عصر نو
www.asre-nou.net

داستانسرائی در سیاست
و سیاست نقّالان

ساخت نمونۀ تقلبی برای بهره برداری سیاسی و مفتون آن شدن
Mon 3 02 2020

طاهره بارئی

tahere-barei1.jpg
داستان و رمان تنها مختص حیطۀ ادبیات نیست، سیاست نیز، هم پیشترو هم بخصوص در حال حاضر به مدد گسترش ارتباطات، پیشه اش داستانسرائی ست. داستانسرائی سیاست، نوعی کپی برداری و تولید محصول تقلبی از روی نمونه و روایت ، اسطوره، و افسانۀ ابتدائی ست. و ما امروزه به زحمت می توانیم یک پروژه ی واقعا سیاسی به این معنا که با توجه به نیاز واقعی شهروندان، با مطالعه واقعیت شرایط و با مصالح واقعی تدوین شده باشد، پیدا کنیم.

برای بررسی جنبۀ داستانی این سیاست ها و نقالی و قصه گوئی سیاست مداران (که به طور آشکار از بین کارورزان ِآنچه هنر نمایشی خوانده میشود، انتخاب میشوند) یک کار گسترده لازم است. اما شتاب حوادث و لزوم آماده باش ذهنی و هر لحظه ای ِناشی از آن، اکتفا به مختصر را در دستور کار قرار میدهد.

یکی ازین کلان روایت ها که تا بوده مورد سوئ استفاده و ساخت نمونۀ تقلبی برای بهره برداری سیاسی قرار گرفته، شرایط ماقبل ظهور منجی و هیجان بخاطر خود منجی ست.

داستانسرایان بزرگ توسط کوچکتر ها تقلید میشوند. مثلا یکدفعه اسم نامانوس فرشگرد خروج میکند که یاد آور سوشیانت و منجی ایرانیها ست.

درآئین مزدیسنا،«پایان زندگی جهانی» یا «آخرالزمان»، «فرشوکرتی یا فرشوچرتر» نامیده شده است.این کلمه در پهلوی «فرشکرت» و در پازند «فرشکرد» گویند.
فرشوکرتی را می توان به معنی رستاخیز روز پسین و قیامت و یا هنگامی که آفرینش ایزدی و مخلوقات مینوی به درجه کمال می رسند و به سوی جهان پایدار و همیشگی و جاودانی گرایند، نیز در نظر گرفت.
رسالت سوشیانت ها همین است که جهان را تازه و خرم کرده و از شدت آسیب اهریمنی بکاهند.
فرشوکرتی مطابق زبان پهلوی هنگامی خواهد بود که گیتی از کم و کاستی به اوج ترقی رسیده و از هرگونه آلایشی پاک و منزه میشود.
در آئین مزدیسنا آن گاه که اهریمن بدکنش شکست یافته، نابود گشته و نیز یاران نابکار وی و دیو تیرگی از میان بروند..

داستانی که با استفاده از مصالح داستان سوشیانت، تولید میشود ما را به سرعت باد از واقعیات دور میکند. در این داستان، رضا پهلوی لابد سوشیانت و منجی آینده است و بجای آنکه در اندازه و قالب شخص خودش و داستان شخصی زندگی خودش با خوب و بد هایش مورد ارزیابی قرار گیرد، فرش واقعیت از زیر پایش کنده شده فرش داستان زیر پایش پهن میشود، قبایِ نابود کردن اهریمن و نو کردن جهان از تنش آویزان میشود، و ما که دیگر در دنیای واقعیات نیستیم چگونه میتوانیم به یک حرکت کوچک واقعی دست بزنیم؟

وقتی جهان سیاست آمریکائی پر شده از داستان مِسیانیسم و بازگشت مسیح و آماده کردن مقدمات رستاخیز مسیح، معلوم است که یکجای این داستان به یک ضد مسیح نیازدارد. آنهم میشود ایران.

چرا ایران و چین و روسیه و هند نه؟

داستانسرائی های سیاسی دهها سال است خواسته اند با خلق داستانهای تقلبی یا بستننِ داستانهائی خیالی به دُم داستانهای اصلی، آمریکا را مرکز مطلوب ادیان و جهان معنوی معرفی کنند. روایت مورمون ها از مسیحیت می گوید عیسی توانسته از دست آنهائی که می خواستند او را به صلیب بکشند گریخته و با کشتی خود را به آمریکا برساند. در نتیجه امریکاست سرزمین و محل این عیسای زنده.

در فیلم بودای کوچک که بیست و شش سال پیش توسط برناردو برتولوچی کارگردانی شد، راهبانی از آنسوی هیمالیا به خدمت پسرکی در سیاتل امریکا میرسند تا اطلاع دهند مطابق اخباری که در دست دارند، او یکی از سه بودای احتمالی برای جانشینی بوداست. در نهایت نیز از بین آن سه نفر، شایستگی این پسرک تآئید شده و او بودای آینده میشود. برای خیلی ها سوال بود که چطور برتولوچی که بخاطر سوابق فیلمسازیش اساسا اهل این حرفها شمرده نمیشد و به شوکه کردن با صحنه های داغ شهرت داشت، به ساخت چنین فیلمی ترغیب شده است!!

ولی آخر چطورممکن است همه جا کلاسهای یوگا و گیاهخواری و باقی دیسیپلین های وابسته به معنویت کهن شرق دور، و هند دایر باشد، اما این رشته در دست سرور اقتصادی جهان نباشد؟

باید یک کاری میکردند.

جنگ نفت ریشۀ اصلی اختلافات نیست.

پشت این جنگ همان داستان جنگ هابیل و قابیل در جریان است و ثابت کردن، که کدام برادر در نزد آفریننده، محبوب تر است. برای اثبات این محبوبیت هم هر کاری مجاز است. در این داستان و نقالی که در آن بودا هم امریکائی ست و مسیح هم مال خودشان است ودر سرزمین آنها نجات یافته، دیگر رابطه سیاسی با ایران از یک رابطۀ واقعی خارج شده باز یک فرش رنگ و رو رفته ازین سر اقیانوس تا آن سر چین پهن میشود پر از تصویر شخصیت داستان رستاخیز مسیح برای یک دسته و آمدن مسیح برای یک دستۀ دیگر. نه صلح این داستان واقعی ست، نه جنگش، نه معاهده اش نه قراردادش، نه پیمانش. نه خواهشش، نه التماسش. همه چیز را در دنیای داستانهای دست چندم ساخته شده، با برخی از مصالح داستانهای کهن پیگیری میکنند. نقشی هم که میتوان در داستان به ایران سپرد، "آنتی کریست" یا ضد مسیح است.

نمیتواند دوست مسیح به حساب بیآید چون انبان خودش پر از داستانها ست. آنقدر زرتشت و مزدک و مانی و صوفی و غیره دارد که احساس غنا میکند. تازه خودش هم دنبال منجی خودش برنامه ریخته و منجی خودش کسی ست که منجی آنها می آید پشت سر او ادای احترام میکند، در نتیجه بالاتر ست و نمیتواند جزو همراهان همان منجی باشد. پس رُل دیگری دارد. بودا که خودی شده و دالائی لاما هم دیگرعلیه سیاست چین جزو هیئت های سیاسی خودشان است، روسیه هم بالاخره مسیحی ست و نمیتواند خارج منجی آنها قرار بگیرد، رُل ضد مسیح یا به قول آنکه اصطلاح مذهبی "محور شر" را بکار برد، فقط میتواند نصیب ایران شود. در برابرمحور خیر که آنهایند.

عقوبت آنتی کریست توسط کریست:

در دایرة‌المعارف کتاب مقدس، مسیح در حالی تصویر گردیده که سوار بر اسب سفید و همراه لشکریان آسمان می‌آید تا با عنوان شاه شاهان، در زمینی که مملو از شرارت است، داوری کند و سلطنت هزار ساله خود را به همراه افراد مقدس آغاز نماید. در این مدت، شیطان را هزار سال می‌بندند و به چاه ‌هاویه می‌افکنند تا در سر تا سر این مدت از فعالیت او جلوگیری شود. این میشود تحریم شیطان و جلوگیری از فعالیت او. حالا شما هی از حرکت ضد انسان دوستانه حرف بزنید، از کمکهای بشر دوستانه و غیره. دردی دوا نمیکند، موضوع جای دیگری ست. روی فضای داستانی دیگری حرکت میکند. و امید بستن به کمک آنها برای بهبود شرایط در ایران، آرزوئی خام خواهد بود. همینکه شیطان خودشان را دست بسته هزار سال نگاه دارند، اسب داستانشان را به راه انداخته اند.همین دیروز "ستایش مارک پمپئو از استراتژی کار آمد امریکا علیه ایران" از تیتر های دویچه وله فارسی بود.

استراتژی؟ کارآمد؟ وقتی همۀ سیاست شناسان و منتقدان در درک این استراتژی از نقطه نظر علائم سیاسی اقتصادی درمانده شده اند، این کدام استراتژی کارآمد است و در کدام بُعد و فضا؟

دعوا سر ابزار های اتمی و ممنوعیتش برای کشور های مسلمان یا خاورمیانه ای هم نیست. والا چطور میتوان این تناقض را درک کرد که برای عربستان سعودیِ مسلمان داشتن ابزار اتمی مباح است و هیچ مشکلی وجود ندارد. حمله به اینطرف و انطرف هم مورد انتقاد نیست، چون خیلی ها ی دیگر هم اینکار را میکنند و آب از آب تکان نمیخورد.

دعوا در داخل یک داستان مذهبی وضع شده توسط خودشان، اتفاق می افتد.

ایرانی را که تمدن کهن و زرتشت و مانی و مزدکش را نتوانسته اند، بطور مصنوعی تولید کنند، چطور میتوانند وارد داستان خودشان کنند بدون آنکه به هویت خودساختۀ محبوب حضرت حق آنها لطمه ای وارد نیآید؟ جورج بوش اول و ریگان، رئیس ‌جمهوران اسبق امریکا جزو کنیسه ای هستند معتقد به بازگشت مسیح و فراهم آوردن مقدمات آن که شش ملیون عضو دارد. البته این شش ملیون هر کسی نیستند . خدا داند کنیسه های دیگر و تعداد اعضای آنها را!

.

چطور میتوان در چنین فضائی کار سیاسی واقعی انجام داد؟ دارند برای واقعیت پنداری داستان خود ساخته ای تلاش میکنند، برای آب دادن به تصاویر. با خلق سرسام آور تصاویر.

هیچ چیز این جریانات واقعی نیستند. هیچ مهدی و سوشیانت و مسیحی را با سزارین نمیتوان آورد. در کلان داستانها، این آمدنها اگر هم معنائی درونی و اخلاقی و آموزشی نداشته باشد، تجلی و تولید باسمه ای آدمیان از آن داستانها ست که تولیدش بعهده آنها گذاشته نشده است، و زور زدن برای تولید تقلبی آن جز برای خودنمائی قدرت پرستانه ای از سوی انسان انجام نمی گیرد. و نمونه هایش در تاریخ جزبه تباهی و بازگشت به نقطۀ صفر نیانجامیده.

بیخود نیست که در نقالی سیاست بجای سیاست، خرده حرکاتی هم که برخی از موضعی واقع گرا می خواهند انجام دهند به جائی نمیرسد. نقالان بزرگ، واقعیت گویان کوچک را برای چه باید به داستانشان راه بدهند؟ آنها کسانی را لازم دارند که در این داستانها بدمند و در قهوه خانۀ سایت ها و خبرگزاری ها دهان به دهان بگردانند.

تنها اگر نقالان بتوانند و فرصت کرده نقالی طرف مقابل را به دقت نگریسته و اجزای آنرا کشف کنند، شاید نسبت به واقعیت داستانهای خودشان اندکی تردید پیدا کنند.و الاّ سرشان و جیبشان بیشتر ازینها در داستانهای خود ساخته فرو رفته که بتوانند ببینند یا بشنوند. به این امید که سیاره زیبای ما ازین جنگهای داستانی آسیب کمی ببیند.