عصر نو
www.asre-nou.net

عموخلیل


Wed 25 12 2019

علی اصغر راشدان

new/aliasghar-rashedan6.jpg
اینجاگورستان خانوادگی ماست. تپه مانندی وسط گندمزارهابالارفته. انگارابتداهم سطح گندمزارهابوده، قرنهامرده هاروهم تنلنباروشده این تپه مانند. این گورعموکربلائی حسن، آن گورعموحسین، آن یکی گورعمه هاجروآن دیگری گورعمه فاطمه است. حالاهم که ازشهردیررسیده ام، تدفین عموخلیل تمام شده. عموخلیل آخرین پسرسرداربود. اینهاهمه بچه های سرداربودندوحالاهیچ اثری ازهیچکدامشان روی کره ی خاکی نمانده. روزگاری اسم سرداروبچه هاش، پشت امنیه هاوتمام گردن کش های ولایت رامی لرزاند. من سرگردان سراسرجهان هم ، مثلانوه همین سردارم. سردارپدرپدرم ومیراخوروبرادرش پدرمادرم بود. پدرومادرم دخترعموپسرعموبودند، روزگاری وصف عشق وعاشقی های این دخترعموو پسرعمووردزبان بیشترمردم ولایات بود....
گورپدرم وپسربزرگ سرداردرته خیایان مشهد، توگورستان گلشوراست. گورمادرم توگورستان باغ نونیشابوربودوگویاصاف وصوف وپارکش کرده اند، من ازاین طرف دنیا، ازکجادقیقش رابدانم؟ تواین جهان هشلهف!
گلوله خاکی این اینجابرآمده وسنگی روش، گلوله ای به همین شکل آن طرف تر، گلوله ی دیگرروسینه کش سرازیری به طرف گندمزارها. ده هاگلوله ی خاکی برمده، بدون هیچ نشانه واسم ورسم ونامی راگورستان روستاهای اطراف می نامند...
اهالی محلی به آنهامیگویندگورکن، شکل موش صحرائی، امادوسه برابرآنها هیکل دارند. موجوداتی بین موش صحرائی وخرگوشند، روی دوپامی ایستند، نیشهای بلندجلوی دهنشان رامی نمایانندو صدائی سوت مانندوگوش خراش بیرون میدهند. لابه لای گندمهای نیمه زردشده پر است ازگورکن. یکریزجفتک اندازی می کنندوازکنارگندمزارسرک می کشند، درانتظارفاتحه خوانی ورفتن ما، ناآرامی ولحظه شماری می کنند. انگارهم رابه سورچرانی امشب خبرکرده اند. روسروکله هم می پرندوشادی می کنند. اهالی محل تعریف می کننداین گورکن هاماهرترین نقب کن های زمینند، مثل برق، زمین راازچندطرف وهمزمان سوراخ میکند، گروهی خودرابه گورومرده میرسانندوسفره ی سورمی گسترانند. آن غروبگاه وشب هم نوبت عموخلیل بودکه سالهای آزگارپهلوان تمام ولایت بودوپشت دههاپهلوان رادرکشتی سالانه ی روزسیزده بدرپای تپه های کنارقبرخیام، به خاک مالیده بود....
هنوزده روزهم نمی گذشت. عموخلیل سرحال، روصندلی عقب ماشینم نشست که ببرمش تهران تاباجناقم که دکتربود، معاینه ودوادرمانش کند. دحتربزرگش، ازکنارشیشه جلو، سرش راکنارگوشم گذاشت وآهسته پچپچه کرد:
« دردبابام شیکم چرونیشه. دکترامیگن چربی بدخونش سربه فک زده، این بیمروت دنبه روپلوش میگذاره ومی لمبونه، گوشش به حرف هیچ احدالنسایم بدهکار نیست. فقط بایداین قضیه روتوکله ش فروکنی. مرض اصلیش همین یکیه، اگه چربی نخوره ویه کم مراعات کنه، چربی بدخونش میادپائین. دستم به دامنت، پسرعموجان!...»
پیش دکترکه بردمش، پرسید « عموجان دردت چیه، کجاهات علت داره ؟ »
عموخلیل گفت « آقای دکتر، شباانگارتوتنورم، ازداغی تاصبح پرپرمیزنم. گاهی قلبم مثل چغوک پرپرمنه!...»
دکترروبه من کردوباتعجب پرسید « مثل چغوک پرپرمنه! چی میگه؟ من زبون زرگری بلدنیستم که!...»
خندیدم وگفتم « میگه قلبم مثل گجشک پرپرمیزنه. »
دکترگفت « عموجان، آزمایش خونت نشون میده کلسترل ال.دی. الت چندبرابراندازه ی معموله. بایدلب به چربی وغذاهای چرب نزنی. »
عموخلیل هاج واج نگاهم کردوپرسید« کلستر...چی چی؟ »
گفتم « دکترمیگه چربی بدخونت خیلی بالاست، نبایداصلاچیزای چرب بخوری. »
بازهاج واج نگاهم کردوگفت « خب، مردحسابی، اگه قرارباشه هیچ غذای چرب وخوشمزه نخورم که میمیرم، پس واسه چی زنده م! »
روبه دکترکردم وگفتم « دختراش میگن، دنبه میگذاره روپلوومشت میکنه ومیخوره، گوشش به حرف هیچ کسم بدهکارنیست. »
دکترروبه عموخلیل کردوگفت « میگن دنبه میگذاری روپلوت وتاخرخره ت می خوری، داری خودکشی میکنی، بااین کارت، بعدازاین قدغن میکنم به هیچ جور چربی لب نزنی، حالیته چی میگم، عموجان! »
عموخلیل بازهاج وج نگاهم کردوگفت « اصلن وابدن این کارونمی کنم. »
دکترباتعجب پرسید« چرااین کارونمی کنی، عموجان؟ »
عموخلیل باهمان لبخندولحن طنزآمیزش گفت « کی گفته من تموم سال گوسفندروچاق وچله وپروارکنم، دیگرون گوشت وچربیشونوشجون کنن ومن کنارسفره بشینم وتماشاکنم؟ »
دکترگفت « دکتربهت میگه تونبایدهیچ چیزخوشمزه وچرب بخوری، وگرنه میمیری، عموجان. »
اخمهای عموخلیل توهم رفت وگفت « میدونی چیه، من میخوام باغذاخودکشی کنم، دیگه حرف وحسابت چیه، آقای دکتر؟ »
دکترعصبانی شد، روبه من کردوگفت « انگارماروگرفتی، فلانی!چرااین مریضوپیش من آوردی؟...»