عصر نو
www.asre-nou.net

آپارتمانی در نزدیکی


Fri 3 01 2020

بهمن پارسا



زن به همکارش گفت، قبلا با مدیر قسمت حرف زده و با جلب ّ موافقت او از استراحت پانزده دقیقه یی , و وقت نهار، استفاده نکرده در عوض کارش را ساعت 2:15 بعد از ظهرتمام میکند. فقط بیست و دو روز دیگر باقی بود. آنروز با مالک آپارتمانی در یکی از محلّات شمالشرقی شهر قرار دیدار داشت. پیشاپیش میدانست که آپارتمان در طبقه ی همکف است. فقط همین. وقتی از خروجی مخصوص کارمندان بیرون آمد اتوبوسی را که در نظر داشت سوار شود دید که براه افتاد و رفت. یازده دقیقه ی دیگر باید منتظر می شد. و این بهترین انتخاب بود. وگرنه میباید با چند بار پیاده و سوار شدن و تعویض اتوبوس و ایستگاهی به ایستگاه دیگر و بیراهه رفتن خود را به مقصد برساند ، که در نهایت اتلاف وقت بود. زن با مالکِ آپارتمان برای ساعت 4 بعد از ظهر وعده داشت. وقتی به محل آدرس مورد نظرش رسید هنوز چند دقیقه یی فرصت داشت . دور خانه ی قدیمی چهار طبقه گشتی زد. برای موقعیت و وضع مادی او مناسب بود ، خیلی هم مناسب. ساعت چهار و پنج دقیقه در مقابل در ورودی ساختمان که جنب ِ در ِ گاراژ مانندی قرار داشت ایستاده بود. نگاهی به هفت زنگ ِ ونامهای مختلفی که روی آنها نوشته شده بود انداخت و سومین زنگ را از سمت پایین به بالا لمس کرده و فشرد، چند لحظه گذشت و صدایی از بالا پرسید ،بله بفرمایین، زن سرش را بلند کرد ، سرِ بزرگ ِ مردی با انبوه پرپشت موهای به تمامی سفید را دید که از پنجره یی در طبقه ی سوم بیرون آمده بود، همانطور که رو به بالا نگاه میکرد گفت، آمده آپارتمان اجاره یی را ببیند، شاید هم قبلا صحبت کرده باشند! مرد گفت ، آها، بعله آمدم. لحظاتی بعد در ورودی باز شد و مرد کوتاه قد و قوی بنیه یی که هفتاد ساله می نمود در آستانه ظاهر شد و ضمن معروفی خودش وقتی اسمش را میگفت اضافه کرد به معنی امین، مثل پیامبر اسلام، آخر من مسلمان هستم! گفت که اهل "کُسُوُ" است. بی آنکه منتظر بشود تا زن چیزی بگوید با فشردن دکمه یی که جنب در گاراژ قرار داشت آنرا باز کرد. محوطه یی بود که میشد دو اتوموبیل را در آن پارک کرد. درست روبروی آنها دری دولنگه قرار داشت. مرد با لهجه ی غلیظ مردم بالکان در حالیکه حرف "ر" را "رررر" می غلتاند ضمن توضیح مشخصات آپارتمان هرگز از یک جمله ی درست و کامل استفاده نکرد. زن از همان لحظه که تعبیر امین و پیامبرو مسلمان را شنید فقط رعایت ادب و حفظ ِ ظاهر کرد .نه نسبت به حرفهای مرد اعتنایی داشت و نه دیگر آن آپارتمان برایش دلپذیر بود. فقط تحمل کرد تا کار وارسی آپارتمان به پایان برسد و بی آنکه اجازه بدهد مرد کلامی دیگر بکار گیرد، سریعا گفت اجاره ماهانه ؟ مبلغ اجاره بها چقدر است؟ مرد گفت 945 یُرُ-Euro- زن گفت ، با تشکر از شما بهتر بود ابتدا اینرا پرسیده باشم! برای بودجه ی من خیلی گران است و حتّی ثانیه یی را برای خروج از در گاراژ از دست نداد.

در ساعات مخصوص نهار و یاشام بسته به نوبتی که کار میکرد از همکارانی که با ایشان مراوده و گفتگویی داشت خواسته بود تا اگر از آپارتمانی مناسب یک نفر با اجاره بهایی ارزان نشانی یا خبری دارند وی را در جریان بگذراند. زن نُه سال بود که با اجازه ی اقامت موّقت در این شهر زندگی میکرد .امسال مرتبه ی اوّلی است که کارت اقامت پنجساله دریافت کرده. ظرف مدّت 6 سال گذشته همواره در همین فروشگاه غول آسا در غرفه های مختلف آن به کار مشغول بوده و از زیر و بم کار در آن اطلاع دقیق و عملی دارد. با هرکسی کار کرده از وی به نیکی یاد میکنند. به دلیل همین خوش نامی هرگاه نیاز به کمک داشته- خیلی به ندرت- پاسخ مناسب دریافته. آنروز وقتی در موقع استراحتِ پانزده دقیقه یی معروف به " وقت دودکردن" در کوچه ی بن بست پشت فرشگاه مشغول کشیدن سیگارتی بود ، مردی از اهالی شیلی که بیش از سی سالی هست ساکن این شهراست و خیلی خوب با اوضاع و احوال محلات و کرایه خانه ها و ودیگر هزینه ها در مقام مقایسه محلات با یکدیگر اطلاع دارد به زن گفت ، اگر هنوز جایی پیدا نکرده خوبست اطراف ِ Nation کوچه ها و خیابانها را نگاهی بکند و از آگهی های اجاره روی ساختمانها شماره بردارد و تماس بگیرد، و گفت من خیال میکنم این بهتر از اینترنت باشد و اینکه آنقسمت شهر مردمی تر و ارزان تر است.

روز تعطیلی زن در این هفته 4شنبه است. تصمیم دارد همه ی روز را درجستجوی آپارتمانی در اطراف ناسیون ، که خیلی هم از محل کارش در Boulevarde Haussman دور خواهد بود بگذراند. دیشب که به خانه رسیده بود روی شیشه ی پنجره یی که مشرف به ظرفشویی آشپزخانه است یادداشتی بود که هم اتاقی- یا هم خانه اش- که میرفت از اول ماه آینده با دوست پسرش زندگی کند برایش بجا گذاشته بود. " من امروز تختخوابم را باز کردم و بردم، البته نه به تنهایی، خیلی بی سر وصدا. بقیه هم همانطور که می بینی کاملا درون جعبه ها بسته بندی شده و یکشنبه بیست وهفتم به تمامی میبرم. توهم لطفن پیش از آنکه دیر بشود بجنب. از امروز فقط 17روز وقت داری-داریم!- کاری کن که پیش پرداخت ها یعنی مبلغ ضمانتی را از دست ندهیم هردو احتیاج داریم ،نفری 750 یُرُ پول زیادی است. من تا بیست هفتم اینجا نخواهم بود، یعنی در پاریس نخواهم بود. روز سی ام میایم تا در حضور مامور آژانس آپارتمان رامو به مو بازرسی و تحویل بدهم ابدا نمیخواهم ضمانت را از دست بدهم. موفق باشی." هم خانه اش دختری است از اهالی تونس.
زن ،روزچهارشنبه از ساعت 9 صبح جستجو را آغاز کرد. با دو بار اتوبوس عوض کردن خود را به میدان ناسیون رسانید و شروع کرد به پرسه زدن در خیابانها و کوچه پس کوچه های اطراف. قدری فرعی های منشعب از Boulevard Charonne، و سپس کاملا در جهت مخالف آن محلات اطراف Bouelvard Voltaire و Diderot. و بخیال خود مساحتی وسیع را پوشش داده بود . هرجا اعلانی دیده بود A LOUER بلافاصله با دوربین تلفنش عکسی گرفته بود. خوشبختانه روز بهاری دلپذیری بود . از آنروزها که اگر در آدم حالی و حوصله یی باشد و بتواند فارغ از آنچه دلگزا و خاطر پریشنده است به این شهر نگاه کند ، حتمن با خود خواهد گفت که راست است، ای شهر تو براستی عروس شهر های جهانی! امّا فراهم آوردن شرایطی در این حدود ظاهرا خیلی هم آسان نیست. هوا گرم نبود ولی پیاده روی مداوم زن را خسته کرده بود و در ضمن ایجاد گرما میکرد. زن برای رفع خستگی و احتمالن تماس با تلفن های آپارتمانهای اجاره یی ، در تراس کافه یی روی یک صندلی نشست . قبل از هرچیز سیگارتی گیراند و به اشتهای وافر پکی زد ، پکی جانانه. دختری از در کافه بیرون آمد و با خوشرویی از زن پرسید چه میل دارد؟ یک آبجو لطفن. 25 یا 50 ؟ زن گفت 25 لطفن و اگر هست قدری بادام زمینی. اولین شماره را گرفت، زنی بود که گفت ، الو بله ،شما. ظاهرا زنی بود در سنین بالای عمر، با شیوه ی سخن گفتن مردمی در آن حدود سنّی. زن گفت روز بخیر خانم من برای اطلاع از ... زن ظاهرا مسن از آنطرف گفت "Ecoutez ,ce n'est pas pour les etrangers"* و مکالمه قطع شد. چهارمین تلفن را مردی با لهجه ی مردم اسپانیا پاسخ داد و گفت خیلی خوشحال خواهدشد که آپارتمان را باو نشان بدهد ولی پیش از هرچیز خوبست بداند که این آپارتمان برای یکنفر قدری بزرگ و زیادی است و اینکه اجاره بهایش هم برای یکنفر میتواند نا مناسب باشد و با مهربانی و خونگرمی خاص مردم جنوب ، مردمی که به آفتاب نزدیکترند افزود در هر حال اگر دوست دارد میتوانند فردا بعداز ظهر در مقابل آپارتمان یکدیگر را ملاقات کنند. زن در پاسخ ضمن تشکر افزود در اینصورت نیازی باینکار نیست چرا که وی تنهاست و بدنبال جایی است مناسب یکنفر و ارزان. مرد در پاسخ گفت آیا میتوانید شماره یی یاد داشت کنید، این شماره مربوط به برادر من است و آپارتمانی کوچک و مناسب در همین نزدیکیها برای اجاره دادرد و شاید حتّی همین امروز تا قبل از ساعت شش بتواند آنرا ببیند. زن شماره را یاد داشت کرد و با سپاس از مرد مهربان مکالمه را پایان داد. دخترک بار دیگر آمد و پرسید چیزی میل ندارید. زن گفت نه متشکرم و دخترک گفت ، 4 یُرُ لطفن.زن چند سکهّ که احتمالن قدری بیش از 4 یُرُ بود روی میز گذاشت وشماره را گرفت. سلام آقا برادرتان این شماره را بمن داده است ، برای آپارتمانی که ... سلام سلام ولی شما الان کجا هستید؟ زن گفت ،چه فرقی میکند؟!. مرد- که او هم عینا مثل برادرش خونگرم و مهربان بود و با لهجه ی مردم اسپانیا حرف میزد- گفت، از این نظر میپرسم که اگر در این نزدیکی باشید میتوانید همین امروز آپارتمان را ببینید، در غیر اینصورت می ماند برای سه شنبه ی اینده. زن گفت ، نمیدانم آپارتمان شما کجاست ولی من الان در یک کافه نبش Rue De Charrone و Rue Charriere هستم آیا این آدرس برای شما آشنا هست ؟ مرد با لحنی گرم و دلپذیر به مهربانی گفت ،چند لحظه، و زن شنید که وی به زبان اسپانیایی و وبه صدای بلند کسی را مورد خطاب قرار داده و می گوید، هی خُرخِه بیا اینجا و گوش کن ببین این خانوم الان کجاس! لحظاتی بعد صدای مرد جوانی بگوش رسید که از زن می پرسید شما کجا هستین خانم، و زن مجددا آدرس را تکرار کرد. مرد جوان به اسپانیایی به مرد دیگر چیزی گفت و مرد دیگر گفت پس راهنمایی اش کن! مرد جوان به زن گفت شما خیلی از اینجا دور نیستید منظورم محل ماست، ما شماره ی 56 Rue Merlin هستیم، شاید نیمساعت پیاده روی و یا اگر اتوبوس ها و مسیرش را بدانید N13 یا N16 از همان اطراف باینجا میآید. و پرسید کمک دیگری میتوانم بکنم؟ زن تشکر کرد و گفت تا نیمساعت دیگر. و با توسّل به تلفنش و مسیر یاب اینترنتی آن خودش را ظرف نیمساعت بآنجا رسانید. شماره 56 یک کارگاه تعمیر و باز سازی مبلمان و وسایل عتیقه ی از قبیل آن بود. وقتی به مقابل در ورودی رسید مردی حدودا 60 ساله با صدای گرم و دورگه ی خاص اسپانیایی ها از در بیرون آمد و صمیمانه با وی احوالپرسی کرد و گفت نیازی به تعارفات و تبلیغات نیست. آپارتمان مورد نظر در طبقه ی پنجم است ، و با انگشت سبابه ی دست چپش به طرف بالا اشاره داد و افزود از آسانسور خبری نیست، از راه پلّه ها حتیّ مایحتاج روزانه را به سختی میتوان بالا برد! البته که شوخی میکنم، ولی خوبست بدانید برای جابجایی حتما به بالا بران حرفه یی نیاز خواهید داشت. حرفش که تمام شد گفت این کلید این راه پلّه و اینهم شما، به منهم نیازی نیست نه توانش را دارم و نمیخواهم تا آن بالا رفته باشم. بروید ببینید و بیایید باهم در مورد جزییات صحبت می کنیم ، من تا ساعت هفت بیشتر اینجا نیستم! زن از پلّه هابالا رفت ، در آخر مسیر فقط یک قطعه موجود بود ، قطعه یی با ابعاد 4/5x 5/5 . پنچره یی سراسر سمت شمالی را بطرف قبرستان PER LACHAISE میگشود، در جهت مقابل پنجره یی بود یک لنگه و باریک بجایی غم انگیز مثل حیاط خلوت یا آشغالدانی باز میشد، ولی فعلا بسته بود. اتاقکی شیشه یی باندازه ی آدمی متوسط از نظر اندازه وجود داشت و دوشی متحرک که با یک مفتول ِ سیمی به میخی از دیوار آویخته بود. در سمت چپ پنجره سراسری یک شیر آب سرد وگرم بود که بر کاسه ی کوچک یک ظرفشویی فلزی مشرف بود. توالت ؟ گویا باید بیرون از اینجا باشد. زن از پلّه ها پایین آمد و بطرف مرد که منتظرش بود رفت و پرسید ، در صورت توافق اجاره ماهانه به چه مبلغ است، مرد گفت ، 590یُرُ، و این یعنی فقط اجاره من .آب و برق و گاز بعهده ی خود شماست با کنتور مستقل. زن سپاسگزارانه دست مرد را فشرد و به زبان اسپانیایی باو گفت Fue agradable conocerte.Dejame pensaren ello.TE llamare la ***semana que viene cuando vuelvase a la cuidad. مرد در کمال شگفتی و شیفتگی به زن گفت هر طور خواسته باشید bravo ,bravo و اینرا ظاهرا برای تحسین زن در آشنایی زن با زبان اسپانیولی میگفت. روز چهارشنبه اینگونه تمام شد. ولی تجربه ی خوبی بود. حالا ذهنی باز تر نسبت به مسئله داشت.

امروز 14 روز بیش باقی نیست. هنوز سر درگم است. تصمیم دارد از روز شنبه هرشب به هر طریق ممکن وسایلش را بسته بندی کند. همانطور که "Helma" هم اتاقی اش کرد. از در ورودی مخصوص کارمندان وارد فروشگاه شد رفت بطرف قفسه ی مخصوص خودش و وسایلش را آنجا جاداد. بخصوص اکیدا دستور است که هیچکس تلفن همراه نداشته باشد. وقتی از راهرو عبور میکرد روی تابلوی اعلانات با آگهی "**A LOUER" برخورد کرد که توضیح میداد آپارتمانی بسیار تمیز مناسب زندگی یکنفره در همین محدوده آماده ی اجاره است و شماره ی تلفنی هم نوشته شده بود.
زن آگهی را از روی تابلو برداشت . وقت نهار به کوچه ی پشت فروشگاه رفت و به شماره ی مورد نظر تلفن کرد. زنی با صدایی شبیه کسانی که به شدّت سیگاری هستند جواب داد. زن گفت این شماره را در آگهی اجاره ی آپارتمانی دیده آیا درست است؟ زن دیگر گفت بله درست است. ولی معلوم بود نه به حرفی که میزند توّجه کافی دارد و نه اینکه به سخن طرف مقابل بخوبی گوش سپرده. نوعی لاابالی گری. زن پرسید اگر آدرس بدهید من مایلم آنرا ببینم. زن دیگر گفت اول بگو ببینم تو کار میکنی؟ این طرز سخن گفتن با دیگری آنهم برای مرتبه ی اوّل فقط کار مردم تربیت نایافته و بی ادب است. حداقل دراینجا کار باینگونه است که تا آشنایی نزدیک و خصوصیتی نباشد دیگری را تو خطاب کردن معمول نیست. لهجه ی زن نا مودب سخت پاریسی بود. زن باو گفت این سئوالی است که در صورت نوشتن قرار داد باید پرسیده شود، و زن دیگر گفت ، کار میکنی یانه یا قطع کنم؟ زن پاسخ دادکه آری و مدّت بیش از شش سال است که در آن فروشگاه غول آسا بکار مشغول است. زن دیگر گفت، ها حالا شد این جا اصلن بدرد تو میخوره آدرسو بنویس نبش Rue de Clichy و Rue Ballu شماره 90 . ظهر تا ساعت پنج میشه آپارتمانو دید. تا بعد. و مکالمه تمام شد. زن خیلی زود دریافت محل آپارتمان کجاست و چگونه محله ایست. البته همه ی محله هم مختص زنان و یا حرفه یی ها نیست امّا شهرتی دارد و بیشتر کافه ها و بارها در کار عرضه ی کالای تن در ابعاد مختلف. لاس خشکه ی گرانقیمت و دیگر قضایا. روز بعد بهنگام وقت نهار برای دیدن آپارتمان به آدرس موجود مراجعه کرد ، کافه/باری بود زیر یک ساختمان شش طبقه. از در کافه وارد شد چند زن کنار میز بار ایستاده بودند همگی جوانهای زود پیر شده، و مسن ترینشان پیری بود که اصرار داشت از همه جوانتر دیده و تلّقی شود. با یک نگاه میشد گفت وی پای بند ادب و آداب نیست و برایش فرقی نمیکند با چه کسی طرف است. قصد وی فقط راه بردن کار بود به سریع ترین و موثر ترین شیوه. میشد گفت که با یک نگاه میداند کسی که ازدر وارد شده در پی چیست. به محض دیدن زن ، به زنان ِ -دختران- دیگر گفت من میرم آپارتمان نشون این بدم و بیام ، زود برمیگردم. و به زن گفت بریم. در همان بیرون کافه طبقه ی دوم را نشان داد و گفت ، اونه ها، فقط همین پنجره رو داره ، توش خیلی تمیز و مرتبه، یه اتاق خواب داره، حموم و دستشویی چه میدونم مستراحش سرهم یه جاس ، میتونی اگه خواسته باشی ماشین لباس شوری بذاری لوله کشی اش هست، پخت و پز میل خودته برق یا گاز ، هرکدوم به صرف باشه! بری بالا میبنی عین** LOUVRE تمیزه ، شوخی نمیکنم، دختره الاغ اینهمه سلیقه کرد و آخرش معلوم نشد کجا گورشو گم کرد رفت، دوماه میشه. زن فقط گوش میداد و کلامی نگفت. زن ِ کافه یی گفت این کلید هم در ورودی رو وا میکنه هم در آپارتمانو بری بالا میبینی کلیدِ مخصوصه ، هر دفعه گم بشه 150یُرُ افتادی. برو برو بالا ببین و بیا ببینم چیکار میتونیم بکنیم. زن هرگز و به هیچ وجه از طرز حرف زدن و رفتار او راضی نبود و خودرا رنجیده میافت ،نوعی تحقیر روحش را میازرد ولی صرف نظر از احساسش در این زمینه از پله ها بالا رفت و داخل ِ آپارتمان شد که در نهایت پاکیزه گی بود.بعضی تزیینات گویی خیلی تازه بودند. زن اندیشید از اینجا تا محل کار بیست دقیقه، پیاده. حتی در سرد ترین روزهای زمستان شدنی است. همه چیز در دسترس. اگر اجاره بها مناسب باشد شرایطش را می پذیرد. تصمیمش را گرفت. ولی خودداری پیشه کرد. مجدا داخل کافه شدو پیش از آنکه بتواند حتّی لبهایش را از هم باز کند، زن کافه یی گفت، میخای راجب کرایه ش حرف بزنیم بیا بیا بشین سر این میز الان میام، هه دختر ببین خانم چی می خوره پای منه، زن گفت چای اگه هست اگر نه آب. زن کافه یی برگشت گفت اجاره ش ماهی 725 تا بود الانم میتونه شاید یه کم بیشتر بره ولی نمیدونم چرا میخام بتو بدمش 690 تا ،اگه یکساله بگیری آخر سال میتونم اجاره رو زیاد کنم یا همین که هست بمونه، ولی هرکی حق داره یه ما زودتر اون یکی رو خبر دار کنه که میخاد قراردادش باشه یانه، ولی... ولی اگه دوساله اجاره بنویسی واسه دوسال خیال هر دومون راحته ، امّا ...امّا اگه وسط را بخای بری همه ی اجاره ی دوسالو یه جا باید بدی، مکه اینکه یکی بیاد جات که من قبولش کنم و اجاره ادامه پیدا کنه. و بالاخره دوماه گارانتی میخام، یه ماه اجاره جلو. ببین اصن لازم نیس بگی باهاس بری فکراتو بکنی ، این کارتو وردار آدرس محضریه که قرداد اجاره ی اینجا رو مینویسه و همه چی رو قانونی و تمیز بهت توضیح میده!!! بازم میخای حرف بزنیم؟! به این محله و مردمشم عادت میکنی ،ما همه آدمیم. تمومه ؟ زن بهت زده نگاه میکرد و نمیدانست چه بگوید همه چیز سخت سریع گذشت ، بسرعت برق به سرعت نور . میخواست چیزی بگوید که زن کافه یی گفت، چایی سردشد خانم هم دیرش شده باید برگرده سرکار تا دیر نشده یه آب میوه قوطی بهش بده.

با کمک همان شیلیایی با تجربه و هموطنان کارگر و زحمتکشش دوروز پیش از پایان ماه به آپارتمان جدیدش نقل مکان کرد. و آرام آرام بکار تزیینات به سلیقه ی خویش پرداخت. روزهای اوّل بخصوص وقتی شب از کار بر میگشت بعضا مردان ِ عاطل و باطل اینجا وآنجا چیزهایی میگفتند و تمنیات بیمار گونه ی خویش را بزبان میاوردند . ولی در اثر مرور زمان این حرکات رنگ باخت و دیگر حتی از ذهن زن هم خطور نمیکرد. در پایان ماه دوم روزی "حلما" تلفن کرد وگفت چک گارانتی او حاضر است ولی با همه ی تلاشی که کرده اند آژانس در مجموع 150یُرُ کسر کرده که سهم هریک میشود 75 یُرُ ، درنتیجه 675 یُرُ بشکل یک قطعه چک برایش خواهد فرستاد.

امروز مادرش تلفن کرده بود و احوالپرسی میکرد و میگفت بلکه دیگر کاملن جا به جا شده.مادر در حال کش دادن مکالمه بود که زن گفت ، مادر جان، دایی جان چه گفتند؟! قدری سکوت وصدای لرزان مادر که ندیده میشد گفت در کار گریستن است، در آمد که دخترم داییت گفت امین میگه اگه بچهّ ی من غیر از این مملکت باید بره جایی مسلّم بدونین فرنگ و کفر و زندقه نیس، من برام بچّم پاسپورت لازم ندارم بگیرم تو پاسپورت خودم اسمش هس و بامید خدا و عنایات آقا امام زمان اولین سفرشم با خودم میره به پابوس اربابم امام حسین و زیارت اون شیش گوشه، میره حلقه ی غلامی آقام مرتضی علی رو بندازه گردنش. دیگه هیچ رقم اسم این بچه رو نیارین، از نظر ما مادر اون خیلی وخته مرده. خوش اومدین. این عین حرفای داییت بود. زن در خلال این مدّت میگریست. وقتی حرف مادرش تمام شد گفت مادر ممنونم که زحمت کشیده و خواستید سبب خیر باشید. تا آخر هفته دعوتنامه ی شمارو پست میکنم. ایندفعه یک نفر فرانسوسی که بهر حال از نظر موقعیت مالی و شغلی معتبر بحساب میاید اقدام کرده و وقتی مدارک را که در پاکتی برایت میفرستم دستم داد گفت، ببین دختر فک کن مامانت اینجاس اینطوری بت بگم، خودتو واسه چهاردهم آماده کن.
به دایی سلام برسونین و به محض دریافت مدارک به سفارت مراجعه کنید بلکه همونطور که خانوم گفت تا اوایل ژوییه کارتون درست شده باشه. گویا رسیدگی باین امور بسیار طولانی است و البته میدانم دایی جان کمکتان خواهد کرد. راستی تا یادم نرفته بگویم مادر، باور کنید و منهم از عمق وجود باور دارم،" بچهّ آخرش مال ِ مادره، این رسمِ طبیعته". یاد مادر جون بخیر . قربنتون برم مادر بامید دیدار.

*********************************************************
یکم ژانویه ی 2020مریلند
*گوش کنین واسه خارجیا نیس. معادل "به خارجی اجاره نمیدیم"
** برای اجاره
***از ملاقات با شما خوشحالشدم، فکر میکنم و هفته ی آینده که شما از سفر باز آمده باشید خبر میدهم.