عصر نو
www.asre-nou.net

نقدی بر کتاب کنترل کارگری از کمون تا امروز


Thu 26 12 2019

سعید رهنما

Saeed-Rahnema.jpg
نقدی بر کتاب کنترل کارگری از کمون تا امروز
ویراستاران: امانوئل نِس و داریو آزِلینی
انتشارات هِی مارکِت، شیکاگو، ایلینوی، ۲۰۱۱ ۴۴۳ صفحه

عنوان اصلیِ کتاب[1]، « آز آنِ ماست که بر آن تسلط‌ یابیم و مالک اش شویم»، بر گزیده ای از سرودِ معروف اتحادیه کارگری، «همبستگی برای همیشه» است، که بیانگرِ آرمانِ و ایده آلِ مبارزه کارگران برای رهایی از استثمار است. عنوان فرعی کتاب، «کنترل کارگری از کمون تا امروز» وعده بررسی این مبارزات را در زمانه ها و زمینه های مختلفِ تاریخی و جغرافیایی وعده می دهد. نویسندگان مقاله ها در ۲۲ فصلِ مختلف تجارب جنبش های رادیکال کارگری در کشورهای مختلف جهان را از جمله ایجاد شوراهای کار، اقدام های مستقیم، و اِشغال کارخانجات مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهند، و از این نظر مجموعه ارزنده ای را عرضه می کنند. اما، به استثنای چند فصل، این مجموعه چه از نظر تئوریک و چه از نظر نتیجه گیری های سیاسی مشکلات زیادی دارد. مرور کلیه جنبه های این کتاب در یک نقد کوتاه عملی نیست، و در این جا من به مهم ترین جنبه های توهم زای آن اشاره می کنم.

کتاب نزدیک به ده سال پیش به زبان انگلیسی منتشر شد و اخیرا فصل های مختلف آن و سپس کُل کتاب در سایت  «نقد» به فارسی ترجمه و انتشار یافت. در ادامه بحث های قبلی در مورد شورا ها که بدنبال حرکت های قهرمانانه کارگران کشت و نیشکر هفت تپه و دیگر کارخانجات کشورمان مطرح گردید، بی مناسبت ندیدم به امید  دامن زدن به بحث بیشتر در باره این مسئله بسیار مهم، مروری انتقادی از این کتاب که پاره ای از فصل هایش می تواند برای جنبش کارگری و سوسیالیستی ایران مفید باشد، داشته باشیم. در نوشته حاضر بخاطر آنکه پس از تهیه بخش عمده آن متوجه وجود ترجمه کامل کتاب به فارسی شدم، تمام عطف ها به متن انگلیسی و نه به متن فارسی است.

 ویراستارانِ کتاب، نٍس و اَزِلینی به درستی اشاره می کنند که کارگران تحت هر شکل حکومتی برای «مشارکت در فرایند تصمیم گیری» مبارزه نموده، و تلاش کرده اند تا شکل های «هم-مدیریتی»، «خود-مدیریتی»، یا «کنترل کارگری» را پدید آوردند، و در جهت منافع خود، «تعاونی ها» و «شورا ها» را ایجاد کردند. (ص.۱) اما ویراستاران به رغم اشاره به «مشارکت» و «شکل» های مختلف، همه این تلاش ها را تحت عنوان «کنترل کارگری» – که تعریف مشخصی نیز از آن ارائه نداده اند – مطرح‌ کرده اند، بی توجه به اینکه «مشارکت» و «کنترل کارگری» دو امرِ کاملا متفاوت اند. مشارکت که اَشکال و درجات مختلف دارد، بنوعی همان هم- مدیریتی است و کارگران به نسبت قدرتی که یافته باشند در مدیریت و «کنترلِ» واحدی که در آن کار می کنند سهیم می شوند. اما کنترل کارگری همان خود- مدیریتی است که کارگران در شرایط خاصی مدیریت و کنترل اداره امور واحدِ خود را، کلا و تماما و به تنهایی بر عهده می گیرند.

  ویراستاران همچنین وعده می دهند که این کتاب مواردِ رو به رشدِ  کنترل کارگری در عصر حاضر را مستند می سازد. فصل های کتاب نیز تجزیه و تحلیلِ تجربه ها و تلاش های «کنترل کارگری» متفاوتی را در نقاط مختلف جهان ارائه می دهند. البته به رغم تنوع مواردی که در نقاط‌ مختلف جهان مورد بررسی قرار گرفته، کوچکترین اشاره ای به یکی از بزرگترین تجارب «کنترل کارگری» دوران معاصر، یعنی شورا های ایران در دوران انقلاب بهمن نکرده اند، و تنها اشاره ای که با عطف به نویسنده ای به ایران شده، این است که «در ایران، جنبشی که به انقلابِ ۱۹۷۹ انجامید، از "اعتصابات، تحصن ها و دیگر اعتراضات صنعتی [که اغلب آن ها محدود به خواست های اقتصادی بود] سر بر آورد.»! بیش از این نمی شد به مجموعه عظیمی از مبارزات شوراهای صنایع نفت، صد ها صنایع سنگین و سبکِ سازمان گسترش، صنایع فولاد، ، صنایع مس، شبکه برق، دانشگاه ها، وزارت خانه ها، و دیگر شوراهایی که  اقتصاد رژیم را ساقط کردند و در سخت ترین شرائط واحد های خود را در طول دوران انقلاب و در اولین مقطع بعد از انقلاب عملا در «کنترل» داشتند، کم لطفی کرد. اگر کمیته های کارخانه در انقلاب روس با حضورِ صاحبان کارخانجات و مدیران، نقش مشارکت و نظارت و نه مدیریت را داشتند، اگر شورا های تورین در ایتالیا عمری بسیار کوتاه داشتند، شورا های بسیاری از صنایع بزرگ ایران در غیاب مدیران، به مدتی بمراتب طولانی تر از شوراهای تورین، کارخانجات را مدیریت کردند، و در مواردی هم که بعدا مدیران تعیین شدند، بسیاری از آن ها به توصیه و با حمایت شورا ها منصوب شدند. البته دور از انصاف خواهد بود که این ضعفِ ‌آشکارِ کتاب را نمونه مُشتی از خروار و معیاری برای قضاوتِ در باره کل کتاب قرار دهیم. نظیر هر مجموعه ی ویراستاری شده، فصل های مختلف در سطوح مختلف پیچیدگی و ارزش قرار دارند. در واقع کتاب فصل های بسیار ارزشمندی دارد و بنوعی اجزاء جداگانه کتاب از کلیت کتاب و نتیجه گیری هایی که می کوشد الغاء کند، به مراتب بهتر هستند. طُرفه آن که با استفاده از مباحثِ پاره ای از مهم ترینِ این مقالات می توان نتیجه عکس آنچه را که کل کتاب سعی می کند منتقل کند، کسب نمود.

واضح‌ است که ویراستاران با استناد به تجارب گذشته و نظریه های بزرگان سوسیالیست، «کنترل کارگری» را شکل مطلوب اداره امور صنعتی، اقتصادی و اجتماعی می دانند. اما این شکل سازمانی را نه برای جامعه ایده آل آینده، یعنی در نظام سوسیالیستی، بلکه برای شرایط بلافاصله ی جامعه امروزی، یعنی در نظام سرمایه داری طلب می کنند. تردیدی نیست که مبارزه برای شکل های مختلف مشارکتِ کارکنان در تصمیم گیری ها که همیشه مطرح بوده، باید در راس خواست های جنبش کارگری قرار داشته باشد، اما همانطور که در زیر توضیح ‌داده خواهد شد، انتظار کنترل کارگری به معنی واقعی، یعنی اداره ی مستقلانه ی تمامیِ امور یک یا چند واحد تولیدی و خدماتی توسط خود کارکنان، در نظام سرمایه داری توهمی بیش نیست. می خوانیم که «میراث کنترل کارگری در دوران بحران اقتصادی جهانی امروزی ربطِ بیشتری می یابد.» اضافه می کنند که «...می خواهیم نشان دهیم که کنترل کارگری و دموکراسی سوسیالیستی، همانطور که فصول کتاب طرح می کنند، نه تنها امری ممکن است، بلکه درمان فلاکتِ انسان که نتیجه ی سود جوئی و بهره وریِ چپاول گرانه ی سرمایه داری از طریق استثمار طبقه کارگر و فقرا است، نیز هست.» (ص.۴) این ادعا در فصل سوم[2] کتاب ، نوشته شیلا کوهِن، با قاطعیت بیشتر تاکید می شود که «کوچک ترین تردیدی در این که مدل شورای کارگری به شرایط سیاسی و اقتصادی امروز ربط پیدا می کند، در کار نیست.» (ص.۴۸)  چنین ادعایی که در شرایط سرمایه داری جهانی شعار کنترل کارگری می تواند مطرح و جدی گرفته شود، بزرگترین مشکل کتاب و حاملِ پیام گمراه کننده ی این مجموعه است. شک نیست که در شرایط سخت تر شدنِ وضعیت کارگران در دوران نو لیبرالیسم و بحران هایی که رشته های صنعتی مختلف با آن روبرو هستند، حرکت های رادیکال کارگری به اقداماتی چون اِشغال این یا آن کارخانه و ایجاد شورای موقتِ مدیریت بیانجامد، اما این حرکت های موقت و لحظه ای را نمی توان کنترل کارگری نامید. جالب است که ویراستاران در پایان مقدمه، خود سئوال می کنند که اوضاعِ «کنترل کارگری در دورانِ نولیبرال چگونه است و تا چه حد با شرایط دوران فوردیسم متفاوت است»؟ (ص.۷) نیز به «تغییرات تولید و فرایند کار در دوران پسا- فوردیسم، پایان کارخانجاتِ غول پیکر با تعداد زیادی کارگر، برون سپاری ها و کنترات های فرعی» هم اشاره می کنند، که توجه های بسیار درستی اند، اما با ادعای امکان کنترل کارگری در این عصر مغایر اند. البرتو بوُنِت، نویسنده فصل ارزشمند چهارم نیز با آنکه نتیجه گیری می کند که شورا ها پس از جنگ جهانی اول به رغمِ آنکه شکست خوردند، نشان دادند که «ظرفیت فائق آمدن به جدائی امر سیاسی و اقتصادی را دارا هستند، [که در واقع جز برای مدتی کوتاه و موقتی چنین نبود]، صادقانه می نویسد که «... اینکه شوراهای کارگری  برای چالش های امروزی، سازمان های ایده آلی باشند، قابل تردید است.» ص ۷۹

همانطور که می دانیم نوشته های مربوط به جنبش های کارگری و سوسیالیستی از دو ژانر یا نوع مختلف، هر چند مرتبط با یکدیگر، هستند . یک دسته نوشته های تهییجی – تبلیغی یا بقول اصطلاح روسیِ رایج در دهه های قرن قبل، «اَجیت - پراپ» هستند، که ارزش خود را دارند و نقش بسیار مهمی هم در همه مبارزات کارگری داشته اند. اما دسته دوم، نوشته های تحلیلی، تاریخی و نظری اند که از جمله به مسائل واقعی جنبش، پیچیدگی ها، و نحوه نیل به اهداف رهایی بخش مربوط می شوند. کتاب مورد بحث ما با آن که واضح است که از نوع دوم است، اما در پاره ای از نتیجه گیری ها بی شباهت به نوع اول نیست، و با این تفاوت که متاسفانه شعار نامناسبی را برای شرایط  کنونی تبلیغ‌ می کند.

اگر کتاب عنوان گمراه کننده کنترل کارگری را نمی داشت و همه این حرکات را کنترل کارگری نمی خواند؛ بجای مشارکتِ کارگری، کنترل کارگری را برای شرایط امروز توصیه نمی کرد؛ توضیح می داد که کنترل کارگری به معنی دقیق کلمه یک آرمانِ مهمِ پسا سرمایه داری است و در دوران سرمایه داری عملی نیست – بجز برای کارگاه های بسیار کوچک، که نمی توانند مبنای جنبش کارگری قرار گیرند --، و اگر کتاب خود را تحت عنوان مرورِ تاریخی پاره ای حرکات رادیکال کارگری در بخشی از جهان، از جمله تلاش برای خود گردانی، اعلام می کرد، ارزیابی از آن می توانست بسیار مثبت باشد. اما متاسفانه چنین نیست. باز لازم به تاکید است که ایراد من بیشتر به پیام کلی کتاب است و نه لزوما به همه مقالات که همانطور که اشاره شد بسیاری از آن ها ارزشمند و آموزنده اند.

جالب آن که یکی از نویسندگان کتاب، ویکتور والیس، در فصل یکمِ کتاب[3] تحت عنوان «کنترل کارگری و انقلاب»، در بحثِ های مربوط به کنترل کارگری به درستی به تمایز و ارتباطِ  دیدِ بلند مدت و پراتیکِ کوتاه مدت اشاره می کند، که اولی به «جامعه بی دولت» آینده و «ایده آلِ کمونیستی» مربوط‌ می شود، و دومی به اقداماتی ربط می یابد که گاه می تواند در یک واحد تولیدیِ خاص در نظام سرمایه داری متحقق شود، و از این رو «محدود، کم اثر، و قابل جذب به سیستم» قلمداد می شوند. (ص.۱۰) او باز به درستی اشاره می کند که شرکت های جداگانه ی خود گردان یا تعاونی [در نظام سرمایه داری] با محدودیت هایی مواجه اند. اولا آن ها معمولا کوچک اند، و اگر به شرکت های بزرگ تبدیل شوند، به شیوه و با انگیزه های سرمایه دارانه عمل خواهند کرد. نیز تاکید می کند که بسیار بعید است که در صنایع اصلی بتوانند مطرح‌ شوند، چرا که در این صنایع شرائط انتقال مالکیت از حدِ توانِ مالی کارگران خارج است. باز هم به درستی اشاره می کند که تجربه ای که عمومیت دارد این است که کنترل کارگری در دوره های انقلابی و بحرانی عمق و گسترش بیشتری داشتند. تمام این نکات بسیار درست اند اما بنیان نظری و پیام اصلیِ کُلِ کتاب و حتی مقاله خودِ والیس هم بر چنین دیدی استوار نیست.

پایه ی نظری

ویراستاران به درستی اشاره می کنند که تمامی تجارب کنترل کارگری به ویژه شوراهای کار سر انجام با احزاب سیاسی، اتحادیه های کارگری، و بوروکراسی های دولتی تصادم کردند. نیز به درستی از آن گروه از چپِ انقلابی که تاریخا به نسبت دیگر چپ ها دست بالا را یافت، از بلشویک ها گرفته تا کمونیست های ایتالیا و دیگر نقاط، ایراد می گیرند که آنها کنترل کارگری را بخشی از نظام قدرت دوگانه در جریان گذار به سوسیالیسم می دیدند، و آن را تا زمان استقرارِ 'قدرت واقعی' توسط حزب و دولت انقلابی، یک ساختار موقتی قلمداد کردند. اما در مقابل دیدگاه های این بخش از چپ، به دیدگاه چپ دیگری اشاره می کنند که به قول آن ها خط‌ِ خود را از نوشته های مارکس در مورد کمون پاریس تا کمونیسم شورائی، تروتسکیست ها، و آنارکو- سندیکالیست ها، می گرفت، و همیشه کنترل کارگری و شوراها را پایه ی جامعه ی خود-سازماندهیِ شده سوسیالیستی محسوب می کرد. (ص.۲)

 واضح‌ است که دیدگاهِ نظری ویراستاران و اغلب نویسندگان، متاثر از همین دیدگاه دوم است. دیدگاهی که از جمله ضدِ اتحادیه و جنبش اتحادیه ای، ضدِ حزب، ضدِ دموکراسی پارلمانی، و ضد دولت است، و تاکید بر «دموکراسی مستقیم» و مدیریت شورایی دارد. برای نمونه در فصل سوم، کوهن می نویسد که یکی از ویژگی های تشکیل شوراهای کار، دموکراسی مستقیم است که بر خلاف دموکراسی نمایندگی، شکلی است که مستقیما اراده اکثریت را از طریق «فرستاده گان» منتخب محل کار، که قابل عزل هستند، منعکس می کند. (ص.۴۹)  نویسنده به نمونه های تاریخی که در لحظات خاص و بحرانی در نقاط مختلف جهان نوعی دموکراسی مستقیم را بطور موقتی ایجاد کردند، اشاره می کند. من  در جای دیگر به توهم دموکراسی مستقیم و «غیر نمایندگی» در دوران سرمایه داری، جز برای لحظاتی گذرا، پرداخته ام.

 بخش دیگری از نظریه های گروه دوم که طرح‌ می شود، به «کمونیسم شوراییِ» و نظریه های افرادی چون آنتون پانه کُک مربوط می شود که در فصل چهارم[4] به آن اشاره شده. او بر این باور بود که شوراهای کارگری به عنوان شکل جدیدی از سازماندهی باید جایگزین اتحادیه های کارگری و احزاب چپ شوند، و از طریق چنین سازمان های خود - گردان و دموکراتیک، کارگران جامعه را بسوی سوسیالیسم پیش برند. پانه کُک تا آنجا پیش رفت که ادعا کرد «دیکتاتوری پرولتاریا همان دموکراسیِ کارگریِ تشکل شورایی» است! کمونیسم شورایی در جریان انقلاب های آلمان مطرح‌ شد و شخصیت های مهم دیگری از جمله اُتو رول، که از بازماندگانِ اسپارتاکیست ها، همراهان قبلی رزا لوگزامبورگ و لیبکنخت و از کمونیست های چپ آلمان بود، را نیز بخود جلب کرد. یکی دیگر از جنبه های دید کمونیسم شورایی، حل «مسئله جدائی امر سیاسی و اقتصادی» بود، و هوادارن این نظر معتقد بودند که شورای کارگری می تواند پلی بین این دو باشد، و این نهاد جدید می تواند جایگزین حزب و اتحادیه شود. در همین رابطه بود که اوتو رول «سازمان های یکتا گونه» (یونیتاری) را طرح‌ کرد که نمونه اش همین شورا بود. بررسی های فصل های چهارم و پنجم کتاب به همین دیدگاه اختصاص دارند.

 یکی از پیچیدگی های بحث شوراهای کارگری این بوده که با تاکید بر منافع تولید کنندگان، به منافع مصرف کنندگان و تضادی که بین آن ها وجود دارد، بی توجه بوده؛ واضح‌ است که تولید کنندگان خواستار شرایط کاری و دستمزدهای بالاترند، در حالیکه مصرف کنندگان خواهان قیمت های پایین ترند. این مسئله خود مستقیما به مسئله اجتماعی شدن ها نیز ربط می یابد. کارل کُرش در میان شورایی ها از کسانی بود که سعی کرد راه حلی برای این مشکل پیدا کند. او نظامی را پیشنهاد کرد که ترکیبی از یک شکلِ سازمانیِ اتحادیه ای (از دید گاه تولید کننده) و سازمانی با شکل سیاسی (از دیدگاه مصرف کننده) بود. او اجتماعی شدن را یا از طریق دولت (غیر مستقیم از دیدگاه تولید کننده و مستقیما از دیدگاه مصرف کننده)، یا توسط کارگران (مستقیم از دیدگاه تولید کننده و غیر مستقیم از دیدگاه مصرف کننده) طرح نمود. با آن که این طرح‌ نظیر دیگر کارهای کُرش طرحِ برجسته ای بود، اما در واقع نمی توانست این تضاد را حل کند، و همانطور که آلبرتو بوُنِت به درستی اشاره می کند، کُرش به هر حال چالشِ بزرگ اجتماعی شدن را در همین تضاد می دید. (صص ۷۲-۷۳). (البته لازم به یاد آوری است که کائوتسکی از اولین کسانی بود که در جریان انقلاب آلمان بر مسئله تضاد تولید کننده و مصرف کننده تاکید کرد، و راه حل او ایجاد شورایی بود متشکل از نمایندگان سه جریان یعنی دولت، تولید کنندگان، و مصرف کنندگان و هریک با یک سوم آراء، که البته اجرا نشد.)

دیدگاهِ کمونیسم شورایی با آن که انتقادات درستی به حزب لنینی، پیشتاز گرایی، سانترالیسم دموکراتیک، و بوروکراتیسم اتحادیه و دولت مطرح نمود، خود به افراطِ  دیگری در غلتید که تصور می کرد کارگران با شوراهای خود- گردان و غیر متمرکز خود به تنهایی می توانند جامعه و اقتصاد را اداره کنند و بسوی سوسیالیسم به پیش برند.

 واقعیت این است که یکی از مهم ترین تفاوت های عمده این دو گونه نظریه ها که ویراستاران به آنها اشاره دارند، در این بود که دومی ها ، یعنی کمونیست های شورایی، هرگز به قدرت نرسیدند و با مسائل عملی و واقعی رو برو نشدند تا نظیر گروه اول، یعنی کمونیست های سنتی و یا سوسیالیست های رفرمیست، در عمل خطاهای نظری خود را ببینند، و سعی در تجدید نظر کنند.

کنترل کارگریِ موقتی در شرایط انقلابی و بحرانی

تجارب تاریخی مربوط به تلاش برای کنترل کارگری، به دوران های انقلابی، جنگ ها و بحران های سیاسی و اقتصادی محدود می شود. در تمامی این موارد این تلاش ها حتی اگر هم به معنی واقعی بتوان آن ها را کنترل کارگری نامید، موقتی بودند، و پس از انقلاب و رفعِ بحران – به جز چند موردی که بنا به شرائط خاص عمر طولانی تری یافتند، و در پایین به آن ها اشاره می شود – از بین رفتند. در این جا بطور خلاصه به پاره ای از مهم ترین تجاربی که در کتاب به آن ها اشاره شده، می پردازم.

کمون پاریس

همانطور که اشاره شد، ویراستاران خطی را پی گیری می کنند که گویا اصل آن به تحلیل مارکس از کمون پاریس باز می گردد. فصل چهارم کتاب ، نوشته بونِت نیز عنوان خود را از جمله معروف مارکس می گیرد که در جنگ داخلی فرانسه در مورد کمون گفته بود که «این اساسا یک دولت طبقه کارگر بود ... شکل سیاسی ای که سر انجام کشف شد.» (ص.۶۶) درست است که مارکس در زمان کمونِ ۱۸۷۱ پاریس سخت تحت تاثیر کمون قرار گرفت و حتی از کمونارد ها هم تند تر رفت، به آن ها خرده گرفت که ماشین دولتی را "خُرد" نکردند، و تحت تاثیر کمون او و انگلس در مقدمه ۱۸۷۲ مانیفستِ کمونیست، «اقدامات» مانیفست را دیگر «قدیمی شده» اعلام کردند. اما دَه سال بعد از آن در اوج بلوغ فکری خود، مارکس  نوشت که کمون پاریس تنها «شورشِ یک شهر در شرایط استثنائی» بود، و «اکثریت کمون به هیچ وجه سوسیالیست نبودند، و نمی توانستند باشند».
 با آن که بی تردید کمون پاریس یکی از مهم ترین رویداد های تاریخ چپ در جهان است، اما آیا می توان تحت کنترل در آوردنِ موقت یک شهر برای ۷۲ روز بدنبال شکست فرانسه و دستگیری امپراطورِ کشور توسط دشمن را نمونه ای از کنترل کارگری و «شکلِ کشف شده» آن را شکلی مناسب برای مبارزه رهایی در نظام جهانی پیچیده امروز قرار دهیم؟ فصل چهارم با عطف به کارل کُرش، که خود به شورا ها باور داشت، به نکته بسیار مهمی در موردِ «شکلِ سر انجام کشف شده» کمون اشاره می کند. کُرش هشدار می دهد که «... ما نمی توانیم بطور ذهنی به باور های گذشته، بی آن که آن ها را مورد سئوال قرار دهیم و بی آن که در آن ها تغییری دهیم، پایبند بمانیم...». اضافه می کند که «هر شکل تاریخی در مقطع معینی از توسعه خود، از شکلِ توسعه یابنده ی نیروهای انقلابی، عملِ انقلابی، و آگاهی، به مانعی برای آن شکلِ توسعه یابنده بدل می شود.»(ص.۷۰) کُرش با دیدی کاملا منطبق با متدِ مارکس نتیجه می گیرد که ما باید «... بدور از توهم، هشیارانه، و با مشاهده ی بی غرضانه ی تاریخی، سرآغاز، میانه و پایانِ کُلِ این تحول را در قالبِ کُلیت تمام نمایِ تاریخی ... » در نظر گیریم. (ص ۷۱)

 کمیته های کارخانجات در انقلاب روس

والیس (فصل یک) با مرورِ تجربه کنترل کارگری در انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، با دیدی رُمانتیک به سیاست های لنین حمله می کند که از همان آغازِ انقلاب اکتبر با «خود گردانیِ کارگری» مخالف بود و بر ضرورت «رشدِ» صنعتی و حتی کاربرد تیلوریسم تاکید می کرد. وایراد می گیرد که بلشویک ها مانع خود گردانیِ کارگری شدند و تصور می کردند که کارگران به تنهایی توانایی اداره صنایع بزرگ را ندارند. والیس به این واقعیت بی توجه می ماند که در جامعه ی اکثرا دهقانی آن زمان روسیه، آیا بدون رشد صنعت، طبقه کارگر می توانست رشد یابد، و آیا کارگران آن زمان شوروی واقعا در موقعیتی بودند که صنایع آن زمان را به تنهایی «کنترل» کنند؟ از آن مهم تر وقتی یک جریان سیاسی با یک انقلاب رادیکال قدرت انحصاری را به سرعت به دست می گیرد، در میان همه دشمنان داخلی و خارجی چاره ای جز کنترل متمرکز ندارد. حتی پس از شکست دادن نیروهای راست هم بلشویک ها کنترل غیر متمرکزِ واحد های صنعتی را مغایر اقتصاد برنامه ریزی شده ی متمرکز می دانستند. در این جا به هیچ وجه منظور دفاع از بلشویک ها نیست، که در جاهای دیگر به آن پرداخته ام. بلکه توجه دادن به مشکلات عملی و بی شرط و شروطِ خود گردانیِ کارگری است.  برخوردِ جامعِ تر به «کمیته های کارخانجات» در انقلاب روس در فصل بسیار جالب ششم کتاب[5]، نوشته دیوید مَندل طرح شده که بر اساس اسناد و مدارک دست اول مسائل و مشکلات تلاش های مربوط به کنترل کارگری در جریان انقلاب را به تفصیل مورد بحث قرار میدهد. مَندل توضیح می دهد که چگونه در جریان و بدنبال انقلاب فوریه، کمیته های کارخانجاتِ خصوصی و دولتی پدیدار شدند و به رغمِ خواستِ «کنترل»، در واقع خواستی مشارکتی داشند. اوتوضیح می دهد که «کنترل» در زبان روسی به معنی نظارت است نه مدیریت، و از این رو در این جریان کارگران کنترل (نظارت) می کردند و کارخانه داران مدیریت. با وخیم تر شدن اوضاع اقتصادی و کارشکنی های کارخانه داران که مورد حمایت دولت موقت هم بودند، کمیته های کارخانجات به ویژه در پایتخت خواست های قاطعانه تری را برای کنترل طرح می کردند. چند ماه پس از انقلاب اکتبر، مسئله ملی کردن ها مطرح‌ شد و بتدریج  بخش های مختلف صنعت ملی شدند. مسئله تضاد بین ضرورت برنامه ریزی متمرکز و کنترل کارگری واحد های پراکنده و غیر متمرکز، با شروع جنگ داخلی، تشدید بحران، و چند پاره شدن طبقه کارگر (پاره ای بیکار شده، پاره ای جذب دستگاه های دولتی و حزبی، شدند و پاره ای به جبهه فرستاده شدند)، به نفع تمرکز و تضعیفِ کمیته ها و مشارکت آن ها خاتمه یافت. سلسله مراتبِ بوروکراتیک و مفصلی برای هر بخش صنعتی و واحد تولیدی تعیین شد. البته مندل به سرنوشت نهایی کمیته ها در دوران جنگ داخلی و بعد از آن نمی پردازد.

 آنچه که در مورد «کنترل کارگری» در روسیه رخ داد این بود که «کمیته های کارخانجات» که در طول انقلاب فوریه و بعد از آن تا انقلاب اکتبر، در اداره امور کارخانجات مشارکت و نه  مدیریت داشتند (چرا که مدیران و صاحبان کارخانه ها مدیریت می کردند)، بعدا به بخشی از ترویکای کارخانه، متشکل از نماینده حزب کمونیست کارخانه، مدیر کارخانه، و نماینده اتحادیه کارخانه، تبدیل شدند و با آمدن استالین و واگذاری کامل مدیریت به مدیران، به طور کلی حذف شدند.

شوراهای تورین

شوراهای تورین که در فصل هفتم کتاب[6] توسط پیترو دی پائولا نوشته شده، به یکی از مهم ترین تجارب کنترل کارگری جهان می پردازد که بلافاصله بعد از پایان جنگ جهانی اول در تورین و پاره ای از دیگر نقاط‌ ایتالیا پدید آمدند. این فصل بخوبی به چگونگیِ پیدایش، ابتکارات و دست آوردها، و نیز تناقض ها و پیچیدگی ها و اوضاع و احوالی که به شکست شوراهای کار انجامید، و نیز روابط شورا ها با اتحادیه ها، و با حزب سوسیالیست می پردازد.

 در جریان نا آرامی های پس از جنگ و به دنبال انقلاب اکتبر روسیه، نا رضایتی های زیادی از «کمیسیون های داخلی» کارخانجات که سال ها قبل در ارتباط با اتحادیه ها ایجاد شده بودند، طرح ‌می شد. در انتخابات انجام شده در یکی از شعب کارخانه فیات تصمیم گرفته شد که «کمیسارهای کارگاه» نه توسط اتحادیه بلکه مستقیما از سوی تمام کارگران اعم از عضو اتحادیه یا غیر عضو در هر یک از بخش های کارخانه انتخاب شوند، و اعضاء کمیسیون های داخلی کل کارخانه از میان این کمیسرها انتخاب شوند. با وسعت گرفتن کمیسیون ها، مجمع عمومی کمیسارها در تورین تشکیل شد و اتحادیه محل را تحت کنترل گرفت، در شعبه حزب سوسیالیست ایتالیا در تورین و در اتاقِ کارِ این شهر نیز اکثریت را به دست آورد، و خواستار ایجاد کمیته های کارخانه و «شورای کارخانه» شد. از آن جا که کمیسیون تشکل جدیدی بود، بحث های مهمی مربوط به چگونگی رابطه شورا با اتحادیه مطرح‌ شد. گرامشی که همراه با دیگر همکاران نشریه «نظم نوین» سخت تحت تاثیر شوراها بود، این نهاد ها را وسیله ای برای کسب قدرت سیاسی و بخشی از «قدرت دوگانه» می دانست. جناح چپ حزب سوسیالیست به رهبری آمادئو بوردیگا خواستار تصفیه حزب از رفرمیست ها و تلاش برای استقرار یک حکومت شورایی بود و اعتقاد داشت که شوراهای کارخانه در غیاب حکومت شورایی به یک نهاد اصلاحی و سازشکار تبدیل می شود. کمینترن هم از راه دور خواستار یک انقلاب شورائی بود.

در خارج از تورین این جنبش چندان موفقیتی نیافت و کنفدراسیون عمومی کار، تحت نفود حزب سوسیالیست که به رغم اختلافات جناحی، اکثریت آن با سیاست شورایی موافقتی نداشت، از آن حمایت نمی کرد. واضح بود که در این میان، کارخانه داران از گسترش شورا ها وحشت زده شده و از بزرگترین مخالفین شورا ها بودند.

بحران اقتصادی، صنایع را با مشکلات بیشتری مواجه ساخته بود و در گیری ها بین کارگران و صاحبان کارخانجات رو به افزایش بود. در چند واحد کارگران اعتصاب کردند و صاحبان کارخانه ها با حمایت پلیس و ارتش دست به شکستن اعتصاب و بستنِ کارخانه ها زدند. کارگران نیز اقدام به اِشغالِ کارخانجات کردند. در طول اِشغال، کارگران سعی کردند تولید را با تغییراتی ادامه دهند، و جالب آن که – نظیر تجربه شوراهای ایران در دوران انقلاب -- در مواردی مهندسین و کادرهای اداری و فنی نیز در همراهی با آنان کارِ خود را ادامه دادند. اما بجز در تورین، این جنبش پس از چند روز فرو کش کرد. اگر کنترل کارگری به معنی واقعی اش در تورین رخ داد، به این مقطعِ کوتاهِ اِشغال و اداره تولید کارخانجات مربوط می شود، چرا که قبل از آن فعالیت ها عملا همان فعالیت های مذاکراتیِ نوعِ اتحادیه ای بود. اما جای تعجب است که نویسنده فصل هفتم، دی پائولا، که با دقت بسیار و با استناد به اسناد دست اول پیدایش شورا ها را توضیح می دهد، در آخر به این نکته بسیار مهم نمی پردازد.

اما سر انجام این کنترل کارگری ظرف چند هفته در هم شکست. این جنبش مهم در تورین منزوی ماند، در سطح کارخانه باقی ماند، و عمری کوتاه داشت. اما درس های فراوانی را از آن می توان گرفت: از جمله ضرورت وجود و حمایت یک حزب سوسیالیستی قوی که بدون آن شوراهای کار به تنهایی موفقیتی نخواهند داشت. گرامشی و نیز تولیاتی با توجه به تجاربِ شوراهای تورین به این نتیجه گیری قاطع رسیدند که بدون حزب کمونیست شورا ها نمی توانند به تنهایی سرمایه داری را سرنگون کنند. دیگر مسئله رابطه بین شورا و اتحادیه است که وجود هر دو در ارتباط با هم ضروری اند. نیز تجربه تورین، نظیر دیگر تجارب جنبش کارگری، نشان داد که اکثریت کارگران در آن مرحله از تحول اجتماعی کشورشان و سطح آگاهی، آمادگی برای یک تغییر رادیکال را نداشتند و بیشتر خواهان اصلاحات بودند. زمانی که کنفدراسیون عمومی کارگران ایتالیا این سئوال را که آیا اصلاحات و مذاکرات اقتصادی را می خواهید یا انقلاب و دیکتاتوری پرولتاریا را، نمایندگان ۵۰۰ هزار نفر به رفرم ، و نمایندگان ۴۰۰ هزار نفر به انقلاب رای داده بودند. از همه مهم تر آن که تجربه تورین هم نشان داد که در یک نظام سرمایه داری، کنترل کارگری نمی تواند دوام داشته باشد. جالب آن که حتی پس از شکست شوراها و سازش های جناح ‌راستِ حزب سوسیالیست و تلاش های آن برای کاهش دادن خواست های کارگران و بازگرداندنِ آن ها به کار، صاحبان کارخانجات و دیگر سرمایه داران رضایت ندادند و وحشت زده به دامن فاشیست ها پناه بردند. از آن مقطع به بعد است که جنبش موسولینی سریعا رو به رشد می گذارد، و بقیه ماجرا را می دانیم.

شوراهای دورانِ انقلاب آلمان

فصل پنجم[7] کتاب تحت عنوان «از اتحادیه گرایی تا شوراهای کارگری» نوشته رالف هافروگه، به نقش گروهی رادیکال و انقلابی از رابطین اتحادیه ای کارگاه ها (شاپ استیووارد) می پردازد. این گروه از رابطین یا نمایندگان اتحادیه ای در برلین نقش بسیار مهمی در رادیکالیزه کردن جنبش کارگری آلمان داشتند. در جریان انقلاب آلمان که در جای دیگری به آن پرداخته ام، در میان دعواهای جناح های مختلف چپ و سوسیالیست، اعم از ریویزیونیست ها، سانتریست ها و اسپارتاکیست ها، وبه دنبال انشعاب سوسیال دموکرات های «مستقل» از حزب سوسیال دموکرات، که هر یک  از آن ها به درجات مختلف پایه های کارگری خود را در کارخانجات داشتند، این گروه از نمایندگان اتحادیه ای که بطور مخفی و غیر قانونی سازمان دهی شده بودند، چند اعتصاب توده ای به راه انداختند. در آخرین اعتصاب که در ۱۹۱۸، مدتی بعد از انقلاب اکتبر روسیه روی داده بود، «کمیته ی اعتصاب» خود را «شورای کارگری» اعلام نمود، و خواستار کنترل کارگری شد. دیگر شوراهایی که در طول دوران انقلاب آلمان به وجود آمدند، تا زمانی که می توانستند فعال باشند، از همین مدل پیروی کردند.

 هافروگه به درستی اشاره می کند که به نقش تاریخی این گروه از رهبران رادیکالِ کارگری کم توجهی شده، و از این رو به جزئیات مهمی در مورد ظهور و افول آنها می پردازد. اما متاسفانه در مورد نفوذ آن ها در انقلاب و جنبش کارگری تا حد زیادی غلو کرده و نقش آن ها را ایده آلیزه می کند. از جمله اشاره می شود که «... حرکتی که از سوی گروه کوچکی از اعضاء ناراضی اتحادیه ای شروع شد ..... به جنبش شوراهای کارگری بر علیه دولت و بر علیه بوروکراسیِ اتحادیه ای بدل شد، و همین جنبش بود که در انقلاب نوامبرِ ۱۹۱۸ آلمان همراه با سربازان و ملوانان شورشی، سلطنت را در آلمان به پایین کشید و نهایتا به جنگ بزرگ خاتمه داد.» (ص. ۸۵) واقعیت این بود که قسمت اعظم کارگران تحت نفوذ اتحادیه های متصل به حزب سوسیال دموکرات بودند. همین کارگران بودند که حزب از ترس از دست دادن آن ها که از جنگ «میهنی» حمایت می کردند، فرصت طلبانه به اعتبارات جنگی رای مثبت داد. زمانی هم که مستقل ها از حزب انشعاب کردند، تعداد کمی از این کارگران به آن ها پیوستند، و بعد از آن که اسپارتاکیست ها انشعاب کردند و حزب کمونیست آلمان به وجود آمد، باز تعداد به مراتب کم تری از کارگران به آن ها پیوستند. این نمایندگان رادیکال که اکثر آن ها با سوسیال دموکرات های مستقل بودند، بیشتر مستقل  از حزب عمل می کردند. به رغم احترام و علاقه ای هم که به لیبکنخت داشتند و حتی او را به رهبری پذیرفتند، با اسپارتاکیست ها مخالف بودند و قسمت اعظم آن ها هنگام تاسیس حزب کمونیست آلمان به آن نپیوستند. می خوانیم که «این جنبش الهام بخشِ ایده کاملا جدیدی از سوسیالیسم شد که تاکیدش نه بر قدرت دولتی و تمرکز، بلکه بر دموکراسی محلی و کنترل کارگری، یا ایده ی کمونیسم شورایی بود.» اضافه می کند که «... این مدل سوسیالیسم نه بر پایه برنامه ریزی متمرکز اقتصادی، بلکه بر پایه خود گردانی طبقه کارگر استوار بود.» (همانجا)

 حال سئوال این است که آیا حتی کوچک ترین بخشی از این «ایده ی کاملا جدید» توانست از حد شعار خارج شود و «مدلِ سوسیالیسمِ» جدیدی را عملی سازد؟ شوراهایی که به وجود آمدند، نظیر دیگر شورا های مدیریت محصول دوران جنگ و بحران اقتصادی بودند، عمری بسیار کوتاه داشتند، و هرگز به مرحله ای نرسیدند که بخواهند  «مدل جدیدی از سوسیالیسم» را در عمل عرضه کنند. شک نیست که سازماندهی اعتصابات بزرگ، به رغم آن که همگی شکست خوردند، از جمله کارهای بزرگی بودند که این گروه از رهبران رادیکالِ کارگری انجام دادند، اما شوراهایی که به وجود آمدند نتوانستند به معنی دقیق کلمه، کنترل کارگریِ پایداری را بر قرار سازند، چه رسد به این که بخواهند نگران برنامه ریزی متمرکز یا غیر متمرکز در سطح ملی باشند. در تدارک یکی از اعتصابات بزرگ در ژانویه ۱۹۱۹، که همزمان با تشکیل حزب کمونیست آلمان نیز بود و از کنترل خارج شد، این جنبش شورایی به خاطر سرکوب وحشیانه و بی رحمانه کاملا شکست خورد. پس از شکستِ جنبش، دولت جدید بر آن بود که شورا ها را کلا و تماما غیر قانونی کند، اما با وساطت اتحادیه ها، شورا ها تنها در سطح کارگاه با نقشی متفاوت، از جمله نداشتن حقِ مداخله و کنترل بر تولید، تحت عنوان «شورای کارگاه» مورد تایید قرار گرفتند؛ که هم اکنون نیز در آلمان با نقشِ مشورتی وجود دارند. بسیاری از این نمایندگان رادیکال برای مدتی به حزب کمونیست آلمان پیوستند،، اما ناراضی از مداخله های کمینترن از حزب بیرون آمدند، پاره ای به کمونیست های چپ پیوستند، و بر جسته ترین رهبرشان، ریچارد مولر، از سیاست کناره گرفت و کسب و کار خودش را راه انداخت.

سرنوشت تلخ این مبارزان رادیکال کارگری بیانگر شکست سیاست های کمونیسم شورایی در پیشرفته ترین شرایط عینی و ذهنی است، و متاسفانه نمی تواند نمونه ای برای پی گیری به ویژه در اوضاعی جهانی موجود قرار گیرد.

 كتاب در فصل هشتم، به نمونه دیگری هم در مورد «دموکراسی کارگری» در اسپانیا در دوران جنبش مقاومت ضد فاشیسم در ۱۹۳۶ می پردازد. این مورد بسیار مهم نیز مربوط به یک دوران انقلابی و بحرانی و محدوده زمانی کوتاه و موقتی است، و آن نیز نمی تواند نمونه و مثالی برای کنترل کارگری پایدار باشد. از آنجا که مطالعه من در مورد انقلاب اسپانیا محدود است از اظهار نظر در باره جزئیاتِ این مورد خود داری می کنم.

شورا ها در حکومت های همراه

برخلافِ شوراهایی که برای مدتی کوتاه در دوران های انقلابی یا بحرانی به وجود آمدند و بعد توسط دولت ها سرکوب شدند و از بین رفتند، تجربه شوراهای دیگری را داریم که با حمایت نظام سیاسیِ حاکم مستقر شدند یا پایدار ماندند. یک نمونه برجسته آن پروژه خود گردانی در یوگسلاوی بعد از جنگ جهانی دوم و تحت رهبری مارشال تیتو بود. جنبش پارتیزانی برعلیه اِشغال فاشیسم در این کشور، مستقل از ارتش سرخ شوروی به موفقیت رسیده بود و سوسیالیست های یوگسلاوی مستقل از سیاست های کمینترن مسیر توسعه خود را پی گیری می کردند، و از این رو در ۱۹۴۸ از کمینفورم، که پس از انحلال کمینترن توسط استالین جایگزینِ آن شده بود، اخراج شدند. تیتو، آگاه از مسائل کنترلِ متمرکز دولتی و تجارب دیگر کشورهای سوسیالیسمِ قبلا موجود، در ۱۹۵۰ طرح لایحه ی «خود گردانی کارگری» را اعلام نمود که طی آن کلکتیوِ کارگریِ هر واحد تولیدی به مثابه یک پیکرِ خود مختار می توانست از طریق شورای انتخابی کارگران، مسائل مربوط به آن واحد را مورد بحث قرار دهد و به رای گذارد. این شورا هیئت مدیره شرکت را انتخاب می کرد تا تحت مدیریت کارخانه به وظائف خود عمل کند. این شوراها تا سال ها به رغم تحریم های کمینفورم، ومسائل اقتصادی و اداریِ داخلی باقی ماندند، اما با بحران دهه هفتاد و سپس مرگ تیتو در ۱۹۸۰، با مشکلات بیشتری مواجه شدند، و سر انجام در ۱۹۸۹ به خاطر نا کارآمدی رسما کنار گذاشته شدند.  فصل نهم کتاب به این مورد بسیار مهم و آموزنده می پردازد.

بحث های زیادی در مورد شوراهای یوگسلاوی که از نظر تاریخی بسیار حائز اهمیت اند مطرح است، اما از آنجا که به وجود آمدن این شکل از شوراها و تداوم شان منوط به وجودِ یک نظام سیاسیِ همراه و حامیِ مدیریت شورایی است – پیش شرطی بسیار مهم برای هر نوع شورای مدیریت --، نیازی به مرور جزئیات این شوراها و دیگر شوراهای مشابه، از جمله شوراهای لهستان در دهه پنجاه، یا ونزوئلا تحت رهبری چاوِز، نیست. واضح‌ است که اگر حکومتی رادیکال و مترقی بر سر کار آید -- که چگونگی آن خود بحث جداگانه ای است -- دموکراسی کارگری می تواند با تداومِ مبارزه و فشار کارگران متشکل بر قرار شود و ادامه یابد.

 دیگر مواردِ «کنترل کارگری»

کتاب مورد بحث، موارد متعدد دیگری را در باره انواع حرکات کارگری و مبارزه برای نوعی مشارکت و خود گردانی، که باز تمامی آن ها را تحت عنوان «کنترل کارگری» طرح می کند، در عرصه های بسیار متفاوت مورد بررسی قرار می دهد: از تلاش ها در دوران مبارزات ضد استعماری و نهضت های رهایی بخشِ ملی، از جمله در آندونزی، الجزایر، آرژانتین، گرفته، تا مبارزات ضد سرمایه داری در کشورهای پیشرفته سرمایه داری، از جمله در انگلستان، امریکا، ایتالیا، و یکی از ایالات کانادا، به علاوه ی سایر موارد در دهه های اخیر، از جمله در بنگال غربی، و برزیل. نکته این است که اطلاقِ عنوان «کنترل کارگری» به تمامی این موارد، مستقل از آن که چه تعریفی از کنترل کارگری داشته باشیم، غیردقیق و گمراه کننده است. شک نیست که اِشغال کارخانجات، اعتصاب های نشسته، قطعِ موقتی تولید، راه بندان ها، تحت کنترل در آوردنِ کارخانه برای مدتی معین، و دیگر اقدام های مستقیم (دیرِکت اَکشِن) کارگران، از مهم ترین شکل های مبارزاتی کارگران جهان برای مقابله با سرمایه دارن و مدیران شرکت های سرمایه داری بوده، و دستاورد های بسیاری را هم به همراه داشته. اما این حرکات، حتی اگر هم با «آرمان و آرزو» ی خود گردانی – که امانوئل نِس، ویراستار اصلی کتاب، در مورد مقاله اش در مورد امریکا (فصل شانزدهم) به آن اشاره می کند – همراه بوده باشد، نمونه های «کنترل کارگری» نبوده و نمی توانند باشد.

اما کدام شعار بجای کنترل کارگری

اگر در طول دوران سرمایه داری تا کنون در هیچ مکان و زمانی «کنترل کارگری» به معنی واقعی -- در عمل و نه در شعار، و بطور پایدار و نه موقتی --  نتوانسته به وجود آید، چگونه می توان انتظار داشت که در شرایط امروزی با تمامیِ تغییرات و تحولات عظیمی که در سرمایه داری و تولید صنعتی، و در طبقه کارگر ایجاد شده، خود گردانی و کنترل کارگری را خواستار شویم؟

یکی از مهم ترین تغییر وتحول های صنعت در دنیای معاصر این است که بر خلافِ تمرکزِ فضائیِ دوران فوردیسم که قسمت اعظم فرایند تولید در یک محل متمرکز بود، امروز صنعت بزرگی را در جهان نداریم که چنین سازماندهی شده باشد. حال هر بخش از فرایند تولید به شکلی غیر متمرکز در نقاط مختلف یک کشور و یا درکشورهای دیگرانجام می شود. از این رو بجای شرکت های غول پیکرِ مستقر در یک محل، کارخانجاتِ متوسط و کوچک پراکنده ای را داریم که در این تقسیم کار فضائی در یک شبکه ی خوشه ای به هم مربوط می شوند. هر کارخانه حلقه ای است از یک زنجیر که بخشی از آن شرکت های بالاسری (اَپ استریم) – مواد خام و تولید قطعات و غیره – هستند، و بخش دیگر پایین سری (داون استریم) – انبار، فروش و توزیع  و غیره – اند. در این شرایط  آیا خواستِ خود-گردانی و کنترل کارگری کُلِ مجموعه را در نظر دارد، و یا یکی از حلقه ها را؟ از آنجا که حتی ایده آلیست ترین نظریه پردازان کنترل کارگری در دوران سرمایه داری امکان کنترل یک شرکت غول پیکر جهانی توسط کارگران را به تصور خود راه نمی دهند، می توان گفت که بنابراین، کنترلِ حلقه های این زنجیره مورد نظرند. به فرض آن که چنین خواسته ای هم عملی شود، این شرکت برای ادامه حیات خود ناچار می شود به شکل سرمایه دارانه اداره شود. در این جا بحث مربوط به صنایع عمده است و شک نیست که کنترل کارگری در یک واحد کوچک و خود کفا تحت مالکیت و مدیریت چند کارگر همیشه عملی بوده و هست. اما این صنایع کوچکِ پراکنده نیستند که بخواهند «شکل جدیدِ سوسیالیسم» را برقرار سازند.

جنبه دیگر کنترل کارگری به مسئله مالکیت مربوط می شود؛ نمی توان چیزی را مالک نبود اما کنترل کرد. از این رو کنترل کارگری مستقیما به مسئله اجتماعی کردن مربوط می شود که آن هم پیش شرط های سیاسی خود را دارد. درست است که عنوان اصلی کتاب « آز آنِ ماست که بر آن تسلط‌ یابیم و مالک اش شویم»، شعارِ آرمانیِ درستی است، اما به پیش شرط های اجتماعی شدن ربط  می یابد که ما از آن بسیار دوریم. در دوران سرمایه داری کنونی، این مالکیت یا باید با زور تصاحب شود، یا خریداری شود، و یا مرجعی آن را واگذار کند. هر یک از آن ها هم پیش شرط هایی دارد که از جمله از یک طرف به سیاست های نظام سیاسی حاکم، و از سوی دیگر به قدرت کارگران بستگی پیدا می کند. واضح‌ است که دولت سرمایه داری اجازه تصاحب را نخواهد داد. برای خرید نیز کارگران باید سرمایه لازم را داشته باشند. می ماند واگذاری، که آن هم نیاز به نظام سیاسی متفاوتی دارد، نظیر آنچه که در ونزوئلا و بولیوی و قبلا در شیلی تجربه شد.

از ویژگی های دیگر سرمایه داری معاصر تضعیفِ شدید طبقه کارگر، تقلیلِ کارگران صنعتی و چند پاره گی این طبقه است. برخلاف صنایع کاربرِ دوران های گذشته، صنایع امروزی به درجات مختلف با سطوح بالایی از کاربرد تکنولوژی سر و کار دارند، و در این میان نقشِ مهندسین و تکنیسین ها و کادر های اداری و مالی بسیار مهم است. حال اگر صحبت از خواست کنترل کارگری است، آیا این شورای مدیریت می تواند تنها محدود به کارگران باشد و دیگر کادر های فنی و اداری را که عمدتا از طبقه متوسط جدید اند – بر کنار از آن که آن ها هم نیروی فکری خود را به سرمایه دار می فروشند – در بر نگیرد؟

 مشکل دیگر شورای کارگریِ از نوعِ خود-مدیریتی، به تضاد منافعِ تولید کنندگان و مصرف کنندگان باز می گردد ، و بر خلاف پاره ای تلاش ها برای یافتن راه حل، که قبلا به آن اشاره شد، مادام که تاکید بر شوراهای پراکندهِ تولید کنندگان باشد، این مسئله قابل حل نیست. در نظامِ موجودِ سرمایه داری واضح است که بهبود شرایط ، مثلا دستمزد، در کارخانه الِف قیمت تولید کالای تولید شده الِف را بالا می برد، (اگر کالای سرمایه ای باشد، بطور غیر مستقیم، و اگر کالای مصرفی باشد، بطور مستقیم) و این با خواست مصرف کننده این کالا در تضاد است، مصرف کنندگانی که بسیاری از آن ها کارگران دیگر کارخانه ها هستند، که بنوبه خود بالا رفتن هزینه تولید و قیمت کالا های شان بر دیگر مصرف کنندگان اثر می گذارد. این مسئله تنها با ایجاد نهاد هایی بالا تر از شوراهای خود گردانِ هر واحد تولیدی، در سطح منطقه ای و ملی، متشکل از نمایندگان این شوراها، نمایندگان دولت و نمایندگان مصرف کنندگان عملی است، امری که مغایر است با خواست خود-مدیریتی.

مسئله تمرکز و عدم تمرکز یکی دیگر از بزرگترین مشکلات و تناقض های نظریِ شورایی ها است. تاکید بیشتر بر واحد های خود گردان که طبیعتا غیر متمرکز اند، گذاشته می شود، بی توجه به ضرورت بهینه و اُپتیمیزه کردن بسیاری از جنبه های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، حقوقی و فرهنگی که درجات مختلف تمرکز را می طلبد. حال این مسئله برای آن دسته ایده آلیست تر های جنبش‌ شورایی که نه هیچ نوع نمایندگی و نه هیچ گونه سلسله مراتبی را می پذیرند، به مراتب حاد تر می شود.


به طور خلاصه و برای کوتاه کردن بحث، در این مرحله از تحول اجتماعی ، بجای شعار کنترل کارگری و مدیریت شورائی در اوضاع و احوالِ کنونی، شعارِ مناسب ، مشارکت کارگری و شورای مشارکتی است. مشارکت درجات مختلفی دارد که در جاهای دیگر نیز به آن اشاره کرده ام، و پایین ترین درجه آن سهیم شدن در اطلاعات است، بعد از آن طرفِ مشورت قرار گرفتن است، و بالاتر از آن هم- تصمیمی یا مشارکت در تصمیم گیری یا هم- مدیریتی است. این درجاتِ مشارکت بستگی مستقیم به قدرت کارگران واحد مربوطه دارد. اگر کارگران ضعیف باشند، مدیریت حتی تصمیم های خود را از قبل به آن ها خبر نمی دهد، چه خواسته که با آن ها مشورت کند، یا به تصمیم گیریِ مشترک رضا دهد.  قدرت کارگران نیز بستگی مستقیم به تشکل دارد، و از این رو مهم ترین خواستِ بلافاصله باید حول تشکل و نوع تشکل مورد قبول دور زند. در این بحث، گذاشتنِ شورا در مقابل اتحادیه بحثی انحرافی است، چرا که هیچ یک بدون دیگری نمی تواند نقش لازم را ایفا کند. تشکل مطلوب همان اتحادیه است که در جاهایی که وجود دارد باید دموکراتیزه و غیر متمرکز شود، و در جاهایی که وجود ندارد، اولین اقدام باید مبارزه برای ایجاد آن باشد. نوع مطلوبِ چنین تشکلی اتحادیه صنعتی (ایندستریال یونیون) است که بر عکس اتحادیه صنفی (کرافت یونیون) و یا اتحادیه تک – واحدی (هاوس یونیون) تمامی کارکنان یک شبکه صنعتی را در لوکال های مختلف سازماندهی می کند. اتحادیه مورد نظر از یک بازوی مشورتی که همان «شورا» ی واحد است باید برخوردار باشد، و از آن جا که بیشترِ صنایع، همانطور که در بالا اشاره شد، در زنجیره مرتبطی با هم قرار دارند، نمایندگان شورای هر واحد در « شورای ذینفع ها» (اِستِیک هولدِر)، که به اداره امورِ کُلِ شبکه مربوط می شود، شرکت می کنند. هر چه قدرت کارگرانِ شرکت و شبکه بالاتر باشد، سطح‌ بالاتری از مشارکت را به مدیریت تحمیل می کنند. در این میان نقشِ مبارزین چپ فعال در این اتحادیه ها و شوراهای وابسته به آن ها، در کنار مبارزه برای بهبود شرایط کار، بالا بردنِ سطح آگاهی سوسیالیستی در جهت کسب ضد – هژمونی در راه طولانیِ گذار از سرمایه داری است.

می توانیم به درستی هر ایرادی را به اتحادیه ها و احزاب سیاسیِ موجود وارد کنیم؛ این که بوروکراتیک، غیر دموکراتیک و خود- سرویس دهنده اند – حال کاری به کشورهایی نظیر کشور خودمان که حتی از این نوع تشکل ها هم بی بهره اند، نداریم. اما راه حل در این نیست که تلاش های خود را به «شکلی» از مبارزه  محدود کنیم که در اواخر قرن نوزدهم «کشف» شده. با آن که اساس و بنیان نظام سرمایه داری، تضاد ها و تناقض های آن همان است که مارکس با نبوغ بی نظیرش آن ها را تحلیل و نقد کرد، اما آن چنان تغییرات وسیعی و سریعی در این نظام صورت گرفته و می گیرد، که مبارزینِ ضدِ سرمایه داری ناچارند بدور از برخوردی قُدسی با تاریخ گذشته، مدام در جستجوی «کشفِ» راه ها و شکل های جدیدِ مبارزه بر علیه سرمایه داری و چگونگیِ گذار به سوسیالیسم، باشند.

 [1] Immanuel Ness and Dario Azzellini, (2011), Ours to Master and to Own: Workers’ Control From the Commune to the Present, Haymarket Books, Chicago, Illinois.این کتاب در فارسی تحت عنوان شورا: شکل سیاسی سر انجام مکشوف؟ شوراهای کارخانه و خودگردانی از کمون پاریس تا امروز، توسط گروهی از مترجمین ترجمه شده و به شکل جامعی در سایت نقد منتشر شده.http://naghd.info/Councils-NAGHD-1398-L.pdf
[2] Sheila Cohen, “The Red Mole; Workers’ Councils as a means of Revolutionary Transformation”, …
[3] Victor Wallis, “Workers’ Control and Revolutions”, … و [4] Alberto. R. Bonnet, “The political Form at last Discovered”, … 
[5] David Mandel, “The Factory Committee Movement in the Russian Revolution”…
[6] Pietro Di Paola, “Factory Councils in Turn, 1919-1920”, …
[7] Ralf Hoffrogge, “From Unionism to Workers’ Councils: The Revolutionary Shop Stewards In Germany, 1914-1918”..