عصر نو
www.asre-nou.net

من زنده ام مادر

با صدای فریدون فرح اندوز
Sun 22 12 2019

مسعود نقره کار


۵ دی ماه تنها نیستی مادر، من برشانه تو خواهم نشست. من زنده ام مادر.

من زنده ام. آن چشم های روشن و خندانی که میانۀ برگ ها و گلبرگ های رنگین حاشیه خیابان به تو دوخته شده اند رامی بینی؟

منم مادر. و آن دسته گل سرخ را من به سنگفرش سرد خیابان هدیه دادم.

من زنده ام مادر. تپش قلبی که در سینه تو می تپد، و صدای آوازی که در حنجره داری.

مادر: “تمام خواهد شد این داغ، از پیِ این همه سال”.

فصل های ناتمام وَهم و مرگ پایان خواهند گرفت، این قاتلان اند که بر مغز و قلب خود شلیک می کنند.

مادر، بار دیگر که به خیابان بیایم مرا شادتر و سرحال ترخواهی دید. نگران نباش! در میان انبوه جمعیت به راحتی پیدایم خواهی کرد، نشانی ام را می دانی، همان است که بود، دستی پُر از رُزهای سفید، و کبوتری برشانه ام. درمیان انبوه گل ها و کبوتران مرا خواهی یافت. می دانم ، می دانم ، تو و پدر از من خواهید پرسید: “پسر! معنای این همه شور و شعور و شهامت و شرزگی و عشق چیست؟

و من مثل همیشه خواهم گفت، آزادی.

گفته بودی عشق و آزادی بیمرگ اند، پس چرا باورم نمی کنی من زنده ام؟ و گفته بودم که عشق به آزادی عشقی ست با آغاز و پایانی خوش، و می بینی که من سرشار از شورزندگی بر شانه ات نشسته ام.

من فریاد تورا می شنوم از آن حنجره و چشمان ناباور، من فریاد تو را می شنوم : “من می‌دانم چه کسی جگرگوشه ام را کشته است، جگر گوشه ی مهربانی و عشق و آزادی را”.

آرام باش مادر و به پدر و خانواده دلداری و دلگرمی بده، آرام باش معجزه زنده و واقعی، مثل همیشه.

مادر باورکن، من زنده ام! نه فقط فریادت که نجواهای دلنشین و مهربانانه ات را از لابلای برگ ها و گلبرگ های رنگین حاشیه خیابان می شنوم، همبازی نسیم شده اند مادر. آن جوی خون و برگ های خونرنگ و رگبرگ هائی که خون درآن ها جاری ست کابوس اند مادر، به رویاهای زیبایت بیاندیش و آن ها را تماشا کن. نگاه کن، من هنوز زنده ام ، شاد و سرحال با دسته گُلی از رُزهای سفید بردست و کبوتری بر شانه ام.

روح مهربانی، “حقیقت عشقِ پاک”، باور کن من زنده ام. این صدای من است از قابی که فروتنانه بر سینه ات نشاندی: عشق و آزادی بیمرگ اند، “عشق نقطه مقابل مرگ است”. آن ها به مغز و قلب خود شلیک کردند تا خزان ننگی که فصل های سبز و پُرگل سرزمینمان را خونرنگ کرده است عریان تربه تماشا بگذارند.

مادر بگو من زنده ام، و بر شانه تو نشسته ام.

با چشم هایت، که دریچه ی زندگی و مهربانی ست، با قلبت که به وسعت هستی ست، و حنجره ات که سرشار از گلبانگ مهربانی و شادی ست به آن ها بگو!

بگو، بگو، بگو به آن ها، به گورزادها، که من زنده ام تا حرام تر شوند، حرام تر.