مادی حاکم بر جهان بدست اطاقهای فکری موقر سرمایه داری نهفته است.
ایرانیانی هم که به بهانۀ "دموکراسی" سرمایه داری را الگوی خویش قرار داده اند، از یاد برده اند که همین سرمایه داری و دموکراسی آمریکای شمالی و انگلیس بود که (به نصّ معذرت خواهی رسمی هردو دولت از مردم ایران) بخاطر حفظ منافع نفتی دموکراسی های خویش علنأ بر علیه جنبش دموکراتیک مردم در دوران مصدق، کودتا کردند و دیکتاتوری سلطنتی بر پا کردند. یعنی سرمایه داری و "دموکراسی" های سرمایه داری مخالف دموکراسی در کشورهای دیگر هستند و صرفأ در پی تامین منافع "دموکراسی های واقعأ موجود سرمایه داری" در پی تاسیس دولت های گوش بفرمان منافع سرمایه داری در غرب اند و بس. روال دولت آمریکای شمالی و ناتو در سالهای اخیر و اکنون اثبات می کند که این روش ضد دموکراتیک سر لوحۀ عمل "دموکراسی سرمایه سالار" است.
هابرماس متعلق است به نسل دوم «مکتب فرانکفورت» در سرمایه داری آلمان غربی که فرهنگش قبل از جنگ دوم جهانی از فرط ایده آلیسم ظاهرأ انتقادی کانت به فاشیسم (> نازیسم) گرایید و بعد از جنگ دوم رسمأ موظف به رعایت ضدیت با ماتریالیسم و سوسیالیسم شده بود (تعطیل حزب کمونیست در آلمان غربی)؛ در تداوم تمایل مکتب به ایده آلیسم کانت موظف به فاصله گرفتن از ماتریالیسم دیالکتیک (مربوط شده با سوسیالیسم شوروی) بود. لذا هابرماس نیز تنها به تاویل و تفسیر نظر که روش هایی ادبی محسوب می شوند، قادر به تکرار نظرات بدیهی ماتریالیسم دیالکتیک از ورای تفصیلات اخلاقی و ادبی شده است. او حتی شجاعت تقبیه سرمایه داری را بصورتی که هورکهیمر با نشان دادن ارتباط میان سرمایه داری و فاشیسم روشن ساخت، نداشت!
میشل فوکو نیز از یکسو بواسطۀ تحصیل و علاقه به روانشناسی و روانکاوی که خصوصأ در آنعصر آمیخته با ذهنیات و گسسته تر از علوم دقیقه بودند، از ماتریالیسم (مثلأ منعکس در علم دقیقۀ فیزیک) فاصله یافت. و از سوی دیگر در همین مسیر علاقه به روانشناسی دور از علوم دقیقه به دام نیچه متفلسف افتاد. تاجائیکه فاصله اش با ماتریالیسم دیالکتیک و سوسیالیسم (حزب کمونیست فرانسه) بیشتر و رابطه اش با آن قطع شد. لذا او نیز تنها از ورای تعبیرات ذهنی و "روانی" که متعلق به ادبیات است، می توانست با تاویل و تفسیر قیود اجتماعی بارز شده در سایۀ تحکم سرمایه داری را دیده و بیان کند. نتیجه آن انتقاد وی از قیود منعکس در سازمان های زندان (مجازات) و تیمارستان، اما بدون انتقاد مستقیم از نظام سرمایه داری مولد شرایطی است که در عمل منجر به ضرورت سازمانهایی نظیر زندان و تیمارستان می شوند ("نظام دیسکورس"، فوکو، 1970، کلژ دوفرانس). هرچند که شرایط کنونی هردوی این سازمان ها متفاوت از وضعی است که در عصر توجه فوکو به آنها داشتند. اما موضوع مجازات مربوط با قدرت در جامعۀ سرمایه داری انعکاس قدرت حاکمۀ سرمایه داری است و نه چیزی دیگر. چون فوکو از عوارض مرض که زندان و تیمارستان هستند، انتقاد می کند، اما از مرض که سرمایه داری است انتقاد لازم را نمی کند: که بواسطۀ عدم تعادل ثروت و امکانات زندگی در جوامع سرمایه داری که مسبب عدم تعادل روانی و مالی مردم شده و آنها را در جوامع سرمایه داری وادار به عکس العمل هایی نسبت به بی عدالتی های اجتماعی می کند، که دولت با تیمارستان و زندان جوابشان را می دهند.
(اهمیت فوکو در فرهنگ معاصر نیز حاکی از آلودگی عمیق فرهنگ اروپایی به بینش های اروپامرکز، نژادپرستانه و برتری طلب غرب در سایۀ تفلسف نژاد و نژاده پرستانۀ نیچه است که هنوز بر فرهنگ اروپا سنگینی می کند. یعنی کسی که مبلغ بینش های معاصر اروپایی باشد و یا نظرات اروپامرکز و آریایی گرای نیچه را تایید کند، موید فاشیسم اروپایی است. چون نه تنها تاریخ قابل تقطیع نیست و در حال و آینده جریان دارد. بلکه فاشیسم حتی به نظر هورکهیمر نیز از سرمایه داری بر آمده است.)
به سخن دیگر فرهنگ و منطق فکری اروپای غربی (و آمریکای شمالی و ...) بعد ازجنگ تحت نظام سرمایه داری حاکم بر آن فرهنگ و منطقی بود که واقعیات و شرایط واقعی حاکم بر جامعه را از ورای فیلتر ضد ماتریالیستی دیده و بیان می کرد. تا مردم نتوانند واقعیات تلخ اجتماعی را که به نفع اقلیت سرمایه دار و دولتمندان مدافع آنان بودند و به ضرر مردم توجیه می شدند، تشخیص داده و بر علیه آن ها مبارزه کنند. کمااینکه در نظام های باصطلاح سوسیالیستی اروپای شرقی نیز به نوعی دیگر مانع مبارزه مردم بر علیه شرایط تلخ اجتماعی می شدند.
البته ادبی سازی و کلام سطحی خصیصۀ هر بینش سطحی در هر حوزۀ فرهنگی است. در علوم دقیقه نیز که علی الاصول می بایستی منطقی و یا تجربی باشند، بواسطۀ استبعاد این علوم از ملاحظۀ نتایج تجربی و اتکاء صرف به منطق و تجربه و تجرید ناشی از نادانی نسبت به اصول خویش، بجای استدلال تجربی ـ منطقی لازم، ادبیات ریاضی و کوانتومی (در فیزیک) رایج شده اند. چون ادبیات ماحصل اصرار بشر در بیان نظر بدون دقت در اصول منطقی و تجربی از سر غریزه است. لذا بدیهی است که تحت شرایط بعد از جنگ جهانی اول که موازین و معیارهای کلاسیک در جوامع رنگ باختند، در فقدان موازین و معیارهای جدید، همچنانکه در حوزۀ علوم دقیقه پیش آمد، در حوزۀ فلسفه نیز هرج و مرج منطقی حاکم شد. که نتیجه اش تفکیک ادبی طبیعت به جهان ماکروسکپیک و میکروسکپیک (اتمی) در علم و پذیرش تفکیک ادبی اقلیت حاکم و اکثریت محکوم در جوامع انسانی در فلسفه مقید در نظام سرمایه داری بود.
هابرماس و فوکو که به ترتیب کلیت مسئلۀ «دیسکورس» و حاکمیت "قدرت" بر آن را در جامعه منعکس و بحث کرده اند، اصل مسئله را که عدم توزیع عادلانه ثروت و لذا اعمال قدرت وسیلۀ دولت نماینده سرمایه داری است که تحت آزادی سطحی سیاسی وسیلۀ مردمی انتخاب می شود که شب و روز تحت قیود و تبلیغات اقلیت سرمایه دار عمر می گزرانند، گذاشته و به عوارض این بی عدالتی پرداخته اند. در حالیکه برخلاف نظر هابرماس هرچه سیستم "ارتباط" در جامعه هم قوی باشد، تا زمانیکه روزنامه ها و دیگر وسایل ارتباط جمعی گسترده و با نفوذ متعلق به سرمایه داران و زیر نظر سازمان های سر سپردۀ سرمایه داری عمل کنند، و احزاب معینی از جانب سرمایه داری حمایت مالی شوند، ارتباط اجتماعی تحت تاثیر شرایط مادی سرمایه داری در جامعه، تاثیری غیر از آنچه که شرایط مادی مذکور بر او تحمیل می کنند، نخواهد داشت. همچنانکه تبدیل سرمایه داری کلاسیک به نئولیبرالیسم وحشی معاصر نشان داد. به سخن دیگر باوجود آنهمه صغری و کبریی که هابرماس و فوکو چیده و می چینند دیسکورس تحت شرایط مادی سرمایه داری، تابع سرمایه داری است و نتیجۀ آن چیزی جز اصلاحاتی که منجر به تحکیم سرمایه داری و تبدیل آن به نئولیبرالیسم لجام گسیختۀ معاصر بشود، نخواهد بود.
لذا هرچند همچنانکه پیشتر یاد آوری کرده ام، انتقاد هابرماس از تناقض نظرات متاثر از نیچۀ فوکو در رابطه با "قدرت" کاملأ صحیح است. اما خود هابرماس نیز در تداوم بینش متکی بر کانت مکتب فرانکفورت موضعی متناقض اتخاذ کرده است. کمااینکه بحث میان ایندو بحث موقرانه بر سر عوارض نا روایی ها و نارسایی های وحشیانۀ ضد انسانی سرمایه داری است که مطابق نظر ژان چیگلر از سازمان ملل متحد، هر لحظه منجر به مرگ هزاران انسان در چهارگوشۀ جهان می شود، تا بحث کنندگان و اقلیت سرمایه دار و اعوانشان به تفنن خود ادامه دهند.
تصادف نیست که حتی گئورگ لوکاچ نیز مکتب فرانکفورت را به "ساکنان روشنفکرانۀ گراند هتل پرتگاه تشبیه کرده است که بجای تفکر فعال، موقرانه در تراس هتل حین نوشیدن آپرتیف، به بدبختی دنیا می نگرند".