عصر نو
www.asre-nou.net

منطق جمهوری اسلامی:
تحریک دیگران؛ تحقیرشدن؛ واکنش به تحقیرشدن


Thu 9 01 2020

علی شاکری زند

کشته شدن قاسم سلیمانی
تحقیری بزرگ برای نظام
و چالشی خطرناک برای کشور بود

دفع شر مبارک است اما مرگ هیچ کس، حتی شرورترین دشمنان نیز نباید سبب شادی گردد: با دوستان مروت با دشمنان مدارا. البته اینجا منظور مدارا با شرور نیست زیرا شرور را باید بکلی خنثی کرد؛ اما تا حد مقدور نه با قتل، و بعد از خنثی شدن، نه با اعدام. کشته شدن قاسم سلیمانی بیش از هر چیز یک تحقیر بزرگ برای جمهوری اسلامی و رهبر آن بود. زیرا با همه ی تبلیغاتی که درباره ی او شده بوده تا از او یک قهرمان نظامی و انقلابی، که رسانه های خارجی هم بناچار با عنوان ژنرال از او نام می بردند، ساخته شود، وی بیش از آن که یک رهبر نظامی واقعی و آموزش دیده بوده باشد مانند رهبرش ماجراجوی سیاسی جاه طلبی بود که اگر هم سرنترس داشت از سر غفلت و نادانی او نسبت به خطر بود. درایران معاصر اگر قرار بر نام بردن از قهرمانان ملی باشد نخستین نام ها نام های ستارخان، دلاوری که با دست خالی و به همت مردم دلاور تبریز یک سال در برابر قدرت استبداد ایستادگی کرد، حسین فاطمی که تا لحظه ی مرگ با تنی تبدار آرمان استقلال و آزادی به رهبری مصدق را فریاد کرد، و شاپور بختیار که به مدد خردی بیمانند و تهوری منحصر به فرد خطر حکومت ارتجاعی آخوندی را به دقت گوشزدکرد و علیه آن هشدار داد، خواهندبود؛ مصدق که جای خود دارد. در چنین فهرستی ماجراجویان کوردل و بی فرهنگ جایی ندارند. سلیمانی، مانند همه ی دیگر «سرداران سپاه» یک نظامی آماتوربود؛ آماتوری مانند آدولف هیتلرـ و حتی کمتر از اوـ که در جنگ جهانی اول سرجوخه ای بود که کارش بیشتر نامه بری میان مراکز فرماندهی جبهه بود و یک بار هم مصدوم شد؛ هیتلر که خود را از فرماندهان حرفه ای بیرون آمده از آکادمی های نظامی داناتر و ماهرتر می دانست و پس از شکست های سخت در جبهه ی شرق آنها را از فرماندهی نیروهای زمینی برکنار کرد و خود جایشان را گرفت و با این کار شکست آلمان را سریعتر ساخت. از نظر باورهایش نیز عامی کوته نظری بود که، بیگانه به هرچه نشانی از اندیشه و دانش داشته باشد، عقاید پوسیده و ارتجاعی سران رژیم را با همان واژگان مطنطن تبلیغاتی اما کهنه ی آنها تکرار می کرد.

این ادعا نیز که سلیمانی در شکست داعش نقش مهمی ایفا کرده از چند جهت نادرست است: نخست این که ــ بی آن که نقش آمریکای ژرژ بوش در پیدایش داعش را نادیده بگیریم ـــ؛ نقش اصلی در این شکست را ارتش آمریکا و بویژه نیروی هوایی، اما همچنین نیروی زمینی آن بر عهده داشته است و بدون آن داعش هنوز بخش مهمی از خاک های خود را در تصرف می داشت، دوم این که نقشی که سلیمانی و همراهان او بازی کرده اند در راستای رقابت دو «داعش» با یکدیگر بوده : رقابت داعش مستقر در ایران »، که مدل « داعش : د ولت ا سلامی» بوده است) با داعش تقلیدی ابوبکرالبغدادی، که در آغاز کار الگوی اصلی آن همان ولایت فقیه حضرات بود گرچه برخلاف ج. ا. ا. در توحش رعایت هیچگونه ظاهرسازی را نیز نمی کرد. و افزون بر این، و حتی بیش از داعش تهران، سلیمانی در جنگ با داعش از دیکتاتوری خونبار اسد، و به بهای چند صدهزار کشته و چندین میلیون آواره ی سوریه و ویرانی این کشور دفاع کرده که بخش مهمی از خاکش در تصرف داعش بود. این جنایات با اینکه به دست یک نماینده ای واقعی ملت ایران صورت نگرفته اما به صورت لکه ی ننگی در تاریخ ما باقی می ماند. تاریخ ما و مردم گرجستان هنوز قتل عام مردم تفلیس به دست سردار بزرگ قاجار، قاتل لفطفعلی خان زند و همه ی مردان خاندان او، آغا محمد خان را فراموش نکرده اند.

با از میان رفتن او رژیم، نیروهای نظامی آن و رهبرانش سرمایه ی مهمی را از دست نداده اند؛ آنچه از دست داده اند نُمادی غلط‌انداز است که رژیم خود از او ساخته بود. همچنین می گویند قتل سلیمانی به آن شکل تحقیرآمیز غرور ملی ایرانیان را که به تمدن کهنسال خود می بالند جریحه دار ساخته است. پاسخ به این ادعا این پرسش است که احساسات مردم گرسنه ی آلمان در زمان برگذاری دادگاه نورمبرگ و سپس اعدام فیلد مارشال ویلهلم کایتل فرمانده کل ارتش هیتلری و محکومیت مارشال گورینگ مرد دوم نازیسم به اعدام و خودکشی او در زندان تا چه اندازه جریحه دار شد؟ درست است که سلیمانی مانند یک تروریست پیش پاافتاده به قتل رسید. اما مگر قرار است با فرمانده نظامی رژیمی که اولین پایه های آن درسالهای بیست با قتل یک قاضی پاکدامن و مردی دانشور چون احمد کسروی گذاشته شد ـ موضوع مقاله ی دیگری از نویسنده این سطور که شاید بزودی منتشر گردد ـ مانند یک تروریست فخیم و فاخر رفتارشود؟ آیا تفاوت او با اسلاف خود، فداییان اسلام سالهای بیست، جز این بود که اگر آنها «یک یک» می کشتند او «جفت جفت» هم نه، که «هزار هزار» می کشت؟ آیا مقام معنوی کسی که بجای «یک یک» کشتن، «هزارهزار» می کشد والاتر است؟ در اوایل آبانماه، با شروع تظاهرات جوانان عراقی علیه دست نشاندگان ج.ا. در کشورشان، به دنبال سفر فرمانده نیروی قدس به بغداد یک روز پس از شروع این اعتراضات به گفته ی دو مقام امنیتی عراقی قاسم سلیمانی گفته بود «ما در ایران می‌دانیم چه رفتاری با معترضان کنیم.» تفاوت او با تروریست های داعش و طالبان که برای قتل دیگران خود را منفجر می کنند در چه بود؟ او کیفر جنایات آدمهای خود را که از اکتبر تا کنون از زمین و هوا به روی تظاهرات کنندگان جوان عراقی تیراندازی می کردند و خون بخش بزرگی از پانصد کشته ی آنان را بر گردن دارند نیز داده است؟

پیداست که جبران تحقیر حاصل از قتل کسی که آنان خود از او یک قهرمان و نماد مهم ساخته اند کار ساده ای نیست و ترامپ نیز بر روی این نقطه ی ضعف فشارآورده است.

جبران این تحقیر نیز جز با عمل تحقیرآمیز برابری ممکن نخواهدشد. اما چگونه؟

با قتل یک ژنرال آمریکایی یا گروهی آمریکایی، خواه مستقیماً به دست نیروهای ج. ا. و خواه به دست نیروهای نیابتی، نظیر همانها که سفارت آمریکا در بغداد را مورد هجوم قراردادند، یا مانند قتل 200 تن از تفتنگداران آمریکایی در بیروت در اکتبر 1983 به دست حزب الله؟ آنها دیگر فهمیده بودند که با توجه به تهدیدهای روشن و صریح ترامپ چنین عملیاتی امروز می توانست بسیار پرخطر باشد.

به همین دلیل نیز ج. ا. ابتدا این واکنش را به «انجام بررسی» و «فرصت مناسب» موکول کرد و سخنگوی ارشد ستاد کل نیروهای مسلح جمهوری اسلامی، سردار ابوالفضل شکارچی، با گفتن این که « در انتقامگیری از آمریکا "عجله" نداریم و "برنامه ریزی" انتقام باید "با حوصله" صورت بپذیرد»، ضمن این که برای درماندگی رژیم از واکنش آبرومندانه توجیهی ظاهری می تراشد، تلویحاً می گوید که عملیات قبلی آنها «عجولانه» و به عبارت دیگر نسنجیده بوده و این روش نمی تواند ادامه یابد. در ابتدای کار هم جز تشییع جنازه، روضه خوانی و زبان بازی کاری از آنها ساخته نبود.

برای خالی نبودن عریضه عجالتاً مجلس بیمقدار و خاکسار آنها ارتش آمریکا را هم در لیست تروریست ها قرارداد ! لابد دارایی های آن را هم در بانک های ایران توقیف می کنند! اینان چنان درمانده و فرومانده اند که دیگر ناچارند مانند دلقک های سیرک به شکلک درآوردن از کارهای آمریکایی ها متوسل شوند! اینها تحقیر خود و جلب حقارت برای ملت بزرگ ایران نیست ؟!

آنگاه موشک هایی را که، یک بار دیگر هم علیه حزب دموکرات کردستان به هنگام یک نشست آن در اربیل به این شهر پرتاب کرده بودند، از نو به سوی یک پایگاه آمریکایی در این شهر شلیک می کنند. بار اول این عمل مصداق کامل تروریسم بود زیرا صرف نظر از داوری هر کس درباره ی ماهیت آن حزب، و برخلاف سلیمانی که یک نظامی در حال درگیری غیررسمی با آمریکا بود، آماج حمله ی پیشین به اربیل یک جلسه ی حزبی متشکل از افراد غیرنظامی بوده است. اما حملات این بار به اربیل درست بگونه ای انجام شده که تلفات جانی نداشته باشد؛ همین عمل حساب شده را نیز درباره ی پایگاه عین الاسد تکرار می کنند؛ با شمار بیشتری موشک اما مسلماً بدون کلاهک های تخریب کننده ی واقعی، یعنی قدری آتش بازی برای استتار تحقیر و دادن قوت قلب به هواداران خود. بعد هم از آنجا که دروغ در قاموس آنان از حقیقت رایج تر و محترم تر است، در حالی که بر طبق نخستین اطلاعات دولت آمریکا که نزدیک ترین منبع به حادثه بوده هنوز تلفاتی رخ نداده بوده، آنها کاملاً گستاخانه برای حفظ آبرویی که ندارند، اعلام می کنند که تلفات عملیات هشتاد تن بوده بدون اینکه بتوانند بگویند منبع آنان چیست! ادعایی که سرانجام بکلی نادرست درآمد. حال هم که منابع مختلف از توافق ضمنی دو طرف برای حمله ای بدون تلفات و اعلام پایان کار از هر دو سو خبر می دهند.

اما، بنا به مثل معروف فارسی، سخن بر سر این است که : « چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی»؛ البته خطاب این ضرب المثل به عقلاست نه به ماجراجویان لایعقل.

اعمال این رژیم خواه در امور داخلی و خواه در عرصه ی بین‌المللی چه زمانی معقول بوده که امروز نامعقول شده باشد. در چهل ویکسالی که از حیات این رژیم گذشته اینان نه تنها معقول تر نشده اند که اثرات مخرب کهولت بر عقل رژیم آنان وضع را بدتر هم ساخته است. اما این روش و منطق کار آنان در اصل خود هیچ تازگی ندارد.

در دوران دولت موقت، علی رغم تذکارهای مهندس بازرگان و حتی هشدارهای آقای دعایی سفیر خمینی در بغداد به وی، دیکتاتور اسلامی آنقدر به تحریکات خود علیه صدام حسین ادامه داد که سرانجام آن رهبر عراق را که او هم در ماجراجویی بی شباهت به خود اینان نبود به حمله ای تدارک شده و طولانی به ایران وادارسازد. آن زمان هم، با پیشروی سریع ارتش صدام و دست اندازی به بخش مهمی از خاک کشور، ایران دچار بهت و تحقیر شد. تفاوت کار با امروز در اینجا بود که طرف مخاصمه ی آن روز کشوری کوچکتر و ضعیف تر از ایران بود، توده ی مردم هنوز چهره ی کریه رژیم را نشناخته بود و نسبت به آن درجه ی نفرت کنونی را نیافته بود، و ارتش ایران نیز در آن زمان، به رغم ضرباتی که به فرماندهی ارشد و نیروی هوایی آن زده بودند هنوز برای دفاع از خاک میهن از توان قابل توجهی برخوردار بود. و سرانجام هم در اثر جانفشانی های ارتش برای نجات خاک میهن و دلاوری های خلبانان باقی مانده از نیروی هوایی، اما پس از هشت سال جنگ خانمانسوز، نزدیک به یک میلیون تلفات و ویرانیها و خسارات عظیم، مهاجم به پشت مرزهای خود رانده شد، اما باز هم، حتی بدون این که، با گرفتن غرامت، تحقیر ملت و گوشه ای از جانفشانی های او جبران گردد، رهبر بزرگ جام زهر را نوشید. برای ملت ایران نتیجه، افزون بر دهها هزار خانواده ی داغدار و معلولان بیشمار کشور تنها تحکیم سلطه ی شوم رژیم بیخردان و زورگویان بود. آیا می توان آن ماجراجویی تبهکارانه را به حساب تازه کاری آن رژِیم و عدم تجربه ی سران آن در کشورداری نهاد؟ از همان زمان هم، دشمنی با عراق و دشمنی عراق با ما کافی نبود، با گروگان گرفتن کارکنان سفارت آمریکا به مدت 444 روز، نه تنها یکی از پایه ای ترین اصول روابط بین المللی را لگدمال ساختند بل، بدون هیچ دلیل موجهی، دشمنی با بزرگترین قدرت اقتصادی و نظامی جهان را آغازکردند. بنای این دشمنی هیچ توجیه معقولی نداشت زیرا صرف این که این کشور قدرت بزرگ و زورگویی بوده نمی توانست چنین توجیهی را فراهم کند چون همه ی قدرت های بزرگ، و حتی کوچکتر هم، اگر بدانها میدان داده شود زورگو هستند و در این صورت باید دائم با همه در حال جنگ به سربرد.

ارجاع به 28 مرداد هم عذر بدتر از گناه می بود زیرا علاوه بر این که خمینی آن را «سیلی» به مصدق نامیده بود، کودتا علیه اولین دولت ملی ایران به دست عوامل آمریکا، اما البته بر اساس اتحادی از برخی از نظامیان و بخش مهمی از سران مذهبی از جمله بهبهانی که در سیاست خمینی پیرو مشرب سیاسی او بود، صورت گرفته بود؛ البته بدین منظور که ارتشی ها، به رهبری محمدرضاشاه، قدرت را به دست گیرند و آخوندها هم سلطنت همیشگی خود را داشته باشند. کسی هم نه در آن زمان، و نه پس از آن، صدایی نه از سید روح الله نام و نه از فداییان اسلام تحت نفوذ و تحت الحمایه ی او که از کودتا اظهار نارضایی کرده باشند نشنید!

در 57 هم که همان کودتا، اما این بار به ابتکار سفیر آمریکا، و در این مورد بر خلاف سیاست و رهنمود های کاخ سفید، علیه دومین دولت ملی ایران، همچنان بر اساس اتحادی از سران ارتش و آخوندها به رهبری خمینی که ویلیام سالیوان میان آنها برقرار کرد، صورت گرفت، تا به گفته ی او در کتابش، باز دو طرف قدرت را تقسیم کنند، البته این بار به رهبری خمینی. سالیوان که به گفته ی خودش حکومت آخوندها را بر دولت قانونی بختیار ترجیح داده بود، با عقل کوچک خود، بانی اصلی اعلام «بیطرفی ارتش» میان دولت ملی بختیار و سران فتنه بود. بدین ترتیب همان کودتا به شکلی جدید تکرار شد. در هر دو مورد با کودتایی آمریکایی علیه یک دولت ملی ایران سروکار داشته ایم، بار نخست به دست بخشی از نظامیان و با مشارکت آخوندها در آن و شراکتشان در قدرت حاصل از آن، و بار دوم، به ابتکار سالیوان، که بر اساس توهمات کودکانه ی خود در مورد آخوندها در خنثی کردن ارتش از راه همدست کردن امرای آن با نمایندگان خمینی در تهران، در رسیدن اینان به قدرت، با مشارکت امراء ارتش اما به نفع آخوندها و به رهبری خمینی، بزرگترین نقش را بازی کرده بود ! پس سرکشی نسبت به «آمریکای جهانخوار» چرا؟

آیا سرکشی خمینی در برابر آمریکای کارتر یادآور دوران کوتاه سرکشی نسبی محمدرضا شاه در برابر غرب نیست؟

در همان ماجرای گروگانگیری نیز علاوه بر گذاشتن بنای دشمنی با این قدرت بزرگ، و بدون هیچ دلیل معقول، خسارات مالی بسیاری هم روی دست کشور گذاشتند. این بار نیز کوشش نامعقول در تحقیر ناموجه یک دولت نیرومند و اتباع مصونیت دار آن با تحقیر نهایی ایران و ایرانی پایان یافت.

به عبارت دیگر حاصل کار این گروه مافیایی در عرصه ی جهانی برای ایران تا امروز جز انواع تحقیرها و خسارات بیشمار جانی و مالی چیزی نبوده است.

واقعیت این است که با باور این کاست بیخرد به افسانه هایی که قرن ها برای ناآگاه ترین بخش مردم بافته است ( زیرا از دیرباز آن بخش های آگاه تر مردم که به باورهای دینی به نوعی پایبندی داشته اند حسب معمول از اینان پیروی نمی کرده اند و طریقت های ویژه ی خود به سوی معنویت را یافته و آفریده بودند) حقیقت بر خود آن نیز مشتبه شده بود بطوری که، عیناً مانند رقیب داعشی اش خود نیز دچار این توهم های هذیان آمیز شده بود که باید بشریت را به راه حقیقت راهنمایی کند و رهبری آن را در دست بگیرد. از این روست که اینها با نابینایی کامل نسبت به واقعیت های مادی مانند قدرت اقتصادی و نظامی کشورهای دیگر، نیرومندترین آنها را برای چالش خود انتخاب کرده اند !

سخن بر سر برتری همه جانبه ی کشور آمریکا نیست. یک ایران آزاد و آباد و مبتنی بر حاکمیت ملت، عدالت قضایی و اجتماعی، با قدمت تاریخی منحصر به فرد، با گذشته ای پر از افتخارات معنوی چون دانشمندان و فلاسفه و شاعران بیمانند، با سرزمینی وسیع، متنوع و سرشار از همه گونه ثروت زمینی و زیرزمینی، با مردم مستعد، دانش دوست و هنرپرور کنونی خود که با وجود رژیم حاکم حاصل خلاقیت آنان، از ریاضیدان و فیزیکدان و پزشک و معمار و مهندس تا انواع استادان و متخصصان دانشگاهی و شطرنج باز و ورزشکار، نصیب همان کشورهای نیرومند اقتصادی، بخصوص آمریکا، می شود، خواهد توانست در این زمینه ها و بسیاری از زمینه های افتخارآفرین دیگر در جهت خدمت به آسایش و بهروزی خود و بشریت در برابر همه ی قدرت های جهان، ادعای برابری و بل برتری کند، و دست کم در هیچ قلمروی احساس تحقیرنکند.

ملت آمریکا، با همه ی احترام و دوستی که ما می توانیم و باید برای آن داشته باشیم ملتی هنوز بسیار جوان است که از تشکیل رسمی آن بیش از دو سده و نیم نمی گذرد و بخش اعظم سرمایه ی فرهنگی خود را از نیاکان اروپایی بنیانگذاران خود به ارث برده است. تشکیل آن بر اساس یک قرارداد حقوقی بوده که هنوز نتوانسته برای همه ی اجزاءِ ناهمگن آن شرایط یک همزیستی کامل و واقعی را، بطوری که در میان آنها احساس های برتری نژادی حاکم نباشد، و همگی، نه بر روی کاغد بلکه در واقعیت زندگی از حقوق برابر و شرایط حیاتی قابل مقایسه برخوردار باشند فراهم آورد بطوری که هر روز جنایتکار روان نژندی در گوشه ای چندین نفر را به قتل نرساند و زندانهای آن انباشته از محکومین به حبس یا مرگ نباشد. به عکس، همگنی فرهنگی و اخلاقی که شرط اصلی همزیستی یک ملت است سده های دراز است که در میان همه ی بخش های ملت ایران وجودداشته و برابری حقوقی که از انقلاب مشروطه به این سو آرمان بزرگ و اصلی ملت ایران بوده و در برنامه ی آن قرارداشته است نیز در صورت عدم مداخله ی قدرت های خارجی و نیروهای ارتجاع داخلی که اسلاف رژیم کنونی یک بخش مهم آن بوده اند، تا کنون می توانست به حد کمال برسد.

بنا بر این ملت ایران برای احراز جایگاه شایسته ی خود در جهان، احساس عزت و احترام در میان ملل دیگر و پی گرفتن رسالتی انسانی که در تاریخ آن پیشینه ای بزرگ داشته کمترین نیازی به تحریکات سیاسی و گردنکشی های مسلحانه در برابر قدرت های دیگر جهان امروز از کوچک و بزرگ آن ندارد.

اما برای دستیابی به این موقعیت باید ابتدا از چنگال قدرت حاکم و شرارت های آن رهاگردد.

اما این نظام هر قدر همه شیطانی؛ با وجود ایستادگی دلیرانه ی مردم در درون کشور و مبارزات و خیزش های آنان، این رهایی بدون حداقل تفاهم و فروتنی متقابل میان سازمان ها و شخصیت های آزادیخواه پایبند به استقلال و تمامیت ارضی ایران، در درون و برون کشور، حاصل نخواهدشد. این که باید آن را در عمل و به اثبات برسانند.