عصر نو
www.asre-nou.net

حقیقت، دروغ و آن چیز دیگر


Mon 6 01 2020

فیروز قرشی

new/Firouz_Ghoreishi.jpg
یک دهه پیش میر حسین موسوی از اینکه احمدی نژاد با وقاحت تمام چشم در چشم اش دوخته و دروغ سرهم می کرد بشدت حیرت کرده بود. پس از آن اما دروغ، فساد، دغلکاری و ریا کاری چنان ابعادی گرفت که حکایت موسوی و احمدی نژاد پر کاهی در برابر کوه می نماید. چندی پیش حجاریان با اشاره به این امر در مصاحبه با همشهری گفته است که بی اعتمادی عمیقی در نتیجه دو دهه دروغ پراکنی بوجود آماده است و برای بازگرداندن اعتماد از دست رفته به "همین مدت نیاز داریم آن هم از زبان کسانی که تا به حال به مردم دروغ نگفته‌اند". واشاره کرده است این روایت از داریوش کبیر که «خداوند این سرزمین را از دروغ و خشکسالی دور نگه دارد» در شرایط کنونی رهگشاست.
دریغا که سرزمین داریوش مدتهاست در آتش دروغ و خشکسالی میسوزد.

سال ۱۹۸۶ پروفسور هاری فرانکفورت استاد فلسفه و اخلاق دانشگاه برجیستون رساله ای بیست صفحه ای منتشر کرد تحت عنوان : On Bullshit

این رساله در دو دهه گذشته مورد استقبال فراوان قرار گرفت و به مرجعی ضروری برای محققین و تحلیل گرها در زمینه پوپولیسم واقتدارگرائی بدل شد. برای Bullshit به ویژه در تداول دو دهه اخیرآن معادل سر راستی در زبان های دیگرموجود نیست. فرهنگ هزاره انگلیسی-فارسی معادل های زیر را ذکر میکند : چرت وپرت، مزخرف، چرند و پرند. درنوشته فرانکفورت این واژه به مقوله ای ازگفتار و درعین حال به مقوله ای از کردار دلالت دارد. در اینجا با تسامح معادل "مزخرف " را بکار میبریم.

"مزخرف " اغلب مترداف ریاکاری و دغلکاری است. مزخرفاتی که عامه مردم تولید میکنند متفاوت از مزخرفات بازیگران صحنه سیاست اغلب ناشی از نادانی ، بی مایگی و بیدقتی و میتواند هدف خاصی نداشته باشد. مزخرفاتی از ایندست با رواج دنیای مجازی و بنوعی غلبه این ایده که حق دموکراتیک هر شهروند نظر دادن در هر زمینه ای است افزایش بیسابقه ای یافته است. روشن است سخن گفتن در موضوعی که چیزی از آن نمیدانیم حاصلی جز مزخرفگوئی ندارد هر چند تعداد کسانی که عنوان دکتر در فلان وبهمان را یدک میکشند و مزخرف میگویند کم نیست.

مزخرفات عرصه سیاسی همواره هدفمند است. در ادامه اینمورد را بیشتر بحث خواهیم کرد.

"مزخرف " چه مفهومی برای ما دارد؟ چرا اینقدر رایج است؟ عملکرد ش چیست؟ از چه طریق و چگونه برما تاثیر میگذارد؟

فرانکفورت "مزخرف " را گفتار یا کرداری میداند که هیچگونه دلمشغولی درقبال حقیقت امور وهیچ نگرانی در مورد عیار حقیقی مدعای اش ندارد، یعنی ارتباط اش از واقعیت امور بطور کامل قطع شده وگسسته است.

فرانکفورت موشکافانه تفاوت "مزخرف " را با دروغ و تفاوت "مزخرفگو" را با دروغگو توضیح میدهد.

توضیحات وی به ویژه در کارکرد این پدیده در عرصه عمومی بسیار مهم است زیرا که در این عرصه طی دو دهه اخیر بیش از هر چیز "مزخرف " به خورد مردم داده شده است. کافییست یک لحظه فکر کنیم که توئیت های امثال ترامپ، یا فرمایشات فلان امام جمعه یا سردارو نماینده … چقدر زمان ما را هدر داده است واینها چه پی آمدهای برای ما و عرصه سیاسی درجهان داشته است.

فرانکفورت توضیح میدهد که آنکس که دروغ میگوید می داند که دروغ می گوید. بدین جهت که او حقیقت را میداند اما میخواهد آگاهی دیگران به حقیقت را سد کند، حقیقت را کتمان کند یا تا آنجائی که مقدور است اشراف دیگران به حقیقت را عقب بیندازد.

اما "مزخرفگو " رابطه ای با حقیقت ندارد، درپی دانستن حقیقت نیست، بخشی از گفتار وی میتواند حقیقت داشته باشد. "مزخرفگو" به حقیقت کاری ندارد، اهمیت نمی دهد که چه چیزی در گفته هایش حقیقت دارد و چه چیزی ندارد. بکلی ازعالم واقع گسسته است. درغم حقیقت نیست. از منظر وی هرآنچه او میگوید عین حقیقت است.

بعنوان نمونه برای ترامپ و دیگر رهبران پوپولیست ، "حقیقت" هر آن چیزی است که آنها اکنون در حال حاضرادعا می کنند. آنان دو دقیقه بعد میتوانند بکلی عکس آن را ادعا کنند، و این ادعای جدید بلافاصله تبدیل به "حقیقت" شود.

"حقیقت" از ایندست چیزی پایدار نیست که قابل مشاهده ، شنیدن ، لمس کردن، و یا با منطق ای ساده قابل فهم باشد، ودر نتیجه برای دو نفر متفاوت مفهومی یکسان، استوار و ماندگار داشته باشد.

مخاطبین "مزخرفگوئی" را با تساهل بیشتری پذیرا میشوند تا دروغگوئی را. زیرا که دروغگو میخواهد چیزی از نظر مخاطب پنهان کند و کار وی تاثیر مستیم برمخاطب دارد. در مورد دوم مخاطب در مزخرفات چیزی نمی بیند که به طور مستقیم و بلافاصله در آن ذینفع باشد. بدین ترتیب دیگر جائی برای پرس و جو که آیا چنین چیزی میتواند رنگی از حقیقت داشته باشد یا نه باقی نمی ماند.

مخاطب مقدم پوپولیست ها پیش از هر کس حلقه طرفداران آنان، خودی ها، است و آنان از پیش برای پذیرش غیر قابل تصورترین ادعا ها تربیت و آماده شده اند. آنزمان که حلقه طرفداران هر "مزخرف " ای را چشم وگوش بسته پذیرفت دیگر به دلایل و شواهد نیازی نمی ماند. آنگاه هر چیزی و هر ادعائی مجاز است به گفته جورج اورول در رمان ۱۹۸۴ "اگر حزب بخواهد دو باضافه دو مساوی پنچ است".

هاری فرانکفورت نشان می دهد که برای دموکراسی رواج "مزخرفگویی" در عرصه عمومی از رواج دروغ هم مهلک تراست. زیرا که تکرار مکرر و پیوسته مزخرفات باعث زوال دقت و کنجکاوی مردم به جزئیات امور میشود

۲۰۱۵ ، یکی از موسسات معتبر نظرسنجی در ایالات متحده ، از آمریکایی ها پرسید: آیا بمباران "آگرابا" توسط دولت را حمایت می کنید؟ پاسخ یک سوم جمهوریخواهان شرکت کننده در نظرسنجی "بلی" و ۱۳ درصد "نه" بود. واقعیت حیرت انگیز آنکه، چنین شهری در جهان وجود ندارد ، آگرابا نام شهری تخیلی در "علاءالدین" والت دیزنی است. اما آنها اهمیتی نمی دهند که چنین جائی وجود دارد یا نه ؟ و چرا و به چه دلیل آمریکا باید بمباران اش کند، و بمباران چه عواقبی برای ساکنان آن خواهد داشت. این مورد نشان میدهد که بمباران مستمر مردم با مزخرفات چگونه آنان به پذیرش بدون چون و چرای هر مزخرفی آماده می کند.

امبرتو اکو به تهی شدن مضمون مفاهیم در نتیجه تحریفات مستمر اشاره می کند که در پی آمد آن چیزی از حقایق مورد پذیرش عمومی باقی نمی ماند. امبرتو اکو بیست سال پیش نوشت که مساله اساسی ما دیگر این نیست که دروغ بودن ادعائی را اثبات کنیم. مساله اساسی روزگار ما تقلا برای اثبات حقایق صاف و ساده است.

اما برای فهم اینکه چرا پوپولیست ها چنین گفتارو رفتاری بکار می بندد، اهدافشان چیست و این گفتار و رفتار چگونه به آن اهداف خدمت میکند نا گزیر بایستی از هانا آرنت مدد گرفت که با مو شکافی و ژرف اندیشی که خاص اوست پیچیده ترین معضلات روزگار ما را بررسی کرده است.

هانا آرنت در اثر جاویدان اش "منشا توتالیتاریسم" می نویسد: "شهروند ایده آل یک رژیم توتالیتر یک نازی کاملاً معتقد یا یک کمونیست دو آتشه نیست بلکه کسی است که قابلیت تمیز دادن حقیقی از ساختگی، تفاوت بین حقیقت و باطل را ازدست داده است. "

به گفته وی ، فاشیسم در جائی مسلط میشود که حتی کسانی که هنوز حقیقت برایشان ارزشمند است نیز، سنگر دفاع از حقیقت را ترک کنند. زیراکه جز دفاع آشتی ناپذیر و پیوسته از حقیقت، و تلاش پیگیر و وقفه ناپذیربرای آشکار ساختن دروغ ها تضمینی برای رهائی از بردگی نیست.

برای رهبران اقتدار گرا و پوپولیست وفا داری و سر سپردگی پیش وبیش از هر چیز دیگر حائز اهمیت است.

تحلیل داهیانه توتالیتاریسم آنت مکانیسم شکل گیری زیردستان ذوب شده در منویات پیشوا را نشان میدهد.

گفتن دروغ های شاخدار و اجبار زیردستان به این‌که با افتخار دروغ های رهبر را با آب وتاب تکرار کنند ، نمایشی شگفت آور از سلطه پیشوا بر زیر دستان است ومجرائی است برای آن‌ها تا مراتب سر سپردگی اشان را نشان دهند .این روند به‌طور مستمر باعث ضعف و تهی شدن زیر دستان از هر گونه سجایای شخصی می شود. آنان در این روند در هر قدم قدری از نظر اخلاقی بیشتر سقوط می‌کنند و توانایی داوری، ایستادگی و مقاومت و نکوهش اعمال و کردار مجرمانه را ازدست می‌دهند.

این روند بخشی از یک شیوه رایج و مشترک همه گروه های تبه کار و فاشیستی است.اعضاء چنین گروه هائی از طریق شراکت در ارتکاب جرم به هم پیوند خورده اند و با هر جرم جدیدی رشته پیوند شان محکمتر میشود. آنان سرنوشت مشترکی را انتظار می کشند، بقاء و سقوطشان بهم گره خورده و بدینجهت از رازداری و وفاداری حد اکثری برخوردارند.

و این داوری درخشان آرنت پرتو نیرومندی است که نظاره اعماق فاجعه ای را که تکرار میشود را ممکن میسازد:

"هولناکترین پیامد رواج دروغ گفتن وقفه ناپذیر به شهروندان یک کشور این نیست که در نهایت همه به این دروغها باور بکنند ، بلکه پیدایش وضعی است که در آن هیچ کس به هیچ چیز اعتقاد ندارد. در چنین شرایطی هر کاری امکان پذیر است."

امید آخرین چیزی است که کالبد انسان را ترک میکند. کسی که به هیچ چیز باور ندارد، هیچ امیدی به فردای بهتر ندارد، هیچ انگیزه برای مقاومت و واکنش ندارد.